دیدگاه
مقاله‌های دیدگاه موضع «زمانه» را لزوماً بازتاب نمی‌دهند

ایرج مصداقی، فعال سیاسی و حقوق بشر و از جان‌به‌در‌بردگان کشتار ۶۷، در مجموعه سخنانش در تلویزیون «میهن تی‌‌وی» درباره اوضاع سیاسی و وقایع مربوط به خیزش طی چند ماه اخیر، اغلب فرق می‌‌گذارد میانِ (الف) چپ میهن‌‌دوستِ توانا به بازاندیشی و خودانتقادی و قائل به روندهای دمکراتیک که به گفته او در میان‌‌شان دوستان و پشتیبان‌‌هایی دارد؛ و (ب) چپِ سنت‌‌زده‌‌ی شوروی‌‌پرستِ میهن‌‌ستیزی که برای مثال از فرط فلسطین‌‌پرستی به پان‌‌عربیسم تن در داده و همگرایی عملی با حامیان وضع موجود در «حکومت نکبتِ اسلامی» دارد (یعنی چپ‌ای که به‌‌جای نقد زایا در راه «جذب حداکثری» عملاً بالقوگیِ بستنِ درهای درهم‌‌تراوایی و تعامل را دارد).

مصداقی به عنوان یک فعال دمکراسی‌‌خواه و جمهوریخواه، در نیمه نخست نشستی اخیر در شهر وین به اوضاع و احوال زندان‌‌های جمهوری اسلامی در دهه ۶۰ و فرایند دستگیری حمید نوری می‌‌پردازد و بعد لحظه‌‌ای در بخشِ پرسش و پاسخِ آن نشست (که ویدئوی آن اینجا در یوتیوب قابل مشاهده است) می‌گوید: اگر در سال ۱۹۷۹ چپ‌‌ها و مائوییست‌‌های ایران پیروز میدان می‌‌شدند هم باز وضع از این بدتر نمی‌‌شد. به باور او، قطعاً با برآمدن این نیروهای ایدئولوژیک مواردی چون حقوق بشر نقض می‌‌شدند و اردوگاه کار و اعدام می‌‌داشتیم اما دست‌‌کم امروز چیزی شبیه ویتنام بودیم؛ مثلا «نه کسی از جنس شمقدری، بل فرضا احسان طبری وزیر فرهنگ بود و به موسیقی و رقص توجه شده بود و زنان آزادی پوشش داشتند و توریسم به راه بود، چیزی شبیه ویتنام امروز» (نقل به مضمون).

ضمن احترام به روشنگری‌‌ها، کوشش‌‌ها، واقع‌‌نگری، حُسن توجه و گشودگی مصداقی در راه همگراییِ میهن‌‌دوستانه برای برگذشتن از شر جمهوری اسلامی و تاسیس یک ایران آزاد دمکراتیک، اما این تصور او واقعی به نظر نمی‌‌رسد. همان ویتنامِ مورد نظر ایشان نمونه‌‌ی قابل بحثی به نظر می‌‌رسد: هوشی‌‌مین در «میهن‌‌دوستی و همبستگی بین‌‌المللی» که دست بر قضا در همان ۱۹۷۹ نوشته و ترجمه فارسی‌‌اش در ۱۳۶۱ منتشر شد، در بستر وقایع مربوط به جنگ ویتنام به «جنبش رهایی‌‌بخش ملی‌‌ـ‌‌دمکراتیک» می‌پردازد، به امپریالیسم و آمریکا فحش می‌‌دهد و با «خلق‌‌های برادر» سراسر آسیا و جهان اعلام وحدت می‌‌کند. او به این می‌‌بالد که «کشور ما عضوجدایی‌‌ناپذیرِ خانواده کشورهای دمکراتیک و سوسیالیستی است که بیش از ۹۰۰ میلیون نفر را دربرمی‌گیرد» (گزارش ۲۳ ژوئیه ۱۹۵۵، میتینگِ میدانِ توئی‌‌خه، هانوی)؛ و ضمن هواداری از اتحاد با چین، در بیانیه‌‌هایش بر ضرورت حفظ «تمامیت ارضی» تاکید می‌‌کند (۱۵ ژوئیه ۱۹۵۴؛ گزارش به ششمین کنفرانس کمیته مرکزی حزب زحمتکشان ویتنام). سری «مرده‌‌باد»ها و «زنده‌‌باد»ها اتمسفر گزارش‌‌ها و بیانیه‌‌های هوشی‌‌مینِ سابقاً افسانه‌‌ای را آکنده‌‌اند؛ هم‌او که زمانی الهام‌‌بخش، محبوب و نقل محافل مارکسیستی و چریکیِ ایران هم بود.

امروز می‌‌دانیم که از ۹۰۰ میلیون کذایی واقعاً چه باقی می‌‌مانده و اصلا آن ۹۰۰ میلیون تن، از بلوک شرق و خود شوروی تا آمریکای لاتین و خود چین چگونه تدریجا نسل اندر نسل و کشور به کشور، از خلال فرایندهای خیزش، براندازی و تغییر رژیم، دست به انقلاب یا تصحیح وضعیت اردوگاهی، توتالیتر یا جهنمی خود زدند و به اردوگاه غرب پیوستند.

از دیگرسو، به‌‌لحاظ تاریخی و ژئوپولتیکی، تفاوت‌‌های مهمی میان ایران و ویتنام درکار است، برای مثال و به طور بسیار موجز:

(۱) ویتنام همسایه‌‌ای چون شوروی نداشت؛ و نه مرز مشترکی با روسیه که اعضای حزب مفروضِ شورویایی به راحتی بتوانند از آن گذشته و خود را به مرکز اردوگاه شرق رسانند؛ و اصلاً ویتنام حزبی چون حزب توده هم نداشت که در برخی وهله‌‌ها گوش‌‌به‌‌فرمان عمل کند؛ ویتنام در سرتاسر تاریخش معاهده استعماری و تحمیلی چون عهدنامه‌‌ی آخال نداشت یا بخشی از قلمروش توسط روس‌‌ها تصرف نشد یا نبردهای خونین بر سر قلمرو با روسیه نداشت و نهایتاً ویتنام هرگز بخشی از قلمرویش را بابت نبرد استعماری میان انگلستان و روسیه به صورت کشور میان-گیر یا دولت حائل (buffer state؛ مشخصاً جدایی افغانستان از ایران) نیافت؛ گرچه خود تحت سیطره و تاثیر امپراتوری‌‌های کهن چینی، و کنفسیوسیزم، و نفوذ معاصرترِ کشور چین قرار داشت که نسخه خاص خود را از کمونیسمِ صادرشده از شوروی اخذ و اقتباس کردند؛

(۲) شمالی‌‌ـ‌‌جنوبی شدنِ ویتنام همچون شمالی‌‌ـ‌‌جنوبی شدنِ شبه‌‌جزیره کره تابع نبرد استراتژیک میان دو بلوک اصلی بود؛ کشور ویتنام برخلاف ایران (هم‌‌مرز با پانزده کشور) با سه کشور مرز خاکی و از طریق دریای جنوبی چین با سه کشور همسایه آبی است، آن هم در فواصلی بسیار دورتر از فاصله مرزی آبیِ ایران و کشورهای حاشیه خلیج فارس یا دریای کاسپین. نام این کشور (ویتنام) اولین بار در در شعر فقهی سام ترانگ‌ترین، شاعر قرن شانزدهم، ثبت شده‌؛ نام ایران را در طومارهای فارسیِ میانه و مسکوکات ۱۸۰۰ ساله، از  سکه‌ی اردشیر اول ملقب به اردشیر بابکان، سَردودمان ساسانیان تا طومارهایی چون «درخت آسوریگ» و «یادگار زریران» بازمی‌‌یابیم و دیرینگی شکل‌‌یابی یک سازند هویت جمعی در هر مورد بسیار متفاوت است؛ به همین سیاق، از حیث زبان‌‌شناختی و گویش‌‌ها، ویتنام گستره‌‌ی تفاوت‌‌های بسیار کمتری نسبت به ایران دارد؛

(۳) ویتنام با مسئله بنیادگرایی مذهبی و اسلام سیاسی درگیر نبود؛ مذهب بودیسم ماهایانه وجه غالب دینیِ مردمان این دیار را شکل داده و همین امروز هم اقتباس مردم این سرزمین از اسلام تنها حدود یک درصد و چند ده هزار تن را شامل می‌‌شود که دو سوم آنها به قومیت شامی/چامی تعلق دارند

(۴) ویتنام در «کانون/حلقه/بیضیِ انرژیِ» جهان قرار نداشت و ندارد و از شمال و جنوب با پهنه‌‌ها و میادین و کشورهای نفت‌‌خیز و پترو-دلار و معضلاتی چون پان‌‌عربیسم بعثی هم سروکار ندارد. برای مثال ویتنامی‌‌ها با تهدیدی چون دیکتاتور پان‌‌عرب بعثی، صدام حسین، مواجه نبودند که جنگ هشت ساله را ذیل «قادسیه دوم»، کاملاً نژادی در نظر گرفته بود و گزاره‌‌ی معروف مورد ارجاع‌اش از یک عراقی حامی نازی‌ها را هم اکثریت نسل دهه هشتادی امروزِ داخل و خارج ایران چندان به یاد ندارند: «خداوند سه چیز را اشتباه آفرید: یهودیان، ایرانیان و مگس‌‌ها!».

در بازگشت به کلام ایرج مصداقی، می‌‌توان گفت که رویهمرفته، امکان بروز چپ ملی، یا بروز میهن‌‌دوستی راستین در بین چپ‌‌های ویتنام با موانع بسیار کمتری مواجه بوده است؛ و نیروهای بازدارنده‌‌ی کمتری در راه همبستگی میان مردم، احزاب و گروه‌‌های مختلف ویتنامی در بسترهای تاریخی مختلفِ معاصر برای شکل‌‌گیری یک ائتلاف ملی رو به توسعه و پذیرنده تفاوت‌های حزبی وجود داشته است.

ویتنامی‌‌ها اینک دیرزمانی است که به لطف خط مشی‌‌های واقع‌‌بینانه، دست از هرگونه دشمنی و کین‌‌توزی کور و ایدئولوژیک علیه سرمایه‌‌سالاری آمریکایی برداشته‌‌اند، شعار «مرگ بر آمریکا» را در میان اعضای حزب کمونیست ویتنام و خصوصاً رهبرش نگوین فو ترونگ نمی‌‌شنویم، و آمریکا عملاً دوست و متحد این کشور به شمار می‌‌رود و ژاپن و استرالیا مهمترین هم‌‌پیمان استراتژیک این کشورند. درست همانطور که نزد ژاپنی‌‌ها هم داستان به همین قرار است و در برخورد با دمل چرکین فاجعه‌ی هیروشیما و ناکازاکی جانب واقع‌‌نگری و منافع ملی لحاظ می‌‌شود و ره به کین‌‌توزی نسل اندر نسل و سیاست غیرواقع‌‌گرا و خصمانه‌‌ی «مرگ بر» حتا در کتاب‌‌های درسی کودکان‌‌شان نبرده‌‌اند.

رویهمرفته برخلاف نظر مصداقی، قطعیت و تضمینی وجود ندارد که در صورت برسرکارآمدن نیروهای چپ‌‌گرا و به قدرت رسیدن سوسیالیسم در ایران، عیناً همین رویه مسالمت‌‌آمیز و خودانتقادی فراگیر در راستای رئالیسم سیاسی و ژئواستراتژیک از سوی سران فرضا چپگرا اتخاذ می‌‌شد؛ گرچه ویتنام متاثر از خط مشی چینیان سیاست درهای باز را پیش گرفت اما نظر به روندهای تاریخی و خصایص متفاوت ژئوپولیتکی میان ایران و ویتنام چنین تصوری در مورد یک ایرانِ فرضا سراسر سوسیالیستی خوش‌‌بینانه به نظر می‌‌رسد.

همانطور که آرش رئیسی‌‌نژاد در «ایران و راه ابریشم نوین» شرح داده است، یان شوئه تونگ، پرآوازه‌‌ترین اندیشمند چین در روابط بین‌‌الملل، استاد برجسته دانشگاه چینهوا، و مورد تایید سران حزب کمونیست چین، مهمترین مفهوم در خط فکری چین امروز را مفهومِ «تیانشیا» [زیر آسمان‌‌ها] می‌‌بیند که مفهومِ پیچیده‌‌ترِ درهم‌‌تنیدگیِ طبیعت با آموزه‌‌های اخلاقی‌‌ـ-روحیِ چین کهن را در مقام یک بنیان یکجا گرد می‌‌آورد:

او در نخستین کتابِ تحسین‌‌شده‌‌اش، “تفکر چین باستان و قدرت چین مدرن” نقش اندیشمندان بزرگ چینی در دو دوران تاریخیِ چین باستان ـ دوران پیشاسلسله‌‌ی چین و دوران حضور دول متخاصم ـ و تمدن تاریخی این کشور در قدرت‌‌یابی امروز چین را بررسی کرده است. یان شوئه تونگ کوشیده تا تجارب و فهم چین از سیاست بین‌‌الملل را با رجوع به آبشخور فکری چینینان امروز، یعنی ریشه‌‌های تاریخی و فرهنگ باستانِ چین استخراج کند و آنرا به عنوان بستری برای کمک به ساخت مکت چینیِ روابط بین الملل قرار دهد.

ایران و راه ابریشم نوین، ص ۶۶

تصوری کمابیش محال به نظر می‌رسد که دوستان چپ‌‌گرای ما امروز در ایران، بعد از نیم قرن تامل بر لوکاچ و گلدمن و بدیو، اندکی هم شده به سراغ مطالعه و بازاندیشی در «اوستا»، «درخت آسوریگ»، «یادگار زریران»، «نرد و چترنگ»، «شاهنامه» یا «گویایی ارستو» (نوشته پاول پارسی) بروند، هرچند شاید امروز، نظر به مناقشات و شرایط کنونی، دقیقاً همین رویکرد برای شکل‌‌دهی به یک خط سوم در راستای درهم‌‌تراوایی و براندازی به‌‌راستی ضروری و موثر باشد.

در متون کهن ایرانی، حکمران چین را «فغفور» می‌‌نامیدند، که یعنی «پسر آسمان»: فَغ=بَغ (=خدا، از جمله در «بغداد») و فور=پور (پسر)، که حاکی از فاهمه دقیق ایرانیان باستان از فرماسیون حاکمیت چینی است، فاهمه‌‌ای که نظر به پژوهش‌‌های نیکلاس سیمز ویلیامز به‌‌لطف بازرگانان و کوچندگان سُغدیِ ایرانی‌‌تبار و ایرانی‌‌زبان میسر شده. این کوچندگان و بازرگانان با الهام از تفکیک فلیکس گتاری میان «زنبور کارگر [bee]» و «زنبور بی‌‌عسل [wasp]» و همزیستی سنخ دوم با گل ارکید، برای ما یادآور عامل سرایت و درهم‌‌تراوایی در سطح ژئوکالچر و ژئوپولیتیک است.

خواندنِ یان شوئه تونگ و درک رویکردش به کنار، کمونیست‌‌های نوع دوم در دسته‌‌بندیِ مصداقی، متاسفانه اغلب حتا توانا به درک یا تماشای دقیقِ «خانه خنجرهای پرنده»، فیلم زیبای ژانگ ییموی چینی هم نیستند؛ حتا همان سکانس آغازینش، آنجاکه گردآمدنِ عناصر گوناگون فرهنگ ملی و تاریخ چین باستان را در قابی هوش‌‌ربا از حیث زیباشناختی شاهدیم، و این خود آشکارا از میهن‌‌دوستی حزب کمونیست چین، توجه به تاریخ باستان چین، و استفاده استراتژیک آنها از این پهنه‌‌ی زمین‌‌فرهنگی خبر می‌‌دهد.

امروز بیش از پیش روشن شده که بسیاری از نیروها و فعالان سیاسی شناخته‌‌شده و «چهره»ی ما، این واقعیات زمین‌‌تاریخی را نمی‌‌بینند؛ آنها حتا گاهی دسته اول، یعنی چپ‌‌های مستقل و نوگرا و میهن‌‌دوست را ذیل انواع انگ‌‌ها و برچسب‌‌ها طرد، حذف و سرکوب کرده‌‌اند. برای نمونه، داریوش همایون در گفتگویش برای تاریخ شفاهی آکسفورد به تعقیب ملیّون از جانب توده‌‌ای‌‌های تحت امر استالین در دوران اشغال ایران اشاره کرده است و می‌‌دانیم که بحث‌‌های انحرافی و سمپاشی‌‌های آن دسته‌‌ی افراطیِ نخست، همراه با افراطیونِ متعلق به جبهه سلطت مطلقه، محل نفوذ و بسط ضداطلاعاتِ اتاق‌‌های فکر رژیم اسلامی، و آفت هر خیزش رهایی‌‌بخش ملی و انسدادی در راه همبستگی، ارعاب‌‌زدایی از قشر خاکستری و ایجاد سیل میلیونی، و حتا مانعی در تکوین و بلوغ خودِ چپ است؛ رویکردهایی غیرواقع‌‌نگر، بی‌‌توجه به زمین‌‌تاریخ، و غیردرونماندگار، در دفاعِ اُدیپی و به هر قیمت از «میراث پدران»، تا آن حد که به قول نگری و گتاری در کتاب «کمونیست‌‌هایی همچون ما»، اصلاً «مایه ننگ و بی‌‌آبرویی چپ» است.

خوشبختانه مصداقی در جایی از صحبت‌‌هایش از بازاندیشی انتقادی و گشودگیِ نمونه‌‌ای چون مراد فرهادپور یا از دادخواهانِ میهن‌‌دوستِ برآمده از سنت چپ چون عصمت وطن‌‌پرست دفاع می‌‌کند. گفتگوی معقول و محترمانه شهران طبری به‌‌عنوان یک سوسیال‌‌دمکرات با نیروهای راست، و دیگر نمونه‌‌هایی از این دست نیز وجود دارند که به جای چسبیدن‌‌های محفلی و غیردینامیک و منحصراً درون‌‌گروهی و درون‌‌گفتمانی به «ریشه‌‌ها»، توانا به «کانال‌‌زدن» و ساخت «ریزوم‌‌ها»ی نو ورای غیرستیزی‌‌های ارتدکس هستند. این کار بدیلی عینی و استراتژیک در برابر اوهام و رویکردهای پرت هر دو طیف راست و چپ ارائه می‌‌دهد که روزنی هرچند کوچک را برای جذب حداکثری، درهمتراوایی، تعامل و بالیدن سوبژکتیویته‌‌های نو و تسریع فرایندهای دمکراتیک باز نگه می‌‌دارد.