خوبی مفهومی نسبی است. چیزی خوب است که برای چیزی خوب باشد. امر خوب در مقایسه با امری که کمتر خوب است مشخص میگردد. خوبی همیشه به چیزها، تصورات و موقعیتها راجع است. در گفتگوهای روزمره، هرگز تصور مستقلی از خوبی در اختیار نداریم. اما افلاطون خوبی را بهعنوان مفهومی مطلق در کنار حقیقت و زیبایی قرار میدهد. خوبی در طبقهبندی عالم مثل بالاترین مرتبه را دارد. خوبی یک هنجار است که تمام صور با آن کامل میشوند. اما مشخص نیست این هنجار چه خاستگاهی دارد. آیا امری طبیعی است یا خواستِ موجودی الهی؟ و یا هر موضوعی که در نسبت با بدی تعیین میشود؟ اگر چنین است پس بدی چیست که در تقابل با آن خوبی به وجود آمده است؟
میتوان به بدی نیز حیثیت مستقلی نسبت داد. بدی نیرویی است که بهطور مداوم میکوشد تا چیزها را از خوبی جدا کند. در کتاب مقدس این نیرو به شکل فرشتههایی مجسم میشود که خود را علیه خدا میدانند و نهایت خوبی را معکوس میکند. در عقیده عمومی مردم، بدی قدرتی تصور میشود که شیطان توسط آن مردم را به سمت بدی رهنمون میگردد.
مبارزه بین خوبی و بدی اغلب بهصورت جنگی میان قدرتهای بزرگ در نظر گرفته میشود که در آن مردم نمیتوانند فقط تماشاگر باشند. ما میتوانیم و باید خودمان را در مقابل بدی قرار بدهیم. اما اگر واقعاً خواست خود ما باشد، کمتر تمایل داریم خود را در مقابل آن قرار دهیم، زیرا ازنیروهای فراطبیعی که خوبی و بدی در تهاجم به همدیگر استفاده میکنند، برخوردار نیستیم.
کتاب مقدس از نبردی پیوسته میان خوبی و بدی گزارش میدهد، اما متون اخیرتر نیز همین گزارش را تأیید میکنند.
در «ارباب حلقهها» خوبی و بدی به ترتیب در قالب جادوگرانی به نام گندالف (Gandalf) وسائورون (Sauron) ظاهر میشوند. این سهگانه گزارشی است از نبردی پیوسته میان این دو نیروکه در آن نهایتاً خوبی غالب میشود. این اتفاق در متون ادبی غالباً رخ میدهد، اما علم این اندازه خوشبین نیست.
تیلهارد دو شاردن (Teilhard Chardin) میخواست نشان بدهد که حرکت به سوی تکامل (روحانی) عمیقتر، هدف اصلی جهان است، اما این امر توسط جامعه علمی پذیرفته نشده است.درواقع علم کیهانشناسی مسلم میداند که کائنات درنهایت به بینظمی محض خواهد رسید.
خوبی مطلق امری نیست که در زندگی روزمره با آن مواجه شویم. از نظر افلاطون و مسیحیت، جسم بیش از آنکه ابزاری برای پیجویی خوبی باشد، مانع آن است. تنها بعدازاین زندگی میتوان صورت حقیقی آن را مشاهده کرد. به نظر افلاطون هرچند میتوان از خوبی تصوری داشت، اما در زندگی روزمره خوبی برای ما مفهومی نسبی است. درواقع ما فقط بهتر و بدتر را میشناسیم. ما نمیتوانیم خوبی را بهعنوان مفهومی مطلق در زندگی خود بگنجانیم. ما فقط میتوانیم ـ با در نظر گرفتن اهدافی که برایشان میکوشیم و مشخصههای بدیلها و موقعیتها ـ گزینهها را در کنار هم قرار دهیم، بعضی را کنار بزنیم و بهترین را انتخاب کنیم. «خوبی» برای ما تنها یک معنی مکانی دارد. این سخن که خوبی خارج از این جهان قرار دارد، نکتهای را درباره معنای انسان بودن نشان میدهد.
ما در دنیایی قرار داریم و زندگی میکنیم که بسیار وسیعتر از دید و ادراک ماست و ما نمیتوانیم در آن همه چیز را بشناسیم، همانطور که نمونههایی از ادبیات و علم نشان میدهند، ما میتوانیم دنیاهایی دیگر را نیز فرض کنیم؛ در علم یک دنیای متشکل از نیروها و انرژیها وجود دارد که عملکردشان در قالب فرمولهای ریاضی نمودار میشود.
از دیرباز مردمان داستانهایی ـ راجع به ارواح خوب و بد، به خدایانی به شکلهای مختلف، نیروها وقدرتهای مختلف خوب و بد ـ برای هم تعریف میکردهاند که جزئی از زندگی روزمرهشان نبوده است. این داستانها مایه اصلی رفتارهای عملی ایشان بودند؛ برای مثال شروع جنگ با مردمی کهداستانهای متفاوتی برای خودشان داشتند یا برای به دست آوردن جایگزینهای خودساخته منابع طبیعی که در قالب خانهها، وسایل نقلیه، مواد غذایی و وسایل مصنوعی در دسترس بودند.
از نظر ما نیروهای خوبی و بدی تلاش میکنند که از جهان برای تحقق اهداف خودشان بهره گیرند. نتیجه این امر مبارزهای مستمر است. بااینحال ما فقط سعی میکنیم خودمان را مرکز این جهان قرار دهیم که در آن نبردی میان خوبی و بدی درگرفته است. ما اموالی را بهدست میآوریم، اما مرتکب دزدی نیز میشویم. ما شهرهایی را میسازیم اما خودمان آنها را نابود میکنیم. ما سعی میکنیم آزادی شخصیمان را افزایش دهیم، اما درعینحال آزادی دیگران را از آنها سلب میکنیم. بنابراین نهایتاً نیروهای خوب و بد دیگر ناشناخته نیستند، بلکه ـ در قالب امثال آلبرت شوایتزر(Albert Schweitzer) و مادر ترزا بهعنوان نمایندگان خوبی از یک طرف و استالین و هیتلربهعنوان نمایندگان بدی از طرف دیگر ـ چهرهای انسانی به خود گرفتهاند.
مبارزه بین خوبی و بدی مانند مبارزه بین تیمهای آژاکس و فاینورد نیست. دو طرف مبارزه ترازی برابر ندارند. همه امیدوارند که خوبی غلبه کند، زیرا اگر بدی غالب شود، با ما به خوبی رفتار نخواهد کرد. افلاطون از این عدم تقارن آگاه بود؛ به همین دلیل خوبی را در دنیای مثل قرارداد و بدی را بهعنوان مؤلفهای از محیط انسانی این دنیا مشخص کرد. اما او به این نتیجه رسید که ما این دنیا را نمیتوانیم همانطوری که هست بپذیریم؛ خوبی [در این جهان] تحققناپذیر است و بدی روش زندگی ما را تهدید میکند.
به نظر لایبنیتس ما در بهترین جهان ممکن زندگی میکنیم. اما از این جهان رضایت نداریم. چرا ما دنیا را ذاتاً خوب نمییابیم؟ ما نمیتوانیم [این جهان را با جهانهای ممکن دیگر] بسنجیم. ما فقطیک جهان واقعی را میشناسیم. ما به این دنیا آمدهایم و خودمان را با آن وفق دادهایم. از همان روزاول در آن به سر بردهایم. ما با این دنیا مأنوسیم. پس چگونه ممکن است که در آن بدی را احساس کنیم؟ آیا یک حیوان در طول زندگی خود بدی را درک میکند؟ ما برخلاف حیوانات میتوانیم ذهنمان را از شرایط زندگی اطرافمان آزاد کنیم. بنابراین مجدداً به دین و علم نیاز داریم تا دنیا را تا حدودی تحمل پذیرتر کنیم. انسانها [در میان حیوانات] دارای شخصیتهایی منحصربهفردند.
منبع: انسان شناسی و فرهنگ