شکوفه تقی – افسانههای گذر نوجوان فقیر و رسیدن او به مردی در این مقاله به لحاظ موضوعی به پنج طبقه تقسیم میشوند. در این افسانهها آنچه در زندگی نوجوان برای گذر از کودکی به مردی اهمیت دارد کسب ثروت و موقعیت اجتماعی است.
وقتی این شرایط فراهم شد جوان میتواند، ولو به زور، هر زنی را بخواهد تصاحب کند. از اینرو در این دسته از افسانهها چگونه برخورد کردن با همسر و رعایت زمان آئینی نامزدی، تقوای جنسی، داشتن درک از طرف مقابل، احترام به شرایط و روحیات او فاقد اهمیت است. در عوض به قهرمان آموخته میشود که با کسب پارهای مهارتها بتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد. سری میان سرها درآورد و کسی بشود. در این دسته از افسانهها زن به لحاظ معشوقیت چندان قابل توجه نیست. اما از نظر تعلیمدهی و راهنمایی قهرمان در رسیدن به مقصود، وجودش در گذر آئینی قهرمان از نوجوانی و رسیدن به مردی بسیار مهم شمرده میشود. به عبارت دیگر برای قهرمان فقیر زن بیشتر ارزش ابزاری دارد. قهرمان فقیر به وسیلهی او میتواند به سروری برسد.
تربیت جنسی قهرمان
موضوع طبقهی اول افسانهها تربیت جنسی قهرمان است. افسانه بهوضوح تصریح میکند قهرمان تنها در شرایطی به مردی میرسد که از آزمونهای مختلف بگذرد و نزد زنی کارکشته تعلیم ببیند. از اینرو تقوای جنسی و یا هُل نشدن و خود را نگه داشتن که در افسانههای بخش نخستین این مقاله آمد و سبب رشد قهرمان میشد در بخش دوم اهمیت خود را در مرد شدن قهرمان از دست میدهد.
در افسانهی «محمد شبان و دختر شاه پریان» پسر فقیری تنها خویشش مادری پیرزن و ناتوان است. او به دلیل تنگی معیشت ناچار است از دهشان برود. اقبال بلندش او را نزد شاهزاده خانمی آورده، پیشکار او میشود. در راه سنگهایی مییابد، که خون دختری است، که به جادوی دیوی در رودخانه میچکد. و او نمیداند. آن سنگهای قیمتی را با گردوهایی برای بازی عوض میکند. تا اینکه شاه و وزیر از اهمیت سنگها باخبر میشوند. بهدنبال یابنده آنها میفرستند، و محمد مجبور میشود برود منشأ آنها را بیابد. محمد از روی ناچاری دختر را پیدا میکند. آنجاست که میفهمد دیوی او را طلسم کرده است.
محمد از دیو استفاده میکند. و وقتی دیگر به او احتیاجی ندارد شیشهی عمرش را میشکند. در مرتبهی بعد مجبور میشود دختر دیگری را بیابد که در صندوق خوابیده. و از خونش گل سرخ میچکد. در مرتبهی سوم باید مادیان چلکره را پیدا کند، و آن حیوان را مرکوب خود سازد.
دکتر شکوفه تقی، مردمشناس، شاعر و داستاننویس
این مادیان نخست خود را پیر میپندارد، پس از آنکه «مرکوب» جوان میشود دوباره احساس زیبایی و جوانی میکند. در اینجا نشان داده میشود که نوجوان بینیاز از تقوای جنسی است و در واقع مردانگی او در ارتباطی که با زنان دارد بیدار میشود. دختری که از گلویش خون میکشد نماد نوجوانی قهرمان است، گل سرخ نماد عاشق شدن قهرمان و داشتن احساسات رمانتیک است. اما آنچه از محمد شبان یک مرد میسازد «سواری گرفتن» از مادیان چلکره است.
در مرتبهی آخر وقتی محمد قرار است با دسیسهی وزیر و پادشاه بمیرد با کمک دخترانی که نجات داده زنده میماند و پادشاه و وزیر به آتش سوخته میشوند. محمد هم به هر چه آرزویش است میرسد.
در این قصه اثری از جنگ و ستیز نیست تنها درست عمل کردن، اقبال بلند، فراموش نکردن، ارتباط درست برقرار کردن با زن، به قهرمان فقیر در رسیدن به خواستش کمک میکند. شاه و وزیر نمایندهی مربیان و تعلیمدهندگان پسر فقیر هستند که با فرستادن او بهدنبال چیزهای مختلف، مردانگی او را در بوتهی آزمایش میگذارند، و قوای مثبت جنسیاش را بیدار میکنند تا از او مردی بسازند که بتواند شوهر و رئیس خانواده باشد.
در این دسته از افسانهها جنگی اتفاق نمیافتد، آزمون بزرگی هم در کار نیست. دختران پریزاد و اسیر دیو اند، قهرمان برای شکستن طلسم دیوها به جای نیروی جنگآوری که مخصوص شاهزادگان است از بخت بلند و حیلهگری و راهنمایی دختران بهره میگیرد.
افسانهی «گوهر ابریشم و دختر شاه پریان» نیز از این دسته است با اندکی تفاوت در آغاز. مروارید خوشه و دُر دو گوشه از قصههای فارس نیز به این دسته تعلق دارد. افسانههایی که در این دسته میگنجند همه مضمونی واحد دارند و آن با بنمایههایی که بهظاهر با هم متفاوت هستند اما در باطن معنای مشترکی میرسانند همراه است، خویشکاری قهرمانان فقیر هم چندان فرق نمیکند. همانطور که گفته شد تقوای جنسی چندان اهمیتی ندارد. قهرمان از هر حیلهای میتواند در رسیدن به خواستش بهره بگیرد، و اصلاً اهمیتی ندارد زنی که برای همسری انتخاب میکند او را دوست داشته باشد. همین که قهرمان بتواند او را ولو به زور از آن خود کند کافی است. رسیدن به ثروت و قدرت هدف اصلی قهرمان است.
تربیت اجتماعی قهرمان
موضوع طبقهی دوم تربیت اجتماعی قهرمان و آماده کردن او برای قبول وظایف و مسئولیتهای خانوادگی است. قهرمان این طبقه از افسانهها نوجوان فقیری است که غیر از مادر مربی دیگری نداشته، لوس و بیتربیت بار آمده، اما دل مهربانی دارد. او در درجهی اول به دلیل فقر ناچار از ترک خانه است. اقبالش او را در کنار زنی قرار میدهد که از سر اجبار همسرش شده یا قرار است بشود. از این رو زن یا اقدام به اصلاح او میکند یا او را با گذاشتن سنگهای بزرگ در پیش پایش به مبارزه میخواند، و همین سبب تربیت او و بیدار شدن مردانگیاش و گذر از کودکی میشود. در این دسته از افسانهها تربیت اجتماعی قهرمان اهمیت بسیاری در مرد شدن او و قبول اجتماعی یافتن دارد. در این طبقه از افسانهها چهار دسته افسانه وجود دارد که در زیر به آنها پرداخته میشود:
۱. «یک گردو بینداز بیاید» نمونهای از این مجموعه است. پیرزنی پسری تنبل و کچل دارد. که روزش را به بازی و قمابازی میگذراند. پسر بالاخره مجبور میشود از خانه بیرون بیاید و دنبال روزی و زندگی برود. در راه میشنوند که دختر والی را به کسی میدهند که بتواند ستون مقابل خانه را با یک ضربت شمشیر دو قسم کند کچل ادعا میکند که از پس کار بر میآید.
افسانه “مادیان چهلکره” میگوید: نوجوان بینیاز از تقوای جنسی است و در واقع مردانگی او در ارتباطی که با زنان دارد بیدار میشود.
کچل دست و دلباز و نسبت به حیوانات مهربان است. همین سبب یاری ایشان به قهرمان میشود. در مرتبهی بعد باید گوسفندان را به چرا ببرد بیآنکه لاغر یا چاق بشوند. او از بچهگرگی کمک میگیرد. بعد باید چهل بوقلمون را به چرا ببرد بیآنکه یکی کم یا زیاد بشود. اینها همه مرتبه به مرتبه اتفاق میافتد تا قهرمان فقیر را از بازیگوشی و سر به هوایی بیرون بیآورد و او را آماده قبول مسئولیت خانوادگی بکند. او از پس این وظایف به کمک حیوانات و جادو خوب برمیآید. دختر والی که هنوز مرد جذابی در او نیافته تصمیم میگیرد به او کلک بزند و بوقلمون را بردارد. اما “باز”ی که کچل- نماینده نیروی جنسی کچل- به او غذا رسانده به یاریش میآید. شرط چهارم این است که قصهای بگوید و با تمام شدن قصه انبار گردو هم خالی شود- نماد خوشسخنی و مجلس گرم کنی. کچل قصهی خود را میگوید و در پایان دختر والی و دو دختر دیگر ناچار میشوند همسر او شوند.
٢. در قصهی «چوب رقص» نشان میدهد که قهرمان افسانه خوش رقصی و خوش مشربی میداند. به عبارت دیگر شغلش مطربی است در عین حال پدر مهربانی دارد که برای ماهیان غذا و نان میریخته است. این پسر که در کنار آب لنگهکفشی یافته، رابطه با زنان را عبارت از خوشمشربی و عشقبازی بدون مسئولیت میداند. این خوشمشرب بودن و بیمسئولیتی در رابطه با زنان را قصه با نماد چوب به رقص نشان میهد. این چوب را مرد سیاهپوستی ساخته و پسر در آن جای گرفته است. او به این وسیله به نزد دختر پادشاه راه مییابد.
پدر دختر، جوان را به دنبال هرچه میفرستد مرد سیاهپوست، جوان را در فراهم کردن آن کمک میکند. تا اینکه دختر و پسر عروسی میکنند. اما دختر روز به روز لاغر و پریدهرنگ میشود. یعنی ازدواج ناموفق است. از این رو مرد سیاهپوست برای بیدار کردن حس زناشویی تهدید میکند که هر چیزی که پسر به دست آورده باید نصف شود از جمله دختر. این دختر را به وحشت میاندازد و کرمی که سبب زردی او شده از گلویش بیرون میآید. سپس سیاهپوست توضیح میدهد که او پسر یک نهنگ است و آنچه برای پسر کرده به دلیل خدمتی است که پدر او در حق ماهیان کرده است.
در افسانهی «پسری دلش رحم میآید» قهرمان قصه مردهای را از کتک خوردن نجات میدهد. مرده زنده میشود و به او خدمت میکند. پسر از خانه با نوکر بیرون میرود. در شهری میبایست دختر پادشاه را که زبانش بسته است گویا کند. مرده که زنده شده کمکش میکند تا بتواند دختر پادشاه را به همسری خود درآورد. سپس از او خداحافظی میکند و دوباره میمیرد.
۳. در یک دسته از افسانهها که میتوان آنها را زیرمجموعه این دسته دانست، پسر پادشاه یا پسر خارکن یا صیادی فقیر با محبتی که در حق حیوانات میکند موفق میشود سه معمای پادشاه را حل و سپس با دختر او ازدواج کند. این دسته از افسانهها گاهی برای شاهزادگان هم آمده اما من آنها را ترجیحاً در بخش قهرمانان فقیر میآورم چون شاهزاده بودن قهرمان فرقی به حال افسانه نمیکند. بهخصوص که در روایات دیگر این افسانه مستقیماً گفته شده که پسر فرزند مرد فقیری است. قهرمان افسانه در این مجموعه هیچ کاری غیر از همان مهربانی اولیه نمیکند حتی عاشق دختر پادشاه هم نمیشود بلکه حیوانات در حل معما به یاری او میآیند و او در پایان به کام دل خود میرسد. افسانه «دختر شهر چین» از این دسته است.
۴. در دستهی دیگر از افسانهها به دعای پدر و مادر پسر نامزد برجستهای پیدا میکند. اما چون دختر از خاستگاه متفاوتی است و پسر هنوز به آن شعور نرسیده که قدر زنش را بداند، میبایست از آزمون مردی بگذرد. افسانهی «اکبر و دختر ماهی» یکی از این افسانههاست. مادری نذر میکند اگر صاحب پسری شود دختر ماهی را برای او بگیرد. پسر وقتی به سن بلوغ میرسد، مادرش قاب نقره و سرپوش طلا- همانطور که مادر عروس خواسته- میبرد تا ماهی را به خانه بیاورد. ماهی شب عروسی دختری زیبا میشود که همهی کارها را میکند. گویا اکبر به دلیل نوجوانی یا هر دلیل دیگر نمیتواند قدر خوبی و زیبایی دختر را بداند. تا اینکه پسر پادشاه عاشق دختر میشود و میخواهد که اکبر او را طلاق بدهد.
اکبر رضایت نمیدهد. بعد پسر پادشاه به کمک وزیر برای اکبر سه شرط میگذارند، که اگر نتواند آن شروط را عملی کند، باید زنش را طلاق بدهد. شرائط به این قرار است: قالیای بیاورد که همهی لشکر شاه گوشهای از آن را هم پر نکند و با همهی بزرگی در یک قوطی جای بگیرد. شرط دوم این است که شاخهی خرمایی بیاورد که همه لشکر و اهل کاخ بخورند و تمام نشود. شرط سوم این است که بچهای بیاورد که سه روزه باشد اما حرف بزند. اکبر از پس هیچیک از این شروط بر نمیآید اما مادر دختر و خود دختر شروط را عملی میکنند. به همین دلیل دخترماهی و اکبر با هم میمانند.
در این افسانه نیز نوجوان قهرمان، بیاری زن و دعای پدرمادرش صاحب همسر و فرزند و تنعم میشود. اما خودش نه جنگی میکند و نه از خوانی میگذرد. تنها مطلبی که باید خوب بداند و آویزه گوشش کند این است که زن خوبی دارد و قدر او را در زندگی بداند.
در همین زمینه:
::مقالات دکتر شکوفه تقی در رادیو زمانه::
:: افسانههای ایرانی با موضوع گذر نوجوان از کودکی به بلوغ، شکوفه تقی، دفتر خاک، رادیو زمانه::
با سلام .در این قصه متلها به ندرت جنگ خونینی در میگیرد ! همه قصه حول دختر پسری میگردد که یا دختر لوث وننر ویا پسر ختم روزگار است ! ویا دختر اسیر دیو است وپسر غیرتی میکند تا اورا از چنگال دیو نجات دهد والبته دختر هم هزار عشوه دارد !! خانم محترم اگر هزار قصه بلد باشی ولی یک قصه ان به امروز ما بکار نییاید ! بهتر است فراموش کنی ! راحت بخواب تا من قصه دختر شاه پریان را برایت بگویم ! اسوده بخواب !! .
کاربر نادر / 21 January 2012
با سلام . یکی بود و یکی نبود . یک پسر کچل و تنبل وبی خاصیت بود که هیچکس دوست نداشت با او بازی کند ! ولی ماشالله همهه اش فیس و افاده بود ! مدعی بود که اجنه با او رفیق هستند وانها همه کاری برای او میکنند! وخیلی حرف زد! وهی وعده داد که اگر دختر شاه پریان که حالا سرش شاخ در اورده و شاخهایش توی پنجره گیر کرده !! اگر با او یک سکس حسابی بکنم ! طلسمش باطل میشه ! واین مشتی حسن که معلول بود برای ما حرف زد !! حالا اگر دوست داشتید بقیه داستان دختر شاه پریان را برای شما خواهم گفت !!.
کاربر نادر / 22 January 2012