عملیات هفتم اکتبر (پانزدهم مهر) حماس ضد اسراییل و جنگ متعاقب آن، معادلات و صفکشیهای تازهای را در تمام عرصههای سیاسی در سراسر جهان شکل داده است. به بیانی دیگر، خطکشیهای پیشین را پررنگتر کرده است. از طرفی در شمال جهانی، عمدتاً در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی، حمایت از فلسطین یا مخالفت با اسرائیل بیش از موضعگیریهای ایدئولوژیک حزبی به معادلهای اخلاقی بدل شده است و از طرف دیگر در کشورهایی که حکومتهایی همسو با دولت و احزاب فلسطینی دارند، فلسطین از آن دست عاملهایی شده که هواداری از آن معادل با همسویی با حاکمیت در نظر گرفته میشود.
دوران پسا-سیاسیِ ما ایجاب میکند که مسائل بیش از آنکه با راهحلهای ایدئولوژیک، سازمانی و حزبی پاسخ بگیرند، حائز مایهای اخلاقی شوند. در این شرایط، پاسخهای فردی به مسائل سیاسی و عاجل روز، بهعوض توجه به برنامههای بلندمدت سیاسی، بیشتر از نوعی جهتگیریِ مبتنی بر دمدستیترین و نزدیکترین مسئلهی مبتلابه فرد برمیخیرند. از این روست که در پی جنگ اخیر شاهدیم آنانی که در بیش از یک سال گذشته تلاش داشتهاند در جبههای مخالف جمهوری اسلامی قرار بگیرند، در این جنگ نیز همچنان بر آن اساس به هواداری از سمت مخالف آن تمایل پیدا میکنند. این درک از موضعگیری سیاسی گرچه فایدهگرایانه به نظر میرسد، بیشتر مبتنی از تصوری از جهان سیاست بر پایهی مرزبندی حق و باطل است. هرچه در دستهبندی و زیرمجموعههای مرتبط با جمهوری اسلامی قرار گیرد باطل و هرچه در برابر آن یا حتی نامرتبط با آن است حق تلقی میشود.
سوی دیگر ماجرا دگرگونی دوران است. تقریباً برای همه مبرهن است که دورهای از پیوندهای بینالمللی بین مبارزات آزادیخواهانه به سر رسیده است. دورانی که مسائل جهانی راهحلهای مشترکی داشتند، مثلاً مبارزهی مسلحانه برای آزادی از یوغ دیکتاتوری، امپریالیسم و اشغالگری. زمانهای که ملتها تصوری از سرنوشت مشترک خود داشتند و حتی در رهایی یکدیگر تلاش و همیاری میکردند.
بحث درستی و نادرستی این درکِ زمانی هژمونیک از مناسبات جهانی بهکنار، بهرغم همهی تناقضات و اختلافاتی که درون خود این الگوی غالب فکری وجود داشت، فلسطین همواره جایگاهی انکارناپذیر در آن اشغال کرده بود؛ شکلی از «ارجاع غایی» برای همهی مواضع فکری و جبهههای سیاسی، آن نقطهای که بحثی بر سر آن نبود و برای همگان امکان توافق در موردش وجود داشت. تا به آن حد که مثلاً در میانهی دههی هفتاد، عماد مغنیه در کنار چریکهای ایرانی و مائوئیستهای لبنانی در یکی از زیرشاخههای فتح در لبنان به نام «کتیبه الطلابیه» آموزش میدیدند.
اما همهی اینها پیش از چرخش اسلامگرایانهی حوالی انقلاب ۵۷ و خیز سازمان آزادبخش فلسطین برای دولتسازی امکانپذیر بود. زمانی که انقلاب بهمن به پیروزی رسید، اسلامگرایی دیگر چیزی بیش از بدیلی بالقوه برای آن جهانبینی رهاییبخشِ پیشگفته بود، گرچه هنوز تنشها آنچنان بالا نگرفته بود که شکافها بهقدری عمیق شوند که همسنگران سابق بهروی هم اسلحه بکشند، اما این آغاز پایان آن تصوری از مبارزهی رهاییبخش بود که ملتها را، بهویژه در خاورمیانه، همسرنوشت و در پیوند با یکدیگر میدید. تنشهای درونی حاکمیت پساانقلابی بر جنگ داخلی لبنان اثر میگذاشت و این نیز بهنوبهی خود بر آتش اختلافات بین اسلامگرایان، سازمان امل (گروه لبنانی شیعی نزدیک به دولت بعثی سوریه) و دیگران با چپگرایان، لبنانیها با فلسطینیها و فلسطینیها با سوریها میدمید.
دوستی مصلحتجویانه
با اینهمه، رابطهی جمهوری اسلامی و فلسطین همواره اینچنین روشن و مبرهن نبوده است. زمانی که حاکمیت در حال تثبیت پایههای خود بود، نمایندهی اصلی فلسطینیان، سازمان آزادیبخش فلسطین و رهبر آن یاسر عرفات، رابطهی پُرافتوخیزی با جمهوری اسلامی داشتند. گرچه او از اولین رهبران سیاسی خارجی بود که پس از انقلاب به ایران سفر کرد و سفارت فلسطین را شخصاً تحویل گرفت، اما گرایشهای چپگرایانهی سازمانش و بهطور کلّی جنبش فتح و روابط حسنهی آنان با بلوک شرق و بهویژه اتحاد شوروی، تا پیش از آنکه جمهوری اسلامی موفق شود نمایندگان مورد تأیید خود را در لبنان و فلسطین ایجاد و یا پیدا کند، همواره پرتنش بود.
مثلاً در نخستین گردهمایی جنبشهای آزادیبخش در سال ۵۸ در تهران که به ابتکار حاکمیت جدید برپا شده بود، گرچه نمایندگان سازمان آزادیبخش فلسطین سرشناسترین و برجستهترین مهمانان اجلاس بودند اما حضور و مواضعشان موجب ناراحتی دیگر مدعوین شد. در این کنفرانس نمایندگانی از اپوزیسیون کشورهای مختلف جهان، از کشورهای عرب منطقه تا فیلیپین و مجاهدین افغان و بومیان آمریکا و چریکهای آفریقایی حضور داشتند. محمد منتظری بهواسطهی ارتباطات جهانی و حضور سال گذشتهاش در کنفرانسی در پرتغال در حمایت از فلسطین موفق شده بود پیوندهایی بین همهی این گروهها برقرار سازد و از آنها دعوت به عمل آورد. شوروی بهتازگی به افغانستان حمله کرده بود و مسجد الحرام چند ماه پیشتر به اشغال سلفیان درآمده بود، از اشغال سفارت آمریکا به دست دانشجویان پیرو خط امام هم بیش از یکی دو ماه نگذشته بود. همین دانشجویان از کسانی بودند که در گرداندن کنفرانس نقشی اساسی داشتند.
همهی اینها به کنار، روابط فتح چه با دولتهای عرب منطقه و چه با بلوک شرق محل اختلافی شد بین نمایندگان جنبشهای آزادیبخش همین کشورها که یا با دولتهایشان یا با کشورهای اشغالگر در جنگ بودند. از طرف دیگر و در ادامهی همین مسیر، موضعگیریهای فتح در همسویی با دولت عراق در زمان جنگ هشتساله نقطهی افتراق نهایی بین حاکمیت پساانقلابی و سازمان آزادیبخش فلسطین بود. گرچه جمهوری اسلامی نه امکان آن را داشت و نه واقعاً مایل بود که از حمایت از فلسطین دست بکشد، اما دست به تغییری گفتمانی زد که دیگر اجباری به حمایت آشکار از جنبش فتح یا سازمان آزادیبخش نداشته باشد.
این چرخش گفتمانی که مثلاً در محتواهای تولیدشده در روزنامهی «جمهوری اسلامی»، ارگان جناح پیروز و هژمونیک حکومت پساانقلابی آشکار است، عمدتاً شامل تمرکز بر اسرائیل میشود تا سازمانهای فلسطینی. تمایل گفتمانیای که تا حدی زیادی تا همین امروز هم ادامه داشته است.
آشکار است که جمهوری اسلامی چه بهعلت فاصلهی مذهبی و چه به علت تمایل سازمانهای مختلف فلسطینی به اسلامِ نفتیِ دولتهای حاشیهی خلیج، امکان حمایت تمام و کمال از هیچکدام از آنها را ندارد و گرچه والاستریت جورنال یک روز پس از عملیات ۱۵ مهر مدعی شد که ایران در برنامهریزی آن دست داشته و حمایت مالی خود را نیز دریغ نکرده است با اینحال آنچه اینجا اهمیت دارد، تداوم همان گرایش گفتمانی است که در تمرکز بر «جنایات اسرائیل» و «مظلومیت فلسطینیان» آشکار است.
دشمنی کینتوزانه
این روزها اگر در تهران قدم بزنید بهراحتی میتوانید ببینید که اینجا و آنجا دیوارنگارههای حکومتی در حمایت از فلسطین مخدوش میشوند و خط میخورند. دیوارنگارههایی که در ماههای اخیر نیز تجدید و بهروز شدهاند. شعارهای ایجابی سال گذشته جای خود را به ضربدرهایی دادهاند که روی پرچم فلسطین و مسجدالاقصی نشستهاند؛ شمهای از آنچه سیر تحول مخالفت و مبارزه با حکومت در یک سال گذشته از سر گذرانده است. از زمان آغاز جنگ جاری نیز صفحات مجازی پر شد از اعلان مخالفت آشکار با حماس و فلسطینیان، گاهی با اینهمانکردن این دو و گاهی با حمایت مستقیم از اسرائیل. مسئله بیش از موضعگیری در مورد جنگ اخیر یا بهطور کلی بحران اسراییل و فلسطین، مکانیسم خودکاری است که ذهنیت مخالفان جمهوری اسلامی را به اینسو سوق داده است.
به نظر نمیرسد که بازگشت به دورانی که تصوری یکپارچه از رهایی ملتهای تحت ستمِ خودکامگی، توتالیتاریسم، اشغال، نژادپرستی و امپریالیسم دست بالا را داشت، امکانپذیر باشد. جهان، چه جهان سیاست بینالملل و چه جهان تصورات و گفتمانها، بهنحوی برگشتناپذیر تغییر کرده است. توجیه گفتمانی اینکه هرجا مبارزهای با دولتهای توتالیتر یا نژادپرست یا مذهبی در جریان است، مبارزه با حاکمیت اسلاموفاشیستی کنونی در ایران با آن همسوست، ابداً به سادگی ممکن نیست.
از هم گشودن کلاف درهمپیچیدهی مناسبات بیندولتی و تمییز آن از مبارزهی بیروندولتی، نیاز به خلق ابزارهای گفتمانی تازه دارد که این مهم خود نه فقط با برنامه و سازمانیابی ممکن است و نه با ازخودگذشتی و جانفشانی. همچنان تنها چارهای که برای قدم نهادن در این راه طولانی هست، احتراز از هرگونه همسویی با این قسم دولتها و ایدئولوژیها و حفظ استقلال جنبشهاست. هردوسوی این معادله، چه جنبش مبارزه با حاکمیت در ایران و چه فلسطینیان بهنظر برحق میرسند. آمار تلفات جنگ تا همین امروز میتواند معیار خوبی برای قضاوت اخلاقی باشد.
اما همچنان مسئله اینجاست که با ابزار اخلاقی نمیتوان مسائل سیاسی را حل کرد یا در تنشهای گفتمانی به هژمونی رسید. تلاشی که میتوان کرد صرفاً تأکید بر حفظ استقلال و عدم جانبداری از دولتها و یا سیاستها و سازمانهایی است که انحصارگرایی، نژادپرستی و سرکوب مذهبی و یا اشغالگری را بخشی از برنامهی سیاسی خود قرار دادهاند.