برگرفته از تریبون زمانه *  

همه‌چیز در اتاق بازجویی می‌گذرد. چشم را که باز می‌کنم با فضای بسته‌ی تلخ و تنگی روبه‌رو می‌شوم. فقط صدای مشتی که دوباره روی صورت‌ام می‌پیچد به یادم می‌آورد که پر بزنم از دردی که تمام تن‌ام را گرفته است.

beat-generationedited-600x394

به یاد بیاورم، عصر دوازدهم آذر ۱۳۷۷ را، وقتی محمد مختاری شاعر، پژوهش‌گر، و عضو «کانون نویسندگان ایران»، برای خرید از منزل خارج شد و بازنگشت. نزدیک به یک هفته بعد، جنازه‌اش در سردخانه‌ی پزشکی قانونی از سوی پسرش سیاوش مختاری شناسایی شد. به یاد بیاورم که مقام‌های قضایی بعد‌ها اعلام کردند که جسد محمد مختاری روز ۱۳ آذر در پشت کارخانه‌ی سیمان ری از سوی عابران کشف و به عنوان مجهول‌الهویه به پزشکی قانونی تحویل داده شده بود. به یاد بیاورم که یکی از دوستان مجازی گفته بود: «در را که باز کردم، گفت پوینده هم گم شده. همان جلوی در، گلوی‌ام خشکید. آن روز شنیدم که جنازه‌ی مختاری پیدا شده. بعدها گفتند موقعی که پوینده را می‌خواستند بربایند، کارت شناسایی‌اش را دست‌اش گرفته، رو به عابران داد زده: من محمد جعفر پوینده هستم.»

آزادی و بسط تفکر انتقادی و نهادینه شدن مدارا بهایی دارد که باید پرداخت. کسانی که گمان می‌کنند همیشه حرفی می‌زنند یا باید حرفی بزنند که مو لای درزش نرود، یا کسانی که می‌پندارند حامل حقیقت مطلق اند، یا همواره باید حقیقت مطلق را بگویند، یا آن‌هایی که با توهم آشفته شدن ذهن جامعه، از فتح باب درباره‌ی هر مسئله‌ای که به انسان و جامعه و جهان مربوط است بیمناک اند، خواسته یا ناخواسته، هیمه‌ی استبداد می‌شوند.‬

روند بازجویی دقیقاً مشابه روندی است که تمام دولت‌های دیکتاتوری در پیش می‌گیرند: تهمت زدن و خرد کردن و تلاش برای اعتراف‌گیری درباره‌ی کارهای نکرده. این روند را شماری از هنرمندان و نویسندگان ایرانی هم تجربه کرده‌اند. محمد مختاری در تمرین مدارا می‌گوید: «آزادی و بسط تفکر انتقادی و نهادینه شدن مدارا بهایی دارد که باید پرداخت. کسانی که گمان می‌کنند همیشه حرفی می‌زنند یا باید حرفی بزنند که مو لای درزش نرود، یا کسانی که می‌پندارند حامل حقیقت مطلق اند، یا همواره باید حقیقت مطلق را بگویند، یا آن‌هایی که با توهم آشفته شدن ذهن جامعه، از فتح باب درباره‌ی هر مسئله‌ای که به انسان و جامعه و جهان مربوط است بیمناک اند، خواسته یا ناخواسته، هیمه‌ی استبداد می‌شوند. به همین سبب نیز یا غالباً خاموش می‌مانند، و در نتیجه بر ستم و زور و فساد و جهل و … چشم می‌پوشند، یا دیگری را به خاموشی فرا می‌خوانند یا وا می‌دارند؛ در نتیجه، خود عامل ستم و زور و فساد و جهل اند. اینان سرانجام نیز بی‌تاب می‌شوند، و از کوره به در می‌روند، و به خطاب و عتاب و تحکم و تهدید می‌گرایند. و به منع و حذف می‌پردازند. اما گفت‌وشنید هرچند توان‌بر و وقت‌گیر هم باشد، عامل رشد تفکر انتقادی و اعتلای فرهنگ است. زیرا از جنس آزادی و مدارا است. حدیث طنابِ دار و آزادی از هر زبان و هر اندازه گفته شود نامکرر است. نیاز انسان است که آزادی‌خواهی چندان گسترش یابد و مخالفت با آزادی‌ستیزی به فرهنگی چنان ریشه‌دار بدل شود که هیچ نهاد و هیچ احدی به خود اجازه ندهد برای مخالف خویش کم‌ترین محدودیتی ایجاد کند، چه رسد به آن که طناب به گردن‌اش اندازد و صدای‌ا‌ش را در گلو خفه سازد.»

در این متن، تلاش می‌کنیم به بازخوانی یکی از مهم‌ترین جریان‌های آزاداندیشی، و نگاهی می‌اندازیم به نویسنده‌ای که طغیان آزادی‌اش همیشگی است.

jz-mokhtariedited

جنبشی برای آزادی کلام از سانسور

«من‌ بهترین‌ مخ‌های‌ نسل‌ام‌ را دیدم‌ که‌ گشنه‌، لخت‌، و هیستریک،‌ از دیوانگی‌ ویران‌ شدند.
همان‌ها که‌ در وست‌کست‌ دوباره‌ پدیدار شدند، در حالی‌ که‌ اف‌‌بی‌آی‌ را در ریش‌ و شورت‌های‎اش‌ می‌پاییدند، با چشمانی‌ گنده‌ و صلح‌جو، و چه‌ سکسی‌ در پوست‌ گندمی‌شان‌، وقتی‌ اعلامیه‌های‌ نامفهوم‌ را توزیع‌ می‌کردند.
همان‌ها که‌ زار می‌زدند، وقتی‌ جزوه‌های‌ ابرکمونیست‌ها را در میدان‌ یونین پخش‌ می‌کردند، و لباس‌های‌شان‌ را می‌کندند، وقتی که‌ آژیرهای‌ نیروگاه‌ اتمی‌ لس‌آلاموس‌ آنان‌ را به‌ ضجه ‌کشاند، و وال‌استریت‌ را به‌ ضجه‌ کشاند، و حتا زورق‌ استیتن‌آیلند نیز ضجه‌ زد‪.‬
همان‌ها که‌ لُخت‌ و لرزان‌ مقابل‌ ماشین‌آلات‌ اسکلت‌های‌ دیگر گریه‌کنان‌ در سالن‌های‌ سفیدِ ورزشگاه فرو ریختند.
همان‌ها که‌ گردن‌ِ کارآگاه‌ها را گاز گرفتند و از خوش‌حالی‌ در ماشین‌های‌ پلیس‌ جیغ‌ کشیدند که‌ هیچ ‌جنایتی‌ نکرده‌ بودند.»

وقتی آلن گینزبرگ و جک کرواک در حومه‌ی منهتن به دیدار هم می‌رفتند، فکر نمی‌کردند تا چند مدت دیگر یکی از مهم‌ترین جنبش‌های ادبی و هنری را پایه‌ریزی می‌کنند که برای آزادی بیان می‌جنگد. جنبش «نسل بیت»، به معنای سرخورده از جامعه، به آن دسته از شاعران و نویسندگان و هنرمندان آمریکایی اطلاق می‌شود که اواسط دهه‎ی پنجاه به سیاست رادیکالی توجه داشتند. مرکز آن‌ها در نیویورک و سانفرانسیسکو بود. در کافه‌‌ها و بارها جمع می‌شدند و شعرهای‌شان را می‌خواندند و بحث می‌کردند و با موسیقی «جاز» سیاه‌پوستان سرگرم می‌شدند. بسیاری از منتقدان این نظر را دارند که پیروان سانفرانسیکویی این مکتب خدمت بیشتری به تعریف خط و مشی‌های این جریان کردند، به ویژه در زمینه‌های مرتبط با ادبیات. آن‌ها در برابر نظام‌های خشک و خشن جامعه مقاومت می‌کردند و، با پوشیدن لباس‌های پاره و از مد افتاده و رفتار و گفتار غیرمتعارف، بیزاری خود را از جامعه نشان می‌دادند. شاعران نسل بیت تلاش می‌کردند شعر را از تصنع آکادمیک و قوانین خشک آن آزاد کنند و آن را به خیابان‌ها و بین مردم بکشانند.

«عشق»، «دوستی»، «کمال»، «زیبایی»، «رحمت خداوندی»، و تمامی مفاهیم پاک، دوست‌داشتنی و امیدبخش، با شعله‌ور گشتن آتش جنگ جهانی دوم به تلی از خاکستر بدل شده و سایه‌ی دهشتناک مرگ و نیستی در سرتاسر جهان گسترده شد. پس از پایان گرفتن جنگ نیز، تمدن‌های گوناگون بشری تا مدت مدیدی، سنگینی عفونت‌بار آن کشتار همگانی را بر گرده‌های خود احساس کرده و موج خشم و نفرت و عصیان تمامی شئونات بشری را در بر گرفته بود، به طوری که آثار آن در تمامی عرصه‌ها و به‌خصوص در عرصه‌ی هنر، که همواره در طول تاریخ منعکس‌کننده‌ی احساسات و عواطف بشری قلمداد شده است، کاملاً مشهود بود.

«ادبیات» نیز که از محوری‌ترین حوزه‌های هنری به شمار می‌رود از این قاعده مستثنا نبوده، و به نوبه‌ی خود به بیان و انعکاس احوال نسلی جوان و جنگ‌زده در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ پرداخت: نسلی عصیان‌گر، خشمگین، و منزجر نسبت به سلطه‌ی اقتصادی – سیاسی و همه‌جانبه‌ی نظام‌های سرمایه‌داری و امپریالیستی، خسته و سرخورده از آرمان‌های دست‌نایافتنی و به‌ظاهر بشردوستانه، و شدیداً بی‌تفاوت به قوانین و موازین اجتماعی و اخلاقیات رایج در جامعه، نسلی جنگ‌گریز، که تمامی اصول و هنجارهای جامعه خود را با جسارت و شهامتی مثال‌زدنی به سخره می‌گرفتند.

«بیت‌ها» نمونه‌ای کامل و مصداق بارز نسل مذکور به شمار می‌رفتند. آن‌ها به همراه شعارها، نمادها، منش و رفتار منحصربه‌فردشان، یک‌باره به جنبشی ادبی – اجتماعی – فرهنگی – سیاسی در سرتاسر آمریکا بدل شده و شیوه‌ی زندگی آمریکایی را به باد دشنام گرفته و صراحتاً مورد تمسخر قرار می‌دادند؛ «بیت» نامی است که جک کرواک، یکی از برجسته‌ترین نویسندگان این نسل و خالق رمان جاودانه‌ی در راه، در سال ۱۹۵۲ به نسل خود اطلاق و خاطرنشان کرد: «بیت یعنی سرخوشی مداوم، مثل ضرب موسیقی جاز.»

آثار نویسندگان نسل بیت تماماً دارای ماهیتی جنگ‌گریز، اخلاق‌ستیز، و در عین حال ضدرمانتیک بود؛ انزجار، خشم، سرخوردگی، تنهایی، دل‌زدگی، سرمستی، و بی‌پروایی در لابه‌لای نوشته‌های آنان موج می‌زد و هیچ ارزش و هنجاری از گزند انتقادهای تند و جسورانه‌ی آنان در امان نبود. به عبارت دیگر، بیت‌ها به منظور بی اعتبار کردن اصول و قاعده‌هایی که در زندگی «شرافتمندانه»ی آمریکایی اعمال می‌شد، از دست زدن به هیچ اقدامی ابا نداشته و در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کردند.  گینزبرگ دانشجویان دانشگاه کلمبیا را با دنیای زیرزمینی تبه‌کاران آشنا کرد، دنیای آدم‌های مطرودی که بچه‌های نسل بیت را شیفته‌ی خود کردند، که این شیفتگی در ادبیات این نسل مشهود است، ادبیاتی که از یک سو پیوندی قوی با زبان و رفتار آدم‌های این دنیای زیرزمینی دارد و از سوی دیگر وابسته است به تمام آن‌چه که دهه‌های پنجاه و شصت میلادی با آن مشخص می‌شود.

همه‌چیز، از بمب اتم گرفته تا پوسترهای جذاب تبلیغاتی و کوکاکولا و کمونیسم و بودیسم و ذن و عرفان شرقی و تخدیر و جنایت و هذیان و جنون و تیمارستان و هیپی‌های معترض پابرهنه و شلیک اسلحه‌های باندهای گانگستری و ترور و ماری جوآنا و ال‌اس‌دی و مکاشفه و موسیقی جاز و بلوز سیاهان و بارها و کافه‌ها و آپارتمان‌های به قول گینزبرگ «فکسنی» و دود سیگار و تمام آن‌چه که در آن دهه‌ها رایج بود، برای نویسندگان و شاعران نسل بیت به امکانات تازه زبانی برای آفرینش ادبی بدل شد و ادبیاتی آفرید که کولاژ تمام خرده‌ریزها و فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌های آن دهه بود به علاوه‌ی اسطوره و ملکوت و تاریخ و بیان تمام این‌ها به زبانی تند و خشن و عریان و پرهیاهو.

گینزبرگ در سانفرانسیسکو با شاعران «رنسانس سانفرانسیسکو» ملاقات کرد که بعدها این شاعران به نسل بیت پیوستند. وی شاعر و فعال سیاسی بود و در مخالفت علیه جنگ ویتنام نقش بسیار فعالی داشت. درباره‌ی آزادی بیان و آزادی حقوق همجنس‌گرایان فعالیت می‌کرد. جک کرواک رمان‌نویس و شاعر فرانسوی‌تبار آمریکایی در ۱۲ مارس ۱۹۲۲ در لوول ماساچوست به دنیا آمد و در همان‌جا بزرگ شد، سپس در دانشگاه کلمبیا و در رشته فوتبال تحصیل کرد. در این دانشگاه بود که او با آلن گینزبرگ و ویلیام باروز آشنا شد و این سه تبدیل به اعضای مرکزی نویسندگان نسل بیت شدند. او یک بت‌شکن ادبی در کنار ویلیام باروز و آلن گینزبرگ به حساب می‌آید. کرواک به خاطر بداهه‌نویسی‌اش شهرت بسیاری یافته بود. دوران اوج جنبش ادبی نسل بیت پر از نویسندگان و شاعران جوانی چون جک کروآک، آلن گینزبرگ، رابرت کریلی، مایکل مک‌ کلور، فیلیپ والن، گری اشنایدر و … بود.

آلن گینزبرگ بعضی از آثار اساسی جنبش هنری نسل بیت را با عبارت‌های زیر مشخص می‌کند: ۱ –  رهایی روحی ، انقلاب یا رهایی جنسی، یعنی آزادی همجنس‌خواهی مردانه، تا اندازه‌ای آزادی زنان را شتاب می‌بخشد، آزادی سیاهان و … ۲ – آزادی کلام از سانسور ۳ – آشکار کردن و / یا از صورت غیرقانونی به در آوردن بعضی از قوانین ۴ – توجه به چیزی که کروآک (پس از اشپنگلر، فیلسوف آلمانی) آن را «مذهبی‌گری ثانوی» نامید که از طریق یک تمدن پیشرفته توسعه می‌یافت ۵ – بازگشت به بزرگ‌داشت خصیصه‌ی فردی در برابر نظام دولتی ایالتی ۶ – احترام به سرزمین و مردمان بومی و آفریده‌ها که به وسیله ی کروآک در فریاد آرمانی‌اش از رمان در راه با جمله‌ی «زمین یک سرخ‌پوست است» اعلام می‌شود.

albert_camusedited

نویسنده‌ با خدمت به آزادی قلب جامعه را تسخیر می‌‌کند

یکی از جملاتی که می‌شود برای شروع یک سخن‌رانی مهم خواند جمله‌ب بالا است از آلبر کامو. «دموکراتیک»ترین حکومت‌ها، با پیش کشیدن امور استثنایی، مانند سانسور نظامی و امنیتی زمان جنگ، همواره سعی کرده‌اند آزادی بیان مردم را به لطایف‌الحیل محدود کنند؛ و با تکیه بر قانون و قانون‌مداری، کتب مقدس، صیانت از منافع ملی و به بهانه‌ی جلوگیری از جریحه‌دار شدن احساسات مردم (که حاکمان همیشه خود را نمایندگان تام‌الاختیار آن‌ها می‌دانند) تنگناهایی بر سر راه جریان آزاد اطلاعات و اخبار پدید آورند.

در صد و پنجاه سال اخیر، نویسندگانی که در جامعه‌ی سوداگر زیسته‌اند، به جز چند استثنا، تصور می‌کرده‌اند که قادر اند با نوعی بی‌مسئولیتی به خیر و خوشی سر کنند. البته که سر می‌کرده‌اند، اما در تنهایی از دنیا می‌رفته‌اند، همان طور که در تنهایی هم زندگی کرده بودند.

آلبر کامو یکی از فلاسفه‌ی بزرگ قرن بیستم و از جمله نویسندگان مشهور و خالق کتاب بیگانه است. کامو در سال ۱۹۵۷ به خاطر «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر می‌پردازد» برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات شد. آلبر کامو در سخن‌رانی‌اش در دانشگاه اوپسالا، ۱۴ دسامبر ۱۹۵۷، پس از دریافت جایزه‌ی نوبل، در مورد آزادی بیان می‌گوید: «در صد و پنجاه سال اخیر، نویسندگانی که در جامعه‌ی سوداگر زیسته‌اند، به جز چند استثنا، تصور می‌کرده‌اند که قادر اند با نوعی بی‌مسئولیتی به خیر و خوشی سر کنند. البته که سر می‌کرده‌اند، اما در تنهایی از دنیا می‌رفته‌اند، همان طور که در تنهایی هم زندگی کرده بودند. ما نویسندگان قرن بیستم نباید دیگر در تنهایی بمانیم. برعکس، باید بدانیم که نمی‌توانیم از مصایب مشترک بگریزیم، و یگانه کار موجه ما (اگر کار موجهی وجود داشته باشد) این است که با نهایت توان‌مان حرف کسانی را بزنیم که نمی‌توانند حرف خود را بزنند. باید حرف همه‌ی کسانی را بزنیم که اکنون در همین لحظه دارند رنج می‌کشند، صرف نظر از افتخارهای گذشته و آینده‌ی دولت‌ها و احزابی که این کسان را سرکوب می‌کنند. برای هنرمند، شکنجه‌گر بهتر یا بدتر وجود ندارد. از همین رو است که حتا امروز، به‌خصوص امروز، زیبایی نمی‌تواند در خدمت هیچ حزبی باشد. چه در دراز مدت و چه در کوتاه مدت، زیبایی نمی‌تواند در خدمت چیزی باشد جز رنج و آزادی انسان‌ها. هنرمند واقعاً متعهد کسی است که اگر هم در مبارزه شرکت نمی‌کند، لااقل به ارتش‌های منظم نپیوندد و مستقل و آزاد کار کند.»

کامو از نمایندگان مهم مکتب آزادی بیان، هستی‌گرایی یا اگزیستانسیالیسم، است. اگزیستانسیالیسم جریانی فلسفی و ادبی است که پایه‌ی آن بر آزادی فردی، مسئولیت، و نیز نسبیت‌گرایی است. از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هر انسان وجودی یگانه است که خودش روشن‌کننده‌ی سرنوشت خویش است. پس از جنگ جهانی دوم جریان تازه‌ای به راه افتاد که می‌توان آن را اگزیستانسیالیسم ادبی نام نهاد. از نمایندگان این جریان تازه می‌توان سیمون دوبووآر، ژان پل سارتر، آلبر کامو، و بوری ویان را نام برد.

باید نوشت، مبارزان آزادی بیان همواره در اندیشه‌ی وضع مطلوب اند، وضعی که هرگز نقطه‌ی پایانی ندارد. کودکِ داستان هانس کریستین اندرسن که، برخلاف همه‌ی درباریان منگ و سنت‌پرست و چاپلوس، امپراتور را نه در جامه‌های توبرتوی و الوان بلکه لُخت می‌دید و این را بر زبان می‌آورد، شاید بی آن که خود بداند، به بزرگ‌ترها درس آزادی بیان می‌داد.


منابع

ماشین تحریرمقدس است: تاریخچه‌ی کامل و سانسورنشده‌ی نسل بیت، نوشته‌ی بیل مورگان
تمرین مدارا، نوشته‌ی محمدمختاری
زوزه، سروده‌ی آلن گینزبرگ
جریان‌های ادبی برای آزادی بیان، نوشته‌ی ناما جعفری

منبع: تابلو

لینک مطلب در تریبون زمانه