برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

به‌رسم هر دیداری با مادری دادخواه که اضطراب فرزندش را دارد، وقتی از ماشین پیاده شدم، اول دست‌هایشان را بوسیدم. لحظه‌های اول نمی‌دانستم آنجا به‌عنوان یک رهگذر رفته‌ام یا خبرنگار بی‌حس و حال. به هر حال رفتم. حمایت از مادران معترض به اعدام، به هر شکل و شیوه‌ای، وظیفه ما است که خود را جزئی از «زن، زندگی، آزادی» می‌‌دانیم. مادر سه زندانی محکوم به اعدام به نام‌های پژمان فاتحی، محمد فرامرزی و وفا آذربار آنجا حضور داشتند. خانواده یکی از زندانیان خود را در ماشین حبس کرده و مادران پژمان فاتحی و محمد فرامرزی هرکدام تصویر پسرشان را در دست گرفته و با ماژیکی بالای آن نوشته‌ بودند: «اعدام نکنید.»

یک سال و نیم است که نه تماسی با فرزندانشان داشته‌اند و نه دیداری. حتی نمی‌دانند آن‌ها را در کدام زندان نگهداری می‌کنند و هربار جلوی یک زندان می‌روند تا بفهمند فرزندانشان کجا هستند؟ مادر سه نفر از این زندانیان سیاسی پس از یک سال و نیم بی‌خبری، سرمای زمستان را درحالی در خیابان‌های ولنجک سر می‌کنند که بارها با انتشار ویدیوهایی خبر از گرفتن اعتراف اجباری از فرزندانشان داده‌اند و از سازمان‌های حقوق بشری درخواست کمک برای لغو حکم اعدام را کرده‌اند. مادر یکی از متهمان می‌گوید: «ما به حکم اعدام اعتراض کردیم، اما می‌خوان همونو اجرایی کنن.»

می‌گوید به او گفته‌اند اگر با یک مرد برود برای پیگیری کار فرزندش بهتر است اما پسرش تنها مرد خانواده محسوب می‌شود: «من هیچ‌کس رو ندارم فقط این پسر و یک دختر دارم. بچه‌هام پدر ندارن و خودمم بیماری خاص دارم.» در سرما کمی صبر می‌کنیم. دوست داشتم هرچه زودتر آن‌ها را با یک ماشین راهی مقصدی کنم. از صبح سرپا بودند و می‌توانستم بفهمم که چقدر خسته شده‌اند. دو روز گذشته، حالا نیروهای امنیتی خانواده‌های زندانیان را چنان تحت فشار گذاشته‌اند که همگی به شهرهای خود بازگشته‌اند. نگران حالشان هستم اما از ترسشان حتی جواب تلفن کسی هم نمی‌دهند. همسر یکی از متهمان وقتی از فرط نگرانی با او تماس می‌گیرم، می‌‌گوید به خانواده‌اش گفته‌اند: «با این سر و صدا نمی‌تونی پسرتو نجات بدی. فقط دست ماست که نجات بدیم یا ندیم.»

از حس و حال عجیبم حوالی صبح شدن هوا برایش می‌گویم، اینکه وقتی موقع برگشت سوار اتوبوس شدم، طناب دار دور گردنم حس کردم و به مرز خفگی رسیدم. در مقابل از چند روز اخیر خانواده‌اش برایم روایت می‌کند: «طلوع صبح که میشه، من دیگه دیوونه میشم.» چند روز است که طلوع صبح بویِ مرگ می‌دهد. ترس دارم که خبر اعدام شدنشان را بخوانم. به لوستر که نگاه می‌کنم، انگار چیزی از آن آویزان است که می‌خواهد خفه‌ام کند. حتی گردنبندی که یادگار خواهرم است که ۱۱ سال فرسنگ‌ها دور از کشورش مانده، برای گردنم سنگین است.

حمایت از این مادران، در امتدادهای آرمان‌های ژن ژیان ئازادی است. همانطور که فعالان مدنی در بیانیه اتحاد و همبستگی فعالان مدنی در مخالفت با اعدام نوشته بودند: «زن زندگی آزادی یعنی پایان دادن به احکام ارتجاعی «اعدام»، بدون هیچ چون‌وچرایی. اگر شعار و نام قیامی که با خون (مهسا) ژینا امینی آغاز شد، زن زندگی آزادی است، پس باید هر چه رساتر اعلام کنیم که اعدام یک قتل عمد حکومتی است و هیچ انسانی با هیچ دلیلی نباید اعدام شود. ما تنها با تلاش جمعی برای «الغای اعدام» می‌توانیم «زندگی» را محقق کنیم. زندگی‌ای که یکی از ارکان اصلی قیام جاری است و‌ علیه ارتجاع، کشتار و عادی‌سازی از حربه‌ اعدام در مقام تاکتیکی سرکوبگر علیه اعتراضات برحق مردمی است.»

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: دیدبان آزار