به دو گونه مىتوان در باب شعر بهار و هر شاعرى سخن گفت: یکى آنکه برخورد او را با ارزشهاى مختلف حیات مورد نقد و نظر قرار دهیم و در این راه پست و بلند اندیشه و حدود شناخت او را از این مفاهیم و ارزشها بررسى کنیم و از انسجام فکرى یا تناقضها و ناهمخوانى درونمایههاى شعرى او بحث کنیم و اگر بتوانیم رابطه این زمینهها را با مسائل طبقاتى عصر او و مسائلى که در اعماق جامعه جریان داشته، نشان دهیم و مثلاً ببینیم وى چه نوع برداشتى از مفهوم وطن یا آزادى و عدالت یا خدا و زیبایى یا هر یک از مفاهیم ارزشى و اندیشههاى محورى روزگار خویش داشته است. راه دیگر این است که ببینیم در قلمرو خلاقیتهاى هنرى، حدود ابداع و یا درجه تقلید او تا کجاهاست و آبشخور ذوقى او در سنت ادبى زبان فارسى، بیشتر از چه دورههایى و در شعر چه شاعرانى است و در زمینه هر کدام از عناصر سازنده شعر از قبیل زبان و تصویر و موسیقى و طرح و انگاره تا کجاها نوآور است و تا کجاها گرفتار تقلید.
هر کدام از این دو نوع نقد و نظر، نیازمند مقدمات و اصولى است که بدون آنها هر نوع بحثى، یک طرفه و ژورنالیستى و خطایى خواهد بود و از حد نوعى سرگرمى فراتر نخواهد رفت.
در باب شعر بهار، در این لحظه، بنا به دلایلى که مجال گفتنش نیست، از بحث تفصیلى و استدلالى پرهیز دارم و حتى از مراجعه به دیوان او ـ که هماکنون در قفسه کتابهایم و در برابر چشم من قرار دارد ـ به عمد خوددارى مىکنم، فقط در حد برآوردن درخواست مدیر آینده، بعضى اعتقادهاى شخصى خودم را در باب شعر بهار، در اینجا یادداشت مىکنم زیرا معتقدم هرگونه بحث استدلالى، نیازمند تبیین مقدماتى است وگرنه اظهار نظرها جنبه تأثرى محض خواهد داشت و در آن گونه نقد و نظرها، ذوق و سلیقه هیچکس را بر ذوق و سلیقه دیگرى رجحان نیست. حتى یک فرد معین هم با گذشت زمان و در شرایط روحى متفاوت یک نوع ذوق و سلیقه ندارد.
هر نسلى بیشتر، شعر نسل خود را در حافظه دارد، ولى اگر شاعرى که از اوج دوران شاعریش تا امروز پنج شش نسل گذشته (نسل را با فاصله ده سال تا دوازده سال به کار مىبرم نه به اصطلاح علماى انساب) در ذهن و ضمیر تمام نسلها به یک اندازه یا به طور مستمر، شعرهایش حکومت کرده باشد، مىتوان پذیرفت که شخصیت طبیعى خویش را در تاریخ ادبیات عصر ما به دست آورده است و از خطر فراموشى مطلق رسته است.
من معتقدم که شعر بهار و شعر ایرج از روزگار عرضه شدن تا امروز، همه نسلها را تسخیر کرده است و در آینده نیز بیش و کم، حضور و استمرار خود را در حافظه نسلهاى مختلف حفظ خواهد کرد. ولى چنین تضمینى را در باب قاآنى یا یغما یا از شعراى مشروطیت: ادیبالممالک و سید اشرف، و از شعراى نسلهاى بعد (خودتان مثال بزنید) نمىتوانیم بدهیم، در صورتى که اینان هر کدام در عصر خویش طرفدارانى داشتهاند و بعضى از اهل ادب در حق آنان، گاه، عقایدى افراطى نیز ممکن است ابراز کرده باشند.
بگذارید، اول، در بافت تاریخى عصر بهار، نگاهى کنیم به موقعیت او: شعر بهار، چنانکه جاى دیگر هم اشاره کردهام، در مرکز شعر مشروطیت قرار دارد، و تمایز او از اقرانش (ادیب پیشاورى، ادیب الممالک، دهخدا، سید اشرف، عارف، عشقى، ایرج) در این است که پس از دوره مشروطیت نیز ادامه یافته و قریب سه دهه دیگر را نیز شامل است، یعنى تمام دوره بیست ساله رضاشاه و نزدیک به یک دهه پس از سقوط او، و این سى سال بهترین سالهاى شاعرى اوست و از نوادر حوادث تاریخ شعر فارسى در قرن اخیر (و شاید هم تمام قرون) اینکه شعر بهار تا آخرین روزهاى حیاتش همواره در اوج زندگى و پیوند با نبض جامعه بوده و هرگز به ابتذال و سستى و تکرار ـ که از ویژگىهاى دیگران در سنین کهولت و پیرى است ـ گرفتار نشده است (نگاه کنید به «هدیه باکو»، «لاله خونین کفن از خاک سر آورده برون» و «جغد جنگ» و…) و حال آنکه غالب معاصران پس از یک دوره کوتاه شهرت، کارشان گاه به ابتذال عجیبى مىکشد و هیچ کدامشان حاضر نیستند که این حقیقت را بپذیرند و اصرار دارند که آن روزها آن نوع شعر ضرورت داشت و این روزها این نوع شعر. نمونههایش را خودتان نام ببرید.
در همین زمینه شعر مشروطیت که اشاره کردم اگر بخواهیم شعر بهار را بررسى کنیم تنها شاعرى که به لحاظ حجم آثار با او قابل مقایسه است، ادیبالممالک است و تنها شاعرى که به لحاظ نفوذ در میان توده وسیع خوانندگان مىتواند با او رقابت کند ایرج. وگرنه دیگران به هیچوجه جایى براى مقایسه ندارند نفوذ سید اشرف، بیشتر در روزگار حیات او و آن هم در قشرهاى خاصى از خوانندگان و دوستداران شعر بوده و نفوذ عارف به خاطر تصنیفها و مقام موسیقایى اوست.
بسیارى از ادیبان معاصر را دیدهام که بهار را با ادیبالممالک مقایسه مىکنند، تنها دلیل آنان زمینه مشروطگى شعر این دو و گرایش غالب این دو شاعر به قالب قصیده و زبان قدمایى است، ولى این قیاسى است معالفارق. از مجموع شعر استادانه و بسیار استوارِ ادیبالممالک چند شعر مى توان یافت که توانسته باشد به میان انبوه خوانندگان شعر، در نسلهاى پس از او، راه یافته باشد؟ اگر به دیوانش مراجعه نکنید و از حافظهتان مدد بگیرید خواهید گفت: «برخیز شتربانا بر بند کجاوه» آن هم آغاز شعر و چند بند آنکه در میان وعاظ و اهل منبر شهرت یافته. و «قاضى عدلیه بلد» و شاید یکى دو شعر دیگر مثل «تا ز بر خاکى اى نهال برومند» بقیه شعرها استوار و خوب و به هنجار قدماست و شاید به لحاظ صورت و ساخت قدمایى قوىتر از بسیارى از شعرهاى بهار. اما چرا به میان حوزههاى وسیع خوانندگان شعر راه نیافته است؟
طنز ایرج، به ویژه در قلمروهاى خاصى، بسیار دلپذیر و در نوع خود بىدلیل است نه تنها در قیاس با معاصرانش که در طول تاریخ شعر فارسى، اما از قلمرو طنز به جد کمتر پرداخته و اگر پرداخته توفیق طنزهاى او را ندارد دو سه شعر استثنایى او مانند قلب مادر یا گویند مرا چو زاد مادر و… را به خاطر دارم. ولى در شعر بهار، طنز اگر به حد ایرج شیرین و نافذ نیست تنوع اقالیم شعرى او را نباید فراموش کرد: در حوزههاى گوناگون وصف طبیعت (گیلان و مازندران) خشم و خروشهاى انقلابى (دماوند) و در قلمرو طنز (ترسم من از جهنم و آتشفشان او) و در قلمرو وطنیات که حوزه اصلى شعر اوست (لزن و قصیده نوروز آمد سپس بهمن و اسفند.) و در قلمرو مسائل سیاسى روز (جغد جنگ) و در تصویر نفسانیات و احوال خویش در محبس. به مناسبت قرار گرفتن بهار در دورانى پس از قرون وسطى، حَبْسیّههایش بر حَبْسیّه هاى مسعود سعد، مىتوان گفت، رجحان دارد ـ دستکم براى خواننده عصر ما و پس از عصر ما که جهانبینى انسان عصر فئودالى را بیش و کم وداع گفته است. حتى در اخوانیات (که غالباً آن را از حدود شعرهاى خصوصى بدر آورده و نوعى سروده است که لذت یک شعر گسترده را به خواننده مىدهد: یاد باد آن عهد کم بندى به پاى اندر نبود.) و مرثیه، چه مرثیههاى مذهبى (که مایه شهرت بهار در میان عامه مردم همان شعرهاست) و چه مرثیههاى دوستانه (مثل «دعوى چه کنى داعیهداران همه رفتند» و یا «دجله بغداد در مرگ زهاوى خون گریست») و بسیارى اقالیم دیگر، دیوان بهار، متنوعترین دیوان شعر فارسى است، در عصر مشروطیت.
این مسأله مقایسه تنوع اقالیم شعرى بهار را مىتوان از عصر مشروطه به قدما نیز تسرّى داد و گفت: در دیوان هیچ شاعر قصیدهسرایى (با همه عظمت و بیکرانگى شعر سنایى و استوارى ساخت و انسجام فکرى ناصرخسرو و تصاویر بدیع خاقانى) به اندازه دیوان بهار تنوع اغراض وجود ندارد و این یکى از سعادتهاى بهار بوده است که قصیده را در روزگارى به خدمت شعر خویش درآورده که تاریخ اجتماعى ایران و جهان هر روز گونه و رنگ تازهاى به خود گرفته و او تجارب شعرىِ قدما را به خدمت اندیشههاى خویش، در ارتباط با حوادث عصر، درآورده است این چنین امکانى براى خاقانى و ناصرخسرو و سنایى نبوده است (در قصاید قدما متنوعترین حوزه موضوع از آن سنایى است.) و این به معنى آن نیست که بخواهم بگویم قصیده بهار بهتر از قصیده سنایى یا خاقانى است سخن بر سر چیز دیگرى است و آن مسأله تنوع زمینههاى شعرى است.
اگر از دو سه قصیده انورى (یکى از پیمبران شعر) بگذریم، بقیه شعرهاى او همه تکرار یک مطلب است: مدح و گدایى البته بعضى قطعات و بعضى غزلهاى او ارزش والاى خویش را دارد. صحبت بر سر قصیدهسرایى اوست، که در آن وادى، پیمبر شناخته شده است. در تمام دیوان قصاید این پیمبر قصیدهسرایى، جز مدیحههاى مکرر هیچ چیز وجود ندارد. اگر منکر حرف بنده هستید به حافظهتان مراجعه کنید فوراً «بر سمرقند اگر بگذرى اى باد سحر» و «اى برادر بشنوى رمزى ز شعر و شاعرى» به یادتان مىآید و بعد مىرسد به بعضى قطعههاى هجوى یا اخلاقى او.
تنها شاعرى که از نسل شاعران پس از مشروطیت، هم به لحاظ تنوع در اسالیب بیان و هم به لحاظ نفوذ در میان خوانندگان، مىتواند با بهار مورد مقایسه قرار گیرد پروین اعتصامى است اما در دیوان پروین اگر تنوع اسالیب بیان، وجود دارد (مناظرهها، فابلها.) ولى از حوزه اخلاق، آن هم همان آموزش هاى تجربه شده شاعران پیشین، به ندرت گامى بیرون نهاده است و تنوع اقلیمى شعر بهار را ندارد. البته دیوان پروین یکدستتر از دیوان بهار است و نفوذ او در میان خوانندگان شعر بیشتر از بهار مىنماید.
شعر فارسى پس از ظهور نیما، چه بخواهید و چه نخواهید، معیارهاى تازهاى را پذیرفته و در قلمرو آن معیارها، دیگر جایى براى مقایسه کسى با بهار باقى نیست. بهار واپسین تجلّى یکى از ارجمندترین صورتهاى شعر فارسى است صورتى که از رودکى آغاز مىشود و به بهار ختم. منظور سیر طبیعى این قالب است وگرنه در دو هزار سال دیگر هم ممکن است کسى بیاید و قصیدهاى بگوید.
در حوزه تاریخى و مسیر طبیعى قصیده از عصر رودکى تا بهار، اگر حجم شعرهاى خوب و تنوع زمینههاى فکرى را ملاک قرار دهیم ـ و پسند و حافظه نسلهاى پس از شاعر را داور این محکمه بشناسیم ـ بهار حق داشته است که بگوید:
از پس سعدى و حافظ کز جلال معنوى
رتبت ایوانشان بر تارک کیوان بود
آن اساتید دگر هستند شاگرد بهار
گر امامى گر همام ار سیف، گر سلمان بود
و بدون تردید اگر معیارها و موازینى را که بهار بدان دلبسته بوده است، یعنى سنتى که شعر بهار از درون آن برخاسته (یعنى زبان خراسان و صورت قصیده را) مورد نظر قرار دهیم، سخنش را باید پذیرفت. شعر صائب (براى طرفدارانش) و شعر بیدل (براى طرفدارانش) و شعرهاى اسالیب بعد از نیما، در این دعوى مستثناى منقطع است زیرا بهار آن موازین را نه مىپسندیده و نه در نظر داشته است.
اگر نبوغ را نوعى حسن تصادف در مسیر زندگى افراد ندانیم، یکى از امورى که سبب توفیق چشمگیر بهار در شعر فارسى شده است، این است که او در پایان یک دوره عظیم از تجارب قدما، بخش مهمى از آن تجربهها را به خدمت مسائلى درآورده که قدما از پرداختن به آنها محروم بودهاند: یعنى ساخت و صورتهاى قدمایى شعر را که بیشتر در خدمت معانى محدودى از هجو و مدح و اخلاق بوده به قلمرو گستردهاى از مسائل سیاسى و اجتماعى و فرهنگى عصر جدید درآورده است. اگر از چند اثر استثنایى بهار بگذریم، شاهکارهاى او، همه، استقبالهایى است که از قدما کرده و در حقیقت تجربههاى آنان را در زمینه زبان و موسیقى و تصویر به خدمت اندیشههاى عصر خویش درآورده است، حتى بعضى از این کوششها به گونهاى است که نوعى نقیضه یا پارودى (Parody) سازى در قبال کارهاى قدما به شمار مىرود مثل نقیضه گونه «کاروانى همى از رى به سوى دسگره شد» که در داستان پیشهورى و وقایع آذربایجان سروده است.
در شعر بهار ساخت و صورت هاى قدمایى، در اثر ترکیب با عوالم روحى انسان عصر جدید، بافت تازهاى به خود گرفته که در مجموع نوعى سبک شخصى Individual Style را در شعر او به وجود آورده است و این مهمترین امتیاز اوست. البته سبک شخصى، به معنى دقیق کلمه، شاید بر آن توان اطلاق کرد زیرا سبک شخصى در تاریخ شعر فارسى، چیزى است که روزگار نیما بسیار اندکیاب است.
اگر بخواهیم سفینهاى از شعر سنتى صد سال اخیر ایران فراهم آوریم و از همه انواع شعر در آن نمونه بیاوریم: از طنز اجتماعى و وصف طبیعت تا سیاست و اخلاق و وطنیات و حتى اخوانیات و دیگر نمونهها از قبیل شعرهاى ساده تعلیمى براى کودکان و نوجوانان و تصنیف هاى سیاسى و…، تصور من بر آن است که سهم بهار بیش از هر کسى است، جز در قلمرو غزل که غزلهاى او در قیاس دیگر نمونههاى شعرش پایهاى فروتر دارند و بىانصافى است اگر غزلهاى او را با غزلهاى استاد شهریار یا عماد خراسانى یا سایه قیاس کنیم. با اینکه بعضى از غزلهاى او به دلایلى شهرت بسیار یافته مثل غزل «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید» و امثال آن. بهار اگر در قالب غزل توفیقى داشته باشد، باز در غزلهاى سیاسى اوست نه غزل به معنى شعر عاشقانه. حق این است که بهار روح غزلسرایى و زمینه نفسانى این گونه شعر را هیچگاه نداشته است و تجارب او در این باب، ناکامترین تجارب شعرى است.
یک بار دیگر به حافظه محیط ادبى روزگاران مراجعه کنید و ببینید شعر چه کسى از این افراد بیشتر در حافظه نسلها باقى مانده است و شعر چه کسى است که بتواند در این همه زمینههاى گوناگون، هنوز به قول عینالقضات همدانى خصلت آینگى خویش را حفظ کند.