پانته‌آ بهرامی ـ افزایش شیوع اختلال‌های روانی در ایران به سطح بسیار نگران‌کننده‌ای رسیده است. عباسعلی ناصحی، مدیر دفتر “سلامت روانی اجتماعی و اعتیاد” وزارت بهداشت می‌گوید: “بررسی‌ها در سال‌های اخیر نشان می‌دهد که ۲۶درصد زنان و ۱۵درصد مردان دچار این اختلال‌ها هستند. این میزان در خوشبینانه‌ترین حالت شامل یک پنجم کل شهروندان می‌شود”. تبعیض‌های حقوقی و اجتماعی و همچنین وضعیت نابه‌سامان اقتصادی، زنان را در وضعیت شکننده‌ای قرار داده است.

 
علل افزایش اختلال‌های روانی
 
دکتر مهرداد درویش‌پور، جامعه‌شناس سه عامل را ازجمله علل شیوع اختلال‌های روانی در ایران می‌داند: “ناهنجاری و بی‌ارزشی، وضعیت نابه‌سامان اقتصادی و بالاخره نبود امید به آینده را از علل فروپاشی روانی در فرد می‌شمارد.”
 
 وی براین باور است که با توجه به گسست و شکاف دولت و ملت و گسترش فروپاشی اخلاق و وجدان جامعه ما با یکنوع ناهنجاری و بی‌ارزشی در جامعه روبه‌رو هستیم: “وقتی این مبانی ارزشی، همبستگی اجتماعی یا معیار هویت‌یابی کاسته می‌شود، نوعی حس بیرون ماندن، تنهایی و عدم تعلق در افراد جامعه به‌وجود می‌آید و شدت می‌گیرد. این فقدان ارزش‌های جمعی در بحران‌های روانی نقش دارند.”
 
 وی ادامه می‌دهد: “زمانی افراد با ارزش‌های گوناگون مثل ارزش‌های سیاسی، اسلامی، ملی، چپ‌گرایانه، انقلابی و یا ارزش‌های متفاوت اجتماعی، اومانیستی و غیره در جامعه خودشان را تعریف می‌کردند. وقتی در جامعه هیچ نوع ارزش و اخلاق جمعی حکمفرما نباشد و حکومت نیز خود به سمبل بی‌اخلاقی و بی‌ارزشی یا ارزش‌زدایی تبدیل شده باشد، جامعه نه در رابطه با دولت حس همبستگی جمعی دارد، نه دیگر از این جنبش‌های بزرگ اجتماعی خبری هست که افراد خودشان را به آن متعلق بدانند و حس همبستگی کنند. کاهش همبستگی نیز به افزایش حس حاشیه‌نشینی منجر می‌شود و بحران‌های روحی- روانی ناشی از آن شدت می‌گیرد.
 
عامل دوم گسترش شکاف‌های طبقاتی و پایین آمدن سطح استانداردهای زندگی است که خود نوعی اضطراب و نگرانی می‌آفریند. اگر عدم تعلق اجتماعی یک نوع اضطراب روانی به‌وجود می‌آورد، دل‌نگرانی از شرایط طاقت‌فرسای زندگی و همچنین ترافیک سنگین و بی‌کاری و مشکلات اجتماعی، ناامنی اقتصادی، اجتماعی و روانی تولید بحران‌های روحی- روانی می‌کند.”
 
آقای درویش‌پور، سومین علت را ناامیدی از آینده تعریف می‌کند و می‌افزاید: “نوعی ناامیدی از آینده است. شما ممکن است موقعیت اقتصادی بدی داشته باشید، ممکن است به خاطر فشارهای اجتماعی با نوعی بحران هویت هم روبه‌رو باشید، اما اگر امید به آینده داشته باشید، خود امید به آینده در افراد تحرک برمی‌انگیزد و زمینه تلاش و موفقیت و پیشرفت می‌شود. همچنین در جنبش‌های اجتماعی، معمولاً امید به آینده باعث ایجاد شور همگانی، همبستگی و غیره می‌شود و شادابی و طراوت می‌آفریند؛ گیرم که شرایط سخت اقتصادی- اجتماعی باشد، اما وقتی این جنبش‌ها نباشند و شما هیچ امیدی به آینده نداشته باشید، ناامیدی و قطع امید از آینده یک نوع یأس، سرخوردگی و بدبینی ایجاد می‌کند و فرد را به نوعی درونگرایی سوق می‌دهد، به نوعی افسردگی و بیمارهای روانی ناشی از آن.”
 
علل افسردگی در غرب
 
افسردگی و اضطراب در زندگی مردم غرب هم دیده می‌شود. در این جوامع از خودبیگانگی، استرس کار، زندگی مکانیکی، ماشینی و بالاخره فردیت می‌تواند در بیماری‌های روحی- روانی نقش بزرگی ایفا کند. در غرب موضوع بحران هویت به خاطر فقدان جنبش‌های اجتماعی و ارزش‌های مشترک ایدئولوژیک نیز وجود دارد. مهرداد درویش‌پور تفاوت قائل است بین عللی که در این جوامع و در ایران باعث ناهنجاریهای روحی- روانی می‌شوند: “اول امید به بهبود است. در جامعه غرب در مقایسه با جامعه ایران، فرد امید به بهبود را به مراتب بیشتر دارد. دموکراسی، شرایط رشد اقتصادیـ اجتماعی باعث می‌شود که این بیماری‌های روحی- روانی به آن درجه و شدتی نباشد که در جامعه ایران هست. دوم عامل فقر است. مثلاً در جامعه ایران وقتی شما امید گرفتن شغل پس از تحصیل را نداشته باشید، فشار روانی بسیار بالایی را به شما تحمیل می‌کند. به این ترتیب به دلیل استبداد سیاسی در جامعه، به دلیل اینکه دولت نمی‌تواند الگویی باشد برای اعتمادآفرینی در میان شهروندان، به دلیل اینکه فقر اقتصادی به شکل بسیار وحشتناکی در حال رشد است و حتی به لحاظ تراکم جمعیت در شهری مثل تهران، انبوه جمعیت و نوع استرس وحشتناکی که زندگی در شهری نظیر تهران می‌آفریند خودش بحران‌آفرین است. بنابراین نمی‌توان تمام عوامل مشکلات روانی در جامعه‌ای نظیر ایران یا کشورهای غربی را یکی دانست.
 
افزون بر آن درست است که در کشورهای غربی بیماری های روحی- روانی هم وجود دارد، ولی صد‌ها امکانات اجتماعی، کلینیکی برای فرد وجود دارد که بتواند برای سلامت مجدد روانی‌اش از آن بهره‌مند شود. در حالی که در جامعه ایرانی اصولاً با مشکل روانی با نوعی تحقیر برخورد می‌شود. یعنی با آن به‌عنوان یک واقعیت اجتماعی روبه‌رو نمی‌شویم. ما کسی را که مشکل روحی داشته باشد یا دیوانه تلقی‌اش می‌کنیم یا اگر فکر نکنیم که دیوانه شده و نباید او را مثلاً به تیمارستان فرستاد، به سختی ممکن است به فکر مداوای دشواری‌های روحی- روانی‌اش باشیم.
 
در حالی که در جامعه غرب این مسئله یک تابو نیست و چون هم دولت امکانات بهتری را برای مداوای بیماری‌های روحی- روانی قرار داده است و هم جامعه نیز به آن اصولاً به عنوان تابو نگاه نمی‌کند، برای بیماری روحی امکان بهبود وجود دارد. در جامعه ایران متأسفانه این بیماری‌های روحی- روانی با کمترین امکانات دولتی و اجتماعی برای مداوا شدن روبه‌رو است.”
 
استاندارد شدن ناهنجاری‌های روان
سطح نازل آگاهی عمومی نسبت به آنچه در پزشکی اختلال روانی خوانده می‌شود و نگرانی از “بیمار روانی” قلمداد شدن، از علل عدم مراجعه افراد به مراکز درمانی است. رئیس انجمن روانپزشکان ایران چنین مواردی را “اختلال‌های خاموش روانی” می‌خواند. بسیاری از افراد در جامعه هستند که مبتلا به یکی از انواع اختلال‌های روانی‌اند و از آن بی‌اطلاعند. معاون سلامت وزارت بهداشت اواخر سال ۸۷ پیش‌بینی کرده بود که به تدریج اختلال‌های روانی رتبه نخست را در میان بیماری‌های مردم ایران به خود اختصاص دهد.
 
آنچه متخصصان را نگران می‌کند، بی‌توجهی به رفتاری است که با معیارهای سازمان بهداشت جهانی اختلال‌های روانی محسوب می‌شوند، اما به علت شیوع بیش از حد در کشور‌هایی چون ایران به هنجارهای اجتماعی تبدیل شده‌اند. پرخاشگری، واکنش‌های عصبی، ارعاب، رفتار خشونت‌آمیز، بی‌اعتنایی به حقوق دیگر شهروندان و بی‌اعتنایی به قوانینی که برای تنظیم روابط اجتماعی و امنیت عمومی ضروری است، از مواردی است که اغلب از سوی حکومت نهادینه می‌شود و شهروندان با تکرار آن بهداشت روانی خود و دیگران را مختل می‌کنند.
 
شمار چشمگیر قربانیان حوادث رانندگی در ایران یکی از نمونه‌هایی است که در آن با همکاری حکومت و بخشی از شهروندان اختلال‌های روانی چون افسردگی و اضطراب به جامعه تحمیل می‌شود. ایران با حدود ۲۷ هزار کشته در حوادث رانندگی در سال به نسبت جمعیت‌اش در رتبه نخست جهان قرار دارد. بازماندگان این حوادث سالیان دراز از افسردگی رنج می‌برند.
 
بنابراین در دو سطح کلان و خرد می‌توان به بررسی علل و راهکارهای برخورد با اختلال‌های روانی در ایران پرداخت. در سطح کلان دولت با عدم به‌وجود آوردن شرایط زیست محیطی مثل وضعیت نابه‌سامان جاده‌ها، شرایط اقتصادی ناهنجار و همچنین نهادینه کردن قوانین تبعیض‌آمیز زمینه‌های بروز چنین بیماری‌هایی را افزایش می‌دهد. در سطح خرد افراد جامعه حاضر به رفتن به مراکز درمانی برای درمان اختلال‌های روانی، افسردگی و اضطراب نیستند و به آن به‌عنوان بروز هنجارهای عادی می‌نگرند.
 
مهرداد درویش‌پور می‌گوید: “بی‌تردید وجود دموکراسی و جامعه باز در شکفتن استعداد‌ها، توان‌ها و مشارکت نقش بسیار مهمی دارد. بنابراین دموکراسی در به تحرک درآوردن انسان‌ها، تولید امید و امکان تغییر سرنوشت خویش بسیار نقش دارد و این می‌تواند یک راه حل جدی برای مقابله با این بیماری‌های بسیار گسترده روانی باشد که در جامعه ایران ایجاد شده است.
 
دومین عامل مسئله رفاه اجتماعی است. رفاه اجتماعی فوق‌العاده مهم است، نه فقط در سلامت جسمی انسان‌ها، بلکه در سلامت روانی انسان و من فکر می‌کنم این هم نکته دومی است که باید بسیار به آن توجه کرد. نکته سوم اصولاً ارزش‌های اخلاقی، فرهنگی و اجتماعی است. جامعه‌ای که شبانه‌روز به تبلیغ مذهب می‌پردازد، سعی می‌کند شادی را درهم بکوبد، نوعی فرهنگ رنج‌طلبی را توسعه دهد، اساساً خود این فرهنگ بیماری روحی- روانی می‌آفریند. در حالی که اگر شما با جامعه‌ای روبه‌رو باشید که ارزش‌های اخلاقی‌اش بر پایه نوعی فردیت و لیبرالیسم باشد و مثلاً به نیازهای جنسی انسان‌ها پاسخ داده شود و سرکوب نشود و به شادی میدان داده شود، بیماری‌های روحی گسترش پیدا نمی‌کند. در برخی از کشور‌ها حتی یک روز را می‌گذارند برای خندیدن که مردم با صدای بلند بخوانند و بتوانند خودشان را نوعی تخلیه روانی کنند.
 
در جامعه‌ای که حتی خنده را بر لب‌ها می‌دوزند و مردم دائماً با مراسم عزاداری، خودزنی، غم‌بارگی و سرکوب جشن‌ها و شادی‌ها روبه‌رو است و حتی جشن آب‌بازی را بر مردم آن مملکت و جوانان آن ممنوع می‌کنند، خب روشن است که مردم نه تنها از سلامت روحی- روانی برخوردار نیستند، بلکه فشارهای روحی- روانی نیز میان آنها افزایش پیدا خواهد کرد. بنابراین کاهش نفوذ مذهب، کاهش فرهنگ مازوخیستی غمبادگی و گسترش فرهنگی که شادی، جشن و پاسخگویی سالم به نیازهای انسانی را دربرداشته باشد، فوق‌العاده میسر است.
 
بنابراین ما هم در سطح سیاسی، هم در سطح اقتصادی و هم در سطح فرهنگی و اجتماعی، نیازمند تغییر کلان هستیم که فوق‌العاده مهم است. درعین حال در سطح خرد هم بسیار مهم است که امکانات مشاوره‌‌های روانی و استفاده از امکانات آموزشی در این زمینه توسعه جدی پیدا کند و شاید در یک تغییر کلان و خرد در هردو باید راه حل را جست‌وجو کرد.
 
مهم‌ترین نکته همچنان امید به یک آینده بهتر است. با نوع نظام سیاسی که ما در جامعه با آن سروکار داریم، گسترش فقر و فساد در جامعه، طبیعتاً امید به آینده بهتر به شدت کاهش پیدا می‌کند و بدون تغییر این شرایط بسیار بعید می‌دانم که تغییری در فشارهای روحی- روانی ایجاد شود. مگر آنکه ما با برآمد یک جنبش اجتماعی در جامعه مدنی ایران روبه‌رو شویم که دوباره شور، نشاط، شادی و امید به تغییر را زنده کند و این باعث کاهش فشارهای روانی شود.”