رمان “عشق در تبعید” دومین رمانی است که از بهاء طاهر، نویسنده معروف و معاصر مصری به ترجمه محمد رحیم فروغی به فارسی منتشر شده است. پیش از این رمان “واحه غروب” توسط همین مترجم به فارسی ترجمه شده بود. رمانی خوشخوان که در سال ۲۰۰۸ برنده جایزه بوکر عربی شد. رمان واحه غروب اثری زیبا و عمیق است و از دانش عمیق نویسنده و تعلق خاطر او به تاریخ نشان دارد. بهاء طاهر در این اثر در قامت یک نویسنده جهانی ظاهر میشود و رمان او به دلیل قرابتهای تاریخی برای ما ایرانیان هم جذابیت خاص دارد.
رمان عشق در تبعید اما بیست سال قبل از واحه غروب منتشر شده است و جای افسوس دارد که چرا همانند واحه غروب در همان سالهای انتشار به فارسی ترجمه نشده است. اما این تاخیر از زیباییها و ارزشهای ادبی اثر نمیکاهد. بهاء طاهر نویسندگی را با روزنامهنگاری و ترجمه آغاز کرد. او از جوانان جنبش “ناسیونالیسم عربی” به رهبری جمال عبدالناصر بود. اما چنانکه خودش در موخره کتاب واحه غروب نوشته است، این جنبش بتدریج از آرمانهای خودش فاصله گرفت و در نهایت به این منجر شد که آدمی مثل “انور سادات” معاون ناصر شود. مرگ ناصر عملا پایان همه امیدها بود و برآمدن انور سادات موجب رانده شدن بسیاری از انقلابیهای سابق از دستگاه حکومت و از رسانههای جمعی شد. بهاء طاهر از رادیو فرهنگ که خودش بنیانگذارش بود اخراج شد و بعد از مدتی سرگردانی در کشورهای آفریقایی و آسیایی، در دفتر سازمان ملل در ژنو به عنوان مترجم مشغول به کار شد تا در نهایت در سال ۱۹۹۵ به مصر بازگشت.
رمان عشق در تبعید روایت بخشی از زندگی یک روزنامهنگار مصری است که در تبعیدی خودخواسته در اروپا ساکن است. این تبعید به دو دلیل انتخابی ناگزیر است. اول به این دلیل که با روی کار آمدن انورسادات و تغییر مشی روزنامه، سردبیر ترجیح میدهد که او در حداکثر فاصله جرافیایی ممکن با کشورش باشد. در واقع حقوقی که به او میدهند رشوهایست برای ننوشتن. دلیل دوم اختلاف او با همسرش است که به طلاق منجر شده. همسری که هنوز در همان روزنامه مشغول به کار است. اما در عین حال دو دلیل دیگر وجود دارد که اورا وابسته به مصر و اتفاقات جاری در آن میکند. اول اتفاقاتیست که در کشورش و در تمام جهان عرب درجریان است و دلیل دوم دو فرزندش است که نزد مادرشان در مصر زندگی میکنند.
اولین فصل رمان، با گزارشی از یک کنفرانس مطبوعاتی افشاگرانه درباره جنایات حکومت “پینوشه” در شیلی آغاز میشود. یکی از قربانبان شکنجه یک راننده تاکسی بیگناه است که بسیار اتفاقی دستگیر میشود. او که به طرز معجزهآسایی از زندان و از شیلی گریخته است، از رفتارهای سبعانه نظامیان و پزشکان همدست آنان، با زخمیها و شکنجهشدهها میگوید. دختری که مترجم این قربانی در آن کنفرانس است از شدت تاثرات دچار تهوع و دلآشوبه میشود و کنفرانس نیمهتمام میماند.
در پایان همین کنفرانس راوی داستان با یکی از همکاران دوران جوانی که اکنون مقیم بیروت است مواجه میشود. “ابراهیم” به دلیل افکار چپگرایانه در آن سالها منتقد تغییر سیاستهای جمال عبدالناصر بوده به همین دلیل با راوی اختلاف نظر جدی داشته و این دو مدام در حال بحث و جدل سیاسی بودهاند. اما اکنون هر دو مغضوب حکومت سادات هستند و به سرنوشتی یکسان دچار شدهاند. گفتگوهای این دو نفر در کافهای در ساحل رودخانه که پاتوق راوی است ادامه مییابد. در کافه همان دختر مترجم از راه میرسد و آشنایی بین آنها شکل میگیرد. این ملاقاتها مدتی دوام میآورد و هر دو صدای پای عشق را میشنوند. ابراهیم که بسیار خوشقیافه است در به دست آوردن دل دختر ناموفق میماند و به “بیروت” بازمیگردد. اما رابطه راوی با “برژیت” به عشقی متقابل میانجامد. راوی که اکنون دوران میانسالی را پشت سر میگذارد رابطهای عمیق و دلخواه را تجربه میکند. آنچه این رابطه و این تعلق خاطر را شکل میدهد و هدایت میکند تجربههای مشابه ابن دو از زندگی قبلی است که به شکست انجامیده است. با این وجود انگار نیروی عشق خواست و توان آنها را برای آزمونی دیگر افزایش میدهد. رویای عشق با این وجود آنقدر تخدیرکننده نیست که همه چیز را به وادی فراموشی گسیل کند. واقعیت زندگی حضوری قاطع و غیر قابل چشمپوشی دارد.
عشق در تبعید یکی از بحرانیترین دهههای تاریخی قرن بیستم را روایت میکند. کودتای شیلی، آشوبهای سیاسی در آفریقا، جنگ داخلی لبنان، مضحکه صلح بین اعراب و اسرائیل و در نهایت فاجعه حمله اسرائیل به لبنان و قتل عام گسترده فلسطینیان در اردوگاههای “صبرا” و “شتیلا” که با سکوت و تایید ضمنی غرب صورت میگیرد. از نگاه راوی این داستان که شاهد این بحرانهاست “بنیادگرایی اسلامی” و برآمدن گروههایی مثل “القاعده” و بعدها “داعش” در همین بحرانها نطفه میبندد. به تعبیر او سکوت تاییدآمیز غرب و حکومتهای عربی در برابر تجاوزهای اسرائیل عملا تصویر دنیای مدرن و امکان تحقق عدالت و صلح را در ذهن مردم مستاصل و بیسلاح خاورمیانه، تیره و تار میکند و سیر گذار به مدرنیسم در این کشورها دچار گسست میشود و مدرنیسم هم از یک آرمان به یک دشمن بیرحم تبدیل میشود. نتیجه تبعی این امر بازگشت آنان به ارزشهای سنتی و تقویت بنیادگرایی برای مقابله خصمانه با جریان سلطه و استعمار جدید است.
این رمان حداقل ۱۵ سال قبل از لشکرکشی آمریکا به عراق و افغانستان، بروز و رشد پدیدههایی چون داعش و القاعده را پیشبینی میکند و نشان میدهد که این جریان “بازگشت به خویشتن” و تقدیس ارزشهای سنتی و رمانتیسم برآمده از آن چگونه به خشونت و سبعیت و تکفیر و در نهایت به تفرقه حتی در سطح خانوادهها منجر خواهد شد. راوی ضمن نشان دادن روشهای اعمال سلطه سرمایهداری بر جریان آزاد اطلاعات با به کارگیری روشهای ظریف و موجه سانسور و تهدید معاش روزنامهنگاران، در گفتگویی با یک روزنامهنگار اروپایی تلویحاً پیشبینی میکند که این حمایتها مرزهای میدان جنگ را به اروپا خواهد کشاند. و این اتفاقی است که هماکنون افتاده است.
رمان عشق در تبعید روایتهای تکاندهندهای که از فجایع لبنان و مسایل و مشکلات جهان عرب ارائه میدهد و سعی میکند واکنشهای مختلف به این فجایع و نتایج برآمده از آن را در قالب روایتهای فرعی بازنمایی کند. مردم به جان آمده از بیعدالتی و تجاوز و قتل عام و ناامید از آرمانهای مدرنیسم به باورها و به ریشههای خود رجوع میکنند و در این میان رهبران مذهبی سعی میکنند از این عجز واستیصال قبایی برای خود بدوزند و اندیشههای متحجرانه خود را راه رهایی قلمداد کنند. پیدایی و رشد “گروهای تکفیری” مثل داعش، القاعده، بوکوحرام، جبهه النصره و امثال آن نشانگر آن است که این رادیکالیسم خشونتگرای مذهبی در میان فقیرترین و عقبافتادهترین کشورهای عربی و مردم محروم و کمسواد سایر کشورهای مسلمان نفوذ یافته و آنان را با خود همراه ساخته است.
گروه دوم شاهزادههای تحصیلکرده، کلبیمسلک و قدرتطلب کشورهای ثروتمند عربی هستند که به هیچ ایدهای جز دستیابی به قدرت اعتقاد ندارند. اما در این بحبوحه سعی میکنند از این بحران سود جسته و با کمکهای میلیون دلاری به گروههای جهادی، نیروی گردآمده در زیر پرچم سنت و دین را تصاحب کنند و در نقش منجی اعراب ظاهر شوند. اینان با راهاندازی شبکههای خبری و نشریات مختلف و پنهان شدن در زیر لوای گردش آزاد اطلاعات اهداف خود را دنبال میکنند.
گروه سوم کسانی مثل راوی و دوستش ابراهیم و برژیت و “ونسان” هستند. روشنفکران و تحصیلکردگانی که در طول سالهای قرن بیستم پرچمدار آزادی و عدالت بودند و از طریق اعراض از مراکز قدرت و ثروت، وتاثیرگذاری بر افکار عمومی در اینجا و آنجا از حقوق ملتهای خود یا دیگران دفاع میکردند، اکنون در مقابل دو جریان متعارض قرار گرفتهاند که با هیچکدام همسویی ندارند. آنان از یکطرف با بنیادگرایی و تحجرگرایی در جنگ هستند و از طرف دیگر با اعمال سلطه جهان سرمایهداری. از طرف دیگر با پایان گرفتن دوران جنگ سرد و منحل شدن مرزبندیهای جهان دوقطبی و همچنین رشد “نسبیگرایی” که منجر به ناپایداری ارزشهای انسانی شده است، عملا “آرمانگرایی” به عنوان یکی از ویژگیهای قرن بیستم به پایان رسیده است. و همین فقدان آرمانگرایی از یکطرف موجب کم رنگ شدن ارزشهای اخلاقی و انسانی فراگیر و عام در جوامع بشری شده و از طرف دیگر هرگونه وحشیگری و خشونت برای رسیدن به هدف را موجه کرده است. روشنفکری که سلاحی جز کلمات در اختیار ندارد در مقابل این گوشهای سنگی و چشمهای نابینا چه میتواند کرد؟ نتیجه آنکه با این اوضاع و این راهکارها، امید خیر و صلاح نمیتوان بست واین بذری است که بزعم راوی، کشورهای غرب در خانه اعراب کاشتهاند.
راوی داستان پنهان نمیکند که پیرو تفکر جمال عبدالناصر و ناسیونالیسم عربی او بوده و به ایدهی “میهن فراگیر عربی” باور داشته. اما در روال داستان اذعان میکند که آن ملیگرایی رویایی رمانتیک بوده و اکنون نه مجابکننده است و نه مطلوب. او تلویحا میپذیرد که آنچه در سالهای پس از آن رخ داده نتیجه طبیعی این رمانتیسم رویاپرداز است.
رمان عشق در تبعید علیرغم اینکه در بازنمایی آنچه در آن سالها در لبنان و در جهان عرب اتفاق افتاده و تحلیل دلایل آن اتفاقات موفق است اما آن انسجام درونی که در رمان واحه غروب میبینیم را ندارد. کمی پراکنده و متشتت است. محدودیتهای انتخاب نظرگاه “اول شخص” نیز در عدم انسجام روایتهای فرعی داستان موثر است. روایت محوری این رمان داستان عشقی غریب بین راوی و برژیت است. اما راوی از بازگویی انگیزههای این عشق و بازنمایی علت غایی عشق و آنچه این دونفر در پی آن هستند و یا آنان را به یکدیگر علاقهمند میکند ناتوان است. شاید به این دلیل که از بازگویی ویژگیهای شخصیت زن داستان ناتوان است. جابجا در داستان بر زیبایی زن تاکید میکند. اما اگر علت عشق تنها و تنها زیبایی زن باشد و نه وجوه دیگر انسانی او، این حس را میتوان بر تمام زنان زیبا اطلاق کرد. آنچه عشقی نامعمول بین دو نفر با این تفاوت سنی و با این شکاف عمیق فرهنگی را موجه و قابل دفاع میکند خاصگیهای معشوق است. این خاصگیها او را به موجودی یگانه و قابل عشقورزی تبدیل میکند. خاصگیهایی که در برخورد این دو نفر تعارض ایجاد کند و این رابطه را عمق و غنا ببخشد. اما راوی به چنین خاصگیهایی اشاره ندارد. دلیل این امر شاید پارادایمهای ذهنی نویسندهای برآمده از خاورمیانه و جهان عرب درباره مقوله عشق و موجودی به نام زن است. جالب است که نویسنده در دادن تصویر کاملی از روابط ابراهیم و زنی که عاشق او بوده و بازگویی علت جذب آنان به یکدیگر و همچنین دلیل جدایی آنان موفق است. یعنی شناخت او از زن ومرد مصری کاملتر و مجابکنندهتر است.
در بخش پایانی این رمان آن عشق پرشور بین راوی و برژیت رو به خاموشی میرود. اوج گرفتن خشونت و بروز فجایعی نظیر کشتار صبرا و شتیلا، بیاعتنایی مردم و سکوت دولتهای غربی و یا تایید این جنایات از طریق سانسور اخبار، و امر زیستن در جهانی بیشفقت و وحشیانه چنان بر روابط بین آنها سایه میاندازد که عملا عشقورزی را بیمعنا و حتی شرمآور میکند. این حس بیمعنا شدن عشق را برژیت پیشتر و در هنگام حمله گروهی سفیدپوست به معشوق فرهیخته و مهربان سیاهپوستش تجربه کرده است. واقعا عشق در جهانی پر از ظلم وخشونت و وحشیگری چه معنایی دارد؟ این ماجرا آن جمله معروف “آدورنو” را تداعی میکند: ” پس از آشویتس شعر گفتن جنایت است. “
رمان عشق در تبعید بیست سال پس از انتشارش هنوز خواندنی است و قدرت نویسنده در بازنمایی جهان امروز و توان او در پیشبینی مسیری که خاورمیانه در طی این سالها پیموده است ستایشبرانگیز و قابل تامل است.
شناسنامه کتاب:
عشق در تبعید، رمان، بهاء طاهر، ترجمه محمد رحیم فروغی، انتشارات نگاه