دیدگاه

عبدالکریم سروش، واعظ و نویسنده‌ی لیبرال‌ـ‌مذهبی، بار دیگر در آستانه‌ی دور اول انتخابات بر منبر خطابه تکیه زد و با ادبیات مطنطن‌اش، مریدان‌ را به شرکت در انتخابات فراخواند.

انتخابات ریاست جمهوری اسلامی هشتم تیر و با حضور محمدباقر قالیباف، مسعود پزشکیان، سعید جلیلی، و مصطفی پورمحمدی برگزار شد. پزشکیان و جلیلی در انتخاباتی که بر اساس آمار رسمی کمترین میزان مشارکت در تاریخ انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران را داشت، به دور دوم راه یافتند.

واعظِ پوپری پیش از برگزاری دور اول فراخوان به مشارکت داد و گفت که «تحول‌خواه» است و می‌خواهد نظامی جدید جایگزین نظام کنونی شود اما انتخابات پیش رو «روزنه کوچک امیدی» را باز کرده است.

این تنها حرف عبدالکریم سروش نبود. او سخنانش را با انتقاد از چپ‌ها و دیگر مخالفان نظام پادشاهی در انقلاب ۵۷ آغاز کرد و تلویحاً مدعی شد که بهترین نتیجه‌ی حاصل قدرت‌گرفتن طیف خمینیست‌ها بود چون دیگر نیروهای حاضر در انقلاب در صورت رسیدن به قدرت از این هم بدتر بودند.

در واقع، سروش یکی از کرامات‌اش، یعنی غیب‌گویی را به نمایش گذاشت. غیب‌گویی او اما درآمیخته بود با عیب‌پوشی و پنهانکاری و فرار از پاسخگویی. چرا که دست‌آخر این توده‌ای‌ها و چپ‌ها و چریک‌ها و حتی مجاهدین خلق نبودند که به قدرت رسیدند، دولت تشکیل دادند و انحصار خشونت را در دست گرفتند. بلکه اسلام‌گرایان و خمینیست‌ها، یعنی جبهه‌ای که عبدالکریم سروش به آن تعلق داشت، در صدر نشستند و دست به اعدام و جنایت و تصفیه گسترده مخالفان‌شان از نهادهای گوناگون زدند.

عبدالکریم سروش ــ که خود از اعضای ستاد انقلاب فرهنگی و همسنگر مصباح یزدی در مناظره‌های تلویزیونی علیه دیگر مخالفان چپ‌گرا بود و هرگز به خاطر نقش خود در تصفیه بسیاری از دانشگاه‌ها عذرخواهی نکرده است ــ با کنار کشیدن خود از همه‌چیز، چنین موعظه‌ی غیب‌گویانه‌اش را ادا کرد:

از انقلاب بهمنی چنین انتظاری داشتیم و فکر می‌کردیم با برافتادن یک نظام استبدادی نظام عادلانه‌ای جای آن خواهد نشست. اما این اتفاق نیفتاد و استبدادی سکولار با استبدادی دینی جایگزین شد. چنانکه من بارها گفته‌ام، تقریبا هیچ یک از آن وعده‌ها که انقلابیون می‌دادند، هیچ‌کدام محقق نشد. البته این معنایش این نیست که اگر گروه‌های دیگر هم به قدرت رسیده بودند، چنان می‌کردند. نه خیر. اگر مجاهدین یا چریک‌ها هم به قدرت می‌رسیدند، بدتر از این نظام و این رژیم بودند. آنها هم در فشردن گلوی آزادی و محترم نشمردن جان آدمیان عقب‌تر که نه، پیشروتر از این نظام کنونی بودند. همچنین اگر چپ‌ها و توده‌ای بر سر کار می‌آمدند، با کمال تأسف، اینها همه‌شان دچار استبداد نظری هستند و بنابراین روزگار خوشی را برای آدمیان نمی‌آورند…

عبدالکریم سروش خود از کسانی بود که در «فشردن گلوی آزادی» در سال‌های ابتدایی انقلاب نقشی اساسی داشت. او حالا هر گونه نقشی در انقلاب فرهنگی و «پاکسازی» دانشگاه‌ها را انکار می‌کند و آن را به گردن این یا آن رئیس دانشگاه می‌اندازد؛ اما آن زمان در ۲۹ خرداد ۵۹ در یک گفت‌و‌گوی مطبوعاتی گفته بود:

لازم است در دانشگاه ها پاکسازی و تصفیه صورت گیرد تا اثرش در همۀ جامعه آشکار گردد، هوسناکان و پیروان سایر مکاتب چون اندیشه خود را به جای دیگر فروخته‌اند دم از عدم امکان انقلاب فرهنگی می زنند.

آن زمان که واعظِ اخلاق به تصفیه و پاکسازی توصیه می‌کرد، توده‌ای‌ها و فدائیان و حتی «مسلمانان مبارز» ــ که بر خلاف چپ‌های رادیکال از جمهوری اسلامی حمایت کرده بودند ــ علیه این اقدام موضع گرفتند. بسیاری دیگر از روشنفکران دیگر هم به این تاخت‌و‌تاز علیه آزادی بیان در نهاد دانشگاه حمله کردند. سروش ولی در میزگردهای «کیهان فرهنگی» از ضرورت انقلاب فرهنگی و اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها دفاع می‌کرد.

دست‌کم بر اساس این فکت‌ها، سروشِ برآمده از سنتِ «تحلیلی» فلسفه، باید بداند که استدلال‌اش درباره «بدتر بودن» نیروهای مخالف دیگر شاه در انقلاب ۵۷ قابل نقض است و نیز به عنوان مسلمان، باید توبه کند که هنوز از دروغ‌گویی درباره «نقش نداشتن» در این قضیه دست برنداشته است.

Ad placeholder

سروش علیه انقلاب

اما غیب‌گویی سروش در تقبیح و هیولا جلوه‌دادن چپ‌گرایان، کارکرد دیگری برای این واعظ پوپریِ «جامعه‌ی باز» (اما نه آنقدر باز که چپ‌ها را در خود جای دهد) دارد: نفی نظریه‌ی تغییر انقلابی.

سروش درباره‌ی راه تغییر وضعیت موجود در ایران چنین ادامه می‌دهد:

اما چگونه؟ آیا با انقلاب دیگری؟ نه، البته نه… به دست خود مردم. مردم چگونه می‌توانند این کار را بکنند؟ با به خیابان ریختن، با کشته دادن، قربانی دادن؟ این هم راه درستی نیست.

اما ظاهراً او خود می‌داند در بن‌بستی نظری و استدلالی گیر افتاده، چون بلافاصله می‌افزاید:

ما با یک نظامی روبرو هستیم هیچ دریچه‌ای را برای ما و معترضان و منتقدان باقی نگذاشته است.

این حکم از پیش‌فرضی نهفته در اندیشه‌ی سیاسی سروش بیرون می‌آید؛ اینکه تنها راه تغییر اصلاحات تدریجی است و باید حاکمان راهِ این تغییر تدریجی را با برگزاری انتخابات آزادانه هموار کنند.

پس بن‌بست استدلالی سروش چنین است: یک. این نظام باید تغییر کند و نظامی به‌کلی متفاوت باید جایگزین آن شود؛ دو. نظام باید به دست خود مردم تغییر کند؛ سه. این تغییر نباید به واسطه‌ی انقلاب یا سیاست‌ورزی در خیابان (اعتراض) رخ دهد؛ چهار. نظام هیچ دریچه‌ای برای تغییر باز نگذاشته است.

دشوار نیست تشخیص‌دادن تناقض نهفته در این بن‌بست: از یک سو مردم سوژه‌ی تغییرند و از سوی دیگر، حکومت باید اجازه‌ی تغییر را بدهد. به عبارت دیگر، مردم «مستقیماً» در تغییر دست ندارند بلکه «غیرمستقیم» و به واسطه‌ی بازنمایی سیاسی‌شان از سوی نمایندگان‌شان می‌توانند تغییری انجام دهند.

این بن‌بست نظری و این تناقض فکری باعث می‌شود که بار دیگر سروش به کرامات‌اش پناه ببرد ــ این‌بار، تیزبینی! او همزمان با اینکه هیچ راهی نمی‌بیند، اما در انتخابات کنونی به واسطه‌ی حضور مسعود پزشکیان «روزنه‌ی تنگی» دیده است:

متاسفانه [نظام] راهی باقی نگذاشته است. تنها روزنه‌ی تنگی که باقی مانده است، همین انتخابات است. و با همین انتخابات، که مثل قطره قطره آب‌چکاندن بر صخره‌ای سخت است و پس از سال‌ها می‌تواند سوراخی درست کند، از همین باید استفاده کنیم. این دریچه است که اکنون باز است. دریچه تنگی است که در حد روزنه‌ی کوچکی بیش نیست. با همه این احوال بنا به مصالحی همچنان باز مانده است. … روزنه کوچک امیدی باز است و نباید گذاشت بسته شود. من جزو تحریمی‌ها نیستم و معتقدم همچنان باید از این ابزار کند استفاده کرد. راه دیگری نداریم. اگر راه دیگری بود، به آن سمت می‌رفتیم.

سروش اما تناقضی بنیادین‌تر را که واقعیت به شیوه‌ی استدلال‌ورزی‌اش تحمیل می‌کند، نمی‌بیند. این واقعیت که مردم در دور اول انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۳ و پس از بسیج اصلاح‌طلبان و محافظه‌کاران برای کشاندن آنها به پای صندوق رأی، نزدیک به ۱۰ درصد از انتخابات ۱۴۰۰ کمتر مشارکت کردند، نشان‌دهنده‌ی فروپاشی اساسی نظام محدود نمایندگی/بازنمایی در جمهوری اسلامی است و اساساً شرط مادی لازم برای استفاده از آن «روزنه‌ی تنگ» وجود ندارد.

Ad placeholder

زبان مطنطن و اندیشه‌ی ضعیف

زبان مطنطن عبدالکریم سروش، چه در نوشته‌ها و کتاب‌هایش و چه در سخنان شفاهی‌اش، نشانه‌ی دیگری از ماهیت تفکر اوست. زواید و زیورهای زبانی که به نثر و کلام سروش اطناب و وزن می‌بخشند، اساساً کارکردی پوشاننده دارند: پوشاننده‌ی این واقعیت که زیر بار سنگین این «آرایه‌های» زبانی، چیز خاصی نیست، اندیشه‌ی عمیقی نهفته نیست.

اینکه سروش از کسانی همچون مولوی و سعدی در ادبیات کلاسیک ایران در گفتار و نوشتار معاصرش بهره برده، شاید نکته‌ای فراتر از ملاحظات فُرمی داشته باشد. در تحلیل محمد مختاری درباره «انسان» در گرایش‌های مختلف در ادبیات کلاسیک، و مفهوم «شبان‌رمگی»، می‌خوانیم:

اما آنچه از این گرایش‌ها برمی‌آید این است که در یک چیز مشترکند. و آن عدم دخالت در وضع موجود، برای دگرگون کردن ریشه‌های آن است. این وفاداری به ساخت نظام، سبب شده است که هم در نظام معرفتی ‌ـ ارزشی متصوفه و سلسله مراتب ذهنی و ارتباط و آموزشی آن‌ها، نوعی برداشت از نظام اجتماعی مسلط صورت گیرد؛ و هم در نظام معرفتی ‌ـ ارزشی دانشمندان و اهل سیاست و تاریخ، و ادیبان و مبلغان اخلاقی، چنین مشخصه‌ای نمودار باشد.

به عبارت دیگر، ادبیات کلاسیک پرطمطراق و مملوء از آرایه و زیورآلات زبانی ما، ایده‌های حفظ نظم موجود را با زیباسازی زبانی به خورد ما داد؛ درست همان‌طور که سروش اکنون چنین می‌کند.

برای فهمیدن زبان سروش، باید همه‌ی این آرایه‌ها را به شکلی پدیدارشناختی داخل پرانتز گذاشت (اپوخه کرد). آن وقت، شکل ساده‌ی حرفی که مثلاً درباره‌ی انتخابات کنونی بر زبان آورده، چیزی بیش از این نیست:

انقلاب و سیاست‌ورزی در خیابان، بد است؛ و به تبع آن صاحبان گفتار انقلابی برای تغییر وضعیت موجود، یعنی چپ‌ها هم بدند. تنها راه ممکن تغییر، اصلاحات است و لاغیر. و این اصلاحات تنها از طریق انتخابات ممکن است.

این حرفی است که تمام کارشناسان و متخصصان سیاسی اصلاح‌طلب بر زبان می‌رانند و نیازی هم به دکترا و فلسفه ندارد. یک استدلال ضعیف، مملوء از پیش‌فرض، و بدون پشتوانه‌ی واقعی تاریخی. 

Ad placeholder