برگرفته از تریبون زمانه *  

آنان را با حکم دولتی از خانواده‌شان می‌گرفتند و به مدرسه‌های شبانه‌روزی‌ای که زیر نظر کلیسای کاتولیک اداره می‌شدند، می‌سپردند تا با فرهنگ و آداب و رسوم اروپایی تربیت شوند. اما این مدرسه‌های شبانه‌روزی در واقعیت دارالتأدیب‌های مخوفی بودند که کودکان ساکنان اولیه کانادا، سالها در آنجا زندانی می‌شدند. تنها جرم این کودکان، هویت قومی و فرهنگی‌شان بود. به محض ورود به مدرسه شبانه‌روزی گیسوان بلند و زیبایشان را کاملا هم‌شکل کوتاه می‌کردند، لباسهای محلی‌شان آنها را می‌گرفتند و وادارشان می‌کردند که اونیفورم‌های متحدالشکلی که راهبه‌ها برایشان تهیه کرده بودند، بپوشند و حق گفت‌وگو به زبان مادری را از آنها سلب می‌کردند. پذیرش و اجرای آئین مسیحیت نیز برای آنها اجباری بود. کودکان ساکنان اولیه، در این دارالتأدیب‌های مشقت‌بار توسط مربیان مسیحی، برای کوچکترین خطاها مجازات می‌شدند. خطاهای آنها دزدی و کتک‌‌کاری نبود، بلکه صحبت کردن به زبان مادری، خواندن ترانه‌های محلی، بی‌میلی به دعا خواندن و امتناع از شرکت در مراسم ربانی مسیحی، اظهار دلتنگی برای خانواده و در مواردی قصد فرار برای رفتن به نزد بستگانشان بود. خانواده‌های این زندانیان خردسال به ندرت اجازه ملاقات فرزندانشان را داشتند. بسیاری از این کودکان از این دارالتأدیب‌های مخوف، جان سالم به در نبردند و هرگز به آغوش خانواده باز نگشتند.

مدرسه سکونتی سن یوجین در کانادا که زمانی مدرسه کودکان بومی کانادایی بوده – عکس از شاتراستاک

از اواخر ماه مه تا ژوئیه ۲۰۲۱ گورستان‌های بی نام نشانی، درمحوطه‌های مدارس شبانروزی ویژه‌ای که از ۱۸۷۰ تا ۱۹۹۶به منظور همانندسازی فرهنگی کودکان ایندیگن (ساکنین اولیه کانادا) فعالیت می‌کردند، کشف شدند. در این گورستان‌های گمنام بقایای اجساد کودکانه‌ای پیدا شدند که در بررسی‌های اولیه مشخص شد که به کودکان بومی کانادایی تعلق دارند، کودکانی که درمدرسه‌های شبانروزی کلیسایی نگهداری می‌شده‌اند. تا کنون رقم اجسادی که در این گورستان‌های گمنام کشف شده‌اند، به بیش از ۱۲۰۰ رسیده است. کارشناسانی که دراین زمینه فعالیت می‌کنند، شمار قربانیان را بیش از ۶۰۰۰ نفر تخمین می‌زنند.

گورهای دسته‌جمعی حکایت از جنایتی آگاهانه، سازمان یافته و فراتر از تنبیهات خشونت‌بارجسمی و روحی، آزارهای جنسی و گرسنگی دادن به کودکان دارد. کشف این اجساد سبب شد که بازماندگان و وابستگان این کودکان همراه با سازمان‌های مدافع حقوق اجتماعی ایندیگن‌ها در کانادا، در سراسر کشور به جستجوی بقیه کودکان گمشده بپردازند تا شاید اثری از آنها در زمین‌های اطراف این شبانروزی‌های کلیسایی پیدا کنند. مسئولان مدارس شبانروزی کلیسایی به خانواده‌هایی که برای دیدار و خبرگیری از کودکانش به آنها مراجعه می‌کردند، گفته بودند که فرزندانشان از مدرسه فرار کرده‌اند و اثری از خود به جای نگذاشته‌اند، در حالی که می‌دانستند کودکان ناپدید شده، در دارالتأدیب‌های مخوف آنها در اثر بیماری و مجازات‌های کشنده جسمی و روحی، جانشان را از دست داده‌اند. آنها می‌دانستند که کودکان بی‌گناه را مخفیانه در زمین‌های پیرامونی که متعلق به شبانه‌روزی‌های کلیسایی بودند، دفن کرده‌اند. مسئولان این شبانروزی‌های کلیسایی، از این کودکان حتی سنگ قبری را که نامشان بر آنها نوشته شده باشد، دریغ کردند.

کشف گورستان‌های بدون نام نشان، موجی از خشم و اندوه در بازماندگان کودکان قربانی و وجدانهای آگاه بشری در جهان را برانگیخت. در سراسر کانادا ۱۳۹ مدرسه شبانروزی ویژه کودکان بومی تا سال ۱۹۹۶وجود داشته‌اند که اکنون به شدت مورد سوءظن افکارعمومی قرار دارند.[1]

از اشغال سرزمینی و غارت منابع تا نسل‌کشی فرهنگی

تاریخ ساکنان اولیه کانادا که از قبایل مختلفی تشکیل می‌شوند، به ۱۲ هزار سال پیش می‌رسد. مفهوم ملت اولیه (First Nation) به همه اقوام بومی ساکن در این سرزمین به استثنای قبایل متی (Méti) و اینوئیت (Inuit) اطلاق می‌شود. اینوئیت‌ها را مسامحتاً اسکیموها می‌نامند که در شمال و مرکز کانادا زندگی می‌کنند. بخشی از آنها نیز در آلاسکا و گرین‌لند ساکن هستند. تاریخ پیدایش متی‌ها به پایان قرن پانزدهم که اروپایی‌ها به صخره شرقی کانادای امروزی نفوذ کردند، برمی‌گردد. حوالی ۱۶۰۰ میلادی فرانسوی‌ها و انگلیس‌ها، با انگیزه تجارت به این سرزمین آمدند. در سال ۱۷۶۳ فرانسوی‌ها قلمرو خودشان را به بریتانیای کبیر واگذار کردند. با سکونت اروپایی‌ها در شمال آمریکا قوم جدیدی به نام Métis که حاصل زناشویی تاجران خز و زنان بومی بودند، شکل گرفت. در سال ۱۸۶۷ استعمارگران بریتانیایی، کنفدراسیون کانادا را تاسیس کردند. این کشور در سال ۱۹۳۱ حق قانونگذاری مستقل از بریتانیای کبیر را کسب کرد. امروزه نظام سیاسی کانادا، پادشاهی پارلمانی است که در رأس آن ملکه بریتانیا(الیزابت)، قرار دارد.

 نخستین ارتباطات اروپایی‌ها با مردم این سرزمین با هدف شکار ماهی، نهنگ و تجارت خز در مناطق مسکونی بومی‌ها آغاز شد. این ارتباطات در اثر استثمار فزاینده ذخایر طبیعی توسط شکارچیان و جست‌وجوگران گنجینه‌های طبیعی زیست‌محیط بومیان، به تنش‌های پایان ناپذیر منتهی شد. حضور و سکونت اروپایی‌ها در ابتدا بیشتر به منظور تجارت انجام می‌گرفت. اما تدریجا استفاده محدود از منابع و جاذبه‌های بیکران این مناطق، به جاذبه‌های استعماری نامحدود تبدیل شد و اشغال و غارت سرزمین‌های ساکنان اولیه در صدر برنامه‌های تجار اروپایی قرار گرفت. دوره استعمار قدرت‌های اروپایی از پایان قرن پانزدهم در صخره‌های شرقی آغاز شد و به سرعت به جنگ‌های استعمارگرانه ارتقا پیدا کرد. همزمان با درگیری‌هایی که به منظور عقب راندن اروپایی‌ها از سرزمین‌های ساکنان اولیه در جریان بود، بیماری‌های مسری خطرناکی همچون آبله، سرخک و سل به درون قبایل بومی رسوخ کرد. مردمان بومی نه تنها برای مقابله با استعمارگران اروپایی به ماشین‌آلات و سلاحهای گرم مجهز نبودند، بلکه توانایی مقابله با بیماریهای میکربی و کشنده‌ای را که گریبانگیر آنها شده بود، نداشتند. به هماین دلیل نیز قدرت مقابله با ارتش‌های اروپایی را کاملاً از دست دادند. اشغالگران اروپایی از این موقعیت نهایت بهره‌گیری را برای سلب استقلال آنها به دست آوردند و بومیان را با نهایت خشونت قلع و قمع وسرکوب کردند. اشغالگران پس از تصرف زمینهای بومیان، آبها و مراتع و همه هستی آنها را غارت کردند و سپس بقایای آنها را به مناطق دور افتاده‌ای که ” مناطق ذخیره” نام گرفتند، راندند.

ساکنان اولیه سرزمینی که بعدها کانادا نام گرفت، در نگاه اشغالگران اروپایی، بی تمدن بودند. بنابراین استعمارگران اروپایی با تکیه به قهر دولتی زبان انگلیسی و آئین و فرهنگ کاتولیکی را به آنها تحمیل کردند. در سال ۱۸۵۷ قانون تمدن گام به گام که کارپایه همانندسازی خشونت‌آمیز سده آینده را رقم زد‌، تصویب شد. در فاصله زمانی ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۰ دولت کانادا و میسیونرهای مذهبی، بازماندگان اقوام اولیه این سرزمین را در پایین‌ترین درجه جامعه تازه تأسیس کانادا برنشاندند. در این راستا دولت کانادا یک برنامه دولتی تغییرو همانندسازی فرهنگی پردامنه تدارک دید و اجرای بخشی از آن را بر عهده کلیسای کاتولیک نهاد. یک وظیفه کلیسا این بود که کودکان را با تمدن مسیحی تربیت و باز آموزی کند. در سال ۱۹۲۰ آموزش ابتدایی برای همه کودکان بومی۷ تا ۱۵ سال اجباری شد. از سال ۱۸۳۱ تا ۱۹۹۶ بیش از ۱۳۰ مدرسه شبانروزی با بودجه دولتی در سراسر کانادا با هدف همانندسازی فرهنگی کودکان بومی با فرهنگ اروپایی، زیر نظر کلیسا به بازپروری زورمدارانه آنها اشتغال داشتند. مأموران دولتی کودکان ۶ تا ۱۶ ساله را از خانواده‌شان جدا می‌کردند و به این مؤسسات کلیسایی تحویل می‌دادند. در این مدرسه‌ها صحبت کردن به زبان مادری، خواندن ترانه‌های بومی، رقص‌های بومی، عبادت‌های قومی و همه عادات و رفتارهای تربیتی بومی، ممنوع بود. کودکانی که این قوانین را رعایت نمی‌کردند، با سخت‌ترین تنبیهات مجازات می‌شدند. از ۱۵۰۰۰۰ کودکی که در سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۹۶ از خانواده‌هایشان جدا شدند و به این مؤسسات تحویل داده شدند، ۶۰۰۰ نفر آنها در اثر تجربه خشونت، گرسنگی و عدم مراقبت، تنهایی جانکاه و تلاش برای فرار از چنگ این دارالتأدیب‌های خوفناک، جانشان را از دست دادند. دردها و شکنجه‌ها و آسیب‌هایی که کودکان بومی در این مدارس متحمل شدند، نه تنها زندگی و آینده آنها را تخریب کرد، حتی نسل بعدی آنها از جراحات روحی التیام ناپذیر پدر و مادرهایشان در امان نماند. محصول بیش از یک قرن فعالیت شبانه‌روزی‌های کودکان بومی، بخشی از برنامه یک نسل‌کشی فرهنگی تمام عیار بود، یک نسل‌کشی فرهنگی که نه تنها زندگی اجتماعی این قوم را به نابودی کشاند، بلکه آنها را به لحاظ فیزیکی نیز به اشکال مختلف از پای درآورد.

نسل‌کشی در داراتأدیب‌های کلیسایی

کشف اجساد کودکان اقوام اولیه کانادایی، گواهی تردید ناپذیری برای نسل‌کشی فرهنگی در این کشور بود. بیشتر از صد سال در این اقامتگاه‌ها، کودکان بومی را با ترفند آموزش فرهنگ اروپایی با خشونت به اسارت کشیده و در حد مرگ شکنجه‌شان می‌کردند. کودکان بومی اسیر در دارالتأدیب‌های مشقت‌بار، مدام تلاش می‌کردند از این زندانهای تأدیبی بگریزند، اما اغلب آنها به چنگ کارکنان مدرسه می‌افتادند و به مجازات‌های مرگبار محکوم می‌شدند. برخی از اجساد به کودکانی تعلق دارند که در زمان مرگ بیش از سه سال نداشتند. تجاوز جنسی یکی از مجازاتهای شکنجه‌باری بود که برای تنبیه کودکان سرکش و گریزپا انجام می‌گرفت. مسئولان شبانروزی به خانواده‌های کودکان گمشده‌ای که سراغ کودکانشان را می‌گرفتند، می‌گفتند که از اقامتگاه فرار کرده‌اند و احتمالا در سرما یخ زده و یا دچار حادثه‌های مشابهی شده‌اند. هیچکس نمی‌دانست که چه بر سرکودکان گمشده آمده است. اسامی گمشدگان هیچگاه توسط مدیریت این مدرسه‌ها ثبت نشده بود. اکنون با پیدا شدن اجساد بی‌نام و نشان کودکان و نوجوانان بومی در گورهایی که در حاشیه مدارس شبانروزی کلیسایی کشف شدند، آشکار شد که اغلب آنها در اثر بیماری و مجازاتهای جسمی و روحی طاقت‌فرسا، توسط مربیان سفاک مدارس شبانروزی، جانشان را از دست داده‌اند. یکی از جان به در بردگان این مدارس مخوف نویسنده بومی تبار ریچارد واگامزه (Richard Wagamese) بود که خاطراتش را از یکی از این مدارس شبانروزی کلیسایی زیر عنوان “آسمان یخ زده” منتشر کرده است. او در این کتاب از رنج‌های جدایی اجباری از خانواده و زندگی مشقت بار در مدرسه کلیسایی نوشته است. دردناکترین بخش خاطرات او، سوءاستفاده جنسی یک پدر روحانی مهربان از او، در مدرسه شبانروزی بوده است.[2]

در سال ۲۰۰۸ دولت کانادا به دلیل شکایت‌های بی‌شماری که علیه این مدرسه‌ها انجام شد، از بازماندگان بومیان پوزش طلبید و وعده‌هایی برای جبران خسارت به ساکنین اولیه سرزمین کانادا داد. بسیاری از این وعده‌ها همچنان روی کاغذ مانده‌اند. در گزارشی که در کمیسیون حقیقت و آشتی ملی در سال ۲۰۱۵ شکل گرفت با صراحت گفته شد که این کودکان قربانیان یک نسل‌کشی فرهنگی بوده‌اند. در سال ۲۰۱۵ کمیسیون حقیقت و آشتی ملی[3] پس از شش سال کار گزارش نهایی خود را منتشر کرد و در آن با صراحت اظهار داشت که تاریخ مدارس شبانه‌روزی باید کند و کاو و به افکار عمومی ارائه شود. کمیسیون حقیقت و آشتی ملی، در این رابطه مصاحبه‌هایی با ۶۵۰۰ نفر از جان به در بردگان مدارس شبانروزی انجام داده است:

• ویتالاین السی جنر (Vitaline Elsie Jenner): «به پدرم اطلاع دادند که اگر مرا به شبانه‌روزی نفرستد، کمک دولتی به خانواده ما را قطع خواهند کرد،. پدرم فقیر بود و برای خانواده دوازده ‌نفری ما به کمک مالی نیاز داشت.»

• نلی نیگن‌ونس (Nellie Ningewance): «وقتی به مدرسه رسیدیم، ما را شمردند، موهایمان را از ته چیدند، اونیفورم‌هایی برای پوشیدن به ما دادند و دستور دادند که اول دوش بگیریم. من از این که با ۱۵ دختر دیگر در یک کابین حمام بودیم، خجالت می‌کشیدم.»

• برایان ری (Brian Rae): «ما منظما توسط راهبه‌ها معاینه می‌شدیم. ما باید کاملا برهنه روبروی آنها می‌ایستادیم. آنها اندامهای جنسی ما را لمس و تفسیر می‌کردند. برخی مواقع بقیه کودکان هم آنجا بودند و به ما می‌خندیدند.»

• الن دروچر (Elaine Durocher): «ما باید مدام در حال زانو زدن دعا می‌کردیم. آنها به ما می‌گفتند، که ما وحشی‌های کوچک و کودنی هستیم که باید تربیت شویم.»

• جوزفین اشکی‌بوک (Josephine Eshkibok): «ما خیلی کارمی‌کردیم، در بخش لبنیات، در مرغداری. بعد هم کار خانه، شستن لباسها، نظافت کردن و پخت و پز.»

پییِرِت بنیامین (Pierrette Benjamin): «یک بار خانم مدیر مرا هنگامی که به زبان مادری صحبت می‌کردم، غافلگیر کرد و مجبورم کرد یک قالب بزرگ صابون را بخورم. او دستش را محکم روی دهانم گذاشت و محکم فشار می‌داد تا صابون را بجوم و قورت دهم. او به من گفت، ‌بایستی دهانم شسته شود، زیرا زبان کثیف شیطان را بر دهان آورده‌ام.» [4]

در گزارش روزنامه گاردین، وضعیت کودکان بومی در شبانه‌روزی‌های کلیسای کاتولیک به وضعیت محکومان اعمال شاقه در زندانها و اردوگاههای کار اجباری تشبیه شده است.[5]

کمیسیون حقیقت و آشتی ملی که از ۶ سال پیش به سفارش دولت کانادا در این زمینه تحقیق می‌کند، تاکنون با بیش از ۶۰۰۰ بازماندگان مدارس شبانه‌روزی مصاحبه کرده است. این کمیسیون گزارش مبسوطی از سوءاستفاده، بدرفتاری و خشونت‌های منظم علیه کودکان بومی محبوس در این مدارس تهیه کرده است. تحقیقات کمیسیون تا کنون به این نتیجه رسیده‌اند که از ۱۵۰۰۰۰ کودکی که در این مدارس اقامت کرده‌اند، بیش از ۶۰۰۰ نفر آنها به خانه باز نگشته‌اند. مرگ اغلب آنها در اثر شکنجه‌‌های مستمر، تحقیربی‌حد و حصر و تنهایی مفرط در اثر محبوس کردن و جدا کردن آنها از دیگر کودکان تشخیص داده شده است. رئیس این کمیسیون، قاضی موری سینکلر (Justice Murray Sinclair) در گزارش به یک نسل‌کشی فرهنگی اشاره می‌کند. همچنین بالاترین قاضی کانادا، بِوِرلی مک‌لاکلین (Beverly McLachlin) به نسل‌کشی فرهنگی باور دارد. هدف دولت کانادا از محبوس کردن کودکان بومی در این مدارس، کشتن نطفه بومی‌ها بوده است. مک لاکین می‌گوید، بر مبنای گزارش‌هایی که در کمیسیون جمع آوری شده‌اند، سوءاستفاده جنسی و خشونت فیزیکی به زندگی روزمره این مدارس تعلق داشته است. حتی هنگام بیماری کمک‌های پزشکی و دارویی از آنها دریغ می‌شده است. بسیاری از متخصصان، نسل برآمده از این دوران تلخ و تاریک زندگی بومی،‌ها را نسلی سوخته و نابود شده ارزیابی می‌کنند. عوارض این دوره به شکل سرخوردگی، افسردگی، اعتیاد به الکل، خشونت و آمار بالای خودکشی در جماعت بومی‌ها است. در یکی از گزارشهای کمیسیون حقیقت و آشتی ملی آمده است: «ما هر روز چندین بار از مربیان آنجا می‌شنیدیم که چقدر بد و بی‌ارزش هستیم. پس از مدتی خودمان هم باور کردیم که بد و بی‌ارزش هستیم.»[6]

در اقامتگاه‌های اجباری درد و مرگ نصیب کودکان بود. آنان می‌بایست برای جذب شدن در جامعه کانادایی، فرهنگ سروران را بپذیرند. باید زبان مادری خود را فراموش می‌کردند و انگلیسی می‌آموختند. می‌بایست مدام دعا می‌خواندند و طلب آمرزش می‌کردند. آنان برای کوچکترین خطا و سرکشی، از سوی مربیان مدرسه مورد آزار و شکنجه جسمی روحی قرار می‌گرفتند.

گرچه عملکرد این مدرسه‌های شبانه‌روزی از سوی بالاترین دادگاه کانادا به عنوان نسل‌کشی علیه ایندیگن‌ها (ساکنان اولیه در سرزمین کانادا)، تأیید شده، اما دولت کانادا هنوز اتهام نسل‌کشی را نپذیرفته و به پوزش‌خواهی از بازماندگان جنایت اکتفا کرده است.

سازمان ملل متحد نیز خواستار پاسخ‌گویی دولت کانادا و واتیکان درباره اجساد کشف شده کودکان در پیرامون مدارس شبانروزی کلیسایی شده است. متخصصان حقوق بشر سازمان ملل متحد اظهار داشته‌اند: «اینکه دولت کانادا و مقامات کلیسایی این کشور تا کنون نه تنها هیچگونه توضیحی درباره این جنایات تکان دهنده ارائه نکرده‌اند، بلکه از پذیرش هرگونه مسئولیتی خودداری کرده و برنامه‌ای هم برای جبران خسارت‌های مادی و معنوی پیش نگذاشته‌اند، پذیرفتنی نیست.»[7]

 دولت کانادا و کلیسا وعده‌هایی برای جبران خسارت بازماندگان این جنایات مطرح کرده‌اند، به شرط اینکه نامی از جنایت و نسل‌کشی برده نشود.

در سال ۲۰۰۹ پاپ بندیکت شانزدهم، نسبت به فجایعی که برای ساکنان اولیه کشور کانادا رخ داده است، ابراز همدردی کرد. جانشین او پاپ فرانسیس در سال ۲۰۱۵ برای گناهان سهمگین عصر استعمار پوزش طلبید، اما به نقش کلیسا در نسل‌کشی فرهنگی هیچگونه اشاره‌ای نکرد. این در حالی است که تاریخدانان رخدادهای مشابه آنچه بر سر بومیان کانادایی آمده است را به عنوان نسل‌کشی تعریف کرده‌اند و در مجامع رسمی بین‌المللی به تصویب رسانده‌اند.

کنوانسیون سازمان ملل متحد علیه نسل‌کشی

 اندکی پس از پایان جنگ جهانی دوم، در تاریخ نهم دسامبر۱۹۴۸، مجمع عمومی سازمان ملل متحد متأثر از جنایات دولت ناسیونال‌سوسیالیست به رهبری آدولف هیتلر علیه یهودیان، روماها و سینتی‌ها و دیگر اقوام، قطعنامه ۲۶۰ کنوانسیون مقابله و مجازات نسل‌کشی و قتل‌عام خلق‌ها را تصویب کرد.[8] در این مصوبه عملکرد دولت‌های ملی علیه اقلیت‌ها و گروههای قومی، مذهبی، نژادی و ملی را در داخل کشورهای خودشان نفی و تقبیح شده است. کنوانسیون ۱۹۴۸ سازمان ملل نسل‌کشی را به عنوان عملی تعریف کرده است که با قصد نابود کردن کامل یا بخشی از یک گروه ملی، قومی، نژادی یا مذهبی انجام بگیرد. پژوهش‌های‌ نسل‌کشی، توسط یک وکیل یهودی ‌تبارلهستانی به نام رافائل لمکین (Raphael Lemkin) آغاز شد. او نخستین بار در سال ۱۹۴۴ واژه جنوساید (Genocide) را که از ریشه یونانی genos به معنی خلق و فعل لاتینی caedere به معنی کشتن ترکیب شده بود، ابداع کرد. مترادف معمول این واژه در فارسی نسل‌کشی است. لمکین که به شدت متأثر از قتل عام ارامنه در سال۱۹۱۵ توسط دولت ترکهای جوان بود‌ در سال ۱۹۳۳ به ابتکار شخصی به مادرید سفر کرد تا در همایشی که “حقوقدانان جامعه ملل” تشکیل داده بودند، شرکت کند. در این همایش علیرغم تلاشهای لمکین، برای تصویب قطع‌نامه‌ای مبتنی بر تقبیح ومنع نسل‌کشی، آن گونه که در سال ۱۹۱۵دولت ترک‌های جوان بر سر خلق ارمنی آوردند، توافق نشد. چند سال طول کشید تا در سازمان ملل متحد برای مقابله با نسل‌کشی، توافق به عمل آمد. رافائل لمکین در سال ۱۹۴۴ در کتابی زیر عنوان Axis Rule in Occupied Europe مفهوم genocide را به معنای نابود کردن یک ملت یا قوم و به عبارتی دیگر نسل‌کشی  را به کار برد و باعث رواج آن شد. او در کتابش از یهودیان به عنوان یکی از قوم‌های بی‌شماری که نسل‌کشی را متحمل شده‌اند نام برد. او توضیح داد که ویژگی اِعمال نسل‌کشی علیه یهودیان، لهستانی‌ها و روس‌ها، به دست دولت فاشسیتی هیتلر استفاده از تکنیک‌های پیشرفته نابود‌سازی انسانی بوده است. لمکین در سال ۱۹۴۶ به سازمان ملل متحد، توافقنامه‌ای علیه نسل‌کشی را پیشنهاد داد که در سال ۱۹۴۸ عینا به عنوان توافقنامه مقابله و مجازات نسل‌کشی از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد پذیرفته شد.[9].

قطعنامه ۹ دسامبر ۱۹۴۸ امضاکنندگان را به مقابله و مجازات این جنایت موظف می‌کند. نسل‌کشی در این توافقنامه به عنوان عملی تعریف شده است که «عامدانه برای نابود کردن یک گروه قومی، نژادی، مذهبی و ملی یا بخشی از آن انجام گرفته باشد.»

دراین قطعنامه، اعمال زیر به عنوان نسل‌کشی تعریف شده‌اند:

  1. کشتن/ به قتل رساندن اعضای یک گروه،
  2. آسیب رسانی جسمی و روحی بر اعضای یک گروه،
  3. تحمیل شرایط زندگی دشواری که به آسیب و تخریب جسمی یک گروه منتهی شود.
  4. تدابیر و پیشبرد برنامه‌هایی که با هدف محدود کردن باروری در یک گروه تنظیم و اجرا شوند.
  5. انتقال خشونت‌آمیز و زورمدارانه کودکان از یک گروه به گروه دیگر.

در طول تاریخ نسل‌کشی‌های بسیاری رخ داده است. نسل‌کشی در قرن بیستم گسترش یافت و از این رو قرن بیستم را قرن نسل‌کشی نامیده‌اند. در آغاز قرن بیستم ۱۹۱۵ قتل عام ارامنه توسط دولت ترک‌های جوان انجام گرفت که توجه و تأثر افکار عمومی بشردوستانه را برانگیخت. سپس نسل‌کشی یهودیان، توسط دولت ناسیونال‌سوسیالیست آلمان در سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۴ که مهمترین انگیزه تعامل‌های جهانی و تصویب کنوانسیون ۱۹۴۸ بود. البته در همان مقطع تاریخی قتل عام ۲۲۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰۰ اقوام سینتی و روما نیز توسط نازی‌ها انجام گرفته بود. در سالهای ۱۹۷۶ تا ۷۸ بیش از دو میلیون انسان در کامبوج به دست خمرهای سرخ کشته شدند. قتل عام ۸۰۰۰۰۰ نفر در سال ۱۹۹۴ در روآندا از فجایع بزرگ تاریخ آفریقا است. در سال ۱۹۹۵ در سربرنیتسا ۸۰۰۰ نفر از مسلمانان بوسنی توسط ارتش صرب‌ها به قتل رسیدند…[10]

تداوم تحقیر و تبعیض اجتماعی و حقوقی ساکنان اولیه در کشور کانادا

علیرغم این که ۲۵ سال پیش آخرین بقایای مدارس شبانه‌روزی ویژه همانندسازی/نسل‌کشی فرهنگی تعطیل شدند، اما تأثیرات مخرب روحی و روانی آن تا نسل‌های بعدی همچنان مشاهده می‌شود. به استناد گزارش کمیسیون حقیقت و آشتی ملی بسیاری از بازماندگان این مدارس همچنان از افسردگی مزمن رنج می‌برند و برای فراموش کردن خاطرات کودکی فاجعه‌بار خود به دامان الکل و مواد مخدر پناه می‌برند. آسیب‌‌دیدگی‌هایی که برای بازماندگان ساکنان اولیه کانادا جبران ناپذیر هستند. به ویژه نسل‌کشی فرهنگی کودکان و نوجوانان بومی درمدارس شبانه‌روزی که بیش از یک قرن ادامه داشت، توان اجتماعی و فرهنگی اقوام اولیه را اساسا تخریب کرد. بسیاری از این بازماندگان، زبان و آداب و رسوم فرهنگی خود را فراموش کرده‌اند، در حالیکه به طور کامل نیز با فرهنگ اروپایی ترکیب نشده‌اند. برای مثال رافائل ویکتور پاول ده‌ سال از زندگیش را در دارالتأدیب‌های شبانه‌روزی‌های کلیسای کاتولیک به سر برده است. او می‌گوید:

«من فکر می‌کنم که از پدر و مادرم زرنگ‌تر هستم، زیرا که من انگلیسی صحبت می‌کنم ولی آنها نه. اما پدرم می‌گوید، ما کودکان مدرسه‌های شبانه‌روزی بی‌مصرف هستیم. زیرا ماهیگیری، شکار کردن و دام گذاشتن را یاد نگرفته‌ایم.»[11] رافائل با این دوجمله، تلخی مفهوم نسل کشی را بیان کرده است.

نسل‌کشی فرهنگی یک فرآیند است. این فرآیند با اشغال سرزمین اقوام کهن و تصرف زمین‌ها، رودخانه‌ها، دریاها و غارت همه هستی اجتماعی و اقتصادی آغاز می‌شود و با تخریب و نابود کردن زبان و فرهنگ اقوام زیر سلطه به کمال می‌رسد. نسل‌کشی یعنی جدا کردن خشونت‌آمیز انسانها از زیست‌گاه طبیعی و فرهنگ و تمدن مألوف آنها. نسل‌کشی یعنی خشک کردن سرچشمه نیروهای زاینده معنوی، یعنی نابود کردن زبان و عادات و رسوم فرهنگی یک قوم. نسل‌کشی یعنی کودکانی همچون رافائل که در مقابل یادگیری زبان انگلیسی علاوه فراموش کردن زبان مادری و فرهنگ قومی، همه قابلیت‌های زیست‌محیطی خود را نیز از دست داده است. نسل‌کشی یعنی از خود بیگانگی فرزندان قومی بزرگ که نه قابلیت جذب به جامعه اروپایی کانادایی را دارند و نه توانایی زندگی در بقایای زیست محیط فرهنگی خود را.

مسلما همه این عوارض اجتماعی و معنوی را نمی‌توان تنها به اقامت اجباری کودکان در مدارس شبانروزی نسبت داد. تحقیر و تبعیض اقوام اولیه دارای ابعاد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بوده به شکل نظام‌یافته‌ای تداوم داشته است.

بخش بزرگی از مناطق مسکونی آنها (مناطق ذخیره) امکان دسترسی به آب نوشیدنی پاکیزه، آب برای شستشو و تجهیزات لازم برای گرم کردن خانه‌هایشان را ندارند. علیرغم وعده‌های دولت کانادا تا سال ۲۰۲۰ همچنان آب پاکیزه نوشیدنی برای مردم این منطقه تامین نشده است. ۶۱ درصد ساکنان این منطقه همچنان امکان دسترسی به آب نوشیدنی را ندارند و ۴۸ درصد آنها در چنان فلاکت اقتصادی زندگی می‌کنند که دچار فقر غذایی هستند. بیکاری، فقر و عدم دسترسی به آب آشامیدنی پاکیزه، عوامل مؤثری برای گسترش بیماریهای جسمی و روحی ساکنین این مناطق است. علاوه بر فقر و فلاکت اقتصادی دسترسی ساکنان این مناطق به آموزش نیز دشوار است که به بیکاری جوانان و شکاف عمیق اجتماعی آنها با بخش دیگر جامعه کانادایی منتهی می‌شود.

تحقیر فرهنگی و اجتماعی بومیان، همچنان در جامعه اروپایی کانادا رایج است. درخواست عدالت قضایی برای اقوام اولیه کانادا هنوز تأمین نشده است. شمار زندانیان از میان بومی‌ها در زندان‌های کانادایی به نسبت بالا است، امری که غیر قابل توجیه است. دولت به درخواست نمایندگان آنان را برای به کاربرد تدابیری که به کاهش زندانی شدن و حبس آنها منتهی شود، پاسخ عملی و مناسب نداده است. پنج در صد جمعیت کانادا را اقوام بومی تشکیل می‌دهند. در حالی که سی درصد زندانیان کانادا از اقوام بومی هستند. میزان جوانان بومی در زندانها از بزرگسالان هم بیشتر است. تعداد زندانیان اقوام بومی در کشور کانادا نسبت به کل جمعیت ۵ درصد است. احتمال زندانی شدن بومی‌ها در مقابل جرم مشابه بسیار بالاتر از شهروندان کانادایی غیر بومی است. جرايمی که بومیان را به دادگاه می‌کشانند، عبارتند از: مصرف مواد مخدر، حمل سلاح غیرقانونی، خلافهای رانندگی. از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۷ میزان جرائم مربوط به حمل غیر قانونی اسلحه دوبرابر شده‌اند.

دولت کانادا هنوز بومیان این کشور را که ساکنین آن از ۱۲۰۰۰ سال پیش بوده‌اند و فرهنگ و تمدن اقتصادی و فرهنگی بی‌همتایی داشته‌اند، را به عنوان ساکنان اولیه و تأسیس کنندگان باستانی کشور به رسمیت نشناخته است. بسیاری از کانادایی‌ها فکر می‌کنند که فرانسویها و بریتانیایی‌ها کانادا را تاسیس کرده‌اند، در حالی که این باور نادرستی است. هنوز در کشور کانادا قانون ویژه‌‌ی ‎ Indian Act را که در سال برای تعیین وضعیت حقوقی اقوام اولیه تصویب شده بود، لغو نکرده‌اند. در چارچوب این مصوبه، بومی‌های ساکن مناطق “ذخیره”، برای رفتن به مناطق دیگر بایستی از ادارات مربوطه اجازه‌نامه دریافت کنند. آنها اجازه خرید الکل ندارند و باید یک نام اروپایی داشته باشند.

سازمان‌های مدافع بومیان کانادایی همچنان تلاش می‌کنند که دولت را برای پذیرش سیاست خشونت‌بار همانندسازی که به نسل‌کشی فرهنگی منتهی شده است، متقاعد کنند. این سازمانها قویاً بر این باور هستند که هنوز گورهای گمنام کشف نشده‌ای در حول حوش مدارس شبانروزی کاتولیکی سراسر کانادا وجود دارند. این سازمانها به ویژه خواستار مسئولیت پذیری از سوی دولت و کلیسای کاتولیک هستند.


پانویس‌ها

[1] عفوبین‌الملل،  آخرین بازدید ۲۶.۷.۲۰۲۱

[2] Barfuss، ۳.۸.۲۰۲۱

[3] Truth and Reconciliation Commission (TRC)

[4]   NZZ، آخرین بازدید ۳۱ جولای ۲۰۲۱

[5]گاردین، آخرین بازدید2.8.2021    

[6] Barfuss

[7] Die Zeit

[8] Die UN-Konvention gegen den Völkermord | Chancen | RESET.org آخرین بازدید ۱۱.۸.۲۰۲۱

[9] Die UN-Konvention gegen den Völkermord | Chancen | RESET.org آخرین بازدید ۱۰.۸.۲۰۲۱

[10] Genozid | GRA – Stiftung gegen Rassismus und Antisemitismus

[11] Erbe der Residential Schools: Kanadas Indigene leiden bis heute (nzz.ch)۱.۸.۲۰۲۱آخرین بازدید

لینک مطلب در تریبون زمانه

منبع اصلی: نگاه نو، شماره ۱۳۰