ایست قلبی ناگهانی اکبر هاشمی رفسنجانی ابهاماتی را درباره آینده سیاسی ایران پدید آورده. تشویشی که منشا آن دشوار شدن پیش بینی آینده ایران پس از آیت الله علی خامنهای از یک سو و شایعاتی است که دال بر قتل او به دست مافیای قدرت در جامعه تکثیر می شود. پیشتر برخی بر این باور بودند که هاشمی رفسنجانی همان گونه که جانشین خمینی را تعیین کرد، جانشین رهبر فعلی را نیز تعیین خواهد کرد. به باور آنان هاشمی می توانست جانشینی برگزیند که دستکم اندیشه های آشتی جویانه در حوزه اجتماعی، فرهنگی و روابط خارجی داشته باشد، اما اکنون با پایان زندگی هاشمی، این تصوررنگ باخته.
از سوی دیگر بخش تحولخواه جامعه با این پرسش روبهرو شده که آیا فقدان هاشمی به انسداد سیاسی کامل نظام جمهوری اسلامی می انجامد؟ انسدادی فراتر از دوره احمدی نژاد و دوره ای که خود در قدرت قرار داشت. انسدادی که سرانجامش حذف رکن جمهوری باشد و جمهوری اسلامی را رسماً به یک نظام مشروعه ولایی مطلقه تبدیل کند؟ فرآیندی که معنای بی پرده آن فروپاشی جمهوری اسلامی است. اما چرا هاشمی رفسنجانی و جمهوری اسلامی می توانند با یکدیگر هم سرنوشت باشند؟
نسبت هاشمی با نظام جمهوری اسلامی
برخی بر این باورند که هاشمی مرد شماره دو نظام بود. عده کمی هم گفته اند هاشمی در چند سال اخیر نفوذ خود را در حاکمیت از دست داده بود و از این رو فقدانش نیز در سرنوشت نظام تأثیر چندانی ندارد. اما به نظر می رسد بهترین قضاوت را در این باره یاران نزدیک هاشمی داشتند. از اظهارات آنان با کمی اغراق می توان نتیجه گرفت که او همواره مرد شماره یک نظام حتی در دوره حیات آیت الله خمینی بوده. هاشمی اختیارات گستردهتری از رییس جمهوری و نخست وزیر در دهه ۶۰ داشته. او از یک سو فرمانده جنگ بوده و از سوی دیگر در رأس بسیاری از تصمیم گیری های کلان سیاسی وقت قرار داشته. اما فراتر از این ها، هاشمی تنها شخصیتی بوده که می توانسته با خمینی دهه ۶۰ همکلام شود و مواضع او را تحریک یا تعدیل سازد. از این رو وی در تصمیم گیری های سرنوشت سازی چون ادامه یا توقف جنگ، تغییر قانون اساسی و بالاخره انتخاب جانشین خمینی نقشی تعیین کننده داشته است.
هاشمی دستکم تا ۱۲ سال پس از خمینی نیز نقشی تعیین کنندهای در سیاست کشور بازی کرد. چه بسا که همچون رهبر کنونی خود را در اختیار یک جناح سیاسی قرار نداد و از این رو توانست با جریان های سیاسی مختلف تعامل برقرار کند. نقش تعیین کننده او در انتخاب شدن محمد خاتمی به ریاست جمهوری، ناشی از نفوذش در ساختار سیاسی وقت بود. هر چند خاتمی نامزد مطلوبی برای او نبود و وقتی به گزینه خاتمی تن داد که خامنهای پیشنهادش را برای نامزدی حسن حبیبی، معاون اولش نپذیرفت. آن روزها هاشمی ترجیح می داد تا در یک فضای بسته و بی هیاهو انتقال قدرت صورت گیرد؛ مدلی که پوتین در روسیه پیاده کرده. اما خامنهای و حواریونش طمع بیشتری داشتند و دیگر حاضر به تقسیم قدرت با هاشمی نبودند.
در دوره احمدی نژاد نیز باز هاشمی یک پای بازی بود. هاشمی علیرغم شکست برابر حزب پادگانی خامنهای و کاهش قدرتش، همچنان اعتبار خویش را در حاکمیت حفظ کرد. به عبارتی دیگر او با حفظ جایگاه خویش در مجمع تشخیص مصلحت به ریاست مجلس خبرگان رسید. هاشمی نفوذ خویش را با مدیریت آشکار و پنهانش حوادث سال ۸۸ نشان داد. او پس از آن حوادث نه تنها از حاکمیت اخراج نشد، بلکه پشت صحنه یک جریان اپوزیسیون داخلی نیز قرار گرفت و از این رو به یک قدرت اجتماعی برای چانه زنی با خامنهای دست یافت. به تعبیری دیگر انتخاب شدن حسن روحانی به ریاست جمهوری و توافق نامه برجام ماحصل بازی ها و چانه زنی های آشکار و پنهان او در دوره حاشیه نشینی اش در سیاست بود. در نتیجه می توان گفت هاشمی از دهه ۶۰ تا پایان حیاتش پایه ثبات نظام جمهوری اسلامی بود.
جمهوری اسلامی در فقدان هاشمی
اما فرآیند انسداد مطلق سیاسی در نبود هاشمی چگونه ممکن است روی دهد؟ جمهوری اسلامی یک نظام دو گانه است. جمهوری است به این معنا که برخی از ارکان های این نظام ولو به شکل محدود با دخالت مردم شکل می گیرد و اسلامی است به این مفهوم که قرائتی از شریعت بر ساختار این نظام سیاسی مستولیست. با وجود فراز و نشیب های بسیاری که جمهوری اسلامی پشت سر گذاشته، ساختار انتخابی نقش غیر قابل انکاری در بقای این نظام ایفا کرده. جمهوریت دست کم ۲ بار مانع از «سقوط احتمالی» و «انسداد مطلق سیاسی» در این نظام شده. نخست در هنگامه انتخاب شدن خاتمی به ریاست جمهوری در خرداد ۷۶ هنگامی که ایران در آستانه حمله نظامی تلافی جویانه آمریکا پس از ماجرای ظهران عربستان قرار داشت و روابط سیاسی ایران و اروپا نیز بهخاطر حکم دادگاه میکونوس قطع شده بود. بار دوم هنگام اعتراضات به انتخابات سال ۸۸ بود که جنبش سبز را شکل داد. جنبشی که مانع از تحقق کامل کودتایی انتخاباتی شد و در نهایت به انتخاب حسن روحانی انجامید.
پس از رهبری خامنهای و حضور پر رنگ تر روحانیون محافظه کار در ساختار قدرت، مفاهیم نظری مخالف جمهوریت در ابعاد وسیع تری تقویت و ترویج می شد. مقصود روحانیونی است که از بعد نظری اعتقادی به جمهوریت و نظام انتخاباتی ندارند و رأی مردم را منشا مشروعیت سیاسی نمی شناسند. در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی صدای این روحانیون کمتر شنیده می شد، اما با روی کار آمدن احمدی نژاد و حذف جریان اصلاح طلب از ساختار قدرت، گفتمان آنان گفتمان غالب شد و نتیجه غلبه این گفتمان نیز تلاش سازمان یافته برای جمع کردن بساط انتخابات از طریق سازماندهی روش های متقلبانه و مهندسی شده در انتخابات بود.
اما هاشمی رفسنجانی با این دید که رأی مردم زینت جمهوری اسلامی و پشتوانه ای برای مشروعیت نظام است با بهره گیری از جایگاه اعتباری خویش و همچنین نیروی اجتماعی اصلاح طلب کوشید از غلبه کامل این تفکر در حاکمیت جلوگیری کند. اکنون در نبود او اما به نظر می رسد این طیف از روحانیون به تدریج پروژه خود را با هدف تهیتر ساختن محتوای انتخابات با شدت بیشتری پیش خواهد برد.
پیش از درگذشت هاشمی، عباسعلی کدخدایی، سخنگوی شورای نگهبان، گفته بود که احتمال رد صلاحیت یک رئیس جمهوری در دور دوم وجود دارد. شاید در دوره حیات هاشمی این سخن می توانست یک بلوف سیاسی باشد، اما در نبود هاشمی می توان آن را یک سخن جدی و گامی برای آغاز آن پروژه تعبیر کرد. پس از فوت او محمدعلی موحدی کرمانی که به اردوگاه روحانیون مخالف جمهوریت تعلق دارد گفته است که رئیس جمهوری آینده باید بسیار نزدیک به رهبر باشد. همچنین این که اکنون عده ای به دنبال یافتن نامزدهای سایه برای روحانی هستند خود نشانه ای از آغاز این پروژه می تواند باشد. انتخاب رئیس آینده مجمع تشخیص مصلحت نظام از سوی رهبر و کاندیداتوری حسن روحانی در دوره دوم انتخابات ریاست جمهوری البته آزمونی است برای اثبات این فرضیه.
در مجموع می توان گفت که وزن هاشمی در جمهوری اسلامی به قدری سنگین بود که هیچ بدیلی برای آن نمی توان یافت. هاشمی خود توانست خلاء خمینی را پر کند اما اکنون هیچ یک از چهره های سیاسی موجود چنین وزنی ندارند که بتوانند نقش او را بازی کنند.
فروپاشی جمهوریت نظام
با مرگ هاشمی به نظر می رسد پایه ثبات جمهوری اسلامی ترک عمیقی برداشته و فرآیند سقوط رکن جمهوری که با روی کار آمدن حسن روحانی کند شده بود، در صورت تسلط دوباره محافظه کاران بر دولت آینده شتاب خواهد گرفت و با تعیین جانشین برای علی خامنهای به سرانجام خواهد رسید. اما در طی این روند دو احتمال وجود دارد. احتمال نخست درگذشت زودهنگام خامنهای است. در چنین شرایطی مقدمات فروپاشی و ترتیبات آن می تواند شکل دیگری به خود بگیرد چون محافظه کاران تندرو هنوز برای فراهم ساختن زمینه های انتقال قدرت به جانشین خامنهای به زمان نیاز دارند. در واقع جامعه هنوز آمادگی پذیرش گزینه مورد نظر آنان را ندارد و پتانسیل باقی مانده از جنبش سبز هر لحظه ممکن است در نبود خامنهای معادلات سیاسی را تغییر دهد و روند انتقال قدرت به بحران مشروعیت،هرج و مرج سیاسی، سوریه ای شدن فضای داخلی ایران و در صورتی ایده آل، تسلیم حاکمیت در برابر نظام مطلوب نیروهای تحول خواه و اصلاح طلب منجر شود.
اما احتمال دوم شکل گیری ساختار آینده نظام سیاسی در دوره حیات خامنهای است. در چنین شرایطی حاکمیت این فرصت را خواهد یافت تا جانشین آینده خامنهای را به جامعه بقبولاند و نیروهای اجتماعی اصلاح طلب و تحول خواه را نیز کاملاً مهار کند.
جمهوری منهای فقیه یا حکومت مشروعه ولایی
هاشمی رفسنجانی در ساختار جمهوری اسلامی در مجموع کارکردی مرضیالطرفین داشت. یعنی همچنان که ممکن بود برای نیروهای اصلاح طلب و تحول خواه در حاکمیت چانه زنی کند، نقش ضربه گیر را نیز برای حاکمیت ایفا می کرد. روابط خاص او با خامنهای از یک سو و پیروی اصلاح طلبان از او از سوی دیگر این امکان را برای هر دو طرف فراهم می ساخت تا کمتر رودروی همدیگر قرار گیرند و به یکدیگر آسیب بزنند.
به عبارتی دیگر اصلاح طلبان تا زمان حیات هاشمی، او را پل ارتباط خویش با حاکمیت می دانستند و تلاش می کردند تا مطالبات خویش را از زبان هاشمی به حاکمیت منتقل کنند. در واقع هاشمی نقش یک محلل سیاسی را میان این دو جناح ایفا کرد و نهایتاً موفق شد در انتخابات سال ۹۲ به گونه ای بازی کند که هم اصلاح طلبان را خشنود سازد و هم اصولگرایان لطمه جدی نبینند. از این رو هاشمی نماد حفظ وضع موجود بود و در حیات او و خامنهای امیدی به تغییرات رادیکال وجود نداشت. از این روست که برخی در داخل ایران معتقدند هاشمی منادی وحدت بود.
هاشمی با نگاه مصلحت اندیشانه خویش تلاش داشت تا با حفظ شرایط موجود، چهره جمهوری اسلامی را بازسازی کند. گرچه او هیچگاه باوری به اصلاحات سیاسی و حقوق بشر نداشت و همچنان مردم سالاری را در قاب شعارهای انقلاب اسلامی می دید. منشور شهروندی دولت روحانی شاید بهترین الگو از منش هاشمی در حوزه سیاست و حقوق بشر باشد. اکنون او رفته و منش مصلحت جویانه اش را نیز با خود دفن کرده. گرچه دفن او را نمی توان مترداف با دفن جمهوری اسلامی دانست.
دوره جمهوری اسلامی در حیات هاشمی دوره ای خاکستری در سیاست ایران بود. به نظر می رسد در فقدان هاشمی تضاد میان جمهوری گرایی و اسلامی گرایی نظام به نقطه اوج خود خواهید رسید و سرنوشت نظام سیاسی آینده ایران پس از رهبری علی خامنهای تعیین خواهد شد. یک جمهوری منهای فقیه یا یک حکومت مشروعه ولایی.