در شوک خبر غرق شدن قایق پناهجویانیم. دهم اوت ۲۰۲۲ یک قایق (کشتی کوچک تفریحی) که ترکیه را به مقصد ایتالیا ترک کرده بود، در دریای اژه و در نزدیکی جزیره «کارپاتوس» یونان غرق شد و ده‌ها پناهجو لابه‌لای امواج دریا ناپدید شدند. طبق گزارشات اولیه تنها ۲۹ نفر از سرنشینان این قایق -که جمعا ۸۰ نفر بودند- نجات پیدا کردند. نجات ‌یافتگان از کشورهای افغانستان، ایران و عراق هستند.

گزارشی که در «رووداو»، خبرگزاری اقلیم کردستان عراق منتشر شده، تعداد سرنشینان قایق را ۹۳ نفر عنوان کرده است. با این حال نیکوس کوکالاس، سخنگوی گارد ساحلی یونان گفته است: «امکان ندارد که این قایق هشتاد پناهجو را حمل کرده باشد.» 

اما آیا راه قاچاق ناممکن‌ها را ممکن نمی‌کند؟ و همان تمهیدات قاچاقی، سربسته و پیچ در پیچ خیل مهاجران را چون موجوداتی محو و بی‌رنگ از دل مرزها رد نمی‌کند؟ قایق‌ها کوچک‌اند و پناهجویان به شکلی چپانده می‌شوند که جای سوزن انداختن نباشد. ظرفیت اکثر قایق‌ها حدودا بین ۳۰ تا ۳۵ نفر است، اما قاچاقبران مهاجران را در آن‌ها می‌چپانند. دوستی افغانستانی به ما گفته بود: «بعضی از قاچاقبر‌ها همین قایق‌ها را بین ۱۰۰ تا ۱۱۰ نفر پر می‌کنند.» 

چاره‌ای از روی ناچاری

قاچاقی از ترکیه گریختن کار راحتی نیست. به زار و زور پول مسیر را مهیا کردیم. در یک صرافی (که قاچاقچی معرفی کرده بود) پول را خواباندیم و به این امید که با خودمان یک جلیقه نجات می‌بریم و اگر در آب افتادیم نهایتا برای دقایقی هم که شده دوام می‌آوریم، منتظر زنگ قاچاقچی شدیم تا عازم مسیر شویم. با این همه تصور بازداشت، دیپورت، آزار و تعرض جنسی و تجاوز، کلاه‌بردار در آمدن قاچاقچی یا صرافی که هزینه قاچاقچی را نزد او امانت گذاشتیم، رکب خوردن از هم‌مسیر و هلاک شدن، مردن یا تا لب مرگ رسیدن و زنده زنده مرگ را زندگی کردن، رهایمان نمی‌کرد. چنان‌چه در خواب و بیداری در هول و ولا و خیالات کابوس‌وار بودیم.

 جرقه‌ی فکر قاچاق از دو ماه پیش زده شد. با خبر شدیم که فلان قاچاقبر به اصطلاح “خوبی” که اعتباری کسب کرده است و فقط مهاجرانی که به او معرفی می‌شوند را سوار می‌کند، دم دستمان است. گیم‌هایش [۱] بی‌مشکل است و قایق‌هایش نقص فنی که ندارند هیچ، قایق‌های آن‌چنانی هستند که مسیر طولانی ترکیه به ایتالیا را صد در صد و تضمینی می‌پیمایند.

خلاصه همین آقا فلانی و بهمانی را بی‌دردسر رسانده است و وقتی گیم‌های چند قاچاقچی لو رفت و چندین و چند پناهجو بازداشت شدند، تنها گیم‌های همین آقا بود که گره‌ها را باز می‌کرد و بدون بازداشت یا هیچ مشکلی به آب‌های آزاد ایتالیا می‌رسید. ما زمانی، شست‌مان خبردار شد که فلانی و بهمانی که تعریف‌های مثبت می‌کنند، خودشان واسط‌های قاچاقچی‌اند و تمجیدشان بی‌دلیل و بی‌حساب نیست، که تصمیم خود را گرفته بودیم. دیگر گوشمان بدهکار نبود. نمی‌توانستیم یا نمی‌خواستیم شک به دل خودمان راه دهیم. نمی‌توانستیم به هر دری بزنیم و دوباره از نو شروع کنیم. قاچاق، قاچاق است و هر مسیر غیرقانونی‌ای ریسک‌های خودش را دارد. 

نهایتا وقتی تلفن‌مان زنگ خورد، در حال بسته‌بندی کردن مقداری آجیل بودیم. قاچاقچی گفت: «فورا خودتان را برسانید» و ما را به کس دیگری معرفی کرد تا عکس کیملیک[۲] پناهجویی‌مان را برایش بفرستیم. یک پله به عازم شدن به دریا نزدیک شدیم. تاکید کردیم: «اگر نگذارید جلیقه‌نجات ببریم، سوار نمی‌شویم! پرس ‌و‌ جو کرده و متوجه شده‌ایم که قایق قبلی‌تان مجهز به جلیقه‌نجات نبوده است!» وسط حرفمان پرید: «همینی که هست، شما فرض کنید که جلیقه‌ی نجاتی هم نیست. می‌خواهید بیایید، نمی‌خواهید جای‌تان را با مسافرهای دیگر عوض می‌کنیم.»

پیش از این نیز می‌دانستیم که نکبت جهان، تقاضا برای سفر مرگ را به صورت تصاعدی چنان افزایش داده و کاسبان فلاکت -که بسیاری‌شان خود مفلوکان دیروز بوده‌اند- هیچ کلامی را برنمی‌تابند. بعد از کمی اصرار، به قاچاقچی‌مان برخورد و ما احساس کردیم که ممکن است از سفر خط بخوریم، گفتیم: «بدون جلیقه نجات، الساعه برای همان شهر ساحلی بلیط می‌گیریم، به هر حال قایق شماست که این روزها صحیح و سالم می‌رسد» و تلفن را قطع کردیم.

تا ترمینال آن شهر ساحلی استرس کشیدیم. ایزین [۳] نداشتیم. یک لبخند ملیحی گوشه‌ی لب‌مان انداخته بودیم و تیپ توریست‌های اروپایی را زده‌ بودیم که پلیس‌های بین راه طلب مدرک و ایزین نکنند.  

رسیدیم. بالاخره به هتل (یا همان خوابگاهی که پناهجویان در آن جا انتظار می‌کشیدند) رسیدیم. آنجا بنده‌ی سربه‌زیر قاچاقچی و واسط‌ها [۴] و نفربرهایش بودیم. بنده‌ی موقعیت‌مان.

به محض ورود از ما خواستند برای نیم ساعت زیر آفتاب بمانیم. احتمالا دلیلش آن بود که حساب کار دستمان بیاید و زیاد پرس و جو نکنیم. نهایتا به اتاقی منتقل شدیم. یک خانواده‌ی پنج نفره ایرانی با یک عالمه کیف در آن چاردیواری روی دو تا تخت یک نفره ولو شده بودند. پرده‌ها کیپ بسته شده بود.

گوشه‌ی پرده را یواشکی کنار زدیم. حدودا ۱۰ مرد در محوطه قدم می‌زدند. هم‌چون بازیگرانی که نقش‌شان را مصنوعی بازی می‌کنند، سرگردان بودند. پرسیدیم: «به شما گفتند چند نفریم؟» دختر بزرگ خانواده که بیست سال سن داشت گفت: «سی نفر.» گفتیم: «به ما گفتند هشتاد نفر…» دخترک وسط حرف‌مان پرید: «امکان ندارد!!»، «شاید ما با شما نیستیم!» این را بلافاصله مادر خانواده می‌گوید.

چند روزی می‌گذرد. عادت می‌کنیم. به همه چیز عادت می‌کنیم و مجبوریم که عادت کنیم. به اتاق زن‌ها منتقل می‌شویم و آنجا شیر فهم می‌شویم که حق نداریم هیچ چیز با خودمان ببریم. اما دستمال کاغذی، دستمال مرطوب، کیسه فریزر و تعدادی قرص ضد تهوع و مسکن و سرماخوردگی، یعنی این‌ها را هم نمی‌توانیم ببریم؟ قانع می‌شویم که گردو و کشمش‌مان را از یک مشت کمتر کنیم و با ترفندی دو دست لباس خنک روی هم بپوشیم، اما نشد هم مساله‌ای نیست. فقط بیایند اسم‌هایمان را بنویسند، لخت شویم، تفتیشمان کنند، برویم. ای کاش زودتر بیایند و تمهیدات چیده شود و فقط زودتر برویم.

در آن خوابگاه یک دکه وجود داشت که اجناسش را با قیمت دو برابر مغازه‌های شهر می‌فروختند. طبیعتا حق بیرون رفتن از خوابگاه را نداشتیم و هر چه لیر برای‌مان باقی مانده بود، بهتر بود همانجا خرج کنیم. با ته کشیدن لیر، پناهجویان در همان دکه مقداری از یوروهایشان را به قیمت فوق‌العاده نازلی عوض می‌کردند و روزهای آخر به جای سفارش ساندویچ، تخم مرغ آب‌پز، سیب‌زمینی آب‌پز و یا کمی آب و بیسکوییت می‌خوردند.

دقیقا نُهم آگوست ما با تهدید به تجاوز از آن خوابگاه بیرون زدیم. قضیه از این قرار بود که یکی از مسافران گفته بود که قایق قبلی، کاپیتان نداشته و یکی از مسافران با یک جی‌پی‌اس دریا را طی می‌کرده است. ما با قاچاقچی تماس گرفتیم. از ترس این‌که این حرف در بین تمام مسافران بپیچد بلافاصله ما را از آن سفر خط زد. یحتمل با جایگزین کردن دیگرانی مثل ما. 

وقتی در کوچه پس‌کوچه‌های شلوغ آن شهر ساحلی بدون ایزین می‌چرخیدیم کسی فکرش را نمی‌کرد که توریست نباشیم. بدن متلاشی شده‌‌‌‌مان مثل بدن عروسک‌ها بی‌حس بود. صبح با ذهنی سوراخ شده از سرکوفت‌زدن به خود بابت زبان در کام نگرفتن و خفه نشدن، به شهر محل اقامت‌مان رسیدیم. چرا بنده‌ی حرف گوش کن قاچاقچی‌مان نبودیم؟! چرا سوال پیچش می‌کردیم؟

دم دم‌های ظهر، خبر غرق شدن قایق پناهجویان، از جا بلندمان کرد و با سر زمین خوردیم. 

پناهجویان و سرگردانی

 بی‌شمار پناهجویان غیرقانونی در ترکیه گیر افتاده‌اند که مثل ما همین کیملیک پناهجویی را هم ندارند و به هر دری می‌زنند به آنها تعلق نمی‌گیرد. قاچاق با تمام خطرات دانسته و نادانسته‌اش؛ عمدتا تنها چاره‌ای است که پیش پای پناهجویان است. تلخ‌تر آن که، همین سفر مرگ نیز رویای دوردست خیل عظیمی از پناهجویان است؛ کسانی که روزانه دوازده ساعت یا بیشتر کار با اعمال شاقه را تحمل می‌کنند، لیر روی لیر می‌گذارند برای این‌که روزی رویای سفر مرگ را محقق‌کنند. حباب رویایی که با نوسانات بازار جهانی و سقوط لیر برای بسیاری پیشاپیش ترکیده است.

همین شرایط سفرهای خودانداز برای عبور از مرز را افزایش داده است. سفری که با کم‌ترین هزینه، بدون قاچاق‌بر به صورت فردی، خانوادگی یا گروهی از آشنایان انجام می‌گیرد. یکی از دوستان افغانستانی که با کل خانواده‌اش عازم چنین سفری شده بود، یک هفته پیش در مرز زمینی ترکیه با یونان دستگیر شد، به ما گفت:

«در مرز مردها را می‌زدند و بچه‌های کوچک بدون صدا اشک می‌ریختند. همراه ما هشتصد مهاجر را که غیرقانونی وارد خاک یونان شده بودند، بازداشت کرده و در اتاق تنگی جا داده بودند. اکثر پناهجویان سوری بودند. همه چیزمان را گرفتند. بعد ما را به طرز وحشیانه‌ای به داخل رودخانه‌ی مرزی انداختند. با قایق بادی از آنجا گذشته بودیم، بدون قایق به خاک ترکیه روانه شدیم. اگر مردم کمک نمی‌کردند، قطعا در آب خفه می‌شدیم.»

مسیر قاچاق چاره‌ی ناچاره‌ی خیلی‌هاست. راه رفتن روی لبه‌ی باریک مرگ و زندگی‌ است. اما همه‌ی ناممکن‌ها را که ممکن نمی‌کند! اکثر پناهجویان غرق شده در دریای اژه جلیقه نجات نداشتند. که اگر داشتند شاید آخرین فریادهایشان در گوش دریا قطع نمی‌شد. دقایقی بیشتر بر آب می‌مانند و یحتمل نجات پیدا می‌کردند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱] اصطلاحا به قاچاقی از مرز رد شدن، «گیم زدن» می‌گویند.
[۲] کارت اقامت ترکیه
[۳] ایزین، به معنای اجازه است. پناهجویان برای خروج از شهری که در آن اقامت دارند باید از اداره‌ی مهاجرت شهرشان اجازه بگیرند. در غیر این‌صورت آنها غیرقانونی از شهرشان خارج شده‌اند و به محض اطلاع یافتن پلیس، امکان بازداشت و یا حتی دیپورت آنها وجود دارد.
[۴] هیچ‌کس نمی‌داند قاچاقچی‌های اصلی چه کسانی هستند و کجا زندگی می‌کنند. در این گزارش ما خیلی اوقات به جای واژه‌ی واسط از قاچاقچی استفاده کردیم، اما حقیقتا ما تنها با واسط‌ها و نفر برها سر و کار داشتیم و نه با قاچاقچی‌مان.