مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
یکسال پیش طالبان بر افغانستان مسلط شدند و در میانهی آشوب ناشی از عقبنشینیِ نیروهای ایالات متحده و بریتانیا کنترل کشور را در دست گرفتند.
زندگی زنان در سرتاسر کشور دستخوش تغییری بنیادین شد و حقوق و آزادیهایشان محدود شد. فعالان جامعهی مدنی، دستور طالبان مبنی بر ممنوعیت تحصیل زنان و برکناری آنها از مشاغلشان و حجاب اجباری را «آپارتاید جنسیتی» خواندند.
در خلال ماههای گذشته «رسانهی رخشانه» با زنان در سرتاسر کشور دربارهی تجارب آنان از زندگی تحت حکومت طلبان گفتگو کرده است.
حجاب اجباری
سمانه، کابل
داشتم تنها به سمت خانه میرفتم که در کوچهای با دو طالبی که تفنگهایشان را بر دوش داشتند، مواجه شدم. چون برقع نداشتم، آنها با فریاد مرا فاحشه خواندند و از من میپرسیدند که چرا برقع نپوشیدهام. تنفگشان را به سمتم گرفته بودند و دست یکی از آنها روی ماشهی تفنگ بود. سرم را پایین انداختم و گفتم: «دیگر تکرار نمیشود.» وقتی به خانه رسیدم، نشستم و یک ساعت گریه کردم. با خودم گفتم که این هشداری است برای اتفاقهای آینده. از آن وقت، دچار افسردگی شدهام. دیگر نمیتوانم به لباسهای رنگیام در کمد نگاه کنم چون یادآور تمام چیزهاییاند که از دست دادهام.
زهرا، غرب کابل
بعد از اعلام حجاب اجباری، نیروهای طالبان مرا گرفتند. از من پرسیدند که چرا حجاب ندارم و هر چند قصد نداشتم از دستورهای آنها اطاعت کنم اما عذرخواهی کردم و تصور میکردم رهایم خواهند کرد. اما آنها به خانهام آمدند و به خانوادهام گفتند که اگر دفعهی بعد بدون حجاب مرا ببینند دستگیرم خواهند کرد. از آن زمان، پدرم بهندرت به من و خواهرهایم اجازه میدهد که از خانه خارج شویم و میگوید که نباید به دانشگاه برویم. حالا حتی برادرانم هم میدانند که چه میپوشم و کجا میروم.
زرلشت، کابل
در ماه ژوئن، با برادرم سوار ماشین بودیم که نیروهای طالبان ما را متوقف کردند. اول، جدا جدا از ما تحقیق کردند تا ببینند چه نسبتی با هم داریم و بعد کارت شناسایی خواستند. وقتی برادرم گفت که کارت شناسایی همراهمان نیست یکی از آنها عصبانی شد و با قنداقِ تفنگ او را زد و میخواست شلیک کند. مجبورمان کردند دو ساعت آنجا بنشینیم و بعد با خانوادههایمان تماس گرفتیم تا کارتهای شناساییمان را بیاورند. بعد توانستیم به خانه برگردیم. از آن زمان جرئت نمیکنم از خانه بیرون بروم.
دانشجویان
صابره، بامیان
با وجود این که الزامی در کار نیست اما برای این که بتوانیم به دانشگاه برویم مجبوریم حجاب عربی (چادر/برقع) بپوشیم. در دانشگاه زنان تحت نظارت هستند. بر در و دیوار دانشگاه اطلاعیههایی دربارهی حجاب نصب شده است. هیچوقت فکر نمیکردم که در بامیان دختران دانشجو مجبور باشند اینطور زندگی کنند. باورم نمیشود که زندگی در اینجا به این شکل درآمده است.
حملات دولت اسلامی
عباسی، غرب کابل
من و دوستم در حالی که از سر کار بر میگشتیم در اتوبوس مشغول گفتگو بودیم که ناگهان در محلهای هزارهنشین در غرب کابل همهچیز به هوا رفت. ما درست در وسط خون و غوغا بودیم، داعش اتوبوس ما را هدف گرفته بود. از زمانی که طالبان کنترل را دردست گرفتهاند، امنیت تضعیف شده است. بعداً متوجه شدیم که افراد بسیاری کشته شدهاند. پا و سینهی من و پای راست دوستم زخمی شده بود. زمانی که بمب منفجر شد، دنیایم زیر و زبر شد. پس از تسلط یافتن طالبان، همه چیز سخت شده بود اما من به کارم ادامه میدادم و مصمم بودم که شجاع باشم. اما حالا پس از این حمله، ترسی دائمی دارم. درد زخمهایم طاقتفرسا است. پنج بار عمل شدهام و نمیتوانم بدون کمک به دستشویی برم یا لباسهایم را بپوشم. اما زخمهای روانیام نیز عمیقاند. برای رسیدن به مطب دکترم باید از محل بمبگذاری عبور کنم و هر بار لرزش خودرو و حرارت انفجار را احساس میکنم و صدای جیغ مردم را میشنوم. زمانی که میخواهم بخوابم هم این صحنه مدام در برابر چشمانم تکرار میشود.
سکینه، قندهار
خیلی وقت است که زندگی سخت شده است. پنج سال پیش همسرم را در حملهی هوایی از دست دادم و قبل از قدرت گرفتن طالبان در خیابان غذا میفروختم و برای فرزندانم لقمه نانی میبردم. الان اجازه ندارم کار کنم. طالبان به من و سایر بیوهها کارتی دادهاند که با آن هر سه ماه یکبار میتوانیم یک گونی گندم، سه لیتر روغن خوراکی و هزار افغانی دریافت کنیم اما این برای ادامهی زندگی خانوادهام کافی نیست. من با سه زن بیوهی دیگر و فرزندانشان زندگی میکنم اما اجارهی ما ۴۰هزار افغانی در ماه است و از پس آن بر نمیآییم. نگرانیام این است که اگر نتوانیم کار کنیم از گرسنگی خواهیم مرد.
مریم، پلیس پیشین (برای حفظ امنیت او مکانش اعلام نمیشود)
تا قبل از سلطهی طالبان، پلیس بودم. همسرم مرده بود اما با حقوقم میتوانستم از پس هزینههای دو دخترم بر بیایم و برای آنها هر چه را که نیاز داشتند تهیه کنم. حالا کارم را از دست دادهام و طالبان در تعقیب زنانی هستند که در نیروهای امنیتی مشغول به کار بودهاند. هنوز هم وحشت دارم که مبادا پیدایم کنند. در هفت ماه گذشته محبور بودهام که برای تأمین غذای دخترانم گدایی کنم. تمام روز در خیابان زیر برقع مینشینم تا مبادا کسی من را بشناسد و گزارشم را به طالبان بدهد. دیگر خودم را نمیشناسم. یک روز، دو پسر چند سکهای برایم انداختند و یکی از آنها به دیگری گفت که این فاحشه است. آن روز دو قرص نان خریدم و به خانه رفتم و تمام شب را گریه کردم.
مهلقا، ۱۴ساله (برای حفظ امنیت او مکانش اعلام نمیشود)
زمانی که به من گفتند که نمیتوانم به مدرسه بروم افسرده شدم و دیگر انگیزهای برای کار و مطالعه در خانه نداشتم. اما به خودم میگفتم که برای رسیدن به آیندهای بهتر و دست یافتن به آرزوهایم باید ادامه بدهم. باید راههایی پیدا کنم که بهرغمِ ممنوعیتِ رفتن دختران به مدرسه بتوانم به تحصیلم ادامه دهم. به همین خاطر هر روز در خانه زبان انگلیسی میخوانم تا بتوانم برای بورسیه درخواست بدهم و شاید روزی در خارج از کشور کامپیوتر بخوانم. هنوز هم تلاش میکنم دستاوردی داشته باشم.
سمیرا، ۱۸ساله (برای حفظ امنیت او مکانش اعلام نمیشود)
من باید کلاس دوازدهم باشم اما اجازه ندارم به مدرسه بروم. پس از تسلط طالبان، تصمیم گرفتم این تهدید را به فرصت تبدیل کنم به همین خاطر از بازار مواد خام و پارچه میخرم و آنها را به زنانی که در خانه لباسهای سنتی میدوزند میفروشم. مقداری پول جمع کردهام و اگر وضعیت بهتر شود میخواهم با استفاده از آن کارخانهی خودم را راه بیندازم. از این که میتوانم به خانوادهام کمک کنم به خودم افتخار میکنم.
زندگی فرهنگی
خاطره، هنرمند، هرات
بیش از نیمی از زندگیام را به کار هنری پرداختهام و روی چوب حکاکی میکنم. در این منطقه من تنها زن حکاک بودم و بیش از هزار اثر هنری خلق کردهام. بعد از به قدرت رسیدن طالبان، خلق اثر هنری کار خطرناکی شده است. زن بودن و هنرمند بودن خطرناکتر هم هست. طالبان به من گفتند میتوانم به حکاکی ادامه دهم اما میدانم که این کار ناممکن است. چون احساس امنیت نمیکنم مجبورم خودسانسوری کنم. قبلاً چهرهها را حکاکی میکردم اما الان بیشتر آیات قرآن را روی چوب کندهکاری میکنم. پیشتر هر روز به استودیو میرفتم اما الان هر یکی دو ماه یکبار به اینجا میآیم تا آثار و ابزارهایم را گردگیری کنم. اغلب ابزارهایم را به حراج گذاشتهام و دوستانم به من توصیه میکنند که افغانستان را ترک کنم. مشتریان ایرانیام به من میگویند به ایران بروم، در آنجا ارزش کار من را میدانند. اما به آنها میگویم که در افغانستان میمانم، ممکن است روزی همه چیز تغییر کند.
دورهمیهای کتابخوانی
بَهره، هرات
در تاریکترین لحظات و زمانی که هیچ امیدی نیست ما تلاش کردیم تا راهی را در پیش بگیریم که هرگز بسته نمیشود، یعنی راه کتاب را. ما در خانوادهامان شاعر و نویسنده داریم و خودم مدرک کارشناسی ارشد دارم. دو ماه بعد از تسلط طالبان بر هرات من و چهار نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم نشستهای دورهمی برای کتابخوانی برگزار کنیم. اولین کتابی که انتخاب کردیم، ترجمهی فارسی رمان نویسندهی آلمانی، هاینریش بل، با عنوان عقاید یک دلقک (۱۹۶۳) بود. جلسات ما مخفیانه بودند اما به زودی خبرش به گوش دیگران هم رسید. اکنون ما ۴۰ عضو از اقشار مختلف جامعه داریم و در تلگرام با هم بحث و گفتگو میکنیم. تعدادی از ما تلاش میکنیم تا هر دو هفته یکبار با هم ملاقات کنیم و به نقد و بررسی ادبیات جهان بپردازیم. ما کتابهایی را انتخاب میکنیم که در افغانستان در دسترس هستند اما دربارهی مسائل جهانی نیز صحبت میکنیم، بیشتر دربارهی مشکلاتی که زنان در طول تاریخ مجبور بودهاند تحمل کنند ــ و این که آنها برای تحملپذیر کردن این دوران چه اقداماتی انجام دادند. همچنین کتابهایی را میخوانیم که نویسندگان آنها جنگ جهانی دوم را تجربه کردند زیرا همگی با این نویسندگان احساس نزدیکی و همدلی داریم. تلاش ما این است که روحیهی زنان هرات را حفظ کنیم. این دورهمیها به پناهگاه ما تبدیل شدهاند.
منبع: آسو
زهرا جویا روزنامهنگاری افغانستانی است که در لندن ساکن است. او بنیانگذار «رسانهی رخشانه» است، رسانهای که گزارشهایی دربارهی زندگی زنان و دختران افغانستان منتشر میکند. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Zahra Joya, ‘“I was a policewoman. Now I beg in the street”: life for Afghan women one year after the Taliban took power’, The Guardian, 14 August 2022.
عالی بود
علیرضا معمّری / 06 September 2022