«گلستان در میان آنهمه صحبتهای منقطع به حقیقتی درباره زندگی اشاره می کرد که منطقی، عقلانی، دوست داشتنی و ضد کلیشه بود اگرچه با آنچه دوست داریم تفاوت داشته باشد. گلستان دیرزمانی فروغ را دوست داشت و اکنون همه چیز تغییر کرده و از همه آن ها یادی و خاطره ای باقی مانده. نه جهان آن جهان است و نه هیچ کدام از بازیگران آن. جریان زندگی مثل رودی گذشته و زندگی ادامه دارد. این روایت غیر رمانتیک و حقیقی از جهان را که «یادهای عزیز می مانند و تاثیرات و درسها ، اما زندگی جریان دارد» بیشتر باور دارم.»
شنبه شب مصاحبه داریوش کریمی را – از برنامه پرگار بی بی سی فارسی – با ابراهیم گلستان دیدم. زمان برد تا به قطع کردنهای بیش از اندازه و توی حرف پریدنهای گلستان عادت کنم و داریوش کریمی هم برای کنترل صحبت توی حرف گلستان زیاد پرید. اما مال گلستان انگار یک کمی اش به خاطر پیری بود و اینکه فورا می رفت سراغ آن که تئوری های خودش را از جهان و آدمها بیرون بریزد و با کلماتی چون خنگ، پرت و آدم درجه اول ….حکم های صددرصدی خودش را درباره همه چیز ارائه بدهد. زمان برد تا کم کم گلستان خودش شد و حرفهای مهمترش آمدند. آدمی باهوش و حساس که زمانی دراز از آدم ها و موضوع مورد مصاحبه برایش می گذرد و به یقین دیگر آن گلستان دهه چهل ایران قبل از انقلاب نیست.
داریوش کریمی را آدمی مهربان و باملاحظه و باهوش می شناسم. گمانم خودش را آماده کرده بود برای تندخویی معروف و رفتار آمرانه گلستان که خودش را تند تند جمع می کرد تا در حرف او بپرد. اما چیزی که جای تاسف برای آدم باقی می گذاشت این بود که آدمی در سن وسال و شرایط ابراهیم گلستان برای مصاحبه هایی از نوع «هارد تاک» مناسب نیست – اینکه یک سوال مستقیم و بعضا جنجالی بپرسی و یک جواب آتشین مستقیم هم بگیری.
تاسفم این بود که بعد از آنکه گلستان در آن جهان قدیمی عمیق شد و داشت کم کم آن فضا را به یاد می آورد و از حرف های کلی اش می آمد سراغ جزییات عمیق تر (مثلا تاثیر اخوان ثالث بر فضای فکری و شعر فروغ)، دیگر مصاحبه داشت هم تمام میشد و هم منحرف. داریوش کریمی دلش می خواست تئوری های خودش را درباره روابط عاشقانه و کاری این دو و آن تئوری اش درباره «ازدواج ذهن ها» را به گلستان بفروشد یا تحمیل کند، و این شدنی نبود.
به جزییات نمی پردازم. اما دلم خواست چیزی بگویم درباره این رابطه. از میان اشعار فروغ، صحبتها، مصاحبه ها و نامه هایش (که من به گمان خودم از نوجوانی تا بحال هرچه بوده خوانده ام بارها و بارها) این تاثیر را می شود دید که آنقدر که حضور گلستان در زندگی فروغ اتفاق مهمی بود در جهت رشد او و بیرون آمدنش از قالب یک شاعر باقریحه به یک شاعر متفکر و ویژه (و یک شخصیت ویژه)، حضور فروغ در زندگی گلستان لزوما چنین بازتاب عمیقی نداشت. گلستان آن زمان برای خودش گلستان بود و داستانهایش، مقالاتش و فیلمهایش را داشت وبرای خودش کلی ادعایش می شد. (سعی کرده بارها این را بگوید که قبل از فروغ هم آدم مهمی بوده و بیراه هم نمیگوید.)
اما گلستان داشت به چیزهای بسیار مهمی اشاره می کرد، و اگر که گوش شنوایی بود برای کریمی – که نبود- می دید که حرفهای مهمی آن وسط لای در گیر کردند و بیرون نیامدند! کریمی اینقدر دنبال روایت خودش از سیاسی شدن فروغ در برابر گلستان بود (گلستانی که هم توده ای بود و هم ظاهرا با دربار رفت و آمدی داشت) یا تصویر فروغ را به عنوان «طفلک-دختر-بااحساسی که عاشق مرد بی احساسی شده بود و عشق و عواطفش دیده نمی شد» برجسته کرد، که بحث به جای دیگری کشیده شد.
گلستان می گفت آخر آدمی که در سن 32 سالگی از دنیا رفته و تازه داشته جهان را و خودش را کشف می کرده و پوست می انداخته، چقدر می شود درباره شخصیتش به عنوان یک هویت تثبیت شده صحبت کرد – و راست می گفت. گلستان بارها اشاره کرد که همسر اولش و همسر فعلی اش را –و حتی یک زن دیگر را هم که لابلای حرفهایش نامی از او برد- دوست داشته و دارد. سعی کرد که بفهماند گلستان شبیه فروغ نبوده و قرار نبوده رفتارهای عاشقانگی اش شبیه او باشد یا اصولا داستان زندگی و رابطه او با فروغ شبیه لیلی و مجنون باشد. کریمی تلویحا گفت که همه دوست دارند باور کنند گلستان بعد ازفروغ دیگر نمی توانسته تهران و ایران را تاب بیاورد و برای همیشه از ایران رفته. اما گلستان با خونسردی و صداقت گفت مگر لندن یا تهران برای دوری و غم کسی که برای همیشه رفته است فرقی دارد؟ و توضیح داد که چون دیگر نمی گذاشته اند هیچ کار فرهنگی کند یا فیلم بسازد، ایران را ترک کرده. یا اینکه گفت نمی خواسته نامه های فروغ را پس از مرگش بخواند و علاقه ای به نگه داشتنشان نداشته، نامه هایی که برای فروغ آنهمه عزیز بوده اند.
من می خواهم بگویم این علامت بد بودن گلستان نیست. گلستان شبیه خودش بود و فروغ شبیه خودش. چه بسا که اگر فروغ زنده می ماند و با هم سالها زندگی می کردند، یک روزی از هم جدا می شدند. چه بسا که فروغ در همان اواخر هم چنین حسی داشته که می خواهد از ابراهیم گلستان بگذرد و «عشق هم دیگرش گرمی نمیبخشد» و اینکه «رابطه یک انسان با انسان دیگر نمی تواند کامل کننده باشد، و اگر چنین بود آیا خودش بزرگترین شعر روی زمین نبود؟ » (نقل به مضمون از گفته ها و شعر فروغ: دیگرم گرمی نمی بخشی…عشق ای خورشید یخ بسته)
من احساس میکنم تا آدم به میان سالگی نرسد متوجه نمیشود که داستانهای عشق آتشین و جاودانه مال انسانهای واقعی خاکی نیست. واقعیت اشکال دیگری دارد: این که ممکن است عشق بیاید و برود، یا برای یکی همه چیز باشد و برای یکی فقط بخشی از زندگیش. این که بتوان در آن واحد بیش از یک نفر را دوست داشت (به شیوه های مختلف) و اینکه بشود یاد کسی عزیز باشد و پس از مرگش تو به سراغ زندگی دیگری بروی و دیگرانی را دوست بداری یا بکلی زندگیت را تغییر بدهی. داستان فروغ و گلستان شبیه داستانهای عاشقانه کلیشه ای ذهن های ما نیست و دلیلش این است که واقعی است.
برای کسی که پنجاه سال پیش فروغ را از دست داده، بنظر من خنده دار است اگر به چیز دیگری تظاهر کند. رد سالیان و دوران بر او گذشته آنهم در یک کشور دیگر، در یک بستر فرهنگی دیگر. چطور ممکن است امروز ما یک دفعه و بی مقدمه گلستان را ببریم در فضای پنجاه سال پیش و از او درباره جزییاتی سوال کنیم که دیگر او حتی خودش هم به یاد نمی آورد؟
گلستان در میان آنهمه صحبتهای منقطع به حقیقتی درباره زندگی اشاره می کرد که منطقی، عقلانی، دوست داشتنی و ضد کلیشه بود اگرچه با آنچه دوست داریم تفاوت داشته باشد. گلستان دیرزمانی فروغ را دوست داشت و اکنون همه چیز تغییر کرده و از همه آن ها یادی و خاطره ای باقی مانده. نه جهان آن جهان است و نه هیچ کدام از بازیگران آن. جریان زندگی مثل رودی گذشته و زندگی ادامه دارد. این روایت غیر رمانتیک و حقیقی از جهان را که «یادهای عزیز می مانند و تاثیرات و درسها ، اما زندگی جریان دارد» بیشتر باور دارم.
منبع: راهک
—————
*یادداشت خانم شکیب از همه یادداشتهایی که روز گذشته در فیسبوک خواندم سنجیده تر بود و نکات تازه ای در بر داشت. از ایشان خواستم اجازه بدهند در راهک بازنشر شود. نویسنده یادداشت فیسبوکی خود را برای بازنشر اندکی ویراسته است. – م.ج
اين مصاحبه از چند جنبه جالب بود كه مهمترين ان بازگويى نكاتى بود كه تا به حال
نشنيده و نه خوانده بودم واين بخشى از تاريخ ادبيات ماست.
– تحولى كه در فروغ در دوران اشنايى با ابراهيم گلستان به وقوع پيوست.
فروغ در دوران زندگى خود با پرويز شاپور به اين درجه از شعور و اگاهى نرسيده بود در
صورتيكه پرويز شاپور هم از روشنفكران ان دوران بود با طرز تفكرى عميق و موشكافانه.
– سياسى شدن افكار فروغ ؛ نكته اى كه براى من تازه بود عمل كردن دماغ بود در ان دوران
كه در اثر صحبتهاى رضا شاه بوده و تناقضى كه بعدها با خانواده سلطنتى پيدا ميكند
– اشاره به دوران كودكى او و تاثيررفتار و تربيت پدرش كه فردى ظالم و ديكتاتور منش بوده است
نكته ديگر شخصيت ابراهيم گلستان كه نويسنده اين متن به ان اشاره كرده اين
است كه او از روشنفكرانى است كه ٥٠ سال پيش در مجامع اى چون فستيوال ونيز
برنده جايزه شده و از اين رو جامديت و نوعى غرور در شخصيت او پرورانده است البته
به نظر من توجيح پذير نيست و استفاده ازكلماتى چون ” نوكر” يا ” بز” و …
افسوس كه ادبيات ما بخش مهمى از زندگى و اثار يك شاعره ( كه در ادبيات ما كمتر يافت ميشوند )
را از دست داد كه ميتوانست اميزه اى از عواطف ، منطق ، تعالى و رشد فروغ ميتوانست باشد.
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
فرهاد / 14 February 2017
فرق فروغ فرخزاد با مهناز هدایتی زمین تا اسمان هست البته هر دو شاعرند و هر دو زن اما فروغ فرخزاد یک شاعر کم سواد بود اما مهنازهدایتی انقدر وسیع و پیچیده هست که حتی نمی شود در موردش نوشت .
محسنی / 14 February 2017
من از نویسنده ی محترم مقاله این پرسش را دارم که اگر مرد یا زنی همزمان عاشق چند نفر باشد آیا چنین وضعیتی، تفاوتی با چند همسری دارد یا خیر؟ البته من نمیدانم که آیا میتوان چند زنی و یا چند شوهری را با مقوله ی عشق توضیح داد؟ شاید پاسخ ایشان مرا از ابهام و سر در گمی بیرون بیاورد. آن چه را که میدانم چند همسری همزمان در دنیای امروز به دلائل مختلف پذیرفتنی نیست و در کشورهای پیشرفته حتا با پیگرد قانونی هم همراه است.
Nima / 15 February 2017
فرض کنید گلستان متفرعن. آدمی با اعتماد بنفس که همه را تحقیر و تخفیف میکند. دوستان محترم؛ فروغ عاشق همین گلستان بود و از نامه هایش پیداست که او را چقدر دوست داشته و برایش جان میداده. یا شما تصور میکنید که گلستان را از فروغ که چند سال با او کار و زندگی کرده وحرف زده و احساساتش را با او در میان گذاشته بهتر میشناسید؟
کریمی میخواست حرفهای سوزناک و رمانتیک از دهان گلستان بشنود. یا رازهای نگفته را. اما گلستان گفت فروغ مثل همه روشنفکران وهنرمندان و مثل هر آدمی که به تغییرات جهان پیرامونیش حساس است گاهی بی محابا دوست میدارد و گاهی هم چنان افسرده میشود که به مرگ فکر میکند. و حرفهای زده شده این طرف و آنطرف وجه غالب رفتار و تفکر او نبوده. بدیهی است که فروغی که همه ما میشناسیم و دوستش داریم فروغ ایست که از زیر شنا گلستان بیرون آمده. مقایسه کارها و رفتار فروغ قبل از اشنایی و مراوده اش با گلستان و بعد از همکاری و اشنایی با او کاملا بیانگر نوع و عمق و تاثیر این رابطه هست.
روشنفکران ما از اول با گلستان دشمن بودند.به این دلیل که نگره نهیلیستی نداشت و آسمان و زمین را دلیل بر افسرده شده خود نمیدانست. و کار بلد بود و پول در میآورد ، و لجشان میگیرد که فروغ این همه به گلستان ارادت داشت. سعی میکنند این رابطه و این تاثیر را کتمان کنند یا از فروغ قربانی بسازند.. همین
بیژن / 15 February 2017
نکات این مصاحبه اینها بودند: داریوش کریمی همه اش توی حرف گلستان می پرید و اجازه نمی داد
گلستان حرفش را تمام کند اگر چه یکی دو بار هم گلستان داشت از جواب پرسش پرت
می شد اما رفتار مصاحبه کننده اعصاب خرد کن بود.
دیگر این که سؤالهای کریمی بعضیهاش کلیشه ای بود مانند سؤالهای مربوط به پوچ گرایی
در شعر فروغ و یا تمایل بیش از حد او به مرگ که گلستان خوب جواب داد.همین طور پرسشهای
کنجکاوانه مصاحبه کننده در مورد رابطه گلستان با زنش و فروغ…خوب بود حالا که گلستان بعد پنجاه
سال قبول کرد که در مورد فروغ حرف بزند سؤالهای بهتری از او پرسیده می شد.
افرا / 15 February 2017
فروغ در زندگی و طرز فکر گلستان تاثیر زیادی نداشت چون فروغ بسیار جوان تر و بی تجربه تر از گلستان بود
grsss / 15 February 2017
فاطما!
با این تحلیل درهم و برهمت… سرم را بردی… دست کم کوتاه تر می کردی این روده درازی ها و قضاوت های پر دنگ و فنگت را….
ماریا / 15 February 2017
مرگ چندین نفر همیشه مشکوک بوده و حتی درباره بعضیها ( مثل کامو ) امروزه پس از انتشار اسناد طبقه بندی شده ، قطعی شده که تعمدی سازمانی در پشت پرده نقش داشته، بدین ترتیب اسناد قطعی مبنی بر مرگ طبیعی برخی مشاهیر ایرانی وجود ندارد، ازجمله، صادق هدایت و شریعتی و تختی و فروغ فرخزاد که حتی گلستان هم در مصاحبه اش اشاره به عدم احترام فروغ به خاندان پهلوی میکند. شاید گلستان واسطه و دلال آشتی دادن آنها بوده با ازدواج اجباری و ساختگی شأن. و چه شباهتی ست با ازدواج گوگوش و کیمیایی که اصلا گروه خونی شون بهم نمی خوره !!!
۲- ایکاش مجری کمتر حرف میزد و اجازه میداد که گلستان پیر ، رازهای مگوی بیشتری را از زیر زبانش لو میداد.
Pasha / 16 February 2017
اعتقاد به «عشق سیال» از هر کس که بروز کند٬ دیگر «عشق» نیست و«هرزگی» است.
خواه از «احمد شاملو» یا «فروغ فرخزاد» یا «ابراهیم گلستان».
«ایران» سرزمین «عشق» است و «ادبیات» این «سرزمین» مملو از عبارت «عشق». اما ناظر بودن بر لگد کوب کردن یک اسطوره ی «عشق» در «ادبیات ایران زمین» توسط صاحب اصلی آن «عشق»٬ یک ننگ است. ولو شما بگویید: «واقع گویی». واقعیت این بود و هست که «گلستان» باید یا خود را «عاشق» «فروغ» بداند (که ندانست) ؛ یا «فاسق» او (که بود).
برای من به عنوان کسی که در بیرون این «سرزمین عشق» فقط به این «ادبیات پر از عشق ایران زمین» می بالم٬ جز خجالت جایی نذاشت این آقا. خجالت از «نمونه های ناب» در سرزمینی که باور به «عشق یگانه» فقط «عقب افتادگی» و «کودنی» است. «نمونه ی نامی» ای چون عشق وصف نشدنی «باراک اباما» به «میشل» همسرش.
بامداد / 18 February 2017