مقدمه
پدیدهی خشکسالی در ایران پدیدهی تازهای نیست. اگر در گذشته این پدیده روستاهای حاشیه کویر را دربرمیگرفت امروزه شاهد گسترش و بزرگتر شدن دامنهی خشکسالی حتی در مناطق نسبتاً پر آب ایران هستیم. لستر براون دربارهی ایران میگوید: «ایران کشوری با هفتاد میلیون جمعیت[۱]، به پمپاژ بیش از ظرفیت لایههای آبدار زیرزمینی خود به میزان پنج میلیارد تن آب در سال مشغول است که معادل آب مورد نیاز برای تولید یک سوم محصول سالانه غله کشور است. در اواخر دهه ۱۹۹۰ سطح سفره آب زیرزمینی در دشت کوچک ولی حاصلخیز چناران در شمال شرقی ایران، سالی ۲.۸ متر پایین رفته است که دلیل آن حفر چاهای جدید چه برای آبیاری و چه برای تأمین آب شهر مشهد در نزدیک آن دشت بوده است. در شرق ایران، با خشک شدن چاهها، روستاها به حال خود رها میشوند و موجی از «آوارگان آب» پدید میآورد.[۲]»
اصطلاح «آوارگان آب» اشاره به کوچ بیرویهی مردم روستاها به حاشیهی شهرها دارد که خود مشکلات دیگری را رقم زده است اما از آن گذشته، آب، که چنین در سنت ایرانی گرانقدر و نایاب بود که آریاییان را به کشف قنات رساند تا بزرگترین قناتهای جهان را در یزد پایهریزی کنند و از ذره ذره آبی که در این سرزمین خشک همچون کیمیایی ارزشمند محافظت کنند، امروزه با حفر چاه و استفادههای بیرویه و نادرست از آن به تاراجش نشستهایم. بیآبی برای ایران پدیدهی تازهای نیست اما این پدیده همیشگی حالا دیگر کمکم تبدیل به بحران شده است. «کل ایران، از نظر بحران خشکسالی در دههی گذشته، دهه ۲۰۰۰، دورههای خشکسالی و شدیدترین خشکسالیها را طی نیم قرن اخیر تجربه کرده است. از آنجا که خشکسالی پدیدهای خزشی و مزمن بوده، بخشهای مختلف اکوسیستم ایران را به مرور ضعیف و نابود کرده است.[۳]»
«دورههای خشکسالی را در ایران در فاصله سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۸۳ چنین برشمردهاند: خشكسالی ۶۳-۱۳۴۷ (که در سه مرحله رخ داده است و كاهش بارندگی تا ۲۶درصد بوده است)، خشكسالی ۷۲-۱۳۶۳ (باز هم در سه مرحله و كاهش بارندگی تا ۴۴ درصد )، خشكسالی ۷۶—۱۳۷۲ (دو مرحله و كاهش بارندگی ۱۷.۵ درصد)، خشكسالی ۸۰-۱۳۷۷ (که كاهش بارندگی در آن نسبت به میانگین سی ساله، ۳۴ درصد بوده است)، خشكسالی ۸۳-۱۳۸۰ (ادامه خشكسالی در بعضی مناطق كشور نظیر مناطق جنوب و جنوب شرقی و تا حدودی جنوب غرب كشور). بدیهی است این روند در سالهای بعدی سیر افزایشی داشته است. «در حال حاضر سرانه آب ایران کمتر از ۱۹۰۰ متر مكعب است و این در حالی است که این رقم در پنجاه سال قبل حدود ۷۰۰۰ متر مكعب بوده است.
با توجه به رشد جمعیت پیشبینی میشود كه در سال ۲۰۲۵ میلادی سرانهی آب ایران حدود ۱۴۰۰ متر مكعب باشد و جزو كشورهای دارای تنش خشكی قرار بگیریم. یعنی حتی در صورت عدم وقوع خشكسالی، كشور به سمت خشكی بیشتر پیش میرود.[۴]» به گفتهی کارشناسان، متوسط بارندگی در ایران ۲۵۰ میلیمتر است که این مقدار یک سوم متوسط جهانی است. از طرفی بینظمی بارشها در ایران زیاد است، به طوری که بیشتر بارشها در نیمهی سرد سال و نه در دوره رشد محصولات است، نیز در اکثر مناطق خشک داخلی بخش غالب ریزش بارش سالانه در یک روز رخ میدهد. با نگاهی به متون کهن درمییابیم که دعای باران یا نماز برای باران بارها و بارها تکرار شده است. خود این موضوع به نکتهی مهمی اشاره میکند که سرزمین ما همیشه با کمآبی دست به گریبان بوده است.
در بستان العارفین (تالیف قبل از ۵۴۳ ق)آمده است که: «حبیب عجمی (وفات: ۱۵۶ ق) از زاهدان معروف قرن دوم و از شاگردان حسن بصری، پس از هفت سال گوشهنشینی در صومعه قصد بصره کرد ولی هنگام ورود به شهر آنجا را خالی از مردم دید. از پیری زمینگیر سبب آن را پرسید و او نیز در پاسخ گفت: «مردمان همه به دعای باران رفتهاند به خروجگاه.[۵]» یا در روضه الفریقین:
« مالک دینار میگوید وقتی از زاویه بیرون آمدم، در بازار بصره درآمدم. در بازار کسی را ندیدم و درهای دکانها بسته دیدم. پرسیدم که چه افتاده است که بازارها خالی است؟ گفتند: خلق رفتهاند تا دعا گویند تا باران آید. گفتم: مرا مرافقت باید کرد مسلمانان را. به نمازگاه شدم. خلق را دیدم سرها برهنه کرده و چشمها پر آب. دستها برگرفته و زاری میکردند.[۶]»
ایرانیان که با اختراع قنات، هوش ذاتی خود را برای دستیابی و کنترل آب نشان دادند بعدها همین اختراع باعث دردسر شد و با حفر بیرویه چاه که هر سال، به ناچار، عمیق و عمیقتر شد، چنان به برداشت بیرویه از منابع آب زیرزمینی پرداختند که زنگ خطر برای سالهای بعد به صدا دربیاید. شاید بتوان نام آن را خودویرانگری گذاشت. ادوارد ویلسون در کتاب «در جستوجوی طبیعت» میگوید: «گونهی انسان خطری است که محیط زیست را تهدید میکند. شاید تقدیر این بود که وجود هوش در گونهای از نوع اشتباه، معجونی مرگبار برای زیست سپهر باشد. شاید این یکی از قوانین تکامل باشد که هوش معمولاً خودش را از بین میبرد.[۷]»
دست به دست دادن تمام فجایع باعث شد سرزمینی که به شهادت تاریخ همیشه خشک بوده است و آب مهمترین دغدغهی مردمانش بوده با برنامهریزیهای نادرست، کاشت محصولات نامناسب در مکان نامناسب و بهرهوری بیش از حد از منابع آب زیرزمینی بهعلاوهی بحرانهای جهانی زیست محیطی از جمله گرمایش زمین و مسائل فرهنگی و سیاسی مرسوم در کشورهای در حال توسعه دست به دست دهم دهد و بر خشکسالیهای دامنهدار دامن بزند. دور و دیر نیست که ایران نیز دچار بحران اجتماعی و سیاسی ناشی از کمآبی شود. بسیاری از جنگهای داخلی خاورمیانه ناشی از کمبود آب است و شاید تنها نقطه امید همان باشد که نامش را درس گرفتن از دیگران گذاشتهاند. با نگاه به همسایگان خشک و کمآب و بحرانهای درگیر شده در آن مناطق میتوان به پند لقمان اندیشید که ادب از بیادبان آموخت و هر چه را که آنها کردند او نکرد و برعکس.
داستان ماهی در باد، در قلعه سنگی شوراب میگذرد؛ قلعهای معروف به قلعه دختر، در حدود ۱۵ کیلومتری شهر گناباد در روستایی به نام شوراب و آن سوی شهر بیدخت گناباد- بر فراز کوهی بلند و تا حدی صعبالعبور- جایی در جنوب خراسان و در شهری به غایت خشک و کویری که آب آن شور است. و همین فضا خود به خود کافی است تا تشنگی مکرر زمین را القا کند.
احضار تاریخ برای کشف آب
زمان داستان: بیزمانی؛ همه زمانی
مکان داستان: قلعه سنگی شوراب، روستایی در شهر گناباد. خراسان
«شن روان موج خورد و تا ساق پای «حسینا» بالا آمد. گرد و خاک چرخ زد. موج بالاتر آمد و «حسینا» به نفسنفس افتاد. گلویش خشک شد و زبانش از حلق بیرون زد. گردباد او را به خود کشید. زیر پایش ذره ذره خالی شد و تاریکی او را بلعید. بعد با خود گفت: “آخرین موجود زندۀ شوارب هم هیچ شد.”[۸]»
در فضایی آخرالزمانی که آب از زمین (سرزمین) رخت بربسته است، مردی، خسته از خاک و باد، در سرزمین اجدادیاش، که حالا به جای ریزش باران آتش از آن میبارد، در پی کشف آب است. حسینا، تنها شخصیت واقعی داستان، قبل از خشکسالی، درخت پستهای در کنار آب انبار روستا کاشته است. درخت را زیر نگاه شاهزاده خانم (که بعداً در طول داستان متوجه میشویم الههی ناهید است که در قلعه دختر نقشی از او بر سنگ حک شده)، کاشته است. در خشکسالی که به روستا برمیگردد صدای زنی را از ناکجا میشنود که به او میگوید درخت پسته به درد هیزم زیر آتش میخورد. آن درخت حالا خشکیده است و تمام سرزمین، غرق در شن روان، مرگ خود را به رخ میکشد. داستان سرگشتگی حسینا است به دنبال صدای زنی که ناهید است تا بتواند به درگاهش دعا کند تا بارانی بر آنجا بباراند. داستان ماهی در باد، داستان نفرین است. نفرین زمین به انسانی که از دامان طبیعت بریده و حالا برگشته و سعی در دلجویی از آن دارد تا برایش حیات به ارمغان آورد.
داستان ماهی در باد را میتوان در ردهی داستانهای بومگرا تقسیمبندی کرد و شاید برای نقد و بررسی آن هم لازم باشد نقبی به مکتب نوپای نقد بومگرا بزنیم. «در نقد بومگرا منتقد بیآن كه نقش زمینه را در پردازش شخصیتها و حوادث انكار كند تلاش میكند نقش مستقلی نیز برای طبیعت قائل شود.[۹]»
به این موضوع بازخواهیم گشت.
در گفتوگوی کوتاهی که با نویسندهی داستان داشتم مشخص شد این داستان در سال ۷۳ نوشته شده است گرچه خیلی دیرتر، در سال ۸۹، منتشر شده است. در این زمان موضوع کمآبی، بحرانهای خشکسالی و تبعات زیستمحیطی- اجتماعی و سیاسی آن چنان دامنگیر و پربازتاب نبود که امروزه هست با این همه نویسنده انگشت اشارت را به سمت موضوعی برده که سالها بعد نه تنها بحران سرزمینهای خشک که تهدیدی است برای تمام سیارۀ زمین. طبیعت کویری مکان داستان که روستایی است به اسم شوراب در گناباد خراسان، زنگ خطر را برای آیندگان به صدا درآورده است. آیندگانی که امروزه به درستی به درک اهمیت موضوع آب در حیات فرهنگی و زیستی انسان پی بردهاند. جنگ و جدلهای بنیادگرایانه که طبیعت خشک منطقهی خاورمیانه را در برگرفته است همه ناشی از بیآبی است. بیآبی که همچنان که به کوچ اهالی از سرزمینشان دامن میزند، سختجانی و چنگ زدن به اعتقادات کهن را نیز به دنبال دارد. در بیآبی، زمین جایی میشود نه برای همه، بلکه برای هر کس که راحتتر بتواند دیگران را بتاراند تا سهم بیشتری از آب نصیب برد. اما در شورابِ داستان ماهی در آب، جهان از مرز کم آبی گذشته است. حتی خاک نیز، همان خاکی نیست که ما میشناسیم؛ خاکی مرده است که حیاتی از آن نمیجوشد و جز دفن خاطرهها و آدمها و حیوانات و چه بسا تاریخ کاری از آن ساخته نیست. تاریخی که نمادش معبد الههی آناهیتاست در کوهی به اسم قلعه دختر که نگاهبان آب بوده در روزگاری که چشمهای از پای آن میجوشیده و جایگاه اشترانی که در آنجا خستگی درمیکردهاند. قلعه ناهید (آناهیت)، قلعه دختر، قلعهای است رو به کاریز قصبۀ گناباد که نقل است به دستور کیخسرو کَنده شده و در واقع قبل از زرتشت وجود داشته است.
حسینا، نامی است که در جنوب خراسان معروف است مثل فائز در دشتستان. او مظهر عشق و آوارگی و کار و تلاش مردمان جنوب خراسان است و در داستان ماهی در باد، کسی است که از سرزمینش بیرون افتاده است. هر دو نام حسینا و الهه ناهید از موقعیت جغرافیایی آن گرفته شده است.
در نقد بومگرا بیشتر بر روی موقعیت فیزیكی[۱۰] تأكید میشود. بدین ترتیب که سه دستهی محیط زیست طبیعی، محیط زیست مصنوعی (زاییدهی تفکر بشری) و محیط زیست اجتماعی (شامل انسانها و روابط بین آنها) را برای موقعیت فیزیکی متصور میشوند که میتوان آن را «انتروپی موقعیت» نام نهاد. «در علم فیزیک قانونی هست به نام انتروپی، انتروپی ترکیبی از دو واژهی انرژی (energy و تحول transformation ) است. مفهومی از قانون دوم ترمودینامیک که میگوید همهی انرژیها در جهان مادی به طور مداوم به سوی بینظمی بیشتر در حال تغییرند. در این تغییر، انرژیِ در دسترس، دستخوش روندی مقاومتناپذیر و غیر قابل برگشتی میشود که آن را از اشکال مفید به صورتهایی که کمتر مفید است تنزل دهد. بر اساس این قانون فرآیندهای طبیعی به طور كلی به سمت انتروپی بیشتر حركت میكنند و تمایل به بینظمی دارند. در مجموع به نظر میرسد این تغییر به سمت و سوی اضمحلال باشد. كاربرد این اصطلاح در حوزهی فیزیك محدود نمانده و در حوزههای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی نیز به كار رفته است.[۱۱]»
محیط فیزیکی در این داستان خود همان پیرنگ داستانی است. محیط سرزمینی است کویری، خشک و بی آب که حسینا، تنها شخصیت داستان، در پی کشف آب به تاریخ یا به عبارت درستتر به اسطوره پناه میبرد تا آن خاک مرده را نجات دهد. داستان از الههی آب که در آن منطقه با نام قلعه دختر هم معروف است استفاده میکند اما بعد در جایی دیگر به سنت قربانی روی میآورد. «در حرکتی تند، حسینا دوسازه را جلوی پای نقش سنگی پرت کرد. دست برد و کارد را از بغل پایتاوه به درکشید و با دو دست، دستهی آن را محکم گرفت و بر سینهی لوک زد. نفس بالا داد. کارد در هوا ماند. خون به روی دستهای شاهزاده خانم جهید.»
سنت قربانی، پیش از ظهور زرتشت، در آیین میترایسم وجود داشت. در آن زمان که مردمان هنوز به دام وابسته بودند تا به زمین و زراعت. با ظهور زرتشت که راه تازهای برای رسیدن به آب در این سرزمین خشک پیشنهاد کرد، آیین قربانی نیز از زندگی زرتشتیان رخت بربست. زرتشتیان یاد گرفتند که آب را در اعماق زمین بجویند و قناتها و کاریزها پدید آوردند. در داستان ماهی در باد، از قنات حرفی زده نمیشود اما صحبت بر سر آب انباری قدیمی است که حالا خشک شده است. آب موجود در آب انبارها از طریق بارندگی تأمین میشده یا گاه دهانهی قناتی بوده که به چند چاه پایینتر میرسیده است. نقش مستقل طبیعت در این داستان، که قرار بود به آن بازگردیم، درست در همین جا رقم میخورد؛ در سرزمین شوراب داستان، آنطور که از روایت برمیآید، سالها و سالهاست که بارانی نباریده و قناتی هم اگر بوده خشک شده است. اما حسینای داستان در پی رسیدن به قناتهای قدیمیتر یا دست نخورده زیرزمین را نمیکاود، او خشمگین از قهر طبیعت به خشم، عزیزترین شترش را که به شکلی غریب تا آن زمان زنده مانده در پای ناهید قربانی میکند، انگار الههی آب (ناهید) مقصر بیآبی است. مراسم قربانی در فضایی سوررئال، که جز ناهید و خاک، هیچ موجود زندهای نیست رخ میدهد تا اعلامی باشد بر پایان هر چه زندگی در آن شورهزار.
شخصیتها (چه انسانی و چه نمادین) در این داستان هیچکاری انجام نمیدهند و فضای داستان مثل همان سرزمین شوراب، خفته و منتظر ایستاده است تا باد و خاک از رویش عبور کند. تنها عملی که حسینا در کل داستان انجام میدهد، (قبل از پر کردن تابوت از خاک مرده)، رفتن به خانهی اجدادیاش است تا مِجری مادرش را بردارد که در آن آلات تزیین شتر برای قربانی کردن هست. حسینا هم جز به مرگ به چیزی نمیاندیشد. بینظمی و انتروپی موجود در فضای داستان خود را در تمام عناصر زیستی و مکان آن نشان میدهد. عناصر زیستی داستان عبارتند از: خاک، باد، آتش و مکان هم که شوراب، قلعه دختر و آب انبار قدیمی است اما شخصیتها که عبارتند از حسینا، (شخصیت واقعی)، سگ یک چشم، لوک شتر و ناهید، (شخصیت نمادین)، عناصری ثابتند که جز ناهید، (با بار اسطورهایش)، بقیه شخصیتها، در دل این بینظمی به دنبال نظم، (بخوانید آبادی)، پیشینند.
در این داستان، تقابل زمان حال با اسطوره و تاریخ را شاهدیم. زمان حال، از اسطوره، (قلعه دختر؛ الهه آب؛ ناهید)، چیزی طلب میکند که اسطوره توانایی بازپس دادن ندارد. به عبارتی اسطوره کارکرد خود را برای زمان حال از دست داده است. زمان حال، همان موقعیت خشکسالی دامنگیر داستان است؛ واقعیتی پیشرو که از آن گریزی نیست بنابراین بینظمی در چالش بین آنچه کهن و قدیمی است و آنچه مربوط به حال است نیز رخ مینماید. این بینظمی در داستان با عناصری همچون زوزهی باد و یا صدای شتر – (لوک)- نشان داده شده است. فضا چنان بنبست است که هیچ راهی به رهایی نیست و به عبارتی هیچ بارانی نمیبارد گو اینکه حسینا تا آخر داستان در آرزوی بارش باران و در تمنا و دعا به درگاه الههی باران است. آب انبار قدیمی به جای آب، لبریز از ماسهی تفتیده است و گویی اهل آبادی هم مثل همان آب انبار سالهاست زیر آن ماسهها مدفون شدهاند. تنها نشانهی قدیمی حیات، درخت خشکیدهی پسته است که یادآور زمانی است که در آنجا آبادانی بوده است. حسینا در خیال، خاک را آب می بیند و غرق در آب میشود و ماهیانی را می بیند که در آب – باد- رقصان پیش میروند اما این خیال خام زود رنگ میبازد و او هم تن به همان کاری میدهد که پیشینیانش که حالا دیگر در آن سرزمین نیستند احتمالاً تن دادهاند و آن باور مرگ است. حسینا برای خاک تابوتی فراهم میکند و خاک مرده را به نشانهی سمبلی از مرگ به تابوت میریزد. باور اینکه آن خاک دیگر برای ابد مرده است سخت است بهخصوص اگر تلاشهای او را برای باران و باروری خاک در نظر بگیریم که حتی به قربانی کردن شترش هم میانجامد.
ماهی در باد، داستان غیاب آب است و خشکسالی. شاید نویسنده میتوانست داستان مرگ این سرزمین را به شکلی عریانتر و فارغ از ایماژها و ادبیت متن پی بگیرد تا بار داستانی یکسره بر زبان گذارده نشود. گذشته از آغاز داستان به شکلی است که گویا پایان آن است. خاک حسینا را در برمیگیرد و با مرگ آخرین فردِ شورابی، گویا شوراب در خطاب باد برای همیشه میمیرد اما وقتی داستان به پایان میرسد ما حسینا را داریم که به دستور الهه سنگی ناهید مشغول پر کردن تابوت سیاه از خاک است. در واقع حسینا یک تنه همچون شهیدی زنده که تشنگی و مرگ آن سرزمین را شهادت میدهد درصدد از بین بردن آن خاکی است که مرگ به ارمغان آورده است. برای همین برمیگردم و دوباره اول داستان را میخوانم. در ابتدای داستان که روایتگر انتهای آن است حسینای مبارز مرده است یا باد خیال میکند که مرده است. گویی نویسندهی آغاز داستان از پایان آن خبر ندارد که حسینا قرار است خاک را با تابوت به توبره کشد. شاید اشارهای است به شکست. شاید ترفندی است در دل داستان تا به خواننده نشان دهد که حسینا در تلاش برای زنده ماندن و زنده نگه داشتن آن سرزمین است اما در نهایت این باد است که موفق میشود مرگ او را در خاک مرده- آنطور که داستان میگوید- رقم بزند. داستان ماهی در باد نگاهی آخرالزمانی به خشکسالی، که دامنگیر این سرزمین کم آب است، دارد. اما از نکتهای مهم در این داستان نباید غافل شد و آن اهمیت زنانگی- با نماد الهه آب و مِجری مادر- در امید به آبادانی و بارش باران است.
«در فرهنگ اکثر ملتهای جهان، از جمله در ادبیات فارسی، زمین زن و آسمان مرد دانسته شده است و شاید بتوان دلیل این امر را بارور شدن زمین بهواسطهی باران دانست. فمنیستهای بومگرا بر اساس این نگاه جنسیتی به زمین، ظلم به زمین را با ظلم به زن در طول تاریخ همراه دیدهاند و بر این باورند که مردان همانطور که خود را مالک زنان خویش میدانستند و با آنها هر گونه که میخواستند رفتار میکردند، دربارهی زمین نیز نگرش و رفتار مشابهی داشتند.[۱۲]»
حسینا برای قربانی کردن شتر لوک سراغ خانه قدیمی آبا و اجدادیشان میرود و از زیر تل خرابهها مجری مادرش را که تنها نشانهای از تزیین و زیور و زیبایی در آن شورهزار پر خاک و باد است پیدا میکند. مادر در این سرزمین، قربانی است. حسینا در مجری را میگشاید و شتر را، که او نیز قرار است قربانی شود، (قربانی سوم بعد از مادر و زمین و با تأکید قابل توجه برابری زمین، انسان (زن/مادر) و حیوان در قربانی شدگی)، با لوازم درون آن تزیین میکند و بعد شتر را به پای الههی آب (ناهید) در قلعه دختر که زمانی پاراه اشتران فراوانی بوده است، میبرد. خون شتر ریخته میشود و گرچه بارانی از آن حاصل نمیشود و خشم الهه- اگر خشمی بوده است- فرونمینشیند و راوی درمییابد که کاری از این مظهر زنانگی- آبادانی- اسطورهای هم برنمیآید و تنها دستور او را گردن مینهد که عبارت است از در تابوت کردن خاک مرده. شاید این نوید بارانی در راه باشد. شاید زدودن مرگ (خاک) از سر و روی آبادی خود نویدی بر زندگی باشد؛ کسی این را نمیداند و نویسنده راه را برای ذهن مخاطب باز گذاشته است که مرگ را باور کند یا امید به زندگی دوباره را بعد از دفن خاک مرده.
چرا حسینا که شخصیت اصلی است در این داستان هیچ پیشینهای ندارد؟ ریشه او از کجاست و خود حسینا کیست؟ داستان در این مورد سکوت میکند و ما از سکوت راوی، صدای باد را میشنویم که نقش برهم زنندهی تعادل دارد و برای خاک مرگ میآورد. در آن روستای آخرالزمانی حسینا سرگشته میان باد و خاکی که مرده و آفتابی که سوزان است دفن میشود. در داستان، چند بار تأکید میشود که خود حسینا هم از خاک است باید خاک شود تا دوباره سردرآورد. آیا مثل ناهید که او هم از خاک بوده و حالا سنگ شده است؟ آیا برای زنده شدن حسینا باید قرنها بگذرد؟ قرنهایی که آب در دل زمین جمع میشود و دوباره حیات متولد میشود؟
داستان ماهی در باد داستانی است مکان محور. مکان داستان به عنوان شخصیت کلیدی بستر داستان را فراهم میکند تا دیگر شخصیتها بر آن استوار شوند. در کویر آنچه برای مردمان مهم است آب است اما جز آن چهار عنصر دیگر نیز در حیات دخیلند که عبارتند از: باد، خاک، آتش و در شوراب هر سه این عناصر حاضرند جز آب و همین باعث شده مکان در داستان ماهی در باد، توصیف نمایی از جهنم باشد. زبان در این داستان خشک و سختگیر است و انگار که در کلاس معلم ادبیاتی نشسته باشیم داستانی عاری از لحن را برایمان تعریف میکند. این زبان خشک به کار خشکی فضای داستان آمده چه در حضور باد که جز رقص خاک موجد چیزی دیگر نیست، زبان به انعطاف نمیچرخد و در هر چرخش گردبادی که سرزمین خشک و بیآب را به حرکتی وامیدارد که جز مرگ حاصلی ندارد. سگ یک چشم در طول داستان زیر خروارها تل ماسه و خاک مدفون میشود. لوک که توسط تنها شخصیت زنده داستان در پای ناهید -الهه آب و آبادانی- قربانی میشود، جز سرخی خونش که به سرعت جذب نمک خاک میشود چیزی از آن بر جای نمیماند و در نهایت میماند ناهید که صورتی است سنگی یادگار قرنها قرن پیش، زمانی که در پای آن کوه که قلعه دختر نام داشته است محافظ چشمهها بوده و در روزگار آبادانی چهل دختر باکره (نشانه پاکی) کوزههایی از آب چشمه پر میکردهاند و به قلعه میرساندهاند تا آبادانی برقرار بماند. اما حالا دیگر اثری از هیچ چیز باقی نیست جز همان صورت سنگی و مسخ ناهید که به تنها بازمانده آن روستا یعنی حسینا با نگاهی خالی و بیروح مینگرد.
ماجرای ناهید و قدمت آن که اشاره به ساخت قلعه دختر دارد در داستان، با اشارهای پراکنده به شاپور، و شهرهای باستانی ساسانیان به پایان میرسد. خوانندهای که موضوع را نداند از این تاریخچه هم باخبر نخواهد شد. تنها نکته مهم در داستان آن الههی سنگی نیست بلکه آب است اما آب حضور ندارد پس داستان، داستان غیاب آب است و خشکسالی.
دغدغهی آب یا موضوع خشکسالی در داستان دیگری از همین نویسنده به نام «آواز باران» نمود یافته است. «پدر را به یاد آر که از خستگی پشتش را به کوه تکیه داده و پایش را در کویر دراز کرده؛ آنوقت به جای باران، روی چنین دهی شن یا خاک ببارد یا ملخ. ما بچه مدرسهایها با پاهای برهنه و مجروح به چهرهی بزرگترها مات ماندیم و آنها در پشت امامزاده به نقطهای نامعلوم در آن دنیا خیره بودند و با حسی غریزی و دردناک به پیشانی میزدند و زار زار میگریستند. پدرت که معلم مدرسه بود جلو افتاد. بزرگترها از گنگی برخاستند. هر کدام چوبی برداشتند و به سرش بوتهی هیزمی. ما به آنها نگاه کردیم و ملخها را تاراندیم. قیامتی بود. هر قدم که برمیداشتیم هزاران ملخ از جای پایمان پروازی خاکی میکرد و آنطرفتر جلوی پایمان مینشست.[۱۳]»
[۱] در حال حاضر جمعیت ایران، حدود هشتاد میلیون نفر است.
[۲ بشر بر سر شاخ و بن میبرد. فریدون مجلسی. شرکت سهامی انتشار. ۱۳۹۵.ص ۳۹
[۳] تحلیلی بر خشکسالی های ایران در نیم قرن گذشته- نوشته رضا دوستان. نشریه پژوهش های اقلیم شناسی. سال ششم. شماره ۲۴-۲۳. پاییز و زمستان ۹۴
[۴] نقل از وبگاه خبرگزاری مهر. ۸مهر ۹۳
[۵] منتخب رونق المجالس (بستان العارفین و تحفه المریدین)، فقیه احمد نیشابوری. ضمیمه منتخب رونق المجالس، تصحیح احمد علی رجایی. تهران. دانشگاه تهران. ص ۳۹۲
[۶] روضه الفریقین. الشاشی[چاچی] العمرکی. ابوالرجاء المؤمل. تصحیح عبدالحی حبیبی. تهران. دانشگاه تهران.صص ۱۳-۱۲
[۷] در جستوجوی طبیعت، غریزۀ زیستگرایی. ادوارد ویلسون. ترجمه کاوه فیضاللهی. نشر نو با همکاری نشر آسیم. چاپ سوم. تهران. ۹۷.ص ۱۹۹
[۸] مجموعه داستان ماهی در باد.حسین آتشپرور. نشر گلآذین. چاپ اول. ۱۳۸۹. ص ۴۰
[۹] مجله « ادبیات پارسی معاصر»، سال چهارم زمستان. ۱۳۹۳ شماره ۴. زهرا پارساپور
[۱۰] physical setting
[۱۱] همان
[۱۲] نقد بومگرا، رویکردی نو در نقد ادبی، فصلنامه علمی پژوهشی نقد ادبی. س ۵. ش ۱۹. پاییز ۹۱. صص ۲۷-۲۶. زهرا پارسانژاد
[۱۳] آواز باران از مجموعه داستان اندوه. حسین آتشپرور. مشهد. بوتیمار. ۹۴. چاپ دوم. ص ۱۰