وخامت وضعیت امنیتی در افغانستان هر روز ابعاد گستردهتری مییابد. ناامنی چه در آنجا که قدرت دولتی هنوز باقی مانده است و چه مناطق تحت نفود و تسلط نیروهای طالبان و داعش، فاجعه بار است. جنگ و آوارگی، آشکارا دارد شیرازه جامعه را از هم میپاشد. اعلام استراتژی جدید آمریکا در افغانستان در چنین اوضاعی و به بهانه تشدید ناامنی و ضعف نیروهای دولتی در تأمین امنیت در افغانستان، ظاهرا یکی از توجیهات تقویت حضور نظامی آمریکا در این کشور است.
حضور نظامی ۱۶ ساله آمریکا با ۲۴۰۰ کشته و صرف هزینه نجومی هفتصد میلیارد دلاری، در افغانستان نه یک رویکرد صرفا داخلی و برای ممانعت از دست درازی طالبان، که یک استراتژی درازمدت فرا منطقهای در جنوب آسیا است.اعلام استراتژی جدید آمریکا به دنبال تغییر و تحولات سیاسی و نظامی در منطقه و صف بندیها و رقابتهای بینالمللی امری قابل انتظار بود. روند خروج نیروهای آمریکایی که از سال ۲۰۱۱ شروع شده بود نه تنها متوقف میگردد، بلکه نیروها و ساز و کار بیشتری به افغانستان گسیل خواهد گردید.
بنیاد حضور نظامی آمریکا، در فردای سقوط طالبان از سال ۲۰۰۱ در “کنفرانس بن” با بر سر کار آوردن حکومتی که منافع آمریکا و متحدین آن را تأمین کند، گذاشته شد. علیرغم هر نشیب و فرازی، از اولین حکومت موقت به ریاست حامد کرزای، تا کنون، یک رکن و پایه اساسی سیاست حکومتی در افغانستان، تعامل بی چون و چرا با آمریکا و متحدین غربی و منطقهای آن بوده است. چنانچه اولین اقدام حکومت به اصطلاح وحدت ملی، درست چند ساعت پس از جابجایی قدرت در ارگ ریاست جمهوری، امضای پیماننامه امنیتی با آمریکا و تأمین هژمونی و حضور نظامی آن بوده است.
حضور نظامی آمریکا در عین حال یک بهانه و توجیه و عامل مهمی در عملیات تروریسیتی – نظامی و سربازگیری همیشگی طالبان و تشدید عملیات نظامی علیه آنچه “قوای اشغالگر خارجی” نامیده میشود بوده است. آنچه پروسه صلح در افغانستان خوانده میشود، خود بخشی ار استراتژی دیرپای آمریکا برای حضور کم هزینهتر در افغانستان، استفاده از ظرفیتهای فوق ارتجاعی و ضد بشری طالبان در مرعوب کردن جامعه و بویژه در جدال جناحهای اسلام اسیاسی و به طریق اولی در منطقه است. این رویکرد درعمل چیزی بجز خنثی کردن و در نهایت خاتمه دادن به موانع پیش روی حضور آمریکا از طریق تطمیع و شریک کردن طالبان در قدرت سیاسی در افغانستان نیست. این بخش جدایی ناپذیر استراتژی آمریکا و متحدین آن برای تغییر موازنه قدرت با بلوک روسیه و چین است.
طبق اطلاعاتی که آسوشیتدپرس منتشر کرده است، رهبری دستگاههای امنیتی افغانستان که تحت نظارت مستقیم آمریکا فعالیت میکند، برای پیشبرد پروسه صلح و متقاعد کردن طالبان در تقسیم قدرت، بسیار فعالانه عمل میکنند. بر طبق این گزارش “معصوم ستانکزی، رئیس عمومی امنیت ملی افغانستان، و حنیف اتمر مشاور امنیت ملی تقریباً روزانه با رئیس دفتر طالبان در قطر، ارتباط تلفنی دارند”.
استراتژی جدید یا تقسیم قدرت منطقهای؟!
بلوک بندی چین- روسیه، عملا پاکستان و به درجات زیادی جمهوری اسلامی ایران و قطر را با خود همسو کرده است، پاکستان بعد از ناامیدی از آمریکا در سیاستهای منطقهای، رفته رفته به روسیه و چین نزدیک شد. این جهتگیری سبب اتحاد و ائتلاف دراز مدت این بلوک در قبال حضور آمریکا در افغانستان شده است. جنگهای نیابتی و تغییر و تحولات سیاسی و بلوکبندیهای منطقهای از یک طرف و نبودن هیچ عزم وارادهای از سوی حکومت افغانستان برای کنار زدن طالبان، مماشات عامدانه و هدفممند با این جریان تروریستی، عملا سبب گردید که طالبان از یک نیروی شکست خورده و از قدرت خلع شده، به عنوان یک طرف مطرح در مناقشات بر سر کسب قدرت سیاسی در افغانستان مجددا به صحنه سیاسی افغانستان برگردند.
طبق برآورد پنتاگون ۴۱ درصد خاک افغانستان عملا در کنترل و یا تحت نفود نیروهای طالبان است. در مناطق حفاظت شده امنیتی توسط دولت، عملیات تروریستی و جنگی طالبان، تعادل نظامی و امنیتی حکومت را بارها و بارها بهم زده است. کابل، هرات و شهرهای مهم دیگر، مداوما صحنه انفجار و انتحار و عملیات تروریستی است.
در مقابلِ اعلام استراتژدی جدید آمریکا، “ملا هبتالله آخوندزاده” رهبر طالبان در پیامی با تأکید بر تشدید و ادامه “جهاد” علیه نیروهای آمریکایی، استراتژی جدید ترامپ را سیاستی برای ادامه جنگ و تصمیم جدی طالبان بر ادامه نبرد را شرعی و قانونی خواند. “عبدالسلام ضعیف” سفیر سابق حکومت طالبان در پاکستان، در واکنش به اعلام استراتژی جدید آمریکا و اعزام نیروهای بیشتر، تهدید کرد که “فشار آوردن بر پاکستان جنگ در افغانستان را تشدید میکند”.
به همین سبب در استراتژی آمریکا در افغانستان، عملا و به وضوح پاکستان تحت فشار بیشتری قرار گرفته است تا از تقویت طالبان دست بردارد و خود را با منافع آمریکا منطبق کند. تعیین تکلیف با پاکستان و دور کردن آن از بلوک روسیه و چین بخشی مهم از روند تقویت حضور نظامی آمریکا در افغانستان و فشار بر طالبان برای قبول مذاکره و پایان جنگ از طریق شریک شدن در قدرت سیاسی در افغانستان است. همانگونه که گلبدین حکمتیار و حزب اسلامی وی را بعنوان بخشی از بدنه قدرت حکومتی در کابل مستقر کردند. این روندی است که آمریکا برای تأمین امنیت خود در منطقه پیش گرفته است.
والستریت ژورنال به نقل از آسوشیتدپرس، اخیرا سندی را منتشر کرد که دامنه روابط پنهان و در عین حال شروط طالبان برای بازگشت به قدرت را برملا میکند. بر اساس این سند، “طالبان خواهان اصلاحات ویژه در قانون اساسی افغانستان است. از جمله؛ براساس شریعت اسلامی در کشور عمل شود. تعلیم برای دختران و پسران در تمام سطوح تفکیک جنسیتی شود. زنان در مقام قضاوت نباید حضور داشته باشند. زن نباید رئیس جمهور افغانستان شود. ایجاد یک محکمه ویژه برای بازنگری بر املاکی که بعد از سقوط طالبان توسط نیروهای جهادی مصادره شده، این املاک باید دوباره به مالکین اصلی آن، مسترد شود. انتخابات بعد از تشکیل یک حکومت انتقالی که به حکومتهای پیشین افغانستان ارتباطی نداشته باشد، انجام شود. حکومت و طالبان مناطقی را که در حال حاضر تحت کنترل دارند تا زمان انتخابات، حفظ کنند”.
این بخشی از محتوای پنهان همان پروسه صلحی است که آمریکا مهندس و یکی از ناظزین اصلی آن است. تشابه شروط طالبان به شروطی که گلبدین حکمتیار را به بخشی از قدرت سیاسی در افغانستان بازگرداند بسیار قابل توجه است.
حکومت افغانستان و استراتژی آمریکا
بدیهی است که تأمین حضور و تقویت رو به گسترش نیروی نظامی آمریکا صرفا نمی تواند در محدوده به اصطلاح اهداف نظامی باقی بماند. این سیاست عملا باید بر دستگاه حکومتی تکیه کند که خود را با منافع استراتژیک آمریکا و متحدین آن هماهنگ و منطبق کرده باشد و در کشمکشهای بینالمللی و منطقهای با منافع استراتژیک آمریکا همسو و گوش بفرمان باشد. کل دستگاه و ماشین دولتی باید منطبق بر این سیاست باشد که منافع آمریکا به خطر نیفتد. حضور سیاسی تنظیمات جهادی بدون چون و چرا باید در این مسیر کانالیزه شود. هر درجه اختلاف و رقابت در دستگاه حکومتی نباید مانع تأمین امنیت نیروهای نظامی آمریکا گردد. درجه وفاداری و سر به راه بودن احزاب جهادی و اقمارشان به این استراتژی عملا امکان بقای آنها در صحنه قدرت سیاسی افغانستان را ممکن میکند. درعین حال تأمین امکانات و نیازهای متداول محلی نیروهای نظامی آمریکا خود به یک رانت بزرگ اقتصادی برای مافیای قدرت بدل خواهد شد.
دایره جنگ نیابتی در منطقه عملا دستخوش تغییرات چشمگیری شده است. صف متحدین آمریکا نیر تغییر کرده است. ائتلاف متحدین آمریکا در مقابل بلوک بندی روسیه و چین میرود که به تحولات دیگری در کل منطقه خاورمیانه منجر گردد. اکنون دامنه و شعاع جنگ نیابتی شامل پاکستان بعنوان مهندس و سازمانده طالبان نیزمیشود. جمهوری اسلامی ایران نیز با سیاست ضد آمریکایی بیش از پیش به پایگاهی برای تقویت طالبان در مقابل داعش تبدیل میگردد.
پیش از اعلام علنی استراتژی جدید آمریکا در افغانستان، دسته بندیهای مافیایی رقبای حکومتی برای تقسیم قدرت شدت بی سابقهای بخود گرفت. جنگ سالاران احزاب جهادی با اعلام جبهههای مختلف عملا صفبندیهای جدیدی ایجاد کردند. تلاش برای شریک ماندن در قدرت حکومتی، اینک بستگی به تنظیم رابطه پنهان و آشکار با هژمونی آمریکا دارد.
اینک طالبان به بهانه حضور نظامی آمریکا جنایات خود را گسترش میدهد و آمریکا و متحدین آن به بهانه وجود طالبان بر شدت ناامنی منطقه خواهند افزود. شعله کشیدن دامنه جنگ، عملا به رشد نفرت پراکنی قومی، خراب تر شدن وضعیت اقتصادی و آوارگی بیشتر خواهد افزود. این مانند جهنم بی انتهایی است که جنگ سالاران، آتش بیاران بی وقفه آن خواهند بود!
حقیقت این است که اگر حکومت و دستگاه دولتی در افغانستان نه حاصل بند و بستهای سیاسی، که حاصل انتخاب و اراده سیاسی مردم بود، نه طالبان میتوانست به حیات خود ادامه دهد و نه امنیت مردم به معنای وسیع اجتماعی آن چنین توسط مافیای فوق فاسد دولتی به خطر میافتاد. این وضعیت جهنمی که مردم افغانستان را چنین به پرتگاه سقوط رسانده است، فقط با نیروی اعتراضی مردم برای خلع ید کامل از حاکمیت فاسد کنونی ممکن است.