برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

از دهه‌ی ۱۹۷۰ در غرب شاهد دو دیدگاه عمده بوده‌ایم. در کشورهایی با روابط غالب طبقاتی (مانند بریتانیا) نظریه‌ی مارکسیستی در توضیح وضعیت دست بالا را داشته است و فمینیست‌های این کشورها عمدتاً با توسل به نظریه‌ی مارکسیستی دولت و افزودن «مسئله‌ی زنان» به مسئله‌ی طبقه در پی توضیح و تجویز راجع به مسئله‌ی همکاری یا ستیز با دولت هم بوده‌اند: دولت ابزاری است در دست طبقه‌ی حاکم و نمی‌توان انتظار داشت که برای بهبود وضعیت طبقات فرودست و ستمدیدگان به طور اساسی مداخله ‌کند. در کشورهای غربی دارای دولت رفاه (عمدتاً در اسکاندیناوی) نظریه‌پردازان فمینیست مداخله‌ی دولت برای بهبود را امری مثبت تلقی کردند و مسئله‌ی زنان را هم در کنار دیگر مسائل قرار دادند. آن‌ها هم مداخله‌ی دولت را مثبت انگاشتند و هم مشارکت در دولت را.

نظریه‌های دولت که پس از جنگ جهانی دوم طرح شده‌اند، به‌ زعم شیرین رای، دو مفهوم را طرح کرده‌اند که در این بحث به کار می‌آیند. یکی مفهوم دولت پسااستعماری، و دیگری مفهوم دولت توسعه‌گرا. این هر دو در توضیح وضعیت دولت در جهان سوم مفیدند، اما از سوی دیگر وقتی به همین نظریه‌های معاصر دولت نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که به ‌لحاظ جنسیتی نابینا هستند.

پس از یک طرف فمینیست‌های غربی نسبت به انواع دولت بی‌تفاوت‌اند؛ و از طرف دیگر نظریه‌های دولت به نابینایی جنسیتی دچارند.

اما دیدگاه‌های فمینیست‌های جهان سوم از چه قرار بوده است؟ فمینیست‌های جهان سوم با وجود تفاوت‌هایشان وقتی به جوامع خود نگریسته‌اند، با مسئله‌ی‌‌ نسبت پدرسالاریِ غالب با دولت مواجه بوده‌اند: آیا این نسبت همزیستی است؟ یا تقابل؟ و در هر صورت با این دو چه باید کرد؟ هر دو دیدگاه تبیین‌کنندگانی داشته است. گروهی از فمینیست‌ها ماهیت دولت‌‌های جدید در کشورهای خود را با پدرسالاریِ سنتی در تقابل جدی دیده‌‌اند، و گروهی قائل به همزیستیِ مسالمت‌آمیز این دو با هم هستند اما هر دو گروه کمابیش بر سرِ این نکته اتفاق نظر دارند که نه باید از دولت به ‌عنوان ابزاری در دست سلطه‌جوییِ مذکر صرف‌نظر کرد، و نه می‌توان با آغوش باز با آن همکاری کرد، بلکه در شرایط خاص می‌توان توسل به آن را ابزاری برای تحول در زندگی سیاسی و اجتماعی زنان دانست.

علاوه بر خود دولت‌های جهان سوم، موقعیت جهانی آن‌ها هم مورد توجه فمینیست‌هاست چون در سیاست داخلی‌شان عمیقاً تأثیرگذار بوده است. از همین روست که فمینیست‌هایی چون نوال سعداوی به سرمایه‌داری جهانی توجه کرده‌اند. به‌ زعم او، سرمایه‌داری جهانی در جهان سوم فقری را دامن زده که کلیت جامعه از آن رنج می‌برد و دشواری‌هایی که زنان از بابت استثمار ناشی از آن می‌کشند بیشتر است. با این حال، نویسندگان دیگری (چون کاندیوتی) معتقدند که تأثیر سرمایه‌داری بر زندگی زنان جهان سوم یکسره منفی نبوده و سرمایه‌داری به‌رغم استثمار، به پدرسالاری سنتی حاکم در این کشورها نیز حمله کرده و فرصت‌های جدیدی برای زنان پدید آورده است.

مذاکره با دولت

زنان در جهان سوم هم در برابر جامعه‌ی مدنی و هم در برابر دولت با مشکلات مشابهی مواجه‌اند: هر دو از‌هم‌گسیخته، سرکوبگر و تهدیدکننده‌اند و در عین حال فضایی برای مبارزه و مذاکره فراهم می‌کنند. دولت و جامعه‌ی مدنی هر دو به محدودیت‌های عمل زنان شکل می‌دهند. زنان اگر این مرزها را نادیده بگیرند هدف خشونت قرار می‌گیرند.

همچنین دولت شخصیتی چندلایه دارد. از مقامات محلی تا کارمندان خدمات اجتماعی، از پلیس تا قاضی، زنان با بسط تقاضاها و مبارزاتشان تجربیات متفاوتی از مواجهه با قدرت دولت دارند. سؤال این است که ماهیت دولت‌های توسعه‌گرای جهان سومی چه مجال‌هایی برای پیشبرد راهبردهای ممکن برای زنان فراهم می‌کند؟

اکثر این دولت‌ها خود را عامل تحول اجتماعی و اقتصادی می‌بینند، و در عین حال از توانایی کافی برای اجرای سیاست‌هایشان بی‌بهره‌اند. دولت‌های جهان سوم چون معمولاً ضعف زیرساختی دارند اجرای سیاست‌هایشان به روابط و تعامل نخبگان قدرت با جامعه‌ی مدنی منوط می‌شود. وقتی این سیاست‌ها مورد قبول گروه‌های ذی‌نفع نباشند و استبدادی باشد، اجرای آن‌ها هم مستلزم تعامل متکی به اِعمال زور می‌شود. در چنین شرایطی مقامات قضائی و اداریِ «خوب» می‌توانند تا حدودی وضع زندگی مردم را بهتر کنند، اما حضور چنین کسانی با ساختار حکومتی که اجرای سیاست‌هایش مستلزم استبدادورزیدن است مغایرت دارد.

دیگر ویژگیِ این دولت‌ها فساد است. زنان در دولت‌های فاسدی که عواملش برای انجام کارها رشوه می‌ستانند یا باج می‌گیرند به طرق متفاوتی نسبت به مردان تحت تأثیر قرار می‌گیرند. کارمند یا صاحب‌منصبی که باید راضی به راه انداختن کارشان شود ممکن است سوای تقاضاهای مالی از آن‌ها مطالبات جنسی داشته باشد. افزون بر این، فساد چیزی است که عملکرد دولت‌ها را مختل می‌کند، بنابراین زنانی که می‌خواهند مطالبات فمینیستی خود را دنبال کنند در دولت‌های فاسد جهان سومی با مانع فساد که انجام هر کاری را ناممکن می‌کند روبه‌رو هستند. در نتیجه، کار در درون دولت‌ها برای برآوردن این خواسته‌ها همواره ممکن نیست. به این ترتیب، لازم است که اعتراض را جایگزین طرح مطالبه کنند و حمایت را از خارج راهروهای قدرت بسیج کنند.

در این مقطع، عوامل مهم در مبارزه‌ی سیاسی عبارت‌اند از قدرت بسیج‌کنندگی مخالفان و قدرت دولت. در هنگام مقابله، دولت می‌کوشد از رؤیت‌پذیر بودن پرهیز کند؛ برای گروه‌های مخالف، از جمله زنان، اینکه بتوانند دیده شوند مهم است. با رؤیت‌پذیر شدن به ابزارهای اعمال زور دولت ــ پلیس ــ فشار می‌آورند که آن‌ها هم دیده شوند، و به این ترتیب عملکرد آن‌ها را در معرض توجه و قضاوت عموم و رسانه‌ها می‌گذارند. البته در این موقعیت مهم است که جامعه‌ی‌ مدنی چه فضایی را برای سازمان‌دهی فراهم کرده باشد.

در دولت و علیه آن؟

به این ترتیب، نسبتی که فعالان حقوق زنان در جهان سوم با دولت برقرار می‌کنند از نسبت زنان غربی بسیار پیچیده‌تر و با آن متفاوت است. به این ترتیب، وقتی به بحث درباره‌ی مسئله‌ی نسبت زنان و دولت می‌پردازیم باید دو موضع متفاوت را به یاد داشته باشیم. نخست مسئله‌ی‌ واقعیت‌های زندگی روزمره‌ی اکثر زنان است. وقتی راجع به این مسئله بحث می‌کنیم هم باید ماهیت شکل‌گیری دولتی را که گروه‌های مشخص زنان در آن زندگی می‌کنند در نظر داشته باشیم، و هم متغیرهای اجتماعی و سیاسی‌ای را که بر تعامل آن‌ها با دولت تأثیرگذارند. مسئله‌ی دوم واکنش فمینیستی به دولت است. چه در مقام وضع راهبرد مبارزه و چه در مقام نقد وضعیت، باید آگاهانه انتخاب‌های پیش روی فمینیست‌ها را از انتخاب‌های اکثر زنان متمایز کنیم تا بتوانیم در موضعی باشیم که هر دو را بهتر بفهمیم.

یکی از تفاوت‌های چشمگیر میان وضع زنان در دولت‌های لیبرال غربی و وضع زنان در جهان سوم این است که قدرت تنظیم‌کننده‌ی دولت تا چه اندازه می‌تواند آن‌ها را «تحت تأثیر» قرار دهد. زنان کشورهای جهان سوم بیش از زنان غربی از همه‌ی مظاهر دولت حذف شده‌اند. دلیلش این است که در جهان سوم دولت اغلب آن‌ نوع شبکه‌ی‌ محافظتی‌ای را که تدارکات رفاهی دولت‌های لیبرال غربی از عهده‌اش برمی‌آیند، فراهم نمی‌کند. به این ترتیب، هم زنان طبقات پایین و هم زنان طبقات بالا از حوزه‌ی کارکردهای دولت کنار گذاشته می‌شوند. زنان طبقات بالا که به منابع بیشتری دسترسی دارند برای تأمین بهداشت، آموزش خدمات مراقبت از کودک و اشتغال به‌طور سنتی وابسته به بخش خصوصی بوده‌اند، و زنان طبقات پایین هم نمی‌توانند روی دولت حساب کنند چون از آن‌ها چندان حمایت نمی‌کند.

تفاوت دیگر این است که در این دولت‌ها زنان اغلب از حیطه‌های عمل و قانون‌گذاری دولت آگاه نمی‌شوند. اطلاعات مربوط به قانون‌گذاری‌های جدید عمدتاً به ‌طور پراکنده و ناهمگن منتشر می‌شود. بی‌سوادی و محرومیت‌ زنان از فعالیت‌های اجتماعی هم این بی‌خبری را تشدید می‌کند. یکی از جنبه‌های بارز این دولت‌های پدرسالار این است که نمی‌خواهند با ارزش‌های سنتیِ خانواده تصادمی داشته باشند و اگر شعارهایی هم در مورد حقوق زنان داده باشند، وقتی احساس کنند با مذاق گروه‌های حامی‌شان سازگار نیست، به‌راحتی از آن چشم‌پوشی می‌کنند و اگر قانونی تصویب کرده باشند، گذشته از ناتوانی معمولشان در اجرای قوانین، کمتر پیگیر اجرای قانون در همه‌جا می‌شوند.

شیرین رای در این زمینه به فساد اداری هند اشاره می‌کند و به‌ویژه به اینکه دولت‌های محلی چندان تحت نظارت نیستند و به دلیل خشونتی که علیه مردم می‌ورزند بازخواست نمی‌شوند. او اشاره می‌کند که جنبش زنان هندی در دهه‌‌ی ۱۹۷۰ از دل اعتراض زنان به بی‌رحمی پلیس برآمد. رای تأکید می‌کند که هنوز هم، به‌ویژه در نواحی روستایی، تجاوز، قتل و ضرب و شتم زنان در بازداشتگاه‌های پلیس رایج است. و این به‌‌رغم همه‌ی حقوقی است که قانون اساسی هند برای زنان قائل شده است.

از سوی دیگر، چون بسیاری از دولت‌های جهان سومی عمیقاً در جامعه‌ی مدنی این کشورها «ریشه» دارند، زنان این کشورها هم از ناحیه‌ی دولت متحمل فشار می‌شوند و هم از سوی جامعه‌ی مدنی. در این کشورها برخلاف تصور نظریه‌پردازان غربی، فضایی مملو از تهدید حاکم است که خطرات پنهان و آشکاری در آن در کمین زنان نشسته‌ است. از این نظر، «ریشه‌دار» بودن دولت در جامعه‌ی مدنی، چنانکه برخی نظریه‌پردازان اقتصاد توسعه می‌پندارند، امری مثبت نیست و استفاده از توانایی‌های دولت در تطابق با هنجارهای اجتماعی می‌تواند برای زنان ترکیب وحشتناکی باشد که هرگونه تلاشی برای تغییر واقعیت‌های زندگیشان را تهدید کند. اینجاست که گسیختگی اجزای دولت اهمیت می‌یابد.

شیرین رای، که خود از جمله نظریه‌پردازان پساساختارگرا است، اشاره می‌کند که در نظریه‌پردازی پساساختارگرای دولت تأکید بر این است که وحدتی که بتوانیم به‌‌عنوان دولت به آن اشاره کنیم وجود ندارد. چیزی که بنا به عادت به آن دولت می‌نامیم، فقط شبکه‌ای از روابط قدرت است که اجزایش با یکدیگر همکاری می‌کنند و البته با هم درگیرند. دقیقاً به علت همین سَیالیت و پراکندگیِ قدرت نمی‌توانیم مثل بسیاری از فمینیست‌های پسامدرن بگوییم که توسل به دولت برای محافظت از ما به معنی این است که «از نهادهای مذکر علیه مردان طلب حمایت کنیم».  اگر فهم خود از پیچیدگی‌های جامعه‌ی مدنی در قبال زنان را هم به این تفسیر از روابط قدرت بیفزاییم، آنگاه در‌می‌یابیم که موضع‌گیری صریح «ضد دولت» می‌تواند برای زنان بسیار خطرناک باشد.

آیا مسئله نزدیک شدن یا نشدن به دولت است؟

دیدیم که در فقدان حمایت‌های رسمی، حضور دولت در زندگیِ بسیاری از زنان جهان سومی حاشیه‌ای است. این حضور اغلب فقط وقتی پررنگ می‌شود که زنان از حدودی که دولت مقرر کرده تخطی کنند و هدف سرکوب یا تعقیب قضائی دولت  قرار بگیرند. بنابراین، برای اکثر این زنان مسئله این نیست که به دولت نزدیک شوند یا نشوند؛ این دولت است که فقط وقتی به سراغشان می‌آید که می‌خواهد هدف بی‌رحمی قرارشان دهد. به این ترتیب، آیا نمی‌توان گفت که «محافظت شدن» توسط همان قدرتی که می‌ترسیم ما را آماج خشونت قرار دهد، نتیجه‌اش تداوم یافتن همان بی‌قدرتی و وابستگی‌ای است که تجربه‌ی اکثر زنان را در دوره‌ها و فرهنگ‌های مختلف رقم زده است؟ تجربه‌ی زندگی روزمره‌ی زن جهان سومی می‌گوید وقتی با قدرت خشن دولتی روبه‌رو هستیم، شاید تفاوتِ گرفتن یا نگرفتن رأی دادگاهی که ما را از آن خشونت «محافظت» می‌کند، فرق بین مرگ و زندگی باشد.

دیگر اینکه مسئله برای زن جهان سومی در اصل نزدیک شدن به دولت یا «طلب حمایت» دولت نیست، بلکه مبارزه با خشونت دولت است. شکل‌‌های چنین مبارزه‌ای ممکن است از کشوری تا کشور دیگر متفاوت باشند، اما صورت درست طرح مسئله این است و نادیده‌گرفتن آن می‌تواند به معنی کم‌اهمیت انگاشتن زندگی میلیون‌ها زن باشد. از این بدتر این مسیر به بی‌عملی و پوچ‌انگاری ختم می‌شود. مبارزات زنان جهان سوم مدام در معرض آگاهی یافتن از محدودیت‌های جدیدی است که نظم حکومتی علیه آنها وضع می‌کند. به همین دلیل زنان همواره مبارزاتشان را به جبهه‌های مختلف می‌کشانند تا از حمایت‌های متفاوتی که نهادهای حاکم در اختیارشان نمی‌گذارند، بهره‌مند شوند.

با این تفاصیل باید گفت که مسئله‌ی با دولت یا علیه آن بودن نیازمند نگاهی تازه است.

لینک این مطلب در تریبون زمانه

منبع: آسو

* * *


*شیرین رای استاد علوم سیاسی در دانشگاه وارویک در بریتانیا است. این گزارش مختصری است از منبع زیر:

Rai, Shirin. “Women and State in the Third World” in Women and Politics in the Third World. Haleh Afshar (ed.), Taylor & Francis Group, 1996.

تلخیص و گزارش: شهرزاد نوع‌دوست