برگرفته از تریبون زمانه *  

زنان ایران تاریخ مبارزاتی دست کم یکصدساله دارند که از جنبش های آزادی خواهانۀ مردم ایران جدایی پذیر نیست و در عین حال همواره در پی کسب حقوق زنان بوده است. خواسته های پایه ای این جنبش هنوز هم تحقق نیافته. بدتر از آن، توصیه های پیشروان آن به ضرورت کسب علم و آگاهی از حدود صد سال پیش همچنان نادیده مانده و، بیش از نود سال پس از آن که اعضای جمعیت نسوان وطن خواه (خسروپناه، محمدحسین (1381) هدف ها و مبارزۀ زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی. تهران: نشر پیام امروز) در اعتراض نسخه هایی از یک کتابچۀ “مکر زنان” را در میدان توپخانه آتش زدند، غم انگیز است شاهد انتشار کتاب هایی باشیم که همان بحث ها را به زبان علم می آرایند و در این راه از هیچ تحریفی هم کوتاهی نمی کنند. موضوع این نوشته یکی از همین کتاب هاست که در 1392 منتشر شده و در حوزۀ مطالعات زنان قرار می گیرد.

گفتارهایی درباره زنان

خدمت یا خیانت؟

کتاب “در خدمت و خیانت زنان: گفتارهایی دربارۀ زنان”، تا جایی که به تحریف واقعیت و سوء استفاده از علم مربوط می شود، نه یگانه مورد اخیر است و نه بدترین آن ها. این ردیف نوشته ها اغلب، بنا به ادعایی که در مقدمه دارند، به روش های آشنا و معمول در جامعه شناسی، روان شناسی، زیست شناسی و جز آن در پی اثبات “سلطه جویی” زنان یا بی عقلی آن ها، یا ولخرجی های آن ها هستند. در این نوشته ها همۀ زن ها با یک چوب رانده می شوند، و همه از هر قشر و طبقه متهم به زیاده خواهی، سبکسری و بی عقلی. مخاطب نویسنده تنها هم پالکی هایش هستند، اما پای همۀ زنان دنیا را به میان می کشد. از اشتغال زنان طوری صحبت می شود که انگار پیش از رواج گستردۀ شهرنشینی، که مسئولش بی شک زنان روستایی رانده شده به شهرها نیستند، تمامی زنان ایرانی پرده نشین بوده اند و مردان در خدمت شان. انگار زنان نه برای تامین معاش خانواده که از سر بوالهوسی و تفنن به بازار کار شهری روی آورده اند. نه روندی وجود دارد و نه پروسه ای و نه تغییر و تحولی، و زنان، خواه در دارالسلطنه طهران زندگی کنند و خواه در تهران بزرگ امروزی، خواه در حومه یا شهری کوچک و خواه در روستا، تحصیلات که سهل است، شرایط اقتصادی هم تغییری در آمال و آرزوها و ذات سلطه گرشان نمی دهد.

کتاب هایی از این دست زیاد است. چند نمونۀ مربوط به سال های اخیر عبارت اند از “زن ذلیل: زنان سلطه جو و مردان سلطه پذیر،” (محمدی، بیوک (1388) زن ذلیل: زنان سلطه جو و مردان سلطه پذیر. تهران: نشر واژه آرا.) “رک و پوست کنده،” (جوادی، آسیه (1390) رک و پوست کنده. تهران: نشر آموت.) “مکر زن” (میهن دوست، محسن (1386) مکر زن. تهران: نشر گل آذین.) و “مکر زنان: دارای یکصد و سی حکایت شیرین و دلنشین” (مرتضویان (فارسانی)، سید کمال الدین، مکر زنان: دارای یکصد و سی حکایت شیرین و دلنشین. (بی نا، بی تا).) که خیلی قدیمی است، چون “اندرزهای فارسانی” این نویسنده در 1326 انتشار یافته. به دنبال اطلاعاتی دربارۀ این کتاب، که در بساط همۀ دستفروشی ها هست، و نیز نویسنده اش، در اینترنت بیش از 200 هزار سایت و وبلاگ با عنوان «مکر زنان» دیدیم حاوی داستان یا داستانک یا قصه یا افسانه ای دربارۀ مکر زنان، یا آیه و تفسیر آیه در این باره، که بی رو دوربایستی می گفتند زن از شیطان بدتر است.

حیرت انگیز است که، در شرایطی که مطالعات جدی دربارۀ زنان آنقدر نیست که مطلوب باشد، فعالیت های فمینیستی هم صورت نمی گیرد، حقوقی هم به زنان تعلق نگرفته، آمار اشتغال شان هم چنان نیست که رقیب مردان تصور شوند، شاهد حمله به عموم زنان به صورت آشکار و پنهان، در دنیای واقعی و مجازی هستیم و از جمله در قالب کتاب هایی بدون پشتوانۀ نظری و ارزش پژوهشی و کاملا ژورنالیستی که از تعدادی شان نام بردیم. برای این می گوییم بدون پشتوانۀ نظری و ارزش پژوهشی که تمامی بر مبنای “من دختران زیادی را می شناسم که…”، و بر اساس تجربه ها و تنگ نظری های نویسنده به نگارش درآمده اند. البته معتقدیم تجربه ها، داستان ها و همچنین مطالعات موردی هر یک از ما که روی یک یا چند نفر متمرکزند می توانند منبعی غنی برای پژوهش های آتی و دقیق باشند، اما پژوهش و تعمیم پذیر شمردن آن ها به این شکلی که هستند خیانت بزرگی است.

علاوه بر این، نوعی کتاب سازی در حوزۀ ادبیات ضد فمینیستی و ضد زن ایرانی هم دست کم در بیست سال اخیر به شیوۀ معمول تبدیل شده. نه این که در حوزه های دیگر به این مسئله برخورد نمی کنیم، اما در حوزۀ ادبیات زن ستیز به ویژه این دیگر یک سبک نویسندگی شده است که کتابی تخصصی ابتدا سردستی ترجمه و بعد بازنویسی شود، به شکلی که محتوای آن که مبنا و اعتبارش تخصص، تلاش و شناخت و تبادل های فرهنگی و تجربه های اجتماعی پژوهشگر است وارونه شود و سؤال هایی که پژوهشگر مطرح کرده تبدیل به جواب شوند و جواب های او تبدیل به سؤال های نیمه و نصفه و سانسور شده؛ یا نقدهایی که در جامعه ای دیگر و بر سر موضوع های دیگر مدافعان حقوق زنان/فمینیست ها نسبت به نظریه ها و دیدگاه های هم داشته اند به صورت گزینشی و بدون اشاره به زمینه هاشان برای بی پشتوانه جلوه دادن تلاش آن ها در یک مجلد به اسم ترجمه و تالیف پشت سر هم ردیف شود؛ یا ترجمه و تلخیص نظریه های ضد فمینیستی و سپس تلفیق آن ها به صورت کتاب؛ یا تکه هایی از اینجا و آنجا به هم چسباندن و سپس تفسیرهایی بی سر و ته به آن افزودن و به اسم تالیف روانۀ بازار کردن. و البته این قبیل کتاب ها مشوقان و خریدارانی هم دارد.

کژکاری زیستی زنان یا کژخوانی نویسنده؟

کتاب مورد بررسی ما، “در خدمت و خیانت زنان، گفتارهایی درباره زنان،” کمی از همۀ آن شیوه های خاص نویسندگان زن ستیز را که در بالا نام بردیم در کنار هم و در سراسر متن به کار می گیرد. بدیهی است این امر ربطی به توسل نویسنده به مسائل زیست شناختی، روان شناسی زیستی یا بیوشیمیایی، ندارد. “در خدمت و خیانت…” گسترش یافتۀ کار قبلی نویسنده یعنی “زنان علیه زنان؛ جستاری روان شناختی بر آثار آلبا دسس پدس”(زرلکی، شهلا (1382) زنان علیه زنان، و جستاری روان شناختی بر آثار آلبا دسس پدس. تهران: انتشارات فرهنگ کاوش. ) (1382) است. در “زنان علیه زنان…” منابع عمده دِسِس پِدِس و دوبووآر بودند و آن هم با کژخوانی. در مورد این یکی هم، که گفتیم گسترش یافتۀ همان است و فقط بیشتر مطالبِ به طور مستقیم مربوط به دِسِس پِدِس حذف شده، با همان رخداد مواجهیم. بنابراین بررسی ما شامل بازخوانی منابع مورد استفاده نویسنده هم می شود.

بگذارید با ناشر محترم کتاب شروع کنیم که در مقدمه اش، می نویسد عنوان انتخابی نویسنده “زنان و آدم ها” بود اما ارشاد متاسفانه نپذیرفت. این عنوان ربط چندانی به متن کتاب ندارد، هرچند نویسنده از قرار خیلی به آن دلبسته است. در کتاب “زنان علیه زنان…” سال 1382 نیز یکی از فصل ها همین عنوان را دارد و آن جا هم بی ربط است. بحث دربارۀ رمان “از طرف او(دسس پدس، آلبا (1392 – نوبت چاپ 12) از طرف او، ترجمۀ بهمن فرزانه. تهران: نشر آگه.)” است و حکایت رنج دو نسل زنان ایتالیا در دهه های 1930 و 1940 و اجتناب ناپذیریِ به طغیان و فاجعه منجر شدن انفعالی که جامعۀ پدرسالار به آنان تحمیل می کند. نویسنده، دِسِس پِدِس (1997- 1911)، خود یک زن آرمان خواه کوبایی ایتالیایی بود، که در جوانی به صف پارتیزان های ضد فاشیست پیوست و عنوان آخرین کتابش، که به فیدل کاسترو تقدیم کرد و پس از مرگش منتشر شد “با یک دنیا عشق” (de Cèspedes, Alba (2011) Con gran amor, La Habana, Ediciones Union.) است. او در سراسر زندگی مدافع انقلاب کوبا و معتقد به ضرورت انقلاب سوسیالیستی برای دستیابی به آزادی و عدالت باقی ماند. بدیهی است، نه به سرنوشت اجتناب ناپذیر اعتقادی داشت و نه به جدا بودن زن و مرد از هم.

میترا هندی (هندی، میترا، «زن، “کژکاری زیستی” و رفتار هورمونی». سایت بی بی سی فارسی، ،10 مه 2014 – 20 اردیبهشت 1393. ) ، پژوهشگر فرهنگی، در آغاز نقدش بر “در خدمت و خیانت زنان…” (این مقاله را در این جا و این جا بخوانید) می پرسد «این کتاب… آیا تصویری واقع نما از زنان ایرانی است؟» و سپس، بر اساس سخنان خود نویسنده در پیشگفتار که می گوید، «تمرکز را بر بازنمایی و توصیف ویژگی‏ها‏ی زیستی» زن گذاشته، و همچنین از اشاره ها و شیوۀ خوانش او از منابع مورد استفاده، به این نتیجه می رسد که موضوع کتاب فقط «کژکاری بیولوژیکی» یا «زیستی» است. البته این ها را نویسنده خودش از ابتدا می گوید. اما چطور می توان تا چندبار کتاب را نخواند باور کرد که، گرچه نویسنده در پیشگفتار می‏ نویسد، پرهیز دارد از «پرداختن به فرهنگ و تاریخ مردسالار و نقش آن در فروکاستن نقش‏ها‏ی زنانه، به دلیل تکرار مکررات» و بنابراین تمرکز را «بر بازنمایی و توصیف ویژگی‏ها‏ی زیستی» زن قرار داده، در واقع مشکل اصلی او «فروکاستن نقش های زنانه» نیست، بلکه اجتناب از «تکرار مکررات» است و می خواهد برگی نو به دفتر ادبیات زن ستیز بیفزاید. چندان که حتی نتایج نظرخواهی ای که پیش از نوشتن “در خدمت و خیانت…”، دربارۀ عادت ماهانه و اختلال های که زنان در دورۀ پیش از آن دچارش می شوند انجام داده است انعکاس درستی در کتاب نمی یابد، و فقط احیانا به نویسنده دل گرمی می دهد که اختلال هایی همگانی به راستی وجود دارند.

اول از همه بگوییم که این کتاب دو ویژگی بارز دارد: ذات گرایی و تقسیم های دو قطبی. دو ضعفی که هر پژوهشگر جدی امروزه تلاش می کند در کارش وارد نشود. هیچ اشاره ای هم به نابرابری های اجتماعی و اقتصادی نیست. فرهنگ و مقوله های آن هم به زعم نویسنده ربطی به زنان ندارد. زنان، برای مثال، شعورشان به هنر نمی رسد و تنها وقتی پیر می شوند و دیگر جاذبۀ جنسی ندارند به یاد معنویات می افتند و از جمله ممکن است به هنر هم توجهی، گرچه بی حاصل، نشان دهند (زرلکی 1392، ص 199). دیدگاهی که یادآور بحث “بازنشستگی زن یا سن یأس” مرحوم صالحی نجف آبادی است. (صالحی نجف آبادی، نعمت الله (1383) قضاوت زن در فقه اسلامی. تهران: انتشارات امید فردا. ص. 220. )

در بخش نخست کتاب (صص 9 تا 45) که عنوانش “ازدواج، توهم یک ضرورت” است، قسمت نخست، “شوهران و پدران”، با این جمله شروع می شود که «ضرورت نخست در زندگی زن، ازدواج است». نمی توان فهمید که نویسنده دربارۀ کدام زن در چه دوره ای و چه جغرافیایی حرف می زند. اگر مربوط به همین الان و ایران است، همان طور که میترا هندی می نویسد، «در سال ۱۳۹۲ ازدواج برای جوانان (اعم از دختر و پسر) در کل ایران، اولویت ششم بوده است» (تاکید از خود نویسنده است). و در شرایط فعلی، با وام گرفتن گفتۀ معصومه فرشته نام آور در “مسئله بررسی خشونت علیه زنان با نگاهی به قصه خاله سوسکه،” (نام آور، معصومه فرشته (1999) مونرال، سخنرانی در دهمین کنفرانس سالانه “بنیاد پژوهشهای زنان ایران” تحت عنوان “زن ایرانی در آستانه سال 2000″) ، تنها خاله سوسکه است، «که راه نجات از یک نظام پدرسالاری را در ترک خانه پدری و پناه بردن به خانه شوهر می داند».

در همان صفحۀ 9 و شروع مطلب، زرلکی می نویسد، «دختر بنا به نیاز اولیۀ خود که ریشه در ویژگی های جسمانی دارد، و بنا بر دلایل دیگری که ریشه در همان گسترۀ همیشگی یعنی “تاریخ” دارد، عجول تر و مشتاق تر است نسبت به استقلال از خانوادۀ اولیه و تشکیل خانوادۀ ثانویه.»

از یک سو، عبارت هایی که نویسنده به کار می برد: نیاز اولیه، ویژگی های جسمانی، و گسترۀ همیشگی تاریخ معنیش چیزی است در حد بیولوژی سرنوشت زن است. از سوی دیگر، چنان که پیداست منظور او از تاریخی بودن تاریخمند بودن نیست. او در سراسر این کتاب تاریخی را چیزی در حد “تا بوده همین بوده” می شمرد – امری دارای قدمت تاریخی. اما ازدواج گرچه دارای قدمت تاریخی است، و هیچ ایرادی هم ندارد که دختران در تمامی طول تاریخ و همچنان طالب ازدواج باشند، دگرگونی های بسیاری داشته و در شکل فعلی هم به احتمال زیاد نخواهد ماند. برای ما دانستن این چیزها مهم است.

نگاهی به کتاب های مربوط به خانواده کافی است تا از تغییر و تحول ها متحیر شویم. “تاریخ ازدواج”(کونتز، استقانی (1387) تاریخ ازدواج: از اطاعت تا صمیمیت یا چگونه عشق پیروز شد، ترجمۀ سیمین موحد. تهران: نشر پیکان. )، که کتابی است بسیار خوب به قلم یک تاریخ نگار و استاد رشتۀ تاریخ و مطالعات خانواده، به طور مشخص به این بحث می پردازد. هرچند کونتز ،نویسندۀ کتاب، مدافع دستاوردهای مبارزات فمینیستی دهۀ 1970، که آخرین کتابش(10. Coontz, Stephanie (2011) A Strange Stirring: The Feminine Mystique and American Women at the Dawn of the 1960s. Basic Books. )، دربارۀ بتی فریدان و دهۀ 1960 است، به احتمال زیاد شخصیتی مطلوب زرلکی نیست.

به هرحال، استفانی کونتز در شرح دلایل دست زدن به پژوهشی دربارۀ تاریخ ازدواج می نویسد، «… رابطۀ زن و مرد در سی سال گذشته بیش از سه هزارسال قبل دستخوش تغییر و تحول شده است، و به این فکر افتادم که حتما تحولی مشابه نیز در نقش ازدواج در حال وقوع است» (کونتز 1387، ص 6).

او می نویسد، «تا اواخر قرن هجدهم، بیشتر جوامع جهان ازدواج را برای نهاد اقتصادی و سیاسی جامعه حیاتی تر از آن می دانستند که به انتخاب آزاد افراد واگذار شود، خصوصا اگر آن ها می خواستند تصمیم شان را به چیزی نامعقول و گذرا همچون عشق متکی کنند» (همان، ص 7). پس، انتخاب یا ترجیح شخصی دختر، یا حتی پسر، نقشی در ماجرا نداشت.

به هرحال، کونتز از آغاز دو نظریۀ شایع و به شدت مغایر هم دربارۀ چگونگی ظهور ازدواج را رد می کند: «این عقیده که ازدواج برای حمایت مردان از زنان ابداع شد، و نظریۀ مغایر آن مبنی بر این که ازدواج برای بهره کشی مردان از زنان اختراع شد. برعکس، ازدواج به نیازهای گروه وسیع تری پاسخ می گفت. ازدواجْ بیگانه ها را به بستگان تبدیل می کرد و … شبکۀ وسیعی از خویشان… خلق می کرد» (همان، ص 9).

به این ترتیب می بینیم که، ازدواج، برخلاف گفتۀ شهلا زرلکی (1392، ص 11)، در طول تاریخ راهی برای کسب استقلال زن نبود، و این بحث نیز که «هورنای با تکیه بر استدلال های فرویدی خود، عقدۀ ادیپ را در ردیابی علل میل به ازدواج دخالت می دهد و در توجیه شوهرخواهی مفرط زنان از حس “انحصارطلبی” کمک می گیرد… با این توضیح که “ناکامی دختر در سال های کودکی در بزرگسالی جبران خواهد شد”» (همان، ص 16)، با توجه به این که تا دویست سال پیش در بیشتر نقاط دنیا ازدواج مالکیت انحصاری بر شوهر برای زوجه ایجاد نمی کرد، اگر تاریخمند نباشد هم هورنای را بی اعتبار می کند و هم فروید را.

کونتز در صص 6- 53 کتاب “تاریخ ازدواج” شرح مفصل تری از بحث اهمیت ازدواج برای زنان ارائه می دهد و می نویسد که تعمیم دادن الگویی قرن بیستمی در دورۀ کوتاهی به این نتیجه گیری منجر شد که ازدواج برای حمایت از زنان اختراع شد (همان، ص 53). اما دیگر چنین اعتقادی وجود ندارد. از همان دهۀ 1970، فمینیست ها نظری خلاف این را بر مبنای اسناد تاریخی و تجربه های موجود عنوان کردند، و هنوز نیز برخی بر همان نظرند ( همان، ص 65). در واقع، «خانواده متشکل از مرد نان آور/زن خانه داری که ما به آن عادت داشتیم در طول قرن بیستم شیوۀ جدید به نسبت کوتاه مدتی از سازماندهی نقش جنسیت ها و تقسیم کار در تاریخ بشر بود» (همان، ص 54). حال می دانیم که در جوامع اولیه دسترسی به غذا و سر پناه برای همه یکسان بود و ارائۀ خدمات به عموم صورت می گرفت (ص 55)، و زنان لازم نبود برای گرسنه نماندن زیر چتر حمایت مردها بروند. در ضمن، گردآوری غذا که زنان مسئولش بودند بخش اعظم نیاز گروه را تامین می کرد و نه شکار از سوی مردان (همان، صص 6-55)، مگر در میان اقوام ساکن مناطق قطبی یا دامدار.

آن چه عملا با گذشت قرن ها رخ داد این بود که با پیچیده تر شدن و طبقه بندی های بیشتر تمدن بشری، ازدواج راهی شد برای اتحادهای سیاسی و گسترش قدرت سیاسی و ثروت اندوزی بیشتر، و امضای معاهده های صلح از طریق ازدواج های برنامه ریزی شده (کونتز1387، ص 9). حتی در طبقات پایین جامعه نیز ازدواج معامله ای اقتصادی و سیاسی بود (همان، ص 10).

البته مردم همواره عاشق می شوند و عشق شیرین است اما، بنا به گفتۀ این تاریخ نگار، «در بخش اعظم تاریخ، غیرقابل تصور بوده که افراد همسرشان را بر مبنای چیزی به شکنندگی و غیر منطقی بودن عشق انتخاب کنند و بعد تمام آمال و آرزوهای جنسی، صمیمانه، و نوعدوستانه شان را بر ازدواج حاصل از آن متمرکز کنند» (همان، ص 21). عشق همواره مهم بوده، اما عشق در ازدواج به منزلۀ پاداش نگریسته می شده نه ضرورت (همان، ص 26).

نه زن ها و مردها، بلکه جامعه بود که ازدواج را راه اصلی سازماندهی حیات اجتماعی و شخصی کرد (همان، ص 34). واضح است که پایه ای زیست شناختی برای عشق و حتی شاید رابطۀ بلندمدت با جفت وجود دارد… اما پستانداران اولیه که نزدیک ترین بستگان تکاملی ما هستند، زندگی اجتماعی شان را حول پیوند با جفت سازماندهی نمی کنند (همان، ص 36). پس می شود نتیجه گرفت که برای انسان ها «…ازدواج چیزی بیش از تجلی کارکردهای جفت یابی و تولیدمثل است. تحول و دگرگونی آن کارکردهاست» (همان، ص 36). به عبارت دیگر، ازدواج عموما تابع قوانین است و قوانین را جامعه تعیین می کند نه انگیزۀ عام زیست شناختی زن یا مرد.

به اعتقاد استفانی کونتز چیزی که به تدریج زنان و مردان را بیشتر به یکدیگر وابسته کرد تقسیم جنسیتی کار بود (همان، ص 58). حتی در این صورت نیز وصلت هاْ پیوندهای بین دو قوم، دو قبیله، دو گروه قومی و… بود و چنان که کلود لوی – اشتراوس می گوید، «اتحادهای مبتنی بر ازدواجْ بین زن و مرد برقرار نمی شد، بلکه به واسطۀ مردان برقرار می شد.”» (همان، ص 64).

«نظام ازدواج برای کسب مزایای سیاسی و اقتصادی تا قرن هجدهم همچنان به عنوان قاعده باقی بود – یعنی پنج هزار سال پس از این که ما در پادشاهی ها و امپراتوری های اولیۀ خاورمیانه با آن رو به رو شدیم» (همان، ص 198).

همان گونه که کونتز تاکید دارد پژوهش او مربوط به اروپای غربی است. می شود در نبود تحقیقی جامع دربارۀ تاریخ ازدواج در ایران، چنین استنباط کرد که دگرگونی هایی که اینک شاهدش هستیم به مراتب دیرتر و کندتر رخ داد و جامعۀ ما هم برای رسیدن به حقوق زن در ازدواج با مقداری تاخیر همان مراحلی را می گذراند که در اروپای غربی طی شد (همان، فصل 9).

در اروپای غربی مردان در ترویج ازدواج با عشق پیشگام بودند. اما نه به دلایل هورمونی، بلکه به اعتقاد کونتز، رواج کار دستمزدی از وابستگی مردان به والدین شان به مراتب کاست، و آزادی های عرضه شده توسط اقتصاد بازار عقاید سیاسی و فلسفی جدیدی به ارمغان آورد. کونتز ار تاثیر پروتستانیسم، روشنگری، انقلاب ها و جنگ های اروپایی هم یاد می کند (همان).

بنابراین نه در زمان های گذشته و نه در زمان حال این حکم خانم زرلکی که «دختر به واسطه دختر زاییده شدن و به واسطه آن چه “ماهیت زنانه” می نامیم، خواهان ازدواجی هرچه سریع تر است» (زرلکی، 1392، ص 15) جز به احتمال زیاد در تجربه های شخصی نویسنده مصداقی نمی یابد.

بحث به سیمون دوبووآر که می رسد وضع بعرنج تر می شود. بد نیست اشاره ای هم به خود سیمون دوبووآر بکنیم که به مناسبت های مختلف در این کتاب با نقل قول های گاه طولانی از کتاب “جنس دوم” (دبووآر، سیمون (1380) جنس دوم، ترجمۀ قاسم صنعوی، تهران: انتشارات توس. چاپ پنجم.) او و تحریف حرف هایش رو به رو می شویم.

سیمون دبووآر در “جنس دوم” دو مسئله عمده را مطرح می کند. مرد، زن را به چشم دیگری خود می بیند و همچنین، کسی زن زاده نمی شود، زن می شود. بقیه اش شرح موقعیت زن در این تنگناست. اگر تلاش کند که خود باشد با دیگری بودنش چه کند، و بدیهی است که نباید به نوبۀ خود سعی کند از مرد یک دیگری بسازد. سیمون دوبووآر حتی پیش از بتی فریدان در مقالۀ معروف “زنان هم جزو مردم هستند”( Freidan, Betty “Women Are People, Too,” Good Housekeeping, March 1960.) در مقدمۀ کتابش از این می نویسد که زن ها هم آدم هستند.

یک نمونه از استفادۀ غریبی را که شهلا زرلکی از حرف های دوبووآر می کند در صفحۀ 30 کتاب “در خدمت و خیانت…” می یابیم. این جا ناگزیر باید یک نقل قول طولانی کنیم. زرلکی، پس از شرحی مفصل و مبهم دربارۀ این که پدر عشق کودکی دختر است و برای همین هم از اول دختر حسود می شود و رقیب مادر، می نویسد: «تفاوت پدر و شوهر به عنوان قهرمانان زندگی عاشقانه زن در این گفتۀ دوبووآر آشکار می شود: “از عالم توهم به درآمدن برای زن بی رحمانه تر است تا برای کودکی که می بیند اعتبار پدری فرو می ریزد. زیرا زن، این مرد را شخصا برگزیده است و تمام وجودش را به او هدیه کرده است…”» (زرلکی 1392، ص 30 به نقل از دوبووآر، جلد 2، ص 584 ). نخست این که، دوبووآر برخلاف خانم زرلکی معتقد است که «عشق در زندگی زن جایی کم تر از آن چه غالبا ادعا می شود دارد» (دوبووآر، 1380، جلد 2، ص 570)، دوم این که، او این دیدگاه را که زن در معشوقش دنبال تصویر پدر می گردد به کلی رد می کند (همان، ص 572 جلد 2)، و سوم، به نظرش وقتی «عشق برایش [برای دختر] به صورت ضرورتی در می آید» که وارد رابطه با مردی شود (همان، ص 577، جلد 2) و دلایلش را هم مفصل توضیح می دهد. حال آن که شیوۀ نقل قول شهلا زرلکی چنان است که گویی دوبووآر معتقد است، مردی که زن عاشقش می شود بنا به جبری خارج از کنترل دختر جای پدر او را می گیرد.

نقل قولی هم از دوبووآر، با حذف هایی در آن وسط (شهلا زرلکی، صص 144-143به نقل از دوبووآر، جلد 1، صص 223-222 ) در بخش “کژکاری های فمینیسم تعریف گریز” ظاهرا علیه فمینیست ها می یابیم.

دوبووآر کتاب یاد شده را نخستین بار در 1949 به دست چاپ سپرد، یعنی درست بعد از جنگ جهانی دوم، و او هم مانند بسیاری دیگر در آن زمان معتقد بود حقوق زنان نیز از راه مبارزات سوسیالیستی کسب خواهد شد و نه مبارزات فمینیستی. او بعدا در مصاحبۀ سال 1972 با آلیس شوارزر می گوید که واقعا فمینیست است و نفی جنبش زنان را کمبودی در کتاب “جنس دوم” می شمرد.(Schwarzer, Alice (1984) After the Second Sex: Conversations with Simone de Beauvoir. New York: Pantheon Books. )

بگذارید پیش از رفتن به سراغ بحث بعدی این را هم بگوییم که، برخلاف تعریف خانم زرلکی از قرن بیستم به عنوان «قرنی که در میانه آن جنبش های زنانه… موفق می شوند سایه های نظام های تاریخی مردسالارانه را تا مرزهای حاکمیت جهانی زن محور عقب برانند» (زرلکی 1392، ص 1)، وقتی بتی فریدان در 1960 کتابش “رازوری زنانه” (فریدان، بتی (1392) رازوری زنانه، ترجمۀ فاطمه صادقی و همکاران. تهران: نشر نگاه معاصر.) را منتشر کرد، استقبالی که از آن شد نشان داد هیچ مرزی عقب رانده نشده است، و نه حتی در ایالات متحد که رسانه ها مدام از بیش از حد خوشبحت بودن زنان طبقۀ متوسط سفید تحصیل کردۀ آمریکایی دم می زدند. فریدان دربارۀ این زنان نوشت، «به کلاس گوبلن دوزی می روند و مادران بیچاره خود را به خاطر رویاهاشان برای داشتن شغل سرزنش می کنند» (فریدان 1392، ص 16) و البته از زندگی شان راضی نیستند. به گفتۀ فریدان، زنان مدام به روان پزشک مراجعه می کردند، و روان پزشکان نامی برای مشکل آنان نمی یافتند.

زنان به طور کلی بیش از مردان به روانپزشک مراجعه می کنند. دنیز راسل در کتاب “زنان، جنون و پزشکی،” (راسل، دنیز (1375) زنان، جنون و پزشکی ترجمۀ فرزانه طاهری. تهران: نشر ققنوس. ) که از منابع مورد استفادۀ شهلا زرلکی است، در جستجوی دلایل مراجعۀ بیشتر زنان به روان پزشک و روان شناس و افزایش تعداد بیماران روانی زن با به نیمه رسیدن قرن نوزدهم، پس از شرح انواع دلایلی که تا آن زمان ارائه شده، می پذیرد که نظر اسکال دربارۀ «تاثیرات ظهور اقتصاد بازار سرمایه داری کمال یافته و تجاری شدن بیش از پیش و همه جانبۀ زندگی… که با آن همراه است» تبیین بهتری برای این پدیده است، چرا که «نظام بازار ساختار اجتماعی شهر و روستا را بر هم زد و به “ترک شیوه های قدیمی و تثبیت شده برای برخورد با تهیدستان و مزاحمان” انجامید» (راسل، 1375، ص 25). راسل در صفحات بعدی توضیح کاملی در اینباره دارد.

شهلا زرلکی همین سؤال را تکرار می کند، «چرا زنان از قرن نوزدهم به این سو همواره مشتریان پزشکان و روان پزشکان بودند» و به تبعیت از راسل وارد این بحث می شود و تا آن جا هم پیش می رود که نقش پدرسالاری و سرمایه داری توام را بپذیرد. اما انگار خیلی زود حوصله اش سر می رود و نتیجه می گیرد اگر سرمایه داری با زدن این برچسب به بخشی از جامعه نفع می برد در عوض جنون «برای زنان نیز این فایده را داشت که برای مدتی از مسئولیت های دشوار دوگانه شان آزاد شوند» و بلافاصله می رود سراغ ماودزلی و این نقل قول حیرت انگیز: «اگر جنون در میان انسان های متمدن رو به افزایش گذاشته به علت لذت است نه درد؛ لذت هایی چون بیکاری، تجمل و خوشگذرانی» (زرلکی 1392، صص 102 و 103 به نقل از راسل، صص 24-23). چگونه ممکن است آدم عاقلی فکر کند که جنون راه بیکاری و تجمل و خوشگذرانی را باز می کند؟ هیچ وقت سری به مراکز دولتی بیماری های روانی زده اید؟

“ماهیت زنانه” به نوعی موضوع بخش بعدی کتاب “در خدمت و خیانت…” است. یعنی مسئلۀ هورمون های جنسی زنانه و مبحثی که عنوانش “کروموزوم افسرده” (زرلکی 1392، ص 49) است. نویسنده به همان روال به بحث ادامه می دهد. یعنی بدون پشتوانه و با تحریف حرف های کسانی مانند سیمون دوبووآر، دنیز راسل، کاترینا دالتون، و دیگران.

بخش نخست با بخش دوم این فرق را دارد که وقتی در اوایل کتاب، برای مثال، به نقل قولی از هورنای می رسیدیم و این جمله ها را می خواندیم که «موفقیت ازدواج منوط به این است که زن و مرد قبل از ازدواج به ثبات عاطفی رسیده باشند» (همان، ص 13)، فکر می کردیم بحث همه جانبه است. یعنی، اگر با شروع کتاب تصور رو به رو شدن با متنی مستدل و کشف مطالبی بدیع را داشتیم پس از پایان آن بخش دیگر چنین تصوری نداریم و ادامه دادن به خواندن به مراتب دشوارتر می شود. این جا هم به همان روال قبلی حکم ها صادر می شوند اما این بار دربارۀ هورمون های جنسی و کروموزوم ایکس. تعداد نقل قول های تحریف شده هم بیشتر می شود.

نویسنده از آغاز اعلام می کند که از منظری بیولوژیک به قضیه می نگرد و ناگریز از روان شناسی و روان پزشکی هم «برای تببین مفاهیم و تعاریف» یاری می گیرد (زرلکی 1392، ص 2). خیلی سخت است که بدانیم تفاوت بین زن و مرد در اصل بیولوژیک است (یعنی مربوط به جنس است) یا مربوط به مقوله های روانی اجتماعی جنس بیولوژیک (یعنی مربوط به جنسیت). نمودهای بیولوژیک جنس معمولا با متغیرهای روانی اجتماعی در می آمیزند و گیج مان می کنند. نمی شود گفت تمایز بین متغیرهای محیطی و بیولوژیک اغلب ساختگی است، و تا این جا می دانیم که طبیعت/تربیت از هم جدایی ناپذیرند. یک مثال ساده می زنیم: اگر زنان بیولوژیکی حسوداند، برای این که این احساس در عمل شکل خیانت به مرد یا زنی دیگر را بگیرد باید مهارت در اعمال احساس شان را داشته باشند. این مهارت دیگر بیولوژیک نیست، روان شناختی هم نیست. منظور این است که وجه اجتماعی و فرهنگی را هم دیدن کمک بزرگی به تبیین هر دیدگاهی است، و در این کتاب خیلی کم این حنبه ها دیده شده است.

بگذریم، نویسنده در آغاز بخش دوم، پس از قدری صحبت دربارۀ ناکامل بودن دختر و کامل شدن او پس از ازدواج، که مرزش گذشتن از باکره بودن به باکره نبودن است، به «مطالعات و تحقیقات فراوانی» که «ماودزلی روانپزشک با نفوذ انگلیسی در قرن نوزدهم دربارۀ کژکاری های زیستی زنان انجام داده است» (زرلکی، ص 51) می پردازد. به نظر او این «مطالعات و تحقیقات فراوان» لابد به واسطۀ فراوانی شان و با نفوذ بودن ماودزلی حقایق مسلم است و لازم نبوده که پس از او کسی دربارۀ هورمون های جنسی پژوهشی انجام دهد. اما نقل قول ها در این جا هم دقیق نیست. در حالی که ماودزلی می نویسد «هیستری گاه با ازدواج درمان می شود» (راسل 1375، ص 39) خانم زرلکی این “گاه” را بر می دارد و انگار خود پزشک محترم کم حکم صادر کرده، این را هم به احکامش اضافه می کند. زرلکی در ضمن مدعی است که «تحلیل و توجیه او [ماودزلی] برای هیستریک بودن هستی زنانه، باورپذیر است اما نسخه و چاره ای که پیشنهاد می کند متناقض و اشتباه است» (زرلکی 1392، ص 53). او پیش از این خودش تحلیل که نه، اما توجیه هایی در تایید دکتر ماودزلی ارائه داده، مانند «طبق تعاریف او [ماودزلی] و همکارانش بیماری ها و اختلالات مربوط به کروموزم x میان زنان شایع تر است. تصورات آزمایشگاهی دیگری نیز تایید می کنند که ژن افسردگی روی کروموزوم x قرار دارد» (همان، صص 52-51). نمی توان فهمید «تصورات آزمایشگاهی» یعنی چه. اما هیچ کس امروزه روش های مورد تایید ماودزلی را نمی پذیرد. منظور درآوردن رحم و تخمدان یک زن برای درمان هیستری ای است که تنها و تنها در تصور پزشک معالجش وجود داشته. شاید به این بتوان گفت “تصورات آزمایشگاهی”. علاوه بر آن،کشف هورمون ها و کارکردشان و نوشتن دربارۀ آن ها هم تاریخمند است و ماودزلی و همکاران در مرحله ای از پژوهش های زیست شناختی بودند که فقط کارکرد برخی غده ها، مانند تیروئید، شناخته شده بود و بقیه، مانند هورمون و کروموزوم، هنوز در مراحل آزمایش و تببین زیست شناختی قرار داشت. می توان تمام کتاب ها و مقاله های ماودزلی(Maudsley, Henry (1979 [1895]) The Pathology of Mind. London: Friedman.————– (1873) Body and Mind. London: MacMillan. ) را در اینترنت خواند؛ چون بیش از صد سال از مرگش می گذرد و آثارش جزو اموال عمومی است. او به طور جدی معتقد بود که زن از جنس پست تری است و زنان جوان اگر سازی بنوازند و کتاب های جدی بخوانند با دورۀ ماهانه شان تداخل پیدا می کند و روانی می شوند. در اواخر عمر تغییر عقیده داد، اما دیگر خسران وارد شده بود.

با این حساب برای بارخوانی منابع مربوط به هورمون ها در “در خدمت و خیانت…” ماودزلی به کار ما نمی آید و در عوض به سراغ منبع معتبری می رویم، یعنی کتاب ادشورن، “آنسوی پیکر طبیعی: دیرین شناسی و هورمون ها” ( ادشورن، نلی (1391) آنسوی پیکر طبیعی: دیرین شناسی هورمون ها و جنسیت، ترجمۀ پروانه قاسمیان. تهران: شیرازه.). ادشورن می نویسد که تا دو هزارسال واژه ای برای تمییز بدن نر از ماده وجود نداشت. «در منابع پزشکی یونان باستان و در کل تا قرن هجدهم آلت تناسلی نر و ماده اساسا شبیه به هم توصیف می شدند. زنان همان آلت تناسلی مردان را داشتند منتها در درون بدن شان… طی چند هزار سال یک مدل جنسی بر مباحث پزشکی تسلط داشت، به طوری که منابع پزشکی برای اندام جنسی زن نامی نداشتند. برای مثال رحم اسمی نداشت و از آن به اسم “بیضۀ مؤنث” یاد می شد» (ادشورن 1391، صص 11-10). به این ترتیب بحثی هم دربارۀ کار متفاوت بدن نر و ماده میان پرشکان تا دورۀ روشنگری نبود. از این دوره به بعد متخصصان علم تشریح به طور فزاینده بر تفاوت اندام های جنسی زن و مرد تاکید کردند. نخستین بخش بدن انسان که تعیین جنسیت شد استخوان بود و به دلایلی متخصصان به این نتیجه رسیدند که اگر تفاوت های جنسی را بتوان در سخت ترین قسمت بدن یعنی اسکلت یافت پس به احتمال زیاد این تفاوت شامل ماهیچه، رگ و اندامی که به آن متصل است و به اسکلت شکل می دهد نیز می شود (همان، ص 12). دامنۀ این تعمیم بر اساس تصور اجتماعی و فرهنگی غالب آن دوران، یعنی جنس دوم شمردن زنان، به داوری های منفی دربارۀ آنان دامن زد. پزشکان و آناتومیست ها چیزی را پیدا می کردند که دنبالش بودند. «در قرن نوزدهم رحم مرکز زنانگی تلقی می شد… ولفگانگ گوته… می گوید “کل وجود زن در رحم اش خلاصه می شود”» (همان، صص 15-14). «از نیمۀ قرن نوزدهم توجه علم پزشکی از رحم به تخمدان معطوف شد» (همان، ص 15)، که اصل زنانگی به شمار آمد. «در قرن بیستم اصل زنانگی جای خود را نه به یک اندام که به مواد شیمیایی (هورمون های جنسی) سپرد. حوزۀ جدید، غدد درون ریز جنسی و مفاهیم هورمون های جنسی زن و مرد را همچون پیام آوران شیمیایی زنانگی و مردانگی معرفی کرد» (همان، صص 16-15). به این ترتیب عجیب نبود که رفتارها، نقش ها، عملکردها و ویژگی های گوناگون مرد و زن را به هورمون های جنسی نسبت دهند. «به این معنا که حقایق علمی فقط به این دلیل موجودیت می یابند که عمیقا مورد پذیرش احتماعی قرار می گیرند» (همان، ص 17). به گفتۀ ادشورن، در فیزیولوژی قدیم اعصاب همه کاره بود. بعد اعصاب جای خود را به ترشح غده ها یعنی عاملی شیمیایی داد. کمی بعد غدۀ هیپوفیز هم اضافه شد و «به این ترتیب اصل یا جوهر جنس را از غدد جنسی به مغز هم توسعه دادند» (همان، ص 245). به اعتقاد او، این کاوش ها از یک نظر خوب بود و به تحول در پژوهش ها انجامید، و ظهور آزمایش هایی مانند پاپ اسمیر، آزمایش حاملگی و… سرانجام نیز «فرض اولیه که هرجنس می توانست به وسیلۀ هورمون جنسی خود شناخته شود به تدریج جای خود را به الگویی داد که در آن هورمون های جنسی نر و ماده در هر دو جنس وجود دارد» (همان، ص 247). بنابراین در سطح زیست شیمیایی یکی از دستاویزهای باقی مانده برای دیدگاه معتقد به تفکیک دو جنس رها نکردن توسل به کروموزوم ها بود و تغییرهای دوره ای زنان در برابر عدم تغییر دوره ای مردان.

«متخصصان زنان از آزمایش هورمونی خون برای مشخص کردن طبیعت نظم هورمون ها در بدن زن و مرد استفاده کردند. بر اساس این آزمایش بدن زنان با نظم هورمونی دوره ای، و بدن مردان با نظم هورمونی پایدار طبقه بندی شد» (همان، ص 248) و صفت پایداری برای مردان و دمدمی بودن برای زنان جا افتاد. به گفتۀ ادشورن، این تلقی و حتی تردید در سلامت مغزی زنان در دورۀ عادت ماهانه نیز سابقه اش به قرن نوزدهم می رسید. اما، با توجه به پیشرفت ها و مداخله های پزشکی اینک می دانیم که تغییرهای هورمونی حتی در شکل حاد و مزمنش که، شمار بسیار اندکی از زنان دچارش می شوند، مداوا پذیر است و در نهایت یک عارضه تلقی می شود.

زرلکی، در توضیح کارکرد هورمون ها، از میان بحث های دنیز راسل در “زنان، جنون و پزشکی” در رد دیدگاه های پزشکانِ معتقد به آناتومی سرنوشت زن است، کاترینا دالتون (Dalton, Katharina “Cyclical Criminal Acts in Premenstrual Syndrome,” Lancet, Nov. 15, 1880. pp. 1070-1. )، را که راسل از جمله از پژوهش های او و بی پشتوانه بودن آن ها یاد می کند (راسل 1375، صص 112-111) به عنوان مرجع خود بر می گزیند و به این حکم وارونه می رسد که «پزشکان از حاکمیت استروژن بر موجودیت زن بسیار گفته اند» (زرلکی 1392، ص 191)، و کمی بعد می نویسد که، «پیشرفت های پزشکی راه مقابله نسبی با این هرج و مرج طبیعی اما یاس آور را یافته اند: تجویز استروژن»، که منظورش پروستروژن است، یعنی شیوۀ درمانی که دالتون مدافعش بود (راسل 1375، ص 111).

کاترینا دالتون، پزشک زنان بود و در یک دوره در انگلستان به عنوان شاهد متخصص پی ام اس و افسردگی پس از زایمان در دادگاه های زنان بزه کار حضور می یافت. او در نتیجۀ تخصص و تجربه اش پژوهش هایی دربارۀ بزه کاری زنان انجام داد، و به این نتیجه رسید که در مواردی این بزه کاری ناشی از تنش های حاد دورۀ پیش از قاعدگی است. البته او اذعان داشت که تعداد زنانی که در حد خلاف کاری دچار تغییر هرمونی پیش از قاعدگی می شوند بسیار ناچیز است (دالتون 1986، ص 146). . Dalton, Khatarina ‘Premenstrual Syndrome,’ Hamline Law Review, 1986, vol. 9, no. 1, pp. 143-54.() به هرحال، راسل می نویسد، «پیشرفت های اخیر در آزمایش های تعیین میزان هورمون، فرضیۀ دالتون را تایید نکرده است» (راسل 1357، ص 111). استفاده از پژوهش های دالتون عمدتا به دادگاه های انگلیس محدود بوده است و آن هم در زمان فعالیت خودش و در حد تخفیف در مجازات. زیرا در دادگاه از یک سو نمی شود اثبات کرد که زنِ بزه کار واقعا دچار این مشکل حاد بوده یا برای قتلی برنامه ریزی شده مدعی چنین اختلالی شده است، و از سوی دیگر مردان ممکن است برای توجیه خشونت علیه زنان به این بهانه متوسل شوند. وانگهی، فمینیست ها می ترسند که دوران نظریه های جبر بیولوژیک دوباره زنده شود و دیدگاه های زن ستیز را تقویت کند. چرا که با وجود نادر بودن موارد پی ام اس، گاه علیه زنان به کار رفته است، مانند ندادن حق سرپرستی بچه ای به مادر، یا توجیه خشونت مرگبار مردی که عادت به کتک زدن زنش داشته است. از طرفی هم وجه مثبتش این است که توجه به مسائل زنان و صرف بودجه برای پژوهش در زمینه های مرتبط را باعث شده است.

راسل، که از زاویۀ عارضه ها و بیماری ها به مشکلات هورمونی زنان نگاه می کند، به دگرگونی هایی می پردازد که طی زمان در مفهوم بیماری و تعریف ما از آن اتفاق افتاده، عمدتا تغییراتی فرهنگی و اجتماعی که باعث شده از جمله در تفکیک بین بیماری و عارضه و اختلال دقیق تر باشیم. اما برداشت از سخنان او در “در خدمت و خیانت…” به همان سبکی صورت می گیرد که در مورد “جنس دوم” دیدیم. یعنی، زرلکی بین دیدگاه های منسوخی که مطرح می شود و نقد راسل به آن ها، از دیدگاه های منسوخ دفاع می کند، و بدتر از آن، با آب و تاب دادن به آن دیدگاه ها و رازورانه کردن شان. انگار شرح و بسط نقطه نظرهای ماودزلی و دالتون تا حدی به قصد نپذیرفتن هرچه فمینیست ها می گویند به هر قیمتی صورت می گیرد.

راسل در مقدمۀ کتابش از این سخن می گوید که در ایدئولوژی غربی بیولوژی علت، و رفتار و موقعیت اجتماعی معلول های آن شمرده شده اند، و این ایدئولوژی سپس دوقطبی های بیولوژیک می سازد تا “طبیعی بودن” رفتار جنسیتی و موقعیت اجتماعی جنسیتی شده را توجیه کند. ما هرچه ببینیم باور می کنیم – دو جنس دو جنسیت تولید می کنند. اما، این فرایند به راه دیگری می رود: جنسیت، بدن های اجتماعی را چنان می سازد که متفاوت و نابرابر باشند. محتوای دو مجموعه دسته بندی های به طور اجتماعی ساخته شده، “زنان/مردان” و “مونث ها/مذکرها،” چنان متنوع است که مصرف شان در تحقیق بدون مشخص کردنِ بیشترْ نتایج را فاقد اعتبار می کند.

راسل در مورد طبقه بندی بیماری ها یا، آن گونه که امروزه متداول است، اختلالات روانی تردید جدی دارد؛ و به کشیدن خط و مرز بین عقل و جنون اعتقاد ندارد. کتاب، هم خیلی جذاب است و هم مهم برای هرکسی که بخواهد در مورد زنان و پزشکی دانش دست اولی کسب کند. به ویژه دربارۀ دگرگونی هایی که مدام در دیدگاه ها رخ می دهد. ما هم از همین زوایه نگاهش می کنیم، و تاسف انگیز است که ببینیم همۀ آن تردیدهای نویسنده، و همچنین دقت های مترجمی به استادی فرزانه طاهری در انتقال مطلب، در کتاب “در خدمت و خیانت…” برای صدور احکامی زن ستیز، با توسل به شخصیتی مانند ماودزلی منجر شده است. البته همواره مسئله به این سرراستی نیست. برای مثال پاراگرافی که با «سردمزاجی هم یکی از نشانه های دوجانبۀ رفتار شبه سادومازوخیستی زنان است» (زرلکی 1392، ص 99) شروع می شود و پس از کمی شرح و تفصیل به نقل قولی از راسل می رسد مبنی بر این که، «زنان مجبور شده اند میل جنسی خود (یا توانایی شان برای لذت جنسی) را با بقای اقتصادی و مادر شدن تاخت بزنند. سرد مزاجی زنان از نوعی که ما می شناسیم فقط زمانی پایان می یابد که این معامله متوقف شود. اغلب زنان نمی توانند تا وقتی فحشا، تجاوز و ازدواج پدرسالارانه باقی است گرم مزاج باشند» (زرلکی همان، ص 100 به نقل از راسل 1375، ص 192)، زرلکی، بی درنگ به تبعیت از راسل، به ایریگاری می پردازد و این که ایریگاری هم در ادامۀ نظر فلیس چسلر (Chesler, Phyllis (1972) Women and madness, New York: Avon. ) از نقش پدرسالاری در سرکوب میل جنسی زنان حرف می زند، اما کمی بعد راهش را جدا می کند و به مسیری نامشخص می رود.

این بحث پایانی ندارد و موارد کژخوانی نسبت به حجم کتاب متحیرکننده است. مباحثی مانند عشق دختر به پدر، پسرخواستن به هر قیمتی، دوستی بین زنان، حسادت زنان، سادومازوخیسم، یائسگی، زن در اوستا و… که هریک موضوع مهمی است و نیازمند بازخوانی کامل.

از بسیاری کسان دیگر هم نقل قول شده که پرداختن به آن ها فرصت دیگری می طلبد، از جمله، ویرجینیا وولف، لوس ایریگاری، مارگریت دوراس و و و.

برای پایان دادن به این نوشته، مطالعۀ این متن ها و به ویژه کتاب کونتز می تواند ما را به این نتیجه گیری برساند که نویسندۀ کتاب “در خدمت و خیانت…” در واقع در نگاهش به ازدواج یک دیدگاه پست فمینیستی اتخاذ کرده است. کونتز معتقد است این دیدگاه پست فمینیستی را در نسلی از زنان اروپا و آمریکا در اوایل قرن نوزدهم می توانیم ببینیم. زنانی که در مدح عشق و ضرورتش در ازدواج و این که یک ازدواج با عشق و خلوت خانه تنها چیزی است که زن در زندگی خود آرزو دارد می نوشتند (کونتز 1387، صص 258 تا 266 ، همچنین بنگرید زرلکی 1392، ص 107). دیدگاه هایی هم که گاه و بیگاه در کتاب “در خدمت و خیانت…” مطرح می شود این برداشت را تقویت می کند. برای مثال، «زن ها مرد نیستد» (ص 18)، «مادر بودن جبران کمبودهای جنسیت سرکوب شده زنانه است» (ص 34 به نقل از لوس ایریگاری)، «باخت های کهن تاریخی دختر را از ازدواج گریزان کرده است» (ص 112)، «در مجموع بی عنایتی به حقوق مکتوب زن با استدلال های منصفانه همراه نیست» (ص 123)، و بسیاری مطالب دیگر که ظاهرا با هم در تناقض اند. میترا هندی هم در مقالۀ خود به این تناقض اشاره می کند (میترا هندی، همان).

شاید بهتر است موضع شهلا زرلکی را در کل موضعی پست مدرنیستی بشمریم، متکی بر این استدلال که ما دانش واقعی و دانشی که بتواند چیزی را پیش بینی کند کسب نخواهیم کرد و بنابراین واقعیتی به این معنا وجود ندارد. پس می شود جهان را مانند تامس فریدمن (Friedman, Thomas L. (2005) The World Is Flat. New York: Farrar, Straus & Giroux ) مسطح دید و از هرجایش پرید و رفت به جای دیگر، بسته به حال و علایق شخصی. بدیهی است معتقد نیستیم بین دیدگاه های ما و نویسندگانی که کتاب هاشان منبع مان در انجام این بررسی بوده با دیدگاهی پست مدرنیستی، هرچه که باشد، رابطه ای دوقطبی جود دارد و، به وضوح، اتفاقا در همین کتاب “در خدمت و خیانت زنان…” با موارد جالبی در تایید این باور خودمان رو به رو می شویم. به این ترتیب هیچ کتابی نیست که خواندنش حاوی دانشی نباشد. هرچند توصیه ما این است که پیش از هر کتابی لطفا “زنان، جنون و پزشکی”، “تاریخ ازدواج”، “رازوری زنانه”، “آنسوی پیکر طبیعی: دیرین شناسی هورمون ها و جنسیت” و “جنس دوم” را هرطور شده بخوانید.

لینک منبع : کتابخانه دیجیتالی صدیقه دولت آبادی

لینک مطلب در تریبون زمانه