برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

دوستان، این متن لایحه من به شعبه هفتم دادگاه انقلاب مشهد در دفاع از اتهام نشر اکاذیب است.

آقای رییس شعبه هفتم دادگاه انقلاب مشهد

سلام

ظاهرا، بنا بر ابلاغیه‌ای که در سامانه ثنای من، قرار گرفته، بنا دارید مرا، در شانزدهم خرداد ماه، در پرونده کلاسه ۰۲۰۰۱۴۵ به اتهام” نشر اکاذیب” محاکمه کنید.

هر چند مراد شما و دادسرا وبازپرس و نیروهای امنیتی تان، از “اکاذیب” را نمیدانم ومتن کیفرخواست به من ابلاغ نشده و قصد ندارم از همکاران ارجمند وکیل، تقاضا کنم وکالتم را بپذیرند، تا مبادا بعد، وکالت از من، به عنوان اتهام، گریبان آنهارا بگیرد، تقاضا دارم توضیحات مرا به عنوان لایحه دفاعی، مورد لحاظ قرار دهید.

نخست شما خوب میدانید که من فعلا ساکن ایران نیستم، پس چگونه مواد ۱۷۷ایین دادرسی کیفری، ناظر به ماده ۶۴ ایین دادرسی مدنی، را نادیده انگاشته وبه ضرورت وجود فاصله دوماهه بین ابلاغ و وقت رسیدگی، توجه ننموده اید؟

دیگر اینکه کدام “اکاذیب “و چگونه منتشر شده اند؟

خوب میدانید که این روزها، نیروهای امنیتی، سلسله گردان پرونده‌های سیاسی‌اند وخوب میدانید دست وبال قضات راسخت، بسته‌اند و نهاد قضاوت را به ابزار سرکوب بدل کرده واز ماهیت خود خارج نموده وقضات را به ماشین‌های امضای اوامر مطاع اداره اطلاعات وسپاه، بدل کرده وهر انچه در پرونده‌ها یافت میشود، تکرار یک قصه قدیمی است، که درآن، یک ادم مفلوک، فریب منافقین راخورده وبه هدایت انها، برعلیه امنیت ملی اقدام کرده و تبانی نموده واز اجنبی پول گرفته وبرنامه گرفته و…اما خوب میدانید که این ببر کاغذی که از یک سازمان ورشکسته و مرده، ساخته اید، درین جا، مرادی نمیدهد وهیچکس نمیتواند ثابت کند که من از زمان رسیدن به سن قانونی، تابه امروز، با این فرقه، به قدر سرسوزنی ارتباط داشته ام.

اقای قاضی

من دروغی برای انتشار ساز نکرده ام و راستی وحق را، چندان مقدس پنداشته ام که بهای وفاداری به ان، تا همین لحظه، فقط، از دست دادن دامان مهربان میهنم، شغلی که بدان افتخار میکردم وهمه میدانند، چگونه جانم را بر سر آن نهاده بودم، حق دیدار رخسار ارجمند مردم ستم دیده سرزمینم و به لطف دادگاه اصل ۴۹ مشهد، همه دارایی ای بوده که از قبل کار سخت وتوانفرسای سی ساله وکالت وقضاوت بدست اورده ام، به عبارتی وفاداری وایمان به انسان، به انقلاب بزرگ مردم ایران، به خون پاک فرزندان دلیر این سرزمین، به رنجهای بی کران مردمان ستم دیده وطنم، مرا امروز در شصت سالگی، همچون پرکاهی سبک بار نموده و در دامان سرنوشت رها کرده است.

اقای رییس شعبه هفتم دادگاه انقلاب

اگر در درون خویش، اندک شرری از عدالت خواهی، از انصاف، از اعتقاد وایمان، از هر انچه انسانی است، سراغ دارید، بروید از مامورین امنیتی، بی بیم وهول وهراس توبیخ وکسر حقوق و اخراج، بپرسید که وجدانا کدام حرف من دروغ بوده است؟

اینکه مردم خسته، بجان امده از گرانی، فساد، تباهی، اختناق، تبعیض، را در خیابانها گلوله باران کردند؟

این که هزار چشم را در خیابان نشانه گیری کردند وبا لبخندی شریر وحیوانی، کور کردند؟

اینکه همه قواعد آیین دادرسی از صدر تا ذیل، بلا استثنا، زیر چکمه‌ها لگد مال شد، وبچه هارا در خیابانها با لگد ومشت وباتوم وشوکر وگاز فلفل واشک اور وتعرض، در ماشینهای مهیای سرکوب بر هم انباشتند ودر زیرزمینهای بسیج محله‌ها تحویل ضابطینی دادند که فقط یک چیز میفهمیدند، افراط در درندگی؟

اینکه در بازداشتگاههای نیروی انتظامی وسپاه واطلاعات، بچه هارا با چشم ودست ودهان بسته، به گویهای خونین و سنگین بدل نموده وانهارا ازین سر اتاقهای مخوف بازجویی به آن سر پرتاب کرده وخندیدند؟

اینکه باداروهای روانگردان یا با چشم بسته، از زندانیان اقرار گرفتند یا خوابشان کردند وبه انها تجاوز کردند؟

اینکه به بچه‌های چهارده پانزده ساله تعرض کردند و کتک زدند وگرسنگی دادند وهریک از زندانیان را بارها به جوخه اعدام مصنوعی سپردند؟

اینکه ابروی همه ادمکشان تاریخ را با کشتن نزدیک به شصت کودک، احیا کرده و دامانشان رااز لوث ستم پیراستند؟

انصافا کدام یک از حرفهای من، دروغ بوده است؟

حتما اینکه گفته ام اعدام در جمهوری اسلامی، وجه وقیح یک اقتصاد سیاسی ضد انسانی است؟ وجدانا این یک قلم که مردم بی پناه بلوچ را در زندانها به عنوان ذخیره اعدام نگه میدارید، تا به وقت مقتضی طناب دارتان بی گردن نماند، نشر اکاذیب است، یا اینکه گفته ام دستگاه قضا تابع بی اختیار فاسدی از منویات نیروهای امنیتی است؟

بی گمان به عنوان قاضی دادگاه انقلاب، خیلی بیشتر از من به اعماق فاجعه واقفید. اما اقای قاضی، منصب شما چقدر می‌ارزد؟ چقدر اعدام، چقدر شلاق، چقدر حبس، چقدر خون، چقدر مرگ، چقدر ضجه مادران، چقدر آه ویرانگر پدران، چقدر خشم، چقدر اندوه چقدر غم، راضیتان میکند؟ تا به کی قرار است تازیانه‌ای در یک دست وطناب دار در دست دیگر، به هراس متهمین از مرگ بخندید وانهارا از پنجره اتاقتان، به بیرون پرت کنیدو دشنام بدهید و از تعداد کسانی که اعدام کرده اید به خود ببالید؟

 بزودی، فرزندان شما، همسایگانتان‌، هم‌میهنانتان، این سوالهارا جور دیگری از شما خواهند پرسید، بیگمان، مرکب راهوار عدالت، این سنگلاخه حقیر شماراهم فتح خواهد کرد، بی گمان شور زندگی، دوباره در کوچه‌ها گل خواهد داد، و مردان وزنان در کوچه‌ها سرود ازادی خواهند خواند و انروز شما پشت این میزنخواهید بود، چه من، ناظر رسوایی یک قاضی پشیمان، باشم چه نه.

مرضیه محبی

لینک مطلب در تریبون زمانه

منبع اصلی: توئیتر نویسنده