یکم- چندی پیش در مصاحبهای در خصوص اسلامی کردن علوم انسانی گفتم که این پروژه امکانناپذیر است. چون این کار با بخشنامه و دستور عملی نمیشود و نیاز به تولید «علم بومی» دارد. حال اینکه تولید علم در کشور ما ناچیز و در حوزه علوم انسانی تقریباً هیچ است.
روز گذشته در خبرها آمد که دانشگاه علامه طباطبایی برای سال جدید در اکثر رشتهها دانشجو نمیپذیرد. در حالی که رشتههایی چون فلسفه، علوم سیاسی، جامعهشناسی، روانشناسی، مدیریت، حسابداری، روزنامهنگاری و ارتباطات از فهرست رشتههای این دانشگاه حذف شدهاند، «الهیات» که پیشتر در این دانشگاه تدریس نمیشد اضافه شده است تا شاید از این طریق گامی در مسیر «اسلامی کردن دانشگاهها» برداشته شود!
عدم جذب دانشجو در ۱۳ رشته علوم انسانی بیانگر این است که پروژه «اسلامی کردن این رشتهها» با شکست مواجه شده است و عدم پیداکردن راهکار مناسب در این خصوص، مسئولان را به این نتیجه رسانده است که برای مدتی صورت مسئله را پاک کنند.
دانشگاه علامه طباطبایی به عنوان تنها دانشگاه تخصصی علوم انسانی ایران که حتی از آن با عنوان بزرگترین دانشگاه علوم انسانی خاورمیانه یاد میشد همواره برای حاکمیت مشکلساز بوده است.
اگرچه اکنون بسیاری از رشتههای کلیدی این دانشگاه حذف شدهاند، اما پیشتر هم کنترل شدیدی روی این دانشگاه وجود داشت و بعد از رویکار آمدن محمود احمدینژاد، دولت در عمل به دانشگاه علامه طباطبایی اعلام جنگ کرد.
گذشته از حذف انجمن اسلامی، مسئولان جدید دانشگاه بسیاری از استادان منتقد را یا بازنشسته و اخراج و یا ساعتهای تدریس آنها را محدود کردند. انجمنهای علمی که به صورت تخصصی در حوزههای خود فعالیت میکردند نیز تحت فشار قرار گرفتند. نشریات دانشجویی به خاطر سانسور شدید و شرایط دشوار در عمل قادر به انتشار نبودند و کانونهای فرهنگی به بهانههای واهی تعطیل شدند.
دانشگاه تبدیل به مدرسهای شد که خاک مرده بر آن پاشیده شده است و دانشجویان فقط سر کلاس حاضر میشدند تا حرفهای کانالیزه شده استادان تایید شده را بشنوند و دیگر هیچ. دانشگاه پویایی و سرزندگی خود را از دست داد و فضای پر شور و نشاطی که در زمان دولت اصلاحات تاحدودی وجود داشت از میان رفت.
دوم- نظامهای سیاسی ایدئولوژیک-اقتدارگرا مدعیاند که در همه زمینهها خودکفا هستند و در همه حوزهها نسخه میپیچند. چه در شوروی که همه علوم به اصطلاح کمونیستی بودند و حزب در همهچیز اعمال نظر میکرد و چه در جمهوری اسلامی که معتقد است «نظام ولایتی تشیع» بهترین پاسخ برای هر سئوالی را در آستین دارد و نهادهای آکادمیک باید تحت سلطه نظام حاکم فعالیت کنند.
دغدغه «اسلامی کردن دانشگاهها» در ایران امر نوپایی نیست. از ابتدای رویکار آمدن حاکمیت جمهوری اسلامی، مقامات دولتی تلاش کردند تا از طریق «انقلاب فرهنگی»، نهادهای آکادمیک کشور را از «تفکرات گمراهکننده» پاک کنند؛ امری که البته تاکنون نتیجهای هم در پی نداشته است.
رشتههای علوم انسانی از یک منظر با رشتههای تجربی و فنی-مهندسی تمایز دارند. اگر در رشتههای فنی، تمرکز بر آموزش آخرین دستاوردهای فنی و نیز تربیت «تکنیسین» است، رشتههای انسانی علاوه بر آموزش «اندیشهها» باید «اندیشیدن» را نیز یه دانشجویان بیاموزند.
دانشآموختگان علوم انسانی باید ذهنی «پرسشگر» پیدا کنند تا همه چیز را به دیده «شک» بنگرند و آن را به چالش بکشند. این امر خود «سمی مهلک» برای نظامهای ایدئولوژیک است. در این نظامها، «شک و پرسش» محلی از اعراب ندارند، حرف اول و آخر همان است که «دستگاه تبلیغ» اعلام میکند و در این میان هرگونه چون و چرا، «کارشکنی» تلقی میشود.
نظامهای سیاسیِ ایدئولوژیک- اقتدارگرا مدعیاند که در همه زمینهها خودکفا هستند و در همه حوزهها نسخه میپیچند. چه در شوروی که همه علوم به اصطلاح کمونیستی بودند و حزب در همهچیز اعمال نظر میکرد و چه در جمهوری اسلامی که معتقد است نظام ولایتی تشیع بهترین پاسخ برای هر سئوالی را در آستین دارد، نهادهای آکادمیک باید تحت سلطه نظام حاکم فعالیت کنند.
«خرد خودبنیاد» میتواند پایههای نظام را به لرزه درآورد؛ چراکه ایدئولوژی حاکم، در وهله اول متکی بر جهل و ناآگاهی حکومت شوندگان است. برای چنین نظامهایی، فلسفه، علوم سیاسی، جامعهشناسی، روانشناسی و…. در ذات خود، «دشمن» تلقی میشوند چرا که این دانشها، دست ایدئولوژی حاکم را رو میکنند و دروغ حاکمان را بر ملا میسازند.
دانشجویان این رشتهها، در همان ترمهای اول در مییابند که «ایدئولوژی رسمی» در مقایسه با سایر تفکرات، نه تنها بهترین گزینه موجود نیست، که حتی در بسیاری مواقع با بدیهیات منطقی نیز همخوانی ندارد. بدین سان است که در چهارچوب ایدئولوژی حاکم، «علوم انسانی» در محاق میرود و دانشجویان این رشتهها نیز «عناصری خطرناک» قلمداد میشوند.
دانشگاه در ذات خود نهادی مدرن است و مدرنیسم نیز سراسر ضد سلطه است. از همان نخستین روزهایی که دانشگاه در ایران تکوین پیدا کرد، چالشی جدی با نظام سلطه نیز پدیدار شد. در برابر اما اقتدارگرایان به جای همسو کردن خود با ارکان مدرنیسم، تلاش کردند از طریق پررنگ کردن «محصول مدرنیسم» آن را کنترل کنند.
چه در زمان پهلویها و چه در جمهوری اسلامی، تاکید ویژهای بر «عقلانیت ابزاری» و «تکنوکراسی» که زاییده مدرنیسم هستند به چشم میخورد. «تکنولوژی» به عنوان «محصول مدرنیته» مورد استقبال قرار گرفت، اما بنیانهای فکری آن با ممنوعیت و محدودیت مواجه شد.
محمدرضا نیکفر در مقاله «ایمان و تکنیک» مینویسد: «ائتلاف تاریخیای که جنبش اسلامی را در دورههای اخیر پیش برده، از آغاز شیفتهی عقلانیت ابزاری مدرن بوده و رمز موفقیت خود را در آن میدانسته که به علوم و فنون قدرتزای مدرن مجهز شود»
او در قسمت دیگری از این مقاله میافزاید: «راهی که در جامعههای اسلامی به طور طبیعی در برخورد با بسیاری از مسئلههای ناشی از مدرنیزاسیون گزیده میشود، بازی در شکاف صورت و محتوا و ظاهر و باطن است. اقتدارگرایان صورت را برگزیدهاند و مردم نیز به اجبار حفظ ظاهر میکنند. در ظاهر دین و مدرنیت در آمیخته میشوند باطن اما تهی است: نه سنتی است نه مدرن است و انحطاط غلبه دارد»
وضعیتی که اکنون گرفتار آن هستیم، همان چیزی است که نیکفر به درستی بیان میکند: «انحطاط». نظام آموزشی علوم انسانی در ایران به معنای علمی مدرن نیست و حکومت هم هرچه تلاش کرد تا آن را با زاویه دید خود هماهنگ و در اصطلاح «اسلامی» کند، موفق نشد و در نهایت هم بدترین و «منحط» ترین گزینه ممکن یعنی «حذف» رشتههای کلیدی علوم انسانی را در پیش گرفت.
به زعم کارشناسان، جامعه ایران به شدت دچار «آنومی» است. به تعبیری هیچ چیزی سرجای خود نیست و انواع و اقسام ناهنجاریها و معضلات در حادترین شکل خود در جامعه خودنمایی میکنند.
چه کسانی باید این مسائل را بررسی کنند و راهکار مناسب، برای برونرفت از این بحران را بیایند؟ پاسخ روشن است؛ کسانی که در حوزههای مختلف علوم انسانی ورزیدهاند و کارکرده اند و قادرند با اتکا به جدیدترین تئوریهای علوم انسانی، به تحلیل مسائل جامعه بنشینند.
حال این سوال پیش میآید: در شرایطی که حکومت، سیاست حذف «علوم انسانی» را در پیش گرفته است چه بر سر «جامعه» خواهد آمد؟
فلسفه، روانشناسی ، جامعه شناسی و کلأ علوم انسانی نه تنها حکومت ها را به چالش میکشد بلکه دست مذاهب و ایدئولوژی ها را نیز رو می کند و بدیهی بود که کار حکومت پس از 33 سال به اینجا برسد. مشکل اساسی این است که نسل جدید بسیار دیر جنبیده است. نسل دانشگاهی و جوان قبل از دولت نهم باید کار را یکسره می کرد. در ایران هیچ نسلی نبوده که حکومت های برگزیدۀ نسل قبلی را بیش از 25 سال تحمل کند. با یک نگاه گذرا به تاریخ معاصر این فاصله را میتوان درک کرد. من ایرادی که بر پدرم گرفتم کودتای 32 بود. گرچه او هم با پدرش مشکل آغاز پهلوی را داشت. زمان اعتراضات سیستماتیک تاریخ معاصر با حمله به کوی دانشگاه آغاز شد ادامه آن اما در نطفه خفه شد. علوم انسانی البته که مهلکترین سم برای حکومتهای عقیدتی هست اما راهی جز مبارزه نمانده است. همان چیزی که ایرانیها حال آن را ندارند و بیشتر میخواهند از طریق اینترنت و بدون کوچکترین هزینه آن را بدست آورند. به زعم بسیاری از ایرانیان اعراب ملتی دوست داشتنی نیستند. امروزه اما میتوان خیلی چیزها از اعراب یاد گرفت بقول مذهبی ها اگر مجتهد نیستی باید مقلد باشی. من اعتقادی به سرزنده بودن جنبش سبز ندارم این جنبش نیز وارد گورستان اوراقی های اپوزیسیون شد. شاید روزی که ایرانی در اکثریت با مشکلات جدی معیشتی مواجه بوده و چیزی برای از دست دادن نداشته باشد به مبارزه برخیزد البته اگر رمقی باقی باشد در غیر اینصورت این آقایان صورت مسئلۀ علوم انسانی را که موجب تقویت منطق و فلسفه هست یعنی ریاضیات را نیز حذف خواهند کرد مگر یادتان نیست سلطان حسین به خاطر شراب تمامی تاکستان ها را خراب کرد؟ چه دلیلی دارد که اینها علوم پایه را حذف نکنند. مگر فکر میکنید سمّ زیست شناسی کمتر از فلسفه هست که آفرینش را رد میکند؟ یا فیزیک که علت زلزله را به خدا نسبت نمیدهد. روزهای بسیار سختی در پیش است و کسی که امروز را به فردا واگذارد باید بداند که هزینه هایش کمتر نخواهد شد.
آشنا / 11 August 2011