سوءقصد یک شهروند آمریکایی (۲۴ ساله متولد نیوجرسی) به جان نویسندهای آمریکایی-بریتانیایی (زاده بمبئی) که ۳۰ سال پیش خمینی فتوا و فرمان مرگ او را صادر کرده بود، ما را به قلب قابی میبرد که میتوان آن را نوعی « جهانیشدن جنون دینی» نامید که البته امروز هزار و یک چهره دارد و با تصور و تخیلی مدرسهای در مورد جهانیشدن تفاوت دارد. همه چیز در این قاب گویا به اسلام مربوط میشود.
نویسنده مورد نظر، سلمان رشدی، یک مسلمان زاده است و در یک خانواده مسلمان بورژوا و لائیک در سال ۱۹۴۷ متولد شده است. و آن سوی قاب هم، صادر کننده فتوا و ضارب هر دو مسلمان اند.
داستانها در مورد هریک از این سه زیاد است و خود داستان کتاب «آیات شیطانی» (۱۹۸۸) هم مطرح است که محتوای آن از چشم مسلمانان، کفرگویی و وهن پیامبر اسلام است؛ اصل ماجرا البته به فتوای خمینی و جایزه رژیم آیتاللهها برای قتل نویسنده و اسپانسرشیپ دولتی ترور برمیگردد. (مبلغ جایزه برای سر رشدی، در حال حاضر ۳,۳ میلیون دلار است.)
برخی در رسانههای اجتماعی گفتهاند و میگویند که سلمان رشدی اسلامهراس است گروهی دیگر معتقد اند که فتوای خمینی ربطی به اسلام واقعی ندارد. به نظر میرسد آموزش همگانی آداب مسلمانی فوریت و اولویت ویژهای پیدا کرده است.
ماجرای مسلمانی روح الله خمینی طولانی است؛ پس بگذارید به مسلمانی سلمان رشدی و کسانی همچو او بپردازیم.
بدوا، تمایز میان سه معنای مسلمانی ضروری است. اول، مسلمان به عنوان شخص مومن و معتقد به اصول و دم و دستگاه دین. دوم، مسلمان به عنوان هر کسی که بازنمای نوعی فرهنگ و تمدن خاص تاریخی جوامع اسلامی است، و از نوعی آداب و رسوم مشخصه مسلمانان پیروی میکند. سوم، مسلمان به عنوان کسی که صرفاً از جوامع مسلمانان میآد، مثلا فقط نام عربی دارد، حالا هر اعتقادی داشته باشد و بازنمای هر فرهنگ و سبک زندگیای باشد.
سلمان رشدی دستکم به معنای سوم یک مسلمان واقعی است، حتی اگر سر (Sir) باشد و برخی از مسلمانان به خون او تشنه.
البته او به معنای دیگر و بیشتری نیز مسلمان است و آن به نقش و جایگاه «کفرگویی» در دین برمیگردد.
کفرگویی قلب تپنده هر دینی است. تصور کنید کفر گالیله درون دستگاه مسیحیت حل و هضم نمیشد. در این صورت، دو حالت بیشتر نداشت: یا زمین همچنان صاف بود و یا مسیحیتی دیگر در کار نبود.
پیروان خمینی فکر میکنند که توهین به اسلام و پیامبر آن یک جنایت بزرگ است؛ بگذریم از اینکه احتمالاً هیچ کدام از آنها آیات شیطانی رشدی را نخواندهاند (از جمله، خود خمینی). اما توهین اصلی را خود آنها به مسلمانان میکنند.
دین یک ثابت ژنتیکی نیست، بلکه مجموعهای از ایدهها و کنشهای اجتماعی در شدنی روزمره و در نتیجه پدیدهای تاریخی است. دین تا آنجایی که یک دستاورد تمدنی است، فاقد از هرگونه ذات غیرتاریخی و در حقیقت، بدون پدر و مادر است. آنچه میتواند حیات و پویایی تاریخی یک دین را تضمین کند، امکان کفرگویی است. توهین به مقدسات در واقع مکانیسم فوقالعاده برای بهروز شدن هر آیینی است. بدون شک، کفرگویی و هزل و هجو مقدسات، بزرگترین فیض و موهبت مادیای است که یک دین از آن میتواند برخوردار شود.
کسانی که به هر شکلی مسیر کفرگویی درون دین را مسدود میکنند به آن دین خیانت و توهین کردهاند. پاسداری از حرمت دین حرمتزدایی از پیروان آن دین است. از این بابت، رشدی از خمینی حقیقتا مسلمانتر است، درست همان طور که کریستوف کلمب از آلونسو توستادو مسیحیتر بود.
آلونسو توستادو، متأله اسپانیایی از جمله کسانی بود که در پایان قرن پانزدهم، همسو با تردیدهای آگوستین قدیس، طرح کریستف کلمب برای سفر به سمت غرب جهان و رسیدن به هند را مورد تشکیک قرار داد. برای توستادو، دسترسی به آسیا با پیمودن اقیانوس به طرف غرب، و در نهایت دعوی کروی بودن زمین مطلقاً غیرقابل باور بود. در عین حال، در نگاه مسیحی او، وجود انسانهایی دیگر در آنسوی دنیا غیرقابل درک و تصور ناپذیر بود. در نهایت اما این کریستف کلمب بود که اگرچه کافر نبود اما کفر گالیله را سوار کشتی کرد و در نهایت باعث شد مرزهای مسیحیت گستردهتر شود.
برخی میگویند که باید احترام اسلام را نگه داشت و نباید مسلمانان را تحریک کرد. و البته همینها در مورد مسیحیان یا یهودیان کمتر ادعای مشابهی دارند. آیا خود این توهین به مسلمانان نیست؟ دستکم من به عنوان یک مسلمان خداناپرست این دعوت به احترام و تقبیح سلمان رشدی را توهین به اجتماع مسلمانان میدانم. چرا پس از تمسخر شدید رودی جولیانی، شهردار سابق نیویورک، پس از آنکه سعی کرد موزه بروکلین را به خاطر نمایش نقاشی «مریم مقدس» کریس اوفیلی ببندد، کسی نگفت بیایید به احساسات میلیونها کاتولیک نیویورک احترام بگذاریم؟
نه، سلمان رشدی اسلامهراس نیست. این مسلمانی خمینی است که لبریز از هراس و پارانویا از جمله نسبت به خویش است. اسلامهراس، عبدالکریم سروش، روشنفکر دینی است که اخیرا ضمن تقبیح اقدام به ترور رشدی گفته است که «باید سلمان رشدی راهم ملامت کرد.»
سروش میگوید « بدیهی است که کتاب آزاردهنده سلمان رشدی کسانی را برانگیزد و برآشوبد». چه کسی گفته که چنین چیزی بدیهی است؟ آیا بدیهی است که امروز مسیحیان از فیلم «زندگی برایان» برآشوبند و چاقو به دست بگیرند؟
برگردیم به قاب جهانیشدنی که این یادداشت با آن آغاز شد: مسلمانان تنها به شرط استقبال و پذیرش از آثاری شبیه زندگی برایان در مورد محمد میتوانند آن طور که شایسته هستند جهانی شود.