برگرفته از تریبون زمانه *  

حضور قاسم هاشمی‌نژاد در روزنامه‌ی «آیندگان» کوتاه اما پربار بود. وقتی من در اوایل سال ٤٩ وارد «آیندگان» شدم، او دبیری صفحه‌ی «عیارسنجی کتاب» را بر عهده داشت و این صفحه چنان از صفحات کتاب روزنامه‌های دیگر متمایز بود که اغراق نیست اگر بگویم از جمله به خاطر صفحه‌ی کتاب «آیندگان» وارد آن روزنامه شدم و پیشنهاد رفتن به روزنامه‌ی بزرگ عصر را رد کردم. بنا بر این طبیعی است که وقتی به روزنامه رفتم، نزد او تلمذ کردم.

قاسم هاشمی‌‌نژاد، نویسنده، مترجم و روزنامه‌نگار فقید ایرانی
قاسم هاشمی‌‌نژاد، نویسنده، مترجم و روزنامه‌نگار فقید ایرانی

سردبیر صفحات فرهنگی «آیندگان» در آن زمان پرویز نقیبی بود و ما اگرچه مطالب مربوط به کتاب را بیشتر به او می‌دادیم، اما او آن را دربست تحویل هاشمی‌نژاد می‌داد و هاشمی‌نژاد بود که روی مطالب ما کار می‌کرد ــ ویرایش می‌کرد، تیتر می‌زد، تعیین حروف می‌کرد، محل چاپش را در صفحه معیّن می‌کرد و به حروف‌چینی می‌فرستاد و در این اثنا از راهنمایی ما هیچ دریغ نداشت. من گمان نمی‌کنم هیچ یک از نویسندگان صفحات فرهنگی روزنامه به اندازه‌ی هاشمی‌نژاد نقد کتاب را می‌شناخت، حتا پرویز نقیبی که سردبیر صفحات بود و در این زمینه‌ها ید طولایی داشت. جالب است بدانیم که آن موقع هاشمی‌نژاد کمتر از سی سال داشت.

از آنجا که صفحات فرهنگی «آیندگان» پر‌بار بود، بسیاری برای صفحه‌ی کتاب «آیندگان» می‌نوشتند اما از همه قوی‌تر همچنان خود هاشمی‌نژاد بود. هم در دید و هم در زبان نقد. زبانی که او به کار می‌برد از زبان معمولی که در روزنامه به کار گرفته می‌شد، فراتر بود. زبانی بود خاص، موجز، مؤثر و صریح که هیچ سخنی را در پرده و لفافه نمی‌گذاشت و به لیت و لعَل برگزار نمی‌کرد. از حیث دید و شناخت نیز کارش در سطحی بود که روزی فرج‌الله صبا به من می‌گفت «نقدهای او در آیندگان در حد نقدهای جهانی بود، دیدگاهش در سطح تایمز لندن بود.»
چندی پیش که به قصد پژوهش‌گونه‌ای در روزنامه‌ی «آیندگان»، پاره‌ای نوشته‌های هاشمی‌نژاد را مرور می‌کردم، خواستم ببینم این نوشته‌ها هنوز هم برایم جذابیت دارد یا نه. اعتراف می‌کنم که بهتر از آن بود که در تصوّر داشتم و این حسرت را بر دل من گذاشت که چه شد که روزنامه‌نویس‌های در آن سطح را از دست دادیم و چنین بی‌بضاعت شدیم. اکنون پاره‌ای از این نوشته‌ها به همّت دوست داستان‌نویس و محقق ما، جعفر مدرس صادقی به هیأت کتاب آراسته شده. به این مناسبت ترجیح می‌دهم به جای نوشتن هر مطلبی درباره‌ی هاشمی‌نژاد، پاره‌ای مطالب مربوط به خوانده‌های اخیر را که ضمن مرور دوباره‌ی نوشته‌های هاشمی‌نژاد یادداشت کرده‌ام در اینجا بیاورم تا هم مروری بر کتاب «بوته بر بوته» باشد و هم تا اندازه‌ای نشان‌دهنده‌ی کارنامه‌ی هاشمی‌نژاد در روزنامه‌ی «آیندگان». اما پیش از همه‌ی اینها بگویم که نوشته‌های هاشمی‌نژاد را در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری بر سه دسته تقسیم می‌توان کرد: گزارش، نقد کتاب و گفت و گو. شاید با آوردن تکه‌هایی از نوشته‌های او در این یادداشت‌ها توانسته باشم نشان دهم که هاشمی‌نژاد تنها در زمینه‌ی نقد نبود که قهّار بود. گزارش‌های او از بُن دندان نوشته شده و گفت و گوهای او از نقد کتاب‌هایش جاندارتر است. گویا هر کس که دید و شناخت داشته باشد و نوشتن بلد باشد، در هر زمینه‌ای که قلم بزند تواناست. نمونه‌ی عالی آن گزارشی با عنوان «پنج خاطره‌ی بادآورد» که در همین سالها در «این شماره با تأخیر» چاپ شده است.

«دیداری با اردشیر محصص» نخستین مطلبی است که از هاشمی‌نژاد در «آیندگان» منتشر شده است (یکشنبه، سوم شهریور ١٣٤٧). مطلبی که از همان ابتدا گویای وسواس هاشمی‌نژاد در به کارگیری زبان است و نشان‌دهنده‌ی سبک و سیاق او و البته غور و مطالعه‌ی نویسنده در کاریکاتورها و طراحی‌های اردشیر محصص. این دیدار به بهانه‌ی نمایشگاه کاریکاتورهای محصص در تالار قندریز صورت گرفته، اما در واقع نمایشگاه بهانه‌ای شده است تا هاشمی‌نژاد درباره‌ی هنر محصص بنویسد. نوشته‌ای جذاب و ماهرانه که ضمن پرداختن زندگی‌نامه‌واری از اردشیر محصص، کارهایش را دوره می‌کند و چشم تیزبین خود را به آن می‌اندازد.

از سوم شهریور ٤٧ تا ١٦ اردی‌بهشت ٤٨ رد پای او را در«آیندگان» نمی‌بینیم. می‌توان حدس زد که پرویز نقیبی، سردبیر صفحات فرهنگی هنری «آیندگان»، از او دعوت به کار کرده اما هنوز فرصت نکرده کارهای دیگرش را زمین بگذارد و به «آیندگان» بپیوندد. شاید هم این زمانی است که به همراه بیژن خرسند به مجله‌ی «فردوسی» رفته بود و چند ماهی دست اندر کار برکشیدن سطح آن مجله بود. به هر حال، در آن فاصله اثری از او در «آیندگان» نیست. در ١٦ اردی بهشت ٤٨ هاشمی‌نژاد با نقد کتاب «مثل همیشه»، مجموعه داستان هوشنگ گلشیری، از راه می‌رسد و در همان مقدمه‌ای که بر نقد خود می‌نویسد نشان می‌دهد تا چه اندازه بر ادبیات داستانی تسلط دارد. در مقدمه‌ی این نقد و نظر نخست یادآور می‌شود که «خصلت اصلی داستان کوتاه برانگیزانندگی خلق‌الساعه‌ی آن است یا تقریبا خلق‌الساعه. داستان کوتاه به یاری دو عامل، یکی کمّی و دیگری کیفی، این نقش را به ثمر می‌رساند: نخست به یاری کوتاهی قالب خویش و دوم به یاری نوعی بی‌اعتنایی در برابر محتوایش.»

با چنین مقدمه‌ای، هاشمی‌نژاد به سراغ داستان‌های کوتاه «مثل همیشه» می‌رود و از آن میان داستان «شب شک» را برمی‌گزیند که در آن «وسوسه‌ی واقعیّت و نفوذ در پناهگاه‌های ذهنی» شخصیت‌هایی «مفنگی و در سنین میانه» مطرح است:

«در «شب شک» ما با سه تن از این نوع شخصیّت‌ها رو به روییم که به کمک روایتگر داستان به بازآفریدن رفتار، گفته‌ها و شنیده‌های خود و آقای صلواتی می‌پردازند ــ مردی که در شب شک میهمان او بودند. دوستان مشکوک می‌شوند که در خانه‌ی آقای صلواتی مُرده‌ی حلق آویز شده‌ی او را دیده‌اند. اما شاید آقای صلواتی با برق خودکشی کرده باشد یا شاید با تریاک. هیچ‌کس مطمئن نیست. هیچ‌کس در هیچ نکته‌ای با کس دیگری توافق ندارد و همه در تردیدی ابهام‌آمیز و نیز در اطمینانی ساده‌لوحانه به سر می‌برند. هر کس حقیقت خودش را دارد و دو دستی به عنوان یگانه حقیقت مسلم، به آن می‌چسبد و حتی حاضر است در این راه قسم بخورد. آن‌چه روایتگر از تلفیق این‌همه نغمه‌های ناساز می‌آفریند، حقیقتی طنزآلود و کنایی‌ست. از همین داستان درمی‌یابیم که برای گلشیری ــ نویسنده ــ جست و جوی واقعیّت، نفوذ در آن و بازشناختنش از حد یک وسوسه‌ی ساده گذشته است. بنای غالب داستان‌های او کوشش در نزدیکی با واقعیّت است و بهترین آنها حاصل تلفیق ماهرانه‌ای از دو دنیای عینی و ذهنی‌ست برای رسیدن به حقیقتی پایدارتر.»

دو هفته بعد، در چهارشنبه ٣١ اردی‌بهشت ٤٨، هاشمی‌نژاد با یک مطلب درخشان دیگر در روزنامه ظاهر می‌شود. این نوشته «حسینقلی مستعان، حرفه‌یی تنها و آزرده» عنوان گرفته است. تأثر و تاسفی که در این مطلب نهفته قلب خواننده را ریش می‌کند. من بنا به عادت ویرایش کردن مطالب، گاه یک مطلب را دو بار می‌خوانم تا آن را بهتر دریابم. اساساً هم برخی مطالب را برای درک ریزه‌کاری‌ها باید دو بار خواند. اما مطلب مستعان را نه دو بار که باید چندین و چند بار خواند تا به همه‌ی ژرفا و ظرافتی که در این مطلب هست پی برد. این مطلبی است که هم گزارش دیدار است، هم گفت‌وگوست، هم نقد است، هم زندگی‌نامه است و به تنهایی رودی است که جویبارهای متعددی در آن جریان یافته است. یک نوشته‌‌ی به تمام معنی هنری است که گاه به شعر می‌زند و کلمه در آن حکم شیئی هنری می‌یابد. ای کاش می‌شد تمامی آن را نقل کرد، اما چون چنین کاری در روال این پژوهش‌واره نیست، ناگزیر مانند بقیه‌ی مطالب به آن نوکی می‌زنیم تا خواننده از راه مسطوره‌ای که به دست می‌دهیم به اهمیت آن پی ببرد:

«باید اعتراف کنیم که او برای نخستین بار قشری مرکب از هزاران مرد و زن قصّه‌خوان پدید آورد که برای پی‌گیری حوادث قصّه‌های او روزشماری می‌کردند، پیش خود حدسها می‌زدند و دلشان چون سیر و سرکه می‌جوشید و برای نویسنده می‌نوشتند که بهتر نبود که این هفته از قصّه بیشتر چاپ می‌کردید؟ یا چرا قصّه را درست در همان‌جا ول کردید که آدم تشنه‌ی دانستن بقیّه‌ی ماجرا شده بود؟ و این قصّه‌ها را آقای خانه می‌خواند و خانم خانه می‌خواند و خانه شاگرد هم می‌خواند و اگر سواد نداشت، پشت در به گوش می‌ایستاد. و سهیلی، نخست وزیر همان‌وقت‌ها، وقتی به سفر انگلیس می‌رفت، یادداشتی برای نویسنده فرستاد و از او خواهش کرد که فلانی، دستم به دامنت، مجله را سر موقع برایم بفرست! تعجّب خواهی کرد که نخست وزیر هم گرفتار قصّه‌هایش بود. و تعجب خواهی کرد که در جلسات علنی مجلس و حتا در جلسات هیأت وزرا، سخن از قهرمان‌هایی بود که او آفریده بود. اینها، بی آن که معیاری برای ارزش ادبی آثار او باشد، دست کم نشان‌دهنده‌ی تأثیر قصّه‌های او در جامعه‌ی آن روز که هست. در قصّه‌های او آن جادوی ابتدایی که قادر است دیوارهای روح را بشکافد و سیلان تبسّم و عذاب، اندوه و شادی، خشم و عطوفت را جاری سازد وجود دارد. وگرنه هیچ چیز دیگری نمی‌تواند این توفیق غیرمنتظره و ابهام‌آمیز «نوری»، «آفت» یا «از شمع پرس قصه» را توجیه کند.»

«آن شبها و آن شورها» عنوان نقد هاشمی‌نژاد بر چاپ دوم «آذر، ماه آخر پاییز» ابراهیم گلستان است که در ١٧ مهرماه ٤٨ چاپ شده است: ««آذر، ماه آخر پاییز» از نسلی که گذشته است می‌گوید و از «آذر، ماه آخر پاییز» نسلی گذشته است. با این ‌همه، قصّه‌های این مجموعه از طراوت و تازگی سرشارند و از بینش درست قصّه‌نویسی.» هاشمی‌نژاد می‌نویسد قصه‌های «آذر، ماه آخر پاییز» از «طراوت در مایه، از گیرایی و انسجام در سبک و از غنا و شورمندی در زبان سرشارند» و سپس وارد تک‌تک قصه‌ها می‌شود و مُهر داوری خود را بر آنها می‌زند. به غیر از این نوشته، هاشمی‌نژاد نقد دیگری نیز بر داستان‌های گلستان نوشته است که در مرداد ٤٩ چاپ شده و عنوانش «گلستان در مد و مه» است.

در میان نقدهای هاشمی‌نژاد، یک نقد هم درباره‌ی مجموعه داستان «تابستان همانسال» نوشته‌ی ناصر تقوایی سینماگر معروف به چشم می‌خورد (٢٢ آبان ٤٨). شروع نوشته تکلیف آن را روشن می‌کند:

«هشت قصّه‌ی کوتاه، هشت شعله‌ی خرد که انفجاری برنمی‌انگیزند و در بی سروصدایی خود به آسانی تحمّل‌پذیرند.» نویسنده پس از اشاراتی به قصه‌های تقوایی که پیشتر در مجلات و نشریات منتشر شده، وارد بعضی قصه‌ها می‌شود و بی آن که بخواهد رد پاها را دنبال کند، می‌گوید تقوایی بیش از همه، از همینگ‌وی، آندرسن و گرترود استاین متأثر است. سپس نگاهی کلی به داستان‌هایش می‌افکند و می‌نویسد:

« تقوایی یک سودایی به تمام معنی است و قهرمانانش، از خورشیدو گرفته تا مندی، تا سیفو، تا داوود، سودای او را به میراث می‌برند: خورشیدو همان قهرمان داستان «خود» است برعلیه «جهان» و مصیبت‌هایش. اسی قربانی جنوب هیولاست، جنوب ماشینی که چون مار دو نیم شده‌ای در جست و جوی پناهگاه به هر جا سرک می‌کشد. مندی دلش می‌خواهد وقتی به دریا می‌رود کسی در خاک چشم انتظارش باشد… آیا انسان «شور بی‌هوده‌ای» نیست؟ چنین است که ما در قصّه‌های این مجموعه نه با تصوّرات این سودازدگان، بل که با عکس‌العمل‌های آنان در برابر تصوّرات خودشان رو در رو می‌شویم. نه با شخصیّت‌هایی صاحب گوشت و خون.»

نوشته‌ی بعدی هاشمی نژاد در روزنامه‌ی «آیندگان» درباره‌ی «سووشون» اثر معروف سیمین دانشور است. هاشمی‌نژاد با این پرسش آغاز می کند که « آیا «سووشون» از پیدایی یک فصل تابناکرمان خبر می‌دهد؟» سپس به سیر در نوشته‌ی خانم دانشور می‌پردازد و ساختمان «سووشون» را بر می‌رسد و دوباره به آغاز نوشته‌ی خود بازمی‌گردد و باز هم این سؤال را مطرح می‌کند که «آیا «سووشون» از پیدایی یک فصل تابناک رمان خبر می‌دهد؟»

اما این نگاه تردیدآمیز به «سووشون»، چندی بعد، در ٢٧ آذرماه ٤٨، هنگامی که بر «مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار» می‌افتد، رنگ دیگری به خود می‌گیرد. شاهرخ مسکوب در نوشتن این کتاب «پدیده‌شناسی چیره دست» می‌نماید که «قلب حماسه‌ی رستم و اسفندیار را می‌شکافد و به یاری نگرشی مهرورزانه که از ستایش پرشور او به انسان نشأت می گیرد، طیف سحرآمیزی می‌گستراند.»

وی شاهرخ مسکوب را «آزمند پُرشوری» توصیف می‌کند که قصد دارد دریابد «شاهنامه پس از ده قرن زندگی صبورانه که داشته است، امروز چه می‌تواند به انسان عصر ما بدهد. و این جست و جو، در همان ابتدا، ناسازگار با تلاش‌های تمام استادان ریش و پشم دار دانشگاهی به نظر آمد که در تفسیرهای تنک‌مایه‌ی خویش از روح شاهنامه، پا را از افق تنگ جست و جوهای لغوی فراتر ننهاده بودند.»

در کنار نقدهای هاشمی‌نژاد، در سال ٤٨‌، دو گزارش نیز از او چاپ شده که مثل دو تکه جواهر می‌درخشد. این گزارش‌ها از دو نمایشگاهی نوشته شده‌اند که در دانشگاه تهران ترتیب یافته است. یکی در باشگاه دانشگاه و دیگری در دانشکده‌ی هنرهای زیبا. آن که در باشگاه دانشگاه ترتیب یافته نمایشگاهی است از «یادگارهای ادبی و تحقیقی پنج دانشمند فقید: عباس اقبال، ابراهیم پورداوود، علی اکبر دهخدا، محمد قزوینی و سعید نفیسی»، و آن که در دانشکده‌ی هنرهای زیبا برپا شده یادگارهایی از مطبوعات دوران مشروطه. این گزارش‌ها یکی از دیگری زیباتر و پخته‌تر و جذاب‌تر است. گزارش نمایشگاه استادان قدر اوّل دانشگاه تهران، «یادگارهای عزیز» عنوان گرفته و گزارش نمایشگاه مطبوعات دوران مشروطیت، «جانهای پرشور روزنامه نویسی». (٢٤ اسفند ٤٨)
در «یادگارهای عزیز» می‌خوانیم: « دیدار از نمایشگاه یادگارهای ادبی و تحقیقی پنج دانشمند فقید گلگشتی است در جهان فرزانگی، روشندلی و وقار شکوهمندانه‌ی ارواحی که ذره‌ذره از جانشان را در کلمات سرشته‌اند. از ورای کلماتی که عباس اقبال از خود به جا گذاشته و به سوزن‌دوزی‌های یک دست هنرمند شبیه است، از خطوط درهم رفته و عصبی محمد قزوینی، از کلام صریح پورداوود که گویی مستقیماً از اسطوره‌های کهن مایه می‌گیرد، یا از کلام دست‌آموز سعید نفیسی یا از خط دهخدا که زهرخندی از آن می‌تراود، دنیایی پیش چشم دلربایی می‌کند، وسوسه می‌کند و دریچه‌ی حریمی را به رویت می‌گشاید که یگانه و والاست، غرورانگیز است.» (٢٨ خرداد ٤٨)

این تمامی کارنامه‌ی هاشمی‌نژاد در دومین سال انتشار «آیندگان» است. اما نه: دو مطلب دیگر هم هست. یک نقد بر «طوطی» زکریا هاشمی ( ٢٢ دی ماه ٤٨ ) و یک گزارش از اصفهان که بی گفت و گو درباره‌ی آن، کارنامه ناقص خواهد بود.

گزارش اصفهان از نمونه‌های خوب گزارش‌نویسی و از «مجموعه‌ی شناخت فرهنگ اصفهان» است. این مجموعه به دورانی تعلق دارد که «جُنگ اصفهان» منتشر شده بود و گروهی از شاعران و نویسندگان در اصفهان برآمده بودند یا در حال برآمدن بودند: جلیل دوستخواه، ابوالحسن نجفی، محمد حقوقی، هوشنگ گلشیری و امثال آنان. یعنی سروکار نویسنده در این گزارش نه با اصفهان تاریخی، که با اصفهان نوین است. اصفهانی که از حیث ادبی در مقابل تهران قد علم کرده بود و بضاعت خود از ادبیات نو را به رخ می‌کشید. هاشمی‌نژاد تصمیم می‌گیرد که این اصفهان نو را بشناساند و با دست‌اندرکاران «جُنگ اصفهان» دیدار کند. اما کار به این آسانی‌ها نبود. یک روز برای من تعریف می‌کرد که «پیشنهاد کردم که به اصفهان بروم و گزارشی تهیه کنم. مورد قبول قرار گرفت و نوشتند که هزینه را بپردازند. اما روزنامه همواره از حیث پرداخت‌ها دچار مضیقه بود. نورالله همایون و هوشنگ اخلاق مرا به یکدیگر حواله دادند. سرانجام به جان آمدم و نزد همایون رفتم. او دست کرد جیبش، هزار تومان داد که به اصفهان بروم. هزار تومان مبلغ قابل توجهی بود. به اصفهان رفتم.»

برای چهار روز، از هفتم تا دهم بهمن ماه ٤٨، به اصفهان می‌رود و با چند تنی که شعرها و نوشته‌هایشان گل کرده بود به گپ و گفت می‌نشیند. البته در هیچ‌یک از گزارش‌ها نامی از هاشمی‌نژاد نیست. ظاهراً او این نوع کارها را درخور اسم‌گذاری نمی‌دیده است. اما این مجموعه‌ای است که در نوع گزارش‌های شهرستانی همتا ندارد. گزارشگر در مقدمه‌ای که بر «مجموعه‌ی شناخت فرهنگ اصفهان» نگاشته یادآور می‌شود که «انگیزه‌ی این سفر را شناختن و شناساندن فضای فرهنگی اصفهان می‌ساخت. نه اصفهان سفرنامه‌ها، نه اصفهان سیاحت‌نامه‌های پُرحیرت یک قرن پیش. اصفهانی از عُمق. اصفهان نسل جدید که زندگی کوشای خود را در کنار یادگارهای کهن، بناها و مناره‌ها، ادامه می‌دهد. اصفهان مردان دقیق، بذله‌گو، هنرمند و فرهنگ‌دوست. اصفهان هر بار از درون می‌زاید. و رونق بازار ادب و فرهنگ امروزش بی‌ریشه نیست…»

حاصل این سفر یک مقاله از جلیل دوستخواه، یک نوشته از مجید نفیسی و هفت گفت و گو با نجفی، دوستخواه، حقوقی، گلشیری، افراسیابی، فرخ فال و محمدرضا شیروانی است. تکه‌ای از «برّه‌ی گم‌شده‌ی راعی» هم که گلشیری آن را در دست نوشتن داشت، با یک شعر تازه از حقوقی سرانه‌ی این گزارش است. در مجموع گزارشی است که می‌تواند خواننده را با فضای اصفهان آشنا کند. اصفهانی که کوس پیشگامی در ادبیات نو می‌زد. گزارش‌ها از ١٨ تا ٢٣ بهمن ٤٨ منتشر شده است.

امروز که چهل و اندی سال از زمان نوشتن آن گزارش گذشته، هاشمی‌نژاد از کار خود راضی نیست. «آن سفر نتیجه‌ی عکس داد. اصفهان داشت مرکزیتی در مقابل تهران پیدا می‌کرد، اما بعد از آن سفر بدتر شد. نجفی خود را به تهران منتقل کرد، حقوقی به تهران آمد، گلشیری و دیگران هم. اصفهان دوباره همان شد که پیشتر بود.»

در اسفند ماه ٤٨ یک مطلب پرسروصدا از هاشمی‌نژاد درباره‌ی «ایبسن آشوبگرای» چاپ می‌شود. امیرحسین آریان‌پور کتابی نوشته بود با عنوان «ایبسن آشوبگرای» که در آن زمان سر و صدای بسیاری راه انداخته و جو زمانه آن را بر سر زبان‌ها انداخته بود. شرایط چنان بود که هر چه آقای آریان‌پور می‌گفت و می‌نوشت مانند وحی مُنزل نزد چپگراهای ما پذیرفته می‌شد. در چنین فضایی، هاشمی‌نژاد در نقدی با عنوان «نویسنده‌ای همه قلم» آقای آریان‌پور را به تازیانه‌ی قلم خود می‌بندد و می‌نویسد: «کتاب، جای جای، نشان می‌دهد که آقای آریان‌پور مطلقاً ایبسن هنرمند را نشناخته است.»

متأسفانه چنین نقدهایی آن روزها تأثیر لازم را نمی‌کرد و کمتر کسی این نقدها را می‌دید. در عوض دانشگاه و دانشجویان، چونان سحرشدگان، محو و مات کلام آقای آریان‌پور می‌شدند. اغراق نیست اگر بگوییم آریان‌پور در آن سالها نزد چپهای ایران همان شأن و مقامی را داشت که دکتر شریعتی نزد مذهبی‌ها. بنا بر این می‌توان حدس زد که در چنین موقعیتی حمله کردن به نوشته‌ی آریان‌پور تا چه اندازه اعتماد به نفس توأمان با آگاهی نیاز دارد. گفتنی است که در کنار مطلب آقای هاشمی‌نژاد که با امضای مستعار «کوهیار معاضد» منتشر شده، نقد دیگری بر کتاب «ایبسن آشوبگرای» آقای آریان‌پور به قلم بهمنزاد (هوشنگ وزیری) چاپ شده است که کم و بیش همین دیدگاه آقای هاشمی‌نژاد را دارد و به آریان‌پور می‌تازد که معنی هنر ایبسن را درک نکرده، اما زبان نرمتری دارد. تصور من این بود که چاپ دو مطلب درباره‌ی یک موضوع، نشان از اهمیّت موضوع دارد. اما هاشمی‌نژاد برای من حکایت کرد که وزیری وقتی مطلب مرا دید، گفت: «مطلب شما خیلی تند است و ممکن است شر به پا کند. بنا بر این من یک مطلب دیگر کنار آن می‌گذارم که زهر آن را بگیرد.» اما در هر حال، آن شر به پا شد.

واپسین نوشته‌ی هاشمی‌نژاد در سال ٤٩ نوشته‌ی بدون امضایی است که به تاریخ ١٢ دی ماه منتشر شده است. عنوان نوشته «زکات معرفت یک استاد» است که به دیدار با مجتبی مینوی به مناسبت انتشار «داستان‌ها و قصه‌‌ها» اختصاص دارد. اما این نوشته برخلاف معمول، در صفحه‌ی «کتاب» یا صفحه‌ی «علوم و هنرها» انتشار نیافته، بلکه در صفحه‌ی آخر جای گرفته است. «زکات معرفت یک استاد» نوشته‌ی پراطلاعی است درباره‌ی استاد مجتبی مینوی که در آن زمان ٦٧ ساله و بازنشسته شده بود و در خانه کار می‌کرد.

اما چرا این آخرین نوشته‌ی هاشمی‌نژاد در سال ٤٩ است؟ هاشمی‌نژاد می‌گوید پیش از نوشتن آن، مدتی بود که روابطش با پرویز نقیبی شکرآب شده بود. قضیه از این قرار بود که نقیبی کم و بیش در روابطی قرار گرفته بود که هاشمی‌نژاد آن را در شأن نقیبی نمی‌دانست. با اردشیر زاهدی به سفر می‌رفت و قصد داشت زندگینامه‌ای از او بپردازد. «یک بار که رفت و برگشت، من ناراحت شدم و جوانی کردم، از زور ناراحتی رفتم پیش همایون و شکوه و شکایت کردم. من از روابط همایون با هما زاهدی خبر نداشتم. همایون یک ساعت بعد، ماجرا را کف دست نقیبی گذاشت.»

پس از آن، نقیبی نوشته‌های هاشمی‌نژاد را به بهانه‌های مختلف در کشو می‌گذاشت و چاپ نمی‌کرد. بنا بر این، او خواست روزنامه را ترک کند، اما همایون و حسین مهری ــ که آن زمان سردبیری صفحات لایی روزنامه را بر عهده گرفته بود ــ او را راضی کردند که به کارهای دیگری در روزنامه بپردازد. از جمله کار در کاپی دسک (میز ویراستاری) را به او پیشنهاد کردند که به زعم او کار سنگین و بی‌حاصلی بود. در این مقام دوام نیاورد. از آنجا که در روزنامه‌ی «هرالد تریبیون» ستونی فرهنگی دیده بود که مجذوب آن شده بود («هرالد تریبیون» روزنامه‌ی ایده‌آل او بود)، با خود فکر کرده بود چنین ستونی در روزنامه دایر کند. خودش می‌گوید دو یادداشت به روال «هرالد تریبیون» نوشته و ستونی خاص پدید آورده است. اما من جز یک یادداشت در این زمینه چیزی ندیده‌ام. نوشته‌ی مربوط به مجتبی مینوی به گمانم تنها اثری است که برای دایر کردن این ستون نوشته شده است. اما نقیبی بعد از چاپ آن در صفحه‌ی آخر، به هاشمی‌نژاد طعنه زد که «جلو دکان ما، دکان دیگری باز کرده‌ای؟» و این گفته بر او گران آمد و دیگر چیزی ننوشت. به هر حال، این می‌رساند که آنچه باعث شد هاشمی‌نژاد روزنامه را ترک کند، نه تنها نبودن کتابهای قابل بحث، بلکه درگیری‌های معمول فضای روزنامه‌های ایران بود.

منبع: روزنامه شرق

لینک مطلب در تریبون

در همین زمینه:

قاسم هاشمی‌نژاد، نویسنده «فیل در تاریکی» درگذشت