دیدگاه

نظام پهلوی اول، با کشف حجاب اجباری، مدعی آزادسازی زن از فضای اندرونی و تأمین دسترسی برابر او به فرصت‌­ها و امکانات پیشرفت و ترقی در عرصه عمومی بود. انسجام بنیادین نظام معنایی هویت زن قاجار در دوران پهلوی از سوی تفکر مدرن در معرض اقدام‌های واسازانه متعددی از سوی ساخت رسمی قدرت قرار گرفت و در پرتو این گفتمان جدید، لباس­‌های گذشته قاجار که زنان در اندرونی و محیط بیرون از خانه می­‌پوشیدند کارکرد خود را از دست دادند و پوشش جدید آنها همپای پوشش زنان غربی در فضای عمومی از شاخصه‌­های اصلی نظم مدرن تلقی شد.

برای اکثریت قریب به اتفاقِ زنان، نداشتن حجاب نه به مفهوم مدرنیته که به مثابه‌ عریانی و از دست دادن شرف‌ قلمداد می‌شد. ممنوعیت حجاب از نظر شوهران، پدران و برادرانی که طبق سنت، نگهبانان «شرف و ناموس» خانواده‌ خود بودند، به مثابه‌ تهی کردن آ­ن­ها از مردانگی سنتی و ارزش‌هایی چون غیرت و نجابت زن و خانواده بود. از این رو، سوژه مدرن را هم‌زمان در دام تناقضی گرفتار کرد که یک سوی آن اجبار و زور برای یکسان‌­سازی هویتی و گشودگی عرصه عمومی به روی تنانگی و بدن زن و از سوی دیگر تحت فرمان و اوامر پدرسالارانه همان فضای عمومی را با انسداد سیاسی و نهادی به روی عقلانیت و اراده آزاد گرفتار کرد و سوژه زنانه برساخته در گفتمان پهلوی را از معنای کارگزار پیشرفت و ترقی تهی کرد و فروانداخت.

به بیان افسانه نجم‌­آبادی، کنترل بر بدن زنان و جنسیت آن‌ها از اهمیتی حیاتی در روند ساخت ملی و قومی برخوردار بود، چرا که انتظار می‌رفت زنان بازتولیدکننده‌ مرزهای گروه‌های ملی باشند. ایده‌ پیکربندی جدید هویت جنسیتی به عنوان پایه و اساس ملت مدرن و به مثابه‌ شرط اصلی مدرنیته با مرکزیت قرار دادن زنان شبیه به زنان غربی، بر نقش آنان به عنوان مدل مادری بارور و همسری همراه و تحصیل‌کرده تأکید می‌کرد که در خدمت حفظ کیان و آبروی ملت بودند. مردان و زنان نه تنها سبک زندگی جدید و تغییر الگوی پوشاک و مدل لباس را تجربه می­‌کردند بلکه نظرات و باورهای جدیدی درباره علم، آموزش، میهن‌­پرستی، عشق، ازدواج، جنسیت و بدن‌­های خود پیدا کرده بودند.

در همین دوران بود که بنا بر نظر میشل فوکو(۱۳۹۰) «بدن به منزله ابژه و آماج قدرت کشف شد. می‌­توان نشانه‌­هایی از این توجه عظیم به بدن را یافت، بدنی که دستکاری و مدیریت می­‌شود، ساخته می­‌شود، تربیت و رام می­‌شود، بدنی که اطاعت می­‌کند، پاسخ می­‌دهد، مهارت می­‌یابد و یا نیروهایش افزایش می­‌یابد». الگوی هویت جنسیتی جدید در دو مفهوم خلاصه ­شد: «بدن مفید- بدنِ قابل­‌فهم». نظریه کلی «بدن­‌های رام» در مرکز و نقطه تلاقی این دو مفهوم قرار می­‌گیرد. بدن­‌های رام و مطیع که منضبط و فرمانبردار باشد، مفید، قابل تغییر و مورد استفاده قرار بگیرد.

پس از روی کار آمدن رضاشاه پهلوی، شعار «عقل سالم در بدن سالم» (بالسلوا،۱۴۰۰) در معنای دیگر خود به مفهوم -بدن­‌های رام و منضبط- در دوران مدرن نقش چشمگیری بازی ­کرد. در کنار هدف کشف حجاب زنان و برابری بدن­‌مند در فضای عمومی، هدف از تربیت بدن مردان و اهمیت دادن به ورزش، پیشاهنگی و خدمت سربازی در دوره رضاشاه خلق بدن­‌های مردان‌ه­ای بود که طبقه ممتاز تحصیل‌کرده در غرب و روشنفکر فرنگ رفته و حس نوین ملی­‌گرایی، بخشی از الگوی در حال‌­ظهور مردانگی بدن­‌مند در این دوره بود که به عنوان یگانه الگوی مطلوب و «مردانگی‌ برتر» معرفی و شناخته می­‌شد.

با انتقال از نظام سلسله قاجار به [دوران مشروطه و پس از آن] حکومت پهلوی، [برای زنان طبقه فرادست عمدتا شهرنشین] زندگی افراد از نظارت سنتی شاه و روحانیت خارج ­گردید و به دولت سپرده شد. نظام پهلوی را می­‌توان آغاز دوران جدیدی از کنترل بدن، هویت جنسیتی و فردیت به شمار آورد که در آن بدن­‌ها تحت آموزش و نظم قرار گرفته و به مثابه تجسم نظم جدید عمل می­‌کند. آنچه که بازنمایی بدن دوران قاجار را از وجه گفتمانی بدن در دوران مدرن متمایز می­‌کند، وجه تنانه سیاست بر اساس شکل‌­های کنترل، آموزش و یکسان­‌سازی بدن­‌ها است. در دنیای جدید و مدرن برخلاف تاریخ گذشته، بدن به مثابه -ابژۀ رام­شده- تبدیل به سوژه اصلی گفتمان رسمی نظام پهلوی و روابط قدرت می­‌شود.

Ad placeholder

در دوران پهلوی اول سیاست اجبار و شیوه و نظم انضباطی بتدریج در مدارس، پیشاهنگی و سربازی و اداره‌­های دولتی بر مبنای تأدیب بدن­‌های مردانه انجام گرفت. انگاره آرمانیِ تصویر مردانه بیش از هر چیز با بدن خود شناخته می­شد: «سینه ستبر و شانه­‌های پهن، عضلات برجسته بازو و پا، کمر صاف و صورت گلگون». تقویت و تغییر ظاهر جسمی و بدنی طی دوران حکومت پهلوی اول دغدغه اصلی بود. ترویج و تبلیغ ورزش در مدارس و جنبش پیشاهنگی و خدمت سربازی به مثابه ابزاری برای بازسازی «بدن­‌های مردانه» به کار گرفته شد که با الزامات زیبایی‌­شناسی خاصی هماهنگی بود؛ بدن سالم و ورزشکار، اخلاق نیک، روحیه­‌ای نیرومند و میهن­‌پرست. همچنین این نوع فعالیت­‌های بدنی و ورزشی با اخلاقیات شجاعت، صداقت و جوانمردی مرتبط بود که برای ساختن جامعه ایده‌­آل مهم بودند (بالسلوا،۱۴۰۰).

اهمیت سازوکار انضباطی قدرت و کنترل و نظارت همه جانبه امور زندگی و به حساب آوردن همه جزئیات کوچک زندگی روزمره از نظر سیاسی و مجموعه کاملی از تکنیک‌­ها، روش­‌ها و دانش و قدرت، در خلق سوژه مدرن و برساخت مفهوم مردانگی است. ماهیت برساخت­گرایانه هویت جنسیتی در نظم مدرن آشکارا آن را به عرصه­‌ای مهم در سیاست فرهنگ تبدیل می­‌کند که هدف آن مطالعه سیاسی هویت و فرهنگ جنسیتی و نقد آن است که معانی موجود در فرهنگ زیسته و حضور بدن­‌مند در زندگی روزمره را در گفتمان پهلوی روشن می­‌کند.

تحلیل گفتمان بدن و صورت‌­بندی رفتار­های جنسیتی و تنانه در سیاست نظام پهلوی روشن می­‌کند که در تغییر ساختار جنسیت همگام با دگرگونی مناسبات قدرت در نظم حاکم، کدام مفهوم «مردانگی» بر نظم مدرن ایران مسلط می­‌شوند و کدام شکل از مردانگی از این نظم کنار گذاشته می­‌شود؟ به­‌دست آوردن درکی درست از اینکه چگونه افراد در نظم حاکم، بدن­‌ها را متفاوت تجربه می­‌کنند، چیزی است که نیاز به توجه و تحقیق در زمینه برساخت هویت جنسیتی تاثیر­گذار بر فهم و تجربه بدن­‌مندی در و بر سیاست‌­های فرهنگی دارد که فرصت­‌های متفاوتی را در اختیار زنان و مردان قرار می­‌دهد و به نوبه خود سهم بسزایی در سامان زندگی روزمره و تنظیم­ هویت­‌های جنسیتی آن­ها در سطوح ملی ایفا می­‌کند.

در تاریخ اجتماعی جوامع، بدن‌­ها همواره در چنگال قدرت­‌ها گرفتار بوده‌­اند و حکومت‌­ها الزام‌­ها و ممنوعیت‌­ها و اجبارهایی را بر بدن­‌ها تحمیل کرده­‌اند. اما مهمترین چیزی که نظام تأدیبی پهلوی اول را جایگزین نظام تنبیهی حکومت­‌های شاهان قبل از خود می­‌کند این است که نظارت و شیوه کنترل بر پوشش و کنش بدن، اجباری بی­‌وقفه و ثابت است و جزئی از جریان زندگی روزمره افراد قلمداد می‌­شود و فرد بعد از نظارت حکومت، خودش تبدیل به ناظر خود می­‌شود. این روش­‌هایی که کنترل دقیق کنش بدن را در زندگی روزمره تضمین می­‌کند و رابطه بین –اطاعت و فایده- را بر بدن تحمیل می­‌کند «انضباط» خوانده می­‌شود.

این انضباط­‌های مدرن با تسلط بر بدن­ رعیت­‌ها، برده‌­ها و خدمتکاران تفاوت داشت. این انضباط‌­ها در عین مطیع بودن بر فایده­‌مندی بدن‌­ها به عنوان سوژه و نه ابژه تاکید دارد. از این رو یک سیاست اجبار شکل می­‌گیرد که هم بدن را مطیع خود سازد و هم بدن را وارد دستگاهی از سازوکار قدرت کند که آن را زیر نظر گرفته و مطیع دستگاه خود سازد.

در دوران پهلوی رضاشاه سیاست اجبار و شیوه انضباطی بتدریج در مدارس، پیشاهنگی و سربازی و اداره­‌های دولتی بر مبنای تأدیب بدن­‌های مردانه انجام گرفت. قدرت انضباطی برای اینکه بتواند به نحوی کارا و موثر عمل کند می­‌باید روی بدن­‌هایی که قرار است مطیع و رام شوند، حتی المقدور به طور مستمر و پیوسته عمل نماید. یکدست­‌سازی عملکرد و کارایی، مستلزم اعمال کنترل منظم و نظارت مستمر است. برای رسیدن به رویای اطاعت و فرمان‌برداری و یکدست­‌سازی کامل، کل ابعاد فضا، زمان و حرکت می­‌بایست به قاعده درآیند و بلاوقفه مورد بهره‌­برداری واقع شوند. لحظه تاریخی انضباط‌­ها وقتی فرا رسید که فن بدن آدمی پیدا شد، يعنی مردم قواعد بازی قدرت را بر بدن خود طوری درونی کرده‌­اند که به صورت امر طبیعی و ناخودآگاه درآمده و سوژه احساس می­‌کند با میل و رضايت خود، مجموعه مسئولیت‌­هايی را پذيرفته است که انتخاب خود اوست و ايفای اين مسئولیت‌­ها، نظم اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را به وجود آورده است.

شیوه انضباطی بدن در دوران مدرن، در کنار جزئیات زندگی روزمره و برساخت هویت جنسیتی در این دوران تاریخی، به مثابه یک ساخت گفتمانی در پیوند با قدرت و روابط آن و نیز ایدئولوژی مسلط ایجاد، تثبیت و یا دچار تحول می‌­شود. بررسی چگونگی شکل­‌گیری و تاثیر زمینه­ تاریخی دوران پهلوی اول بر تولید و برساخت هویت بدن­‌مند و سوژه منضبط مدرن در شناسایی ایدئولوژی‌های موجود پیرامون جنسیت و همچنین بازنمایی بدن و توسعه ایده‌­آ­ل­‌های زندگی اجتماعی و نقش و هویت جنسیتی کمک می­‌کند.

رابطه بین انضباط بدن و الگوی آرمانی جدید وفاداری ملی بود که هم توانست شهروندان منضبطی بیافریند و هم جوانان سرکش را آرام و رام و منضبط سازد و این­چنین انضباط درونی‌­شده‌­ای که برای حفظ سلسله مراتب پادشاهی پهلوی اهمیت داشت بدون یکسان­‌سازی در فضای عمومی و فرهنگ و نظام آموزش غربی و پوشش و سبک زندگی میسر نمی‌­شد. ایرانیان اصلاح‌­شده از دانش‌­آموز و کارگر و سرباز گرفته تا مادر و همسر تحصیل‌کرده باید هم‌تراز غربی‌ها می­‌ایستادند. نیاز به حذف تفاوت­‌های سبکی بین ایرانیان و اروپایی‌­ها که ملازم این اصلاحات بود به عنوان اقدامی که منجر به حذف تفاوت­‌های دیگر نیز می‌­شد ایجاب می­‌کرد که ایرانی‌ها پوشش سنتی خود را کنار بگذارند و به صف یکسان­‌سازی در سبک پوشش و لباس بپیوندند.

در سوم بهمن سال ۱۳۰۷ ه.ش دولت حکم کرد که لباس­‌های متحدالشکل معروف به لباس پهلوی برای مردان شامل کلاه پهلوی به رنگ‌­های ساده، پیراهن یا کت با یقه ایستاده یا یقه برگشته و شلوار بلند، کوتاه یا پاچه تنگ می­‌شود و شال بستن دور کمر ممنوع شد. و در ادامه از سال ۱۳۱۴ کشف حجاب برای زنان نیز اجباری شد و عدم اطاعت از قوانین یکدست پوشش برای زنان پیامدهایی ناخوشایند و غیر قابل انکار به همراه داشت. لباس­‌های هم شکل و جدید به جای لباس­‌های سنتی و محلی هم یکی از روش­‌های انضباطی برای برساخت بدن جدید پسران و دختران در مدارس نوین و در نهایت مردانگی و زنانگی برتر و ایده‌­آل است. این یکسان­‌سازی ملی بدان معنا بود که یگانه سبک پوشش مناسب برای هر ایرانی میهن­‌پرست سبک غربی و لباس پهلوی بود که قانون جدید حکم می­‌کرد. علاوه بر استدلال­‌های ملی­‌گرایانه، با دلایل پزشکی و طبی نیز از جایگزینی پوشاک دفاع می­‌شد. درهم تنیدن ملی­‌گرایی، سلامت و زیبایی­‌شناسی در بحث از اصلاحات پوشاک ناظر به بدن و روش­‌های بدن­‌مندی زن و مرد برتر و آرمانی جامعه بود که نه تنها از راه دانش و قدرت ملی­ که همچنین از لباس‌­هایی که بدن آن­ها را هم سالم و هم زیبا می­‌ساخت قابل تشخیص بودند.

Ad placeholder

یکسان‌­سازی در همه ابعاد و وجوه فرهنگی و اجتماعی همچون، هویت زبانی، کشف حجاب، متحدالشكل کردن لباس و به نظم درآوردن بدن شهروندان در فضای عمومی مبنای تغییرات قرار گرفت. دولت­‌گرایی و گستراندن سیطره دولت به حوزه خصوصی و عمومی برای تجدد و نوسازی آمرانه از بالا و عدم مشارکت شهروندان بود. انجام این کار شدنی نبود مگر از طریق تولید و بازتولید کردن تصاویر مربوط به تاریخ دور ایران و باستان­‌گرایی نژادی. به همین دلیل شاه در جایگاه پدر یک ملت قرار می­‌گیرد تا از طریق این­‌همانیِ افکار عمومی و توده مردم با – خودِ در جایگاه پدر- احساس قدرت کند. این همسان­‌پنداری با تصاویر اسطوره­ای از قدرت باستانی، نیاز به -یکسان­‌سازی هویتی- در همه امور زندگی خصوصی و عمومی داشت.

گفتمان ملی­‌گرایی پادشاه و پیوند آن با ناسیونالیسم باستانی از طریق پیکره و بدن پادشاه در یکسان­‌سازی هویتی و حذف خرده­‌فرهنگ‌­ها صورت­‌بندی می‌­شود تا ملت­گرایی رضاشاهی را در بازنمایی سیاست فرهنگِ یکسان­‌سازی در دو وجه -بدن پادشاه و بدن ملت- در گفتمان فرهنگ عامه ببینیم.

بنابراین، بدن شاه از جایگاه فرّه ایزدی و فیض الهی در دوره قاجار به جایگاه قدرت سیاسی در دوران پهلوی تغییر می‌­یابد.

در حالی‌که گسترش بيشتر وجوه تجدد در ايران و سياست مدرن­سازی پهلوی به محدوديت حقوق سلطنت دامن زد، نظريه ظل­الله ذيل مفهوم -پدر ملت- در گفتمان ناسيوناليسم باستان­گرای پهلوی بازتوليد شد. برخلاف قدرت شاهان پیش از دوران پهلوی که دارای وجهِ نمایشی بودند، رابطه قدرت رضاشاه با مردم یک رابطه کنترلی و مراقبتی بود. در حقیقت، اقتصاد نمایشی قدرت شاهان قبل از پهلوی متعلق به یک سیستم ورشکسته فئودالی است که در جهت حذف و امحای بدن­‌ها است. ورود انديشه‌­های مدرنيته مجالی برای طرح كلی فره­‌ايزدی به­‌عنوان مبنای مشروعيت پادشاه نبود. به همین دلیل در اين گفتمان به مرور به جای وجه فره­مندی هیبت و بدن شاهانه، وجه سیاسی بدن شاه برجسته شد.

با به قدرت رسیدن رضاشاه و ترویج نظم ملی­‌گرایی پهلوی، برساخت بدن به مثابه یک نظام نمادین به کانون سیاست حکومت وارد شده و تبدیل به ابژه سیاسی می­‌شود که الگوی نظارت بر جنسیت و بدن، محور مطالعات و بررسی گفتمان ملی‌­گرایی، در دو گفتمان نظام سلطه و مقاومت قرار می‌­گیرد. آنچه در فلسفه سیاست بدن در این نظارت و سازوکار انضباطی با استفاده از خوانش فوکویی از دانش و قدرت قابل تأمل است نسبت رابطه قدرت، سوژه و بدن است که نشان می­‌دهد چگونه تكنولوژی­‌های قدرت با ابزار و سازوکارهای خاص، بدن سوژه­‌ها را شكل مي­دهند و در عین حال با توصيف روش­های مختلف تاريخی مرتبط با قدرت سیاسی، نظارت بر بدن و سوژه را نشان می‌دهد.

کارزار اصلاحاتی رضاشاه که در جهت ملی­‌گرایی باستانی، یکسان‌­سازی، نوسازی کشور و شهروندانش انجام می­‌داد درپی پدید آوردن نوع جدیدی از شهروند بود که وفاداری و هویتش رابطه تنگاتنگی با حکومت مرکز و پادشاهی داشته باشد. این فرایند شامل انضباط بدن و سبک پوشش ایرانی‌­ها می‌­شد تا شهروندان متناسب با ملتی نوگرا باشند. در واقع، آنچه با ورود ملی­‌گرایی رضاشاه پهلوی در ایران رخ داد، تغییر مفهوم «بدن» و «بدن­‌مندی» بود که با مفهوم سیاست در ارتباط تنگانگ قرار می­‌گرفت. بدنی که هم گذرگاه و هم بازتولید کننده قدرت و سیاست هویت نظام پهلوی بود. از این رو، نظام دانایی نوینی در جامعه ایران شکل گرفت که برساخت بدن در مرکز آن قرار گرفت و چون نگاه به بدن تغییر کرد نگاه به پوشش بدن، نگاه به ارائه و عرضه بدن و نگاه به هویت و فردیت نیز دچار دگرگونی شد و هویتی متصل به مشاهده­‌پذیری تازه از برساخت بدنِ مردانه و زنانه شکل گرفت.

تحلیل ساختارهای سازنده سوژه بدن­‌مند درون شبکه­‌های معنایی نظام زبانی و مدرن پهلوی و اتخاذ رهیافت گفتمانی برای فهم و مفصل‌­بندی سوژه مدرن مستلزم برداشتی دقیق و تحلیلی از دال «بدن» در تعامل با زندگی و امر روزمره و سیاست خواهد بود. با مدرن شدن و اصل یکسان­‌سازی هویتی، کنترل و انضباط­‌بخشی «بدن» به مثابه حامل تعین‌­بخش «هویت خود» به صورت فزاینده به عنوان روش­‌های تشخیص تفاوت و تمایز هویتی اهمیت و مرکزیت می­‌یابد.

«بدن» به یک اصل هویتی بدل می­‌شود و بازآفرینی هویت از طریق پرداختن به «بدن» در پیشروی فزاینده خود در دوران معاصر به طور گسترده، زیست-جهان فرد و حوزه­‌های عمومی و خصوصی را متأثر از تظاهرات جسمانی خود ساخته، تا جایی که بسیاری از این حوزه‌­ها و فضای زندگی روزمره معنای واقعی خود را از دست می‌­دهند و معنایی «بدن­‌مند» پیدا می‌کنند.

طرح مسئله برساخت اجتماعی و فرهنگی بدن و بدن­‌مندی را می­‌توان در تحلیل‌­های برساختی از انتقال قدرت و جابجایی آن به سازوکارهای نظارتی در زندگی روزمره دید. نظریه‌­پردازان و متفکرین به انحاء مختلف سازوکار نظارتی بر سیاست بدن را در سطح رفتار زندگی روزمره، فضای خصوصی، در هویت­‌های مبتنی بر پذیرش شیوه‌­های کنترل بدن و حوزه فعالیت­‌های جمعی مورد بحث قرار داده‌­اند. این شکل از سیاست در سطح رفتار زیستی و شیوه‌­های کنترل بدن،  شیوه حکمرانی و سیاستی را می­‌طلبد که انسان­‌های متحد­الشکل و منطبق با الگوی رفتاری استانداردی وجود داشته باشد که کارایی نظام سیاسی را برای کسب منافع افزایش دهند. لذا هرگونه تکثر و تفاوت میان افراد از سوی دولت و نظم حاکم معاصر قابل تحمل نیست. این تکثر می­‌تواند شامل گروه‌­های قومی، مذهبی، زبانی، نژادی، جنسیتی و هر چیز دیگری باشد.

بنابراین سازوکار سیاست در این شیوه از حکمرانی به سیاست‌­هایی اطلاق می­‌شود که هدف از آن هدایت زندگی مردم به نحوی است که شکل­‌گیری تعاملات نوین اجتماعی را به همراه دارد. این تعاملات نوین موجب برآمدن جماعتی به نام «ملت» گردیده است که دارای منافع و سازوکار مشترک در امور زیستی است. ملت یک جامعه انسانی است که اهداف و ارزش‌­های مشترک دارد. وقتی که این اهداف و ارزش­‌های مشترک در عرصه زیستی شکل می­‌گیرد و شیوه زیست یکسان مردم موجب همبستگی آنها می­‌شود، یعنی عملاً زیست-سیاست به وقوع پیوسته است (مشهود،۱۳۹۶). زیست-سیاست بخشی از سازوکار نیروی برسازنده گفتمان ملت‌­سازی به عنوان ابزاری برای تثبیت و مشروعیت بخشیدن به روابط قدرت و شیوه‌­های برساخت هنجارها از طریق مکانیسم‌­های شمول و طرد اجتماعی است.

Ad placeholder

منابع:

  • بالسلو، سیوان. مردانگی ایرانی؛ در اواخر قاجار و اوایل پهلوی. ترجمه: لعیا عالی­‌نیا. تهران: نشر همان. ۱۴۰۰.
  • فوکو، میشل. مراقبت و تنبیه؛ تولد زندان. نیکو سرخوش و افشین جهان‌دیده. تهران: نشر نی. ۱۳۹۰.
  • مشهود، امیر مقدور. زیست سیاست ایرانی، تهران: نشر گام نو، ۱۳۹۶.