در حکومتهای دیکتاتوری سراسر دنیا، مادران نقشی مهم در افشای جنایتها و آگاه کردن جامعه جهانی نسبت به شرایط موجود داشتند. دیکتاتورها با کشتن یا زندانی کردن مردم، جبهه بزرگ و قدرتمندی از مادران و خانواده را در مقابل خود به وجود می آورند که به دلیل شرایط خاصی که دارند با ترس و سرکوب و ارعاب به عقب رانده نمیشوند.
سنبل مقاومت آنها مادران میدان «مایو» آرژانتین بودند که در اعتراض به ناپدید شدن فرزندانشان در سال ۱۹۷۷ به پاخاستند و بیش از سه دهه بر سنگفرشهای میدان مایو با روسریهای کوچک سفید و قاب عکسهایی از فرزندانشان تجمع کردند. هر چند سه نفر اصلی از تشکیلدهندگان این جمع هم ناپدید شدند اما این سرکوبها مانع ادامه حرکت مادران نشد. بلکه در پیگیریهایی که برای فرزندانشان انجام میدادند متوجه وجود کمپهای کاراجباری شدند و آنها را نیز افشا کردند. آنها بدون هیچ قدرتی توانستند توجه جامعه جهانی را به این قتل ها و فجایع جلب کنند و نماد دادخواهی در مقابل دیکتاتورهای دنیا شدند.
در ایران نیز در دورههای مختلف از سال ۶۷ تا ۹۸ پس از هر کشتار یا اعدام، جمعی از مادران و یا خانوادههای کشتهشدگان شکل گرفت که هر چند با سرکوب حداکثری حکومت روبهرو شد اما نقش بسیار مهمی را در زنده نگه داشتن جنایت و دادخواهی بر عهده داشتهاند. مادران دادخواه آبان نیز کمتر از دوسال است که برای دادخواهی خون فرزندانشان که دراعتراض به افزایش قیمت بنزین به خیابان آمده بودند، مشغول به فعالیت هستند. این مادران مانند مادران نسلهای پیشین در دنیا، گریه و زاری را پایان دادهاند و پا به میدان دادخواهی گذاشتهاند و مبارزهای طولانی و جانفرسا را آغاز کردهاند.
آنها میگویند گرایش به هیچ جریان سیاسی ندارند و تنها در مسیر دادخواهی گام برمیدارند و در کنار مادران دادخواه نسلهای پیشین ایستادهاند. اما آیا مسیر دادخواهی تنها متعلق به مادرانی است که فرزندانشان را در مسیر مبارزه از دست دادهاند؟ نقش کنشگران اجتماعی، نهادهای مدنی و فعالیتهای سیاسی در پروسه دادخواهی چیست؟ این فعالان تا کجا توانستهاند از مادران دادخواه حمایت کنند و اساسا در سالهای آتی چه وظیفهای دارند؟ چگونه جمعی از مادرانی که هیچگونه فعالیت و آگاهی سیاسی نداشتند موفق به تشکیل جمع و سازماندهی برای دادخواهی شدهاند؟
ما برای پاسخ با سوالاتمان با نسلهای مختلف مادران دادخواه به گفتگو نشستیم. متنی که در ادامه میآید مربوط به گفتگو با سه تن از مادرانی است که فرزندانشان در آبان ۹۸ کشته شدند. محبوبه رمضانی مادر جاوید نام پژمان قلی پور، مهستی محمدی مادر جاوید نام مهدی دائمی و رحیمه یوسفزاد مادر جاوید نام نوید بهبودی در این گفتگو با ما همراه شدند تا با اهداف و نظرات آنان آشنا شویم و پاسخ سوالاتمان را بیابیم.
چه مدت بعد از کشته شدن فرزندتان با مادران دیگر ارتباط گرفتید؟
– من از همان اول دنبال این بودم که مادرها را پیدا کنم ولی به طور جدی شش هفت ماهی طول کشید تا با مادرها ارتباط بگیرم و بعد از آن هشت ماهی زمان برد تا بتوانم مادران را ببینم.
از چه طریقی با مادران دیگر آشنا شدید؟
– از طریق دنیای مجازی. ما در اینستا خیلی جستجو کردیم تا کسی را پیدا کنیم که فرزندش در آبان کشته شده و دنبال کنیم که کجاست و کدام منطقه است و آیا ما میتوانیم با او دیداری داشته باشیم؟ بعد از پیدا کردن خانوادهها اول تماس تلفنی داشتیم و بعد در هفت شهریور روز تولد پژمان که دو تا از مادران را دعوت کردم تا به تولد پژمان بیایند و اولین دیدار ما آنجا کنار پژمان در روز تولدش بود.
ما مدتی بعد از ۲۶ آبان دیدیم که مادران آبان پیج اینستاگرام دارند و فعالیت می کنند شاید بدون هماهنگی. خود شما چطور به فکرتان رسید که پیج اینستاگرام بزنید و از پسرتان بنویسید؟
– من پیج اینستا را برای عروسی پیمان زده بودم. یک هفته تا ده روز قبل از این اتفاق من پیج را بخاطر عروسی پیمان زده بودم و میخواستم مثل خیلیها پز عروسی پسرم را بدهم. اولین پست من هم کارت عروسی پیمان بود و اسم پیجم هم محبوبه بود. بعد از ۲۶ آبان که این اتفاق افتاد، مدتی زمان برد که توانستم خودم را پیدا کنم. پس از آن اسم پیج را به «مادر پسرهام» عوض کردم چون دو تا پسر دارم که یکی را از من گرفته بودند و از دومین پستم، عکسهای پژمان را گذاشتم.
– من هم پیج اینستا داشتم قبل از ۲۶ آبان ولی خصوصی بود و کسی نمیتوانست ببیند. بعد از مهدی یکی از دوستانم گفت پیجت را بازکن تا همه مهدی را بشناسند و من هم پیجم را باز کردم و مادران دیگر را پیدا کردم.
– من هم اینستا داشتم اما باز نبود. بعد از ماجرای نوید سال اول تولد نوید بود که من بازداشت بودم، فردای آن روز فیلم و عکسش را گذاشتم و پیج را باز کردم.
پس از آشنایی با دیگر مادران، اولین خواسته شما چه بود؟
– اولین جمع ما یک جمع پنج تا شش نفره بود که از اینستا همدیگر را پیدا کرده بودیم و بین ما شماره تماسی هم ردو بدل شده بود. اولین جلسه برای ناهار در خانه ما جمع شدیم و پنج- شش نفر از مادران را دعوت کرده بودم و همدیگر را دیدیم. در اولین دیدارِ مادران آبان، یک درد مشترک بین همه ما بود و یک حال خراب. یکی از چیزهایی که خوب یادم است این بود که بدون اینکه هم را بشناسیم هر مادری که وارد میشد یک قاب عکس در دست داشت و ما او را با عکس بچهاش میشناختیم که این الان مادر کدام بچه است. حال عجیبی بود و نمیشود گفت قشنگ بود یا خراب. چون میدیدی یکی همدرد توست و حرفی که میزنی را میفهمد و هم اینکه غصهدار میشدی که مادر دیگری هم داغدار است. اولین بار ما همدیگر را آنجا دیدیم. در همان روز با هم که حرف میزدیم همه ما نظرمان بر انتقام بود. روزی برسد که ما بتوانیم قاتل بچههایمان را ببینیم و انتقام بگیریم.
– تنها خواسته ما همین انتقام است و هنوز هم بعد از دو سال و چند ماه خواسته ما همان است. از همان روز اول و دیدار اول همان انتقام بود.
آیا این خواست بعد از گذشت زمان، تغییر کرد؟
– حس انتقام در ما اصلا کم نشده و من هر چقدر فکر میکنم بیشتر هم شده. عصبانیت و خشم آدم بعد از گذشت زمان بیشتر میشود و بیشتر خواهان پیداکردن قاتلان هستیم.
– مدام با خود میگویم چرا با ما اینکار را کردند؟ مگر بچههای ما چه کاری کرده بودند؟ میخواهیم بدانیم که چرا بچههای ما کشته شدند و این حس انتقام را بیشتر و بیشتر میکند.
دادخواهی اولینبار چگونه به جمعتان رسید؟ آیا از مادران نسلهای دیگر این مطالبه را شنیدید؟ چون شما اول مادران داغدار بودید و بعد دادخواه شدید. البته این یک پله به جلوست چون افراد تا مدتی داغدارند و بعد میخواهند دادخواهی کنند. چون یک قتل بوده و مرگ عادی نبوده
– دقیقا هشتگی که ما داشتیم مادران داغدار بود و بعد از چند وقتی که خودمان را پیدا کردیم، شدیم «مادران آبان». ولی دیدیم بین مادران دادخواه و مادران آبان فاصله و شکافی است که آن را چیز قشنگی نیافتیم. بنابراین گفتیم که این شکاف را باید پر کنیم و از مادران آبان به «مادران دادخواه ایران» رسیدیم تا مادران دادخواه قبل از آبان فکر نکنند که مادران آبان سوای از آنهاهستند. ما جدای از خانوادههای دادخواه نبودیم، حتی خانواده بازماندگان سینما رکس آبادان. ما خواستیم بگوییم که مثل شما دادخواهیم و سعی کردیم با هشتگ گذاشتن نشان دهیم که ما مادران دادخواه ایرانیم نه مادران آبان. مادران آبانی هستیم که شدیم مادران دادخواه و میخواهیم دادخواهی کنیم.
با مادران دادخواه که سالهای قبل و بعد از شما فرزند/عزیزشان را از دست دادند، آیا ارتباطی داشتید؟
– من بعد از ماجرای نوید، مادر هاشمزاده از ۸۸ را دیدم. قبل از چهلم نوید و همینطور در چهلم آمده بودند. گفت من مادر هاشمزاده هستم و ۱۱ سال پیش فرزندم کشته شده. شنیده بودم که در ۸۸ بچههایی را کشتند اما از نزدیک ندیده بودم و من آنجا فهمیدم که چه اتفاقی افتاده است.
– من هم با دو تا از مادران ۸۸ ارتباط دارم یکی به نام کاوه سبزعلیپور که هم محلی بودیم اما من مادر او را ندیده بودم و بعد از مهدی به خانه ما آمدند. یکی دیگر مادر مسعود هاشمزاده بود که هنوز هم با هم در ارتباطیم.
– من هم اولین بار مادر مصطفی کریمبیگی را دیدم. ولی خب با خیلی از مادران دادخواه در تماسم. مثل ریحانه جباری/ شلر/ بهنود رمضانی/ ساراقهرمانی/ خواهر فرجزاده که از ۸۸ هست. اینها از سالهای متفاوت هستند.
آیا این روابط فقط دوستی است؟ تاکنون نشده که این مادران در جلسات شما شرکت کنندو این ارتباط فقط دوستانه نباشد و ارتباطی جمعی باشد؟
– جمعهای ما اکثرا متعلق به مادران آبان شدند. ولی خب برای مسیر دادخواهی مادر مصطفی کریمبیگی هم بودند، خواهر فرجزاده عزیز هم بودند. بعضی به دیدنمان آمدند ولی با تماسی که با هم داریم همه هم عقیدهایم و همه در مسیر دادخواهی هستیم.
شما حرکتهای عمومی هم انجام دادید مثلا به خیابان آمدید اما آنها همراه نشدند. آیا از آنها خواستید که کارهایی را با هم تعریف کنید. منظور من اتحاد مادران است؟
– تا حالا پیش نیامده که درخواست کنیم. اگر در جایی مطرح شود شاید اجرایی هم بشود. فقط ما از برخی از خانوادههای هواپیمای اوکراینی خیلی خواستیم که اتحادی بوجود بیاوریم و همدیگر را ببینیم و با هم دادخواهی کنیم چون آبان و هواپیما به هم خیلی نزدیک بود و ما احساس کردیم این همبستگی و اتحاد بهتر میتواند شکل بگیرد ولی با آنهایی که توانستیم ارتباط بگیریم خودشان را جدای از ما میدانستند. شاید احساس میکردند بچههای ما به خیابان آمدند و به قول خیلیها اغتشاشگر و اشرار بودند و بچههای آنها تحصیلکرده بودند که با هواپیما قرار بود از کشور خارج شوند. ولی خب بچههای ما برای آزادی وطن رفتند و در بچههای آبان هم ما خیلی تحصیلکرده داشتیم. هر چند تحصیلکرده بودن اولویت به کسی نمیدهد اما مهرداد معینفر تحصیلکرده داروسازی بود و در خیابان کشته شد. یعنی اینطور نبود که صرفا بچههایی که در هواپیما بودند نخبه باشند و بچههایی که در خیابان کشته شدند یک مشت بچههای بیسواد بیخانواده. بچههای کشته شده در آبان از بهترینها بودند ولی خب کف خیابان کشته شدند.
ما هم در این گفتگوها سراغ دادخواهی از خانواده مبارزینی رفتیم که جانشان را در این راه از دست دادند و فکر میکنیم اتحاد در چنین خانوادههایی شکل میگیرد. وضعیت مادران غیر همنسل شما، چه نکتهای را به شما یادآوری میکند؟
– صبوری. امیدوارم بتوانیم مثل آنها صبور باشیم ولی خب من این صبوری را دوست ندارم. من میگویم شاید مادر ۸۸ صبوری کرد که ۹۶ پیش آمد. مادر ۹۶ صبوری کرد که ۹۸ آمد. من دوست ندارم که ما صبوری کنیم و یک سال دیگری بوجود بیاید. من دوست دارم ما فریاد بزنیم تا چند سال دیگر یک مادر مثل من محبوبه نیاید و بشود مادر پژمان و بگوید که من نمیدانستم ۹۸ چه خبر بوده. مثل منی که میگفتم من ۸۸ و ۹۶ را نمیدانستم. وقتی فرزند من کشته شد فهمیدم که چه خبر بوده. من میگویم اگر ۸۸ یا ۹۶ مادرها بلند فریاد میزدند شاید به گوش من میرسید و ۹۸ پیش نمیآمد. کاش خانوادههای ۹۸ آنقدر بلند فریاد بزنند تا هیچ سالی مثل ۹۸ نباشد.
– من ۸۸ را با چشمم دیدم در اتوبوس بودیم که گاز اشکآور زدند و به چشم من هم رفت. اما نمیدانستم برای چیست. بعد از رفتن نوید فهمیدم که ۸۸ هم همین بود و بچههای بیگناه مردم را کشتند. من با اینکه تهران بودم ولی بعدش چیزی نشنیدم. یعنی ما دنبالش نرفتیم. بعدِ ماجرای نوید فهمیدم چه بلایی سر آنها آمده بود.
جمهوری اسلامی تا به امروز از چه راههایی سعی در خاموش کردن صدای شما داشته است؟
– سرکوب کردن. ترساندن و رعب و وحشت. ما احضار، بازداشت و کتک هم داشتیم. بازداشت ما مربوط به میدان آزادی بود. تجمع فوقالعاده مدنی که اولش سکوت مطلق بود. شعار میدادیم ولی کسی را مخاطب قرار ندادیم. تظاهراتی که در تمام کشورها عادی و قانونی است ولی خب متاسفانه در کشور ما همه چیز جرم است. بزرگترین جرممان هم این بود که قاب عکس فرزندانمان دست ما بود.
– همیشه مامورهایشان در مراسم ما بودند. پروندهسازی میکنند. من را هم احضار کردند. بعد از سال مهدی برای من احضاریه آمد. البته اکثر خانوادههای آبان را احضار کردهاند.
– وقتی من مراسم سال بچهام را نمیتوانم بگیرم. مامور میگذارند و حتی هلی شات در حیاط خانه میفرستند، این عین سرکوب است. من را در روز تولد نوید بازداشت هم کردند.
مادران ۸۸ دستبند سبز را استفاده میکردند که در واقع حمایت از جناح سیاسی مورد نظرشان بود. اما شما دستبد آبی دادخواهی که نماد بینالمللی دادخواهی است را انتخاب کردید. چگونه به این نماد رسیدید؟
این نماد رنگ بینالمللیش به آبی میخورد ولی ما بخاطر اینکه ما را به جایی نچسپانند مقداری رنگش را تغییر دادیم که سورمهای شد تا به هیچ حزب و جایی متصل نشویم. بگوییم این مال ماست و ربطی به هیچ کس دیگری ندارد.
آیا تلاش کردهاید تا دستبند آبی را در میان مادران نسلهای گذشته ببرید و به اتحاد برسید؟
– اولین کسی که این دستنبد را به دستش بستم گوهر عشقی بود. روز کارگر خانه گوهر عشقی رفتیم و احساس کردم اولین دستنبدی که باید بسته شود به دستان این مادر است. چون من گوهر عشقی را سنبل شجاعت میدانم و خیلی احترام خاصی برای ایشان قائلم. غیر از مادران آبان به دست گوهر عشقی بسته شد. سر مزار مطهر مصطفی بودیم که دست مادر مصطفی این دستبند را بستم. دست مادران آبان ۹۸ هم دست به دست چرخیده شد. یک سری که مادر دادخواه نبودند هم از ما حمایت کردند و این دستنبد را به دستشان بستند. دست مادر نوید افکاری هم من این نماد را بستم.
یکی از مادران آبانماه (مادر پژمان قلیپور) اعلام کرده بود که ما تا پیش از کشته شدن فرزندمان خبر نداشتیم که سال ۶۷ یا ۸۸ چه خبر بوده. از طرفی در خلال قیام خوزستان در تیر ۱۴۰۰ حضور همین مادران را در حمایت از حق مطالبهگری و اعتراض به کشتار معترضان در میدان آزادی شاهد بودیم. این حساسیت اجتماعی و سیاسی و خوانش جمعی در امر دادخواهی را چطور میبینید؟
– اولین شعارهای ما این بود: «از تهران تا خوزستان اتحاد اتحاد»، «آبان فرزند ندارد خوزستان آب ندارد». این دو تا از شعارهای ما بود وقتی قاب عکس فرزندانمان را در دستانمان گرفته بودیم. ما تا قبل از ۹۸ خالی از سیاست بودیم. ۹۸ که بچههایمان کشته شدند من خودم فکر میکنم رسالتی به گردنم افتاده که باید این کار را انجام دهم. همهی این بچهها رفتند که ایران را دریابند. بحثشان تهران، کرج یا شیراز نبود، بحثشان ایران بود، وطن بود، برای وطن رفتند. ما آن زمان فکر میکردیم خوزستان برای خوردن آب است که کشته میشوند و وظیفهمان دانستیم که به خیابان بیایمی و فریاد بزنیم خوزستان آب ندارد، آبان فرزند ندارد.
انتظار شما از مردم یا نهادهای حقوق بشری چیست؟
– انتظار داریم که صدای ما باشند از ما حمایت کنند و نگویند که بچههایتان چرا رفتند. بچه من بخاطر اعتراض به قیمت بنزین رفت. بخاطر حق مردم بیرون رفت و کشته شد. مردم ما را در خیابان میبینند و میگویند بچه این بود بانک را آتش زد و کشتنش. بچههای ما رفتند که مردم با سختی زندگی نکنند و در رفاه باشند. میگویند چرا در خانه نگهش نداشتید و فرزندتان را بیرون فرستادید. مگر فرزند من کودک بود؟ پسر ۲۳ ساله را چطور خانه نگه میداشتم. بچه من به خیابان رفته بود جایی که در آن بزرگ شده بود و به آن تعلق داشت. من سالها در آن خیابان زندگی کردم. چه شد یک روز همهی آن خیابان را آتش زدند و بچههای ما را کشتند.
– من چیزی به عنوان فعال سیاسی و مدنی در ایران نمیبینم و واقعا نداریم یا دنبال شوآف هستند یا پول جمع کردن یا اینکه میخواهند یک خانواده دادخواه را پله کنند و از آن بالا بیایند برای نمایش دادن و معروفیت از آن استفاده کنند. من توقعی از آنها ندارم. تمام توقع من از خانوادههای دادخواه است که با اتحاد بتوانند به نتیجه برسند.
من همچنین با سیستم آموزش و پرورش کلا مشکل دارم. ما هر بدبختی که تابحال میکشیم بخاطر سیستم آموزش است چون اگر از بچگی به ما یاد میدادند که چه چیز درست است و چه غلط ما اینقدر منگ و گنگ بزرگ نمیشدیم و شاید افکار و شرایطمان جور دیگری بود و زودتر قبل از دادخواهشدنمان به نتیجه می رسیدیم.
آیا جنبش دادخواهی را متعلق به تمامی مردم میدانید؟
– جنبش دادخواهی مخصوص ما نیست. من احساس میکنم هر آدمی که در ایران زندگی میکند دادخواه است. دادخواهِ خون جوانیاش است. داداخواه شغل نداشتهاش است. تحصیلکرده و بیکار، هر کس به یک طریقی دادخواه است. آن روز که ما نماد دادخواهیمان را بستیم من برای خیلیها توضیح دادم و گفتم نماد دادخواهی مادران آبان نیست بلکه دادخواهی است و هر کس به هر شکلی که دادخواه است و میتواند، این دستنبد را به دستنش ببندد که همدیگر را پیدا کنیم.
من دادخواه فرزندم هستم و تو دادخواه حقوق شهروندیات هستی. ما همه دادخواهیم و انشالله روزی برسد که همه این دادخواهها با هم متحد شوند. امیدوارم مردم قبل از اینکه ما بشوند صدای ما را بشنوند و این تنها خواستهای است که از مردم دارم. چون عده ای از مردم محبت دارند و کنار ما هستند و صدایمان هستند ولی امیدوارم آن عدهی خاموشی که خوابند، زودتر و قبل از اینکه مادر داغدار شوند به خودشان بیایند.
منبع: بیدارزنی