در جهان امروز ما، ۸۶ کشور اعدام را در قوانین خود دارند.
۱۰۳ کشور مجازات اعدام را در قوانین خود هذف کرده و یا وارد نکردهاند.
۵۰ کشور با اینکه قانون اعدام را به عنوان مجازات دارند، از این قانون استفاده نمیکنند.
۳۶ کشور در جهان هم قانون اعدام دارند و هم از آن استفاده میکنند. چرا این کشورها مجازات اعدام را صحیح میدانند؟
و چرا ۱۰۳ کشور جهان اعدام را از چرخه حقوقی خود به عنوان مجازات خارج کرده اند؟
ریشه مجازات اعدام و عدم مجازات اعدام در کجا نهفته است؟
قبل از اینکه به پاسخ این سوال بپردازم، اول سوال دیگری را مطرح میکنم
اگر کسی یکی از عزیزان شما را به قتل برساند با او چه میکنید؟
گفتگوی من در رابطه با پاسخی است که شما به خود میدهید.
هر عملی که انجام بدهیم و هر تصمیمی که بگیریم بستگی به اصل راهنمای فکر ما دارد.
با مثالی توضیح میدهم: دراغلب فیلمهای جنایی آمریکایی بر اساس بینش عمومی نویسندگان فیلم نامه و بر اساس خواست بینندگان فیلم را آنچنان تنظیم و ساخته و پرداخته میکنند که درذهن بیننده فیلم نسبت به شخصی که در فیلم قتلی مرتکب میشود، آنچنان احساس انتقامی بوجود میآورند که وقتی قاتل به بدترین شکل شکنجه و یا کشته میشود، بیننده احساس آرامش میکند!
در فیلم پلیسی آلمانی و یا سوئدی کمتر دیده میشود که کسی شکنجه بشود و یا جهت انتقام گیری و یا اینکه به سادگی کسی، کسی را بکشد. اگر چنین عملی انجام شود، تمام فیلم در پی آن هستند که شخص مجرم را در شرایط عادلانه به دادگاه تحویل بدهند.
در یک سریال پلیسی آلمانی که ۳۰ سال پخش شده بود وقتی با هنرپیشه نقش اول که کارگاهی بود، مصاحبه شد، آن شحص افتخار میکرد که من در تمام این مدت یک بار کسی را نزده ام و هیچ گاه اسلحه حمل نکرده ام و کسی را تهدید ننموده ام.
سوال اینجا مطرح میشود که شما از کدام یک از این دو نوع فیلم بیشتر خوشتان میآید؟ در درون خود از خود سوال کنید تا چه اندازه به خشونت مشروعیت میدهید؟
ساختن فیلم جنایی به این دو روش از دو بینش سرچشمه میگیرد.
شکنجه لازم و جهت رسیدن به هدف بایستی از آن استفاده کرد.
و انتقام و کشتن به هر صورت مشروع و صحیح است.
و دسته دیگری از بینندگان که وقتی صحنههای شکنجه و اعدام و… را میبینند تحمل این همه خشونت را نمیکنند و موافق فیلم و سوژه و صحنههایی هستند که حق به حقدار برسد و با با استدلال و روش حقوقمند ممکن بگردد.
اگر بیننده اصل راهنمایش آزادگی و حقوقمداری باشد خشونت در فیلم را ضد حقوق خود و دیگری میبیند و صحنهها دلخراش و غیر انسانی است.
و اگر اصل راهنمای بیننده قدرت را تقدیس میکند، فیلم اکشن برایش دلپذیر و فیلم پلیسی آلمانی خسته کننده و بی روح به نظرش میآید.
این دو نوع بینش اصل راهنمای انسانهاست. یا انسانها بر فطرت خود، که آزادگی و دوستی و مهر و حقوقمداری است سعی میکنند عمل کنند، و رعایت حقوق خود و دیگری را روش زندگی خود میدانند. بنا بر این با خشونت نمیتوانند یگانگی بجویند.
یا اینکه اصل راهنمای انسانها قدرت است، بنا بر این تجاوز به حق دیگری و خود خواهی و نادیده گرفتن حقوق انسانها و طبیعت روش روزمره آنها میباشد و از دیدن صحنهها لذت برده آنها را ناخوشایند نمیدانند.
حال از خود سوال کنیم به کدام یک از این دو دسته بیشتر تعلق داریم؟
انسانها بر اساس اصل راهنمای خود مسائل را میبینند و میفهمند. شما به آقای هیتلر و یا استالین و یا خامنهای نمیتوانی تفهیم کنید که از حق دیگری باید دفاع کرد و جو خشونت بوجود نیاورد و ضد عقیده انسانها عمل نکند و جان کسی را نگیرد. این پیشنهادها و رهنمودها تاثیری بر روی آنها نمیگذارد.مستبد از حقوق دفاع نمیکند بلکه او مانع برخوردار شدن انسانها از حقوقشان میباشد و از منافع دفاع میکند و آنهم منافع خود و افرادی که او را حمایت میکنند. و برای دست یافتن به منافع، حقوق افراد را به آسانی از آنها ساقط مینماید.
مثلا اگر بگویید آقای خامنهای شما بر اساس گفته قرآن اگر بیگناهی را بکشی مثل این است که تمام بشریت را کشته ای، او جواب میدهد که در فقه آمده که در زمان غیبت امام زمان، من نماینده او هستم و من بر جان و مال شما بسط ید دارم و من حکم میکنم و بایستی عمل بشود و اگر بیگناهی کشته شد، اشکالی ندارد، او میرود به بهشت.
عقل آزاد که اصل راهنمایش استقلال و آزادی است و حقوق خود را میشناسد از حرف و توجیه آقای خامنهای بقول معروف دود از سرش بلند میشود. آقای خامنهای و هر زورگوی دیگری نمیخواهد متوجه بشود که: تکليف بيرون از حق، حکم زور است.
به نظر من انسانهای کشورهایی که اصل اعدام را رد کردهاند تحولی در اصل حقوقمداری پیدا نمودهاند و بخشش را روش از بین بردن خشونت یافتهاند. البته این دستیافت به این دلیل نیست که تمام مردم یک کشور تحول بسوی حقومداری را پیدا کردهاند. بلکه نقش روشنفکران جامعه که عمل به حقوق میکنند و از حقوق همگان دفاع میکنند تاثیر فراوان در تحول جوامع داشته است.
در کشورهایی که قانون اعدام وجود دارد و یا اعدام میکنند و در کشورهایی که اعدام نمیکنند، انسانهای این جوامع از ایدئولوژی و یا دینی برخوردارند. مثلا آمریکاییها مسیحی هستند و استنباط آنها این است که بایستی اعدام وجود داشته باشد و اعدام کرد. البته بحث اصلی آنها بر سر این است که چگونه اعدام کنیم و از چه روشی استفاده نماییم. در آلمان و یا سوئد و.. انسانهای با مرام مسیحیت هم هستند که عمل اعدام را خشونت طلبی و ضد حقوق انسان شناختهاند و به آن عمل نمیکنند.
پس تحول اساسی بایستی در بینش انسانها انجام بگیرد که به خشونت مشروعیت ندهند.
بزرگترین تحول را بایستی جامعه بکند که به اعدام و شکنجه بگوید نه.
عمل انسان چگونه مجموعه میدهد.
هر عملی یک تاثیر و یا اینکه اثرهای فراوانی را در روابط میگذارد. عملهای هم شکل و هم هدف در یک راستا قرار میگیرند.
مثلا اگر شما روغن ماشین را در جوی آب بریزید، عمل شما با عمل کسی که موتور ماشینش را تعمیر نمیکند و دود تولید میکند و آن کس که درخت را میبرد و آنکس که محیط زیست را آلوده میکند و آن کس که حیوانی را میکشد و آن کس که سر بچه اش و همسرش داد میزند و آنکس که دزدی میکند و آن کس که از پنجره ماشین آشغال داخل خیابان و بیابان میریزد و آنکس که آبها را آلوده میکند و… یک مجموعه را میسازند.
در این مجموعه عمل هر کس در راستای عمل دیگری است. این تخریبها و خشونتها بر هم افزوده و یک مجموعه با هم بوجود میآورند و بر خود میافزایند.
مثلا کسی که مرتکب قتل میشود بالاترین خشونت را انجام داده است که حق حیات یکی را از او گرفته است. میشود جبران کرد؟ یعنی حیات را باز گرداند؟ با علم امروز خیر. این خشونت را با چه عملی و با چه مجازاتی بایستی کیفر داد؟ اگر در مقابل خشونت تمام که قتل است، همان روش و همان عمل را انجام بدهیم، تفاوت بین قاتل و عدالت و قاضی در چیست؟
خشونت را با خشونت چگونه نمیتوان جبران نمود؟ هر ابزاری متناسب با اصل راهنما و متناسب با هدف انتخاب میشود. نمیشود برای عدالت خواهی و از بین بردن خشونت که منجر به گرفتن حق حیات یک نفر میشود، از همان روش برای جبران استفاده نمود. تمام این اعمال هم با هم مجموعه میدهند و بر خود میافزایند.
اگر اعدام را روش جبران خسارت قتل بدانیم، این روش الگوی عمومی میگردد. اگر کسی مرا ناراحت و یا عصبانی کرد و یا مال مرا خورد و یا… من به خود این حق را میدهم که با خشونت به او برخورد کنم. چون بالاترین خشونت را که قضاوت مشخص میکند اعدام است. اگر مرگ یک قاتل با قتل او به عنوان مجازات به نتیجه بنشیند، این عمل با تمامی اعمال خشونت طلبی در جامعه پیوند میخورد.
حالا به مسئله اعدام از دید دیگری نگاه کنیم. اگر قاضی بر اساس قضاوت بر اصل حقوقمداری امکانی بدهد که مجرم از اصل جبران و تغییر که حق هر انسان است برخوردار بگردد و در صدد تحول بسوی آزاد شدن از بند روابط قدرت و خشونت بگردد، اعدام را نمیتواند به عنوان راه حل پیشنهاد بدهد.
بنا بر این قانونی به عنوان اعدام از بین میرود. مسئولین اجتماعی بایستی سعی کنند در صدد تحول روابط جامعه باشند تا روابط خشونت آمیز به روابط صلح آمیز تغییر روش بدهند. در این رابطه رشتههای جامعه شناسی و خشونت شناسی و روان شناسی و… مجموعهای میدهند تا انسانها را از چنبره روابط ضد حق و خشونت طلبی آزاد کرده و راه احترام به حقوق خود و دیگری روش عمومی بگردد.
به ایران ما بنگرید.
آقای لاریجانی به عنوان دبیر ستاد حقوق بشر در پاسخ به سوال سباستین کورتز خبرنگار اتریشی، علت بالا بودن تعداد اعدامها در ایران گفته است : نزدیک به ۸۰ درصد از اعدامها در ایران به لحاظ عزم جدی ایران در مبارزه با قاچاق مواد مخدر است.
آقای لاریجانی در جای دیگر با اشاره به اینکه بخش دیگری از اعدامها در ایران مربوط به مسئله قصاص است، او توضیح میدهد : در اروپا این حکم شبیه ندارد اما در کشورهای اسلامی از جمله ایران، قصاص موضوعی آشنا و مربوط به حوزه خصوصی است و اهتمام حکومت در صورت وقوع قتل این است که با استفاده از روشهای مختلف از جمله با کمک گرفتن از سازمانهای مردم نهاد، رضایت اولیای دم را جلب کند که مجرم را عفو نمایند و او را از مجازات اعدام رهایی بخشند، چون این حق خصوصی آنها است که میتوانند اعدام قاتل را مطالبه کنند یا اینکه او را ببخشند.
اگر میشود کسی را به هر شکل از “مجازات ” اعدام رهایی بخشید، چرا قاضی این حکم را از خود به دیگری میدهد که علم و درایت و عدالت قاضی را ندارد.
در واقع و بر اساس حق طلبی، اصل بر بخشیدن بهتر است، روش قاضی و قضاوت باید باشد.
در حال حاضردر ایران ۴۵۰۰ نفر منتظر اجرای حکم اعدام میباشند. از ۲۱۴ هزار زندانی در کشور به گفته آقای لاریجانی ۸۰ درصد آنها در رابطه با مواد مخدر در زندانند. یعنی حدود ۱۷۰ هزار نفر زندانی در رابطه با مواد مخدر در زندان میباشند. اگر طبق قانون قضایی ایران عمل بشود بسیاری از این افراد جرمشان اعدام میگردد.
در ایران نگهداری و فروش مواد مخدر، قتل نفس، محاربه، جاسوسی، اختلاس و اختلال در نظام اقتصادی کشور، آدمربایی و برخی از جرایم جنسی (نظیر لواط، زنا با مَحارم، تجاوز) از جمله جرایمی هستند که بر پایه رژیم حقوقی ایران برای آنها مجازات مرگ در نظر گرفته شده است. در میان این جرایم، “نگهداری یا قاچاق مواد مخدر”، وضعیت متفاوتی دارد.
بر اساس مادهی هشت “قانون مبارزه با مواد مخدر”، هر کس بیش از ۳۰ گرم هروئین، مرفین، کوکائین و دیگر مشتقات شیمیایی مرفین، کوکائین و آمفتامین، مت آمفتامین (شیشه) یا روانگردانهای صنعتی غیرداروئی را وارد کشور کند؛ یا اقدام به ساخت، تولید، توزیع، صدور، ارسال، خرید و فروش آنها کند اعدام خواهد شد.
علاوه بر این، بر اساس ماده چهار همین قانون، نگهداری یا خرید و فروش بیش از پنج کیلو گرم تریاک، شیره یا علف هم مجازات مرگ داد.
دست قانون گذار در اعدام در زمینه مواد مخدر و دیگر موارد بسیار باز است.
چند سال قبل بعد از اینکه شخصی قبول کرد و قسم خورد که او قاتل است، برایش حکم اعدام صادر شد. بعد از مدتی شخصی را دستگیر کردند و مشخص شد که او قاتل اصلی است. سوال برای قاضی در این رابطه این بود که با نفر اول چه بکنیم؟ او قسم خورده من قاتلم. آن فرد قسم خورده گفته بود بعد از آن شکنجهها و آن فشارها بهتر بود بمیرم. بدین خاطر قسم خوردم که من قاتلم. در ایران قبل از اینکه کسی مشخص بشود که مجرم است، گویی حکمش داده شده است. و یا اینکه با خشونتهای مختلف سعی میشود گناهکاری او را به او بقبولانند. آقای منتظری در خاطراتش میگوید که در بازنگری پرونده افرادی که حکم اعدام گرفته بودند ۲۰۰۰ نفر را توانستیم آزاد کنیم. قضات اعتراض داشتند که این کار آبروی ما را میبرد!
پس متوجه میشویم که اصل بر عدالت و پایین آوردن جو خشونت نبوده و نیست. اعدامی که در میان خیابان و در استادیوم ورزشی انجام میگیرد یعنی بسط خشونت، یعنی بسط جو قهر و ترس. اگر در ایران کسی خشونتی اعمال بکند با قدرت و خشونت نظام حاکم بر ایران پیوند میخورد. آنکس که بیشتر خشونت میورزد به آقای خامنهای و دستگاه قضاییش نزدیکتر میشود. با هم این همانی پیدا میکنند.
قاضی بایستی هدفش قهر زدایی باشد. هدف قاضی بایستی برگرداندن مجرم بعد از یافتن سلامت به جامعه باشد.
انسانهایی که خطایی کرده و دوران جبران را گزراندهاند و در جامعه میخواهند در سلامت زندگی کنند بایستی از داغ اتهام پاک شوند. وقتی در ملاء عام کسی را شلاق میزنند، این فرد چه راه برگشتی دارد؟
اگر عدالت خواهی یعنی بسط خشونت، پس هر کس میتواند خشونت کند و اسمش را بگذارد عدالت پروری!
استناد قضاوت در ایران بر اصل دفاع از حقوق شهروندان نیست. بر اصل دفاع از قدرت حاکم است.
آیا تا امروز شنیده اید که یک قاضی بگوید بر اساس روش قرآن در مسئله قتل عمد که میگوید بهتر است ببخشید، من سعی کرده ام جو خشونت را بسوی جو عدم خشونت تغییر بدهم؟ معلوم است که نشنیده اید.
تا امروز هم نشنیده ایم که قاضی نباید به قدرت سیاسی وابسته باشد و قاضی باید کاملا مستقل از قدرت حاکم عمل کند و از حقوق شهروندان دفاع نماید.
قاضی باید از حق کسی که او را میخواهند در باره اش قضاوت کنند دفاع کند. نه از منافع نظام و منافع مافیا و.. دفاع کند.
اعدام یعنی بسط خشونت و بسیاری قاضیان دربار ولایت فقیه بسط دهنده هر نوع خشونتی میباشند.
بخشش و درگذشتن از اعدام و امکان جبران دادن روش مطلوب است و این روش را بایستی اصل راهنمای قضاوت نمود.
یادمان باشد که مدافعین حقوق انسان در بسط خشونت زدایی نقش بسیار مهمی را میتوانند ایفا نمایند.
من با هر گونه خشونت مخالفم.
من با شکنجه و اعدام مخالفم و مدافع حق دیگران هستم اگر شعار مردم بگردد، استبداد امکان ادامه حیاتش بسیار ناچیز میشود.
♦ لینک منبع اصلی: خبرنامه گویا
در همین زمینه
– حذف
حقوقمداری، حقوق مداری، حقومداری؟
Farhad / 15 December 2016
وقتی اعدام باشد:
اشتباه دستگاه قضاوت غیر قابل جبران است.
اعدام به جامعه پیام مجاز بودن کشتن انسان می دهد!
اعدام، یعنی با پوش درست کردن می توانند انسانی رسما بکشند!
اعدام یعنی سرکوب آزادی خواهان در نطفه!
—-
جایگزینی اعدام با حبس ابد، همان کار می کند اما معایب بالا دیگر نیست.
نمیشوند / 16 December 2016