برگرفته از تریبون زمانه *  

فرد مک گراو دانر (متولد ۱۹۴۵) اسلام پژوه و استاد تاریخ خاور نزدیک در دانشگاه شیکاگو است. او تا کنون چندین کتاب درباره تاریخ صدر اسلام منتشر کرده است که از آن میان می توان به کتاب فتوحات اسلامی اولیه در سال ۱۹۸۱ توسط انتشارات دانشگاه پرینستون و همچنین ترجمه یک جلد از کتاب تاریخ طبری در سال ۱۹۹۳ اشاره کرد. اما شاید بتوان کتاب محمد و مؤمنان را یکی از مهمترین و در عین حال مناقشه برانگیزترین آثار دانر در فضای آکادمیک اسلام شناسی معاصر دانست که در سال ۲۰۱۰، توسط انتشارات دانشگاه هاروارد منتشر شد. این کتاب گزارشی از سال‌های اولیه جنبشی معنوی است که با عنوان اسلام شناخته می‌شود. استدلال اصلی دانر این است که آنچه امروزه اسلام نامیده می شود، در ابتدا تنها جنبشی در راه احیای توحید به رهبری محمد بود و علاوه بر مومنان معتقد به قرآن، شامل مسیحیان و یهودیان صالح نیز می شد و تنها از زمان حکومت عبدالملک یعنی در حدود سده‌ی هفت و هشت میلادی (۶۸۵-۷۰۵) با نام یک دین مستقل «اسلام» از جنبش مسیحیان و یهودیان جدا و در قامت ایدئولوژی سیاسی امپراطوری اسلامی امویان قد علم کرد. متن زیر، ترجمه ای است از مقاله ی فرد دانر، زیر نام « قرآنی سازی گفتمان دینی-سیاسی در عصر اموی».


در طول دو قرن اول اسلام (تقریبا سده های هفتم تا هشتم میلادی)، پیروان محمد امپراتوری ای از اسپانیا تا آسیای مرکزی تأسیس کردند و مجموعه کاملی از نهادهای سیاسی و نیز هنر حکومت داری را توسعه دادند. هدف مقاله زیر بررسی مختصر سیر تکامل اصطلاحاتی است که برای توصیف این نهادهای امپراتوری و مفاهیم حکومتداری استفاده می‌شد. تحول اصطلاحات سیاسی اولیه اسلامی از منظر تاریخی از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا منعکس کننده یک تغییر اساسی در نگرش اعضای جامعه اولیه به خود می باشد. این فرآیند در واقع نمایانگر چیزی است که ما می‌توانیم آن را «اسلامی‌سازی حکومت» بنامیم، و پیامدهای سنگینی برای فهم ما از تاریخ  اسلام نخستین و همچنین برای نحوه تفسیر متفکران مدرن (چه مسلمان یا غیرمسلمان) از محتوای سیاسی اسلام دارد. در زمانه ای که به نظر می‌رسد ارزش‌های سیاسی غربی و اسلامی در مسیر تلاقی قرار گرفته اند، این موضوعی حائز اهمیت است.

البته سنت اسلامی، محمد را به گونه‌ای معرفی می‌کند که در زمان حیات خود، اسلام را به شکلی کامل و با تمام جزئیات آن، یعنی بدین صورت که امروز می‌شناسیم، تثبیت کرده است. با این حال، دلایل خوبی بر این عقیده وجود دارد که محمد، در واقع نه یک دین یا [۱]فرقه دینی جدید، بلکه یک جنبش احیای توحیدی را آغاز کرد. بر اساس این دیدگاه، جامعه ای که محمد بنیان نهاد و نهضتی که او ابتدا کرد، بر همه موحدین گشوده بود و همه ی یکتاپرستان پارسا از هر قسم را شامل می شد. آنانکه از محمد و تعالیم قرآن پیروی می کردند را در بر می گرفت، و در ضمن موحدین باتقوا از سایر ادیان، مانند یهودیان و مسیحیان را که در اعتقاد به لزوم زندگی مبتنی بر تبعیت از قانون الهی اشتراک نظر داشتند، همانگونه که در کتب مقدسشان؛ تورات و اناجیل نیز آمده بود را فرا می گرفت . گرچه برخی از آیات قرآنی نشان می دهد که مسیحیان و یهودیان باتقوا را باید در زمره کسانی به حساب آورد که به رستگاری می رسند (Donner 2002-2003, 17-24)، با این حال واضح ترین مدرک متنی برای شمول یهودیان، حداقل در جامعه جدید محمد در سند صحیفه (یا «قانون اساسی مدینه») آمده است. این متن به وضوح بیان می کند که گروه های مختلف یهودی یثرب بخشی از امت یا جامعه جدیدی را تشکیل می دادند که توسط محمد تأسیس شده بود (Lecker, 2004: infra).

این جنبش احیای توحیدی را به بهترین وجه می‌توان «جنبش مؤمنان» نامید، زیرا به نظر می‌رسد پیروان آن خود را «خداپرست» (مؤمنون) معرفی کرده‌اند. ما در قرآن، به عنوان نخستین متنی که اطلاعات موثقی درباره جهان فکری جامعه اولیه در اختیار ما قرار می‌دهد به وضوح کاربرد این واژه را می‌بینیم، (Donner, 1998: 35-61). واژه ی «مؤمن» یا سایر موارد مرتبط با آن (مانند عبارت «یا ایها الذین آمنوا») تقریباً ۱۰۰۰ بار در قرآن به کار رفته است و آشکارا به کسانی اشاره می‌کند که مخاطب قرآن هستند. هیچ اصطلاح دیگری  اینچنین مکرر به کار نرفته است (مثلاً کلمات مسلمان و مقارن های آن کمتر از صد بار در قرآن آمده است).

پس از وفات محمد در سال ۶۳۲ میلادی، نهضت مؤمنان توسط سلسله ای از رهبران که امیرالمؤمنین «فرمانروای مومنان» نامیده می شدند، اداره می شد.  هم آنان بودند که گسترش سریع یک دولت جدید را که توسط مؤمنان در سراسر خاور نزدیک سازمان دهی شده بود، فراهم آوردند و اولین امپراتوری را ایجاد کردند. با این حال، این فهم “آزاد اندیشانه” از ماهیت جامعه ای که توسط پیامبر تأسیس شده بود، شاید پس از گذشت ۷۵ سال یا یک قرن، با درک کوته بینانه تر از جامعه ای جایگزین شد که مطابق آن تنها کسانی که از قوانین قرآن پیروی می کردند، یعنی مومنان، صاحب صلاحیت بودند. این تغییر در خودانگاره[۲] به تغییر اصطلاحاتی انجامید که به موجب آن، اصطلاحات قرآنی «اسلام» و «مسلمان» به عنوان شاخصه ی اصلی این فرقه دینی جدید و پیروان آن ارتقا یافتند.

تنها پس از حدود سال هفتصد میلادی، یعنی زمانی که این تغییر فهم آغاز شد است که مفاهیم و اصطلاحات جدید، به آغاز جنبش [محمد] نسبت داده می شود، به گونه ای که محمد و پیروانش، و نیز جانشینان احتمالی آنها در نگاهی گذشته نگر، همچون «مسلمانان» در مفهوم متاخر آن پنداشته شدند. با این حال، این تغییر به آرامی و به طور نامنظم انجام شد، و شواهد فراوانی وجود دارد که نشان می دهد همزیستی اولیه در اداره امپراتوری میان مسلمانان و غیر مسلمانان (با استفاده از اصطلاحات اخیر) از قرن دوم تا هشتم هجری باقی مانده است. به عنوان مثال، در منابع متعددی (به ویژه منابع مسیحی اواخر قرن هفتم و هشتم) مسیحیان یا زرتشتیان می خوانیم که آنها به عنوان مالیات گیرنده یا در سایر مناصب دولت اسلامی خدمت می کرده اند – برخی حتی در مناصب عالی گمارده می شدند، مانند یوحنای دمشقی، که سمت آن را امروز می توانیم برابر با «نخست وزیر» در تشکیلات اداری حاکمان اموی بدانیم. (حدود ۶۸۵ تا شاید ۷۲۵ میلادی) (Sahas, 1972: 32-48).

این تغییر اصطلاح از «مومنان» به «مسلمانان»، بخشی از فرآیند گسترده تری است که اسلام بدان طریق از ماتریکس جنبش مومنان اولیه متبلور شد. از مشخصه های این فرآیند، تأکید فزاینده بر مقام نبوت محمد و تأکید روز افزون بر قرآن به عنوان آخرین وحی و اکمل کلام الله بود. این بدین معنا نیست که محمد و قرآن در مرحله ی نخست جنبش «مومنان» ناشناخته بوده اند، گرچه نبود مستندات قوی دال بر نخستین مرحله ی توسعه ی جامعه، اطمینان در مورد این موضوع را نیز مانند سایر موضوعات دور از دسترس ما قرار می دهد. اما ممکن است محمّد و قرآن امری مسلم فرض شده و چنان آشکارا بخشی از تار و پود جنبش نوین تلقی می شده اند که نیازی به تأکید خاصی در میان مؤمنان اولیه نداشته است. ممکن است قرآن برای آنها صرفاً یکی از چندین منبع معتبر هدایت معنوی بوده باشد. همانطور که نقش محمد در ذهن آنها به عنوان رهبر اجتماعی و سیاسی جامعه خود، ممکن است برای مدتی موقعیت منحصر به فرد او را به عنوان پیامبر و یگانه گیرنده یا راهبرکلام خدا را پنهان کرده باشد. حال هر چه که باشد، می‌توان در قرآن و در اولین اسناد باقی‌مانده، تاکید واضح بر اهمیت خداوند و وحدانیت او را مشاهده کرد.

در قرآن به ندرت از محمد نام برده شده، در حالی که خداوند همیشه حاضر است. و قدیمی ترین سکه ها دقیقاً از طرح سکه های بیزانسی یا ساسانی پیروی می کنند و فقط شعارهای کوتاهی مانند “بسم الله” یا “لا اله الا الله وحده لا شریک له ” به آن اضافه شده است. از سوی دیگر، اولین سکه شناخته شده با نام محمد، بیش از نیم قرن پس از مرگ محمد، در سال ۶۶ هجری قمری (۶۸۵-۶ پس از میلاد) ضرب شد (Hoyland, 1997: 694). در مقابل، از آن زمان به بعد، تأکید بر محمد به عنوان رسول یا پیامبر خدا در سکه ها به طور فزاینده ای رایج می شود، و ما بیش از پیش شاهد نقل قول هایی هستیم که مکررا از قرآن استخراج شده است.

تأکید فزاینده بر دو مفهوم، – محمد به عنوان پیامبر خدا، و قرآن به عنوان وحی خدا – به وضوح و قاطعانه مؤمنین به قرآن را از سایر موحدانی که پیشتر بخشی از جنبش مؤمنان بودند، به ویژه مسیحیان و یهودیان، متمایز ساخت. ظهور این تغییر درست مصادف با دوره ای است که مؤمنین به قرآن تحت عنوان مسلمان شناخته می‌شدند.  ظاهرا بخشی از این فرآیند یک برنامه هدفمند برای نامگذاری مجدد یا تغییر نام نهادهای مستقر دولتی بود. به نظر می‌رسد که حاکمان اموی و اطرافیانشان، به‌عنوان مسئولین آنچه که امروزه آن را امپراتوری اسلامی می نامیم، اصطلاحاتی مشتق از قرآن را در مورد نهادها و مفاهیم کلیدی که در مرحله نخست گسترش امپراتوری توسعه یافته بود به کار برده‌اند. هدف آنها از این کار، مشروعیت بخشی به حکومت، و قوانین خود، بر حسب کلام وحی الهی بود – سیاستی که می توانیم آن را «قرانی سازی» بنامیم. بعلاوه، احتمالا این روند که با بنی امیه آغاز شد، حتی پس از سقوط آنها، توسط متدینین و دیگرانی که تمایل داشتند تا تبار جامعه خود را تا حد ممکن با اصطلاحی که از آن پس به طور مشخص متمایز شده بود «اسلامی»، یعنی مرتبط به قرآن و محمد باز تعریف کنند، ادامه یافت.

ادامه این مقاله به بحثی مختصر پیرامون شماری از اصطلاحات و مفاهیم کلیدی که بخشی از این تغییر ترمینولوژیک را شکل می دهد اختصاص داده خواهد شد. همانطور که خواهیم دید، یکی از چالش های اصلی ما در ردیابی این روند قرآنی شدن، تعیین زمان استفاده (و معنای مورد استفاده) ی یک اصطلاح خاص است، زیرا احادیث فراوان مربوط به قرن اول و پس از آن که در منابع روایی متاخر در باب جامعه اسلامی یافت شده است، اغلب درگیر «پیش افکنی[۳]» اصطلاحات نوین است و آن‌ها را در زمینه‌های تاریخی قبلی که ممکن است هنوز در آن‌ها محلی از استفاده نداشته اند یا با معنایی متفاوت از معنایی که بعداً به دست آورده اند، به کار می برند. برخی از مطالعات معتبر پیرامون واژگان سیاسی اسلامی و استفاده از اصطلاحات قرآنی از آنجاکه کاملاً بر چنین روایات متأخری استوار شده‌ لطمه دیده اند. [در واقع] این روایات متاخر، گذار از اصطلاحات اولیه به اصطلاحات قرآنی بعدی را از نظر پنهان می دارد.

رهبری سیاسی

یکی از بارزترین و ساده‌ترین مصداق های قرآنی‌سازی – و از مهم‌ترین آنها – اصطلاحی است که در مورد رئیس حکومت به کار می‌رود. همانطور که قبلاً اشاره شد، رئیس نهضت مؤمنان از ابتدا «امیرالمؤمنین» نامیده می شد. این اصطلاح به خوبی هم، خود انگاره ی جنبش اولیه را همچون جامعه ای از مؤمنان به تصویر می کشد و هم این ایده را که رهبری آن ها دارای قدرت هایی شبیه به قدرت های یک فرمانده نظامی (امیر عربی) است. کتیبه‌ها، پاپیروس‌ها و دیگر منابع حقیقتاَ مستند قرن هفتم که به این شخص اشاره می‌کنند – که تعداد آنها در مجموع به بیش از بیست نفر می‌رسد – همواره او را با عنوان «امیر مؤمنان» می نامند. منابع غیر اسلامی مربوط به قرن هفتم یا اوایل قرن هشتم پس از میلاد نیز این عنوان را تأیید می‌کنند: متون بیزانسی، وقتی شروع به اشاره به حاکم دولت رقیب می‌کنند، از او به عنوان amiroulmoumin یاد می‌کنند که به وضوح تلاشی برای بیان عربی amîr al-mu’minîn در زبان یونانی است؛ متون مسیحی به زبان سریانی او را amira d-mhaymnē می نامند، که کلمه اخیر (mhaymnē) معادل سریانی کلمه عربی mu’minîn، «مؤمنان» است. و زائر فرانک ویلیبالد در دهه ۷۲۰ از “پادشاه ساراسنی[۴] که نامش Mirmumnus بوده است سخن گفته است، که نسخه مخدوش دیگری از همان عنوان است. این اصطلاح حتی در سالنامه‌های چینی که به رهبران دهه ۶۵۰ اشاره می‌کنند نیز دیده می‌شود. پس تردیدی نیست که امیرالمؤمنین اصطلاح اصلی و حتی تقریباً انحصاری است که برای تعیین رهبر جامعه مؤمنان در قرن هفتم مورد استفاده قرار می گرفته است. با این حال، در اواخر قرن هفتم، امیرالمؤمنین عبدالملک (حکومت ۷۰۵-۶۸۵) اموی برای اشاره به خود در ضرب سکه‌هایش از اصطلاح جدیدی به نام خلیفه (انگلیسی شده caliph) استفاده کرد، که در اصل به معنای «نماینده»، «قائم مقام» یا احتمالاً «جانشین» است . بدیهی است که عبدالملک و مشاورانش از این اصطلاح جدید استقبال کردند، زیرا امیرالمؤمنین، اگرچه از دیرباز تثبیت شده و برای همگان به خوبی شناخته شده بود، اما اصطلاحی نبود که بتوان آن را در قرآن یافت. در واقع حتی نخستین بخش این عنوان، یعنی امیر نیز در قرآن به چشم نمی خورد. (امیر به طور عام به معنای «فرمانده» یا «فرمان‌دهنده» است و با توجه به شکل آن احتمالاً واژه ای وام گرفته از عربی جنوبی یا آرامی است.) اما اصطلاح جدید خلیفه در قرآن وجود دارد و به نظر می‌رسد که همین دلیلی بوده تا عبدالملک خود را با این اصطلاح بنامد. در قرآن، کلمه خلیفه فقط چند بار آمده است و معنای آن کمی مبهم اما مهم به نظر می رسد. با این حال این واقعیت را که این اصطلاح در عبارتی به چشم می خورد که حاکی از رابطه خاصی با سلطه الهی است نباید از نظر دور داشت (عبارت «خلیفه الله») – و دقیقاً تحت همین عنوان «خلیفه الله» است که اصطلاح خلیفه برای اولین بار بر روی سکه های عبدالملک به عنوان نامی از خود وی، یعنی حاکم، آمده است. 

بدین ترتیب، این مصداق روشنی از «قرآنی سازی» است، عبدالملک به عنوان حاکم کوشید تا منصب مستقر رئیس حکومت، [یا] امیر المومنین را با نام گذاری مجدد آن و به کاربردن کلمه ی قرآنی «خلیفه» با قرآن (و با قدرت الهی) پیوند دهد.

تلاش امویان برای جایگزین کردن اصطلاح پیشین فورا به نتیجه نرسید، چراکه اصطلاح امیرالمؤمنین برای قرن‌ها در کنار خلیفه به عنوان نامی برای حاکم به کار رفت. اما وقایع نگاران مسلمان متأخر، به تسهیل ترمینولوژی جدید یاری رساندند و به گونه ای نسبتا گمراه کننده آن را در مورد اسلاف عبدالملک که همگی به نحوی پیش نگرانه «خلیفه» خوانده می شدند به کار بستند. می‌توان گفت که در زمان مسلمانان متأخر، مقام ریاست دولت اسلامی از لحاظ اصطلاح شناختی (و مفهومی) قرآنی شده بود. همین کاربرد متاخر واژه خلیفه برای روئسای اولیه حکومت ها بود که برخی از محققان را گمراه کرد و سبب شد تا ادعا کنند که اصطلاح خلیفه در ابتدا نیز به همین شکل به کار می رفته است (Crone and Hinds, 1986) با این حال سکوت منابع مستند که در این مورد همگی از اصطلاح امیرالمومنین استفاده می کنند، کر کننده است; علاوه بر این، به درستی نشان داده شده است که اصطلاح قرآنی خلیفه توسط اولین مفسران به معنای رئیس دولت تفسیر نشده است (القاضی، ۱۹۸۸). این پیوند، چنان که دیدیم، محصول سیاست قرآنی شدن بود.

هویت جمعی و مرزها

تحول اساسی‌تر که در عین حال ردیابی آن دشوار تر می نماید، تحولی است که قبلاً به آن اشاره کردیم – تغییر اصطلاح از «مؤمنون» (mu’minûn) به «مسلمون» (muslimûn) به عنوان اصلی ترین شیوه ی اشاره به اعضای جامعه [اولیه]. با این تغییر، مرزهای جامعه محدود شد و فقط مؤمنان قرآنی را در بر گرفت، به طوری که مسیحیان و یهودیانی که تا آن زمان بخشی از جنبش مؤمنان بودند، از این پس به اصطلاح خارج از آن تعریف شدند . این تغییر با استفاده ی بیش از حد  و یا تأکید بر کلمه اسلام همچون نامی برای خود جنبش همراه بود.

مشکل ما در ردیابی این تحول به چند دلیل است، از یک سو واژه ی mumin «مومن» و واژه های  muslim «مسلم»  و  islâm«اسلام» در قرآن وجود دارند و گاهی – به ندرت – در متون اسنادی اولیه مورد استفاده قرار گرفته اند بنابراین مهم است که به طور قطع و تا حد ممکن دقیق نشان دهیم که اصطلاحات مورد استعمال در متون خاص، چه معنایی را می رسانند و آیا در طول زمان دچار تحول و تکامل شده اند یا خیر. البته این کار همیشه هنگام برخورد با متون محدود، دارای تاریخ نامطمئن و اغلب پراکنده و دارای بافت ضعیف،کار دشواری است. برخی از آیات قرآن نشان می دهد که کلمه مسلمان در اصل به تسلیم ظاهری، شاید صرفاً سیاسی، در برابر اجتماع اشاره دارد، در حالی که کلمه ایمان و کلمه مؤمن به پذیرش درونی و معنوی عقاید توحید و نبوت محمد و تعهد به عمل صالح در جامعه مطابق با دستورات اکید وحی الهی است. در خور توجه ترین مثال در این خصوص، سوره ی ۴۹، آیه ی ۱۴ از قرآن است که می گوید: «گفتند ایمان آورده‏ایم بگو: شما هنوز ایمان نیاورده‏اید، بلکه بهتر آن است بگویید که اسلام آورده‏ایم چرا که هنوز ایمان به ژرفناى‏ دلهاتان راه نیافته است». همانطور که دیدیم، به نظر می‌رسد که جامعه اولیه، برخی از مسیحیان و یهودیان را  نیز در میان مؤمنان قرار داده بود، و شواهد اولیه نشان می‌دهد که این تحول به «اسلام» در ربع آخر قرن اول اسلامی (پایان قرن هفتم میلادی) آغاز می‌شود. – درست در زمانی که حاکمان اموی خود را «خلیفه» خود‌‌‌‌‌‌‌خوانده می نامند. این شواهد شامل اسنادی مانند کتیبه‌های داخلی قبهالصخره در اورشلیم (دهه ۶۹۰ میلادی) است که مفهوم تثلیث را به گونه‌ای مورد انتقاد قرار می‌دهد که موجب مرزبندی میان مسیحیان (یا حداقل مسیحیان تثلیثی) و هسته اصلی جامعه می شود. همچنین در همین زمان است که ما شاهد افزایش تأکید متنی بر اهمیت رسالت نبوی محمد هستیم.

با این حال، ردیابی این مجموعه تغییرات نیز دشوار است، چراکه جامعه مسلمانان متأخر تلاش داشتند تا این واقعیت را که جامعه آنان در ابتدا به عنوان جنبشی از مؤمنان با احساس تعلق گسترده تر و فراگیرتر  آغاز شده بود را از دیده پنهان دارند. آنچه که بعدها از طریق بازتعریف جامعه [اولیه] به سان جامعه ی مسلمانان غالب شد (به استثنای مسیحیان و سایر موحدین غیرقرآنی). پس از دوران بازتعریف و ادغام هویت شان همچون مسلمان، جماعت مسلمین در قرن هشتم و قرون پس از آن سیلی از گزارش ها را ساختند که فهم متاخر از هویت اسلامی آن ها را به خاستگاه جنبش مومنان ارجاع می داد. این اقدام شامل گزارش‌های بسیاری بود که تلاش می‌کردند تا معانی اصطلاحات «مؤمن» و «مسلم» را همسان جلوه دهد (هر چند که خود متن قرآن چنانکه دیدیم آنها را با معانی مختلفی نشان می‌دهد). آنها همچنین ترفندهای دیگری را به کار گرفتند تا همه را متقاعد کنند که «اسلام»، آن گونه که در روزگار آنها فهمیده می شد، درست به زمان پیامبر برمی گردد و به طور کامل و با تمام جزئیات از تعالیم وی سرچشمه می گیرد.

یک تحول ثانوی جالب در رابطه با این گذار از «مؤمنان» به «مسلمانان» و تحکیم مفهوم اسلام به عنوان مشخصه جدید جامعه، فرمول بندی عبارت دارالاسلام، «سرزمین اسلام» بود که به تمام مناطق تحت حاکمیت اسلام ارجاع می داد، و در مقابل آن، دارالحرب، «سررمین جنگ»، نامی برای اشاره به همه مناطق خارج از حکومت بود . هیچ یک از این عبارات در قرآن یافت نمی شود. به نظر می رسد که آنها به خصوص در مباحث حقوقی اواسط قرن هشتم بعد از ظهور واژه اسلام به عنوان مشخصه ی اصلی جامعه توسعه یافته اند، و نشانه هایی که تا کنون یافته ام گواهی می دهند که [این عبارات] در محافل درباری خلفای اموی سوریه [شام] که مسئولیت هدایت نظامی جامعه مسلمانان علیه امپراتوری بیزانس را بر عهده داشتند، توسعه یافته است.

جنگ خارجی

قرآن اصطلاح جهاد را که اساساً به معنای «تلاش» یا « جدال با نفس یا پررورش نفس» است، به طرق مختلف به کار می‌برد، از مبارزه درونی با امیال گناهکار گرفته تا مبارزه خشونت‌آمیز با کفاری که بر مومنان می تازند. جهاد در قرآن به ویژه در عبارت جهاد فی سبیل الله «جهاد در راه خدا» آمده است. واژه جهاد در ادبیات حقوقی مسلمانان در قرن دوم اسلامی (قرن هشتم میلادی) و بعد از آن، به‌ویژه به معنای «جنگ مقدس»، یعنی جنگی که علیه حکام یا جوامع غیر اسلامی صورت می‌گیرد، بسیار برجسته شد (۲۰۰۵Cook, ). ؛ Bonner، ۲۰۰۶؛ Landau-Tasseron، ۲۰۰۴). در واقع این واژه، به طور خاص با لشکرکشی هایی که خلفا علیه دشمنان خارجی دول اسلامی ترتیب داده بودند، مرتبط شد. متون حقوقی اسلامی این دوره و دوره های بعد، معمولاً جهاد را به عنوان وظیفه ای بر دوش کل جامعه و نه یکایک مسلمانان به صورت فردی معرفی می کنند. این امر را می‌توان به دو گونه فهم کرد: از یک سو، آشکارا می‌توان آن را همچون رفع تکلیف مسلمانان از انجام جهاد در نظر گرفت، تا آن زمان که شخص خلیفه فعالانه به نیابت از جامعه آن را پیگیری کند. از دیگر سوی، ممکن است این را بتوان به منزله انحصار دولت در انجام جهاد تلقی کرد تا در عمل، مسلمانان را از راه اندازی جهاد به ابتکار خود، بدون تأیید حاکمانشان، منع می کند.

هنوز چیزهای بسیاری پیرامون تحول تاریخی معنای کلمه جهاد باید روشن گردد، اما واضح است که این تفاسیر متأخر از جهاد با معنایی که به نظر می رسد در قرآن وجود دارد، یعنی آنجا که این کلمه به ویژه افراد را مورد خطاب قرار میدهد و نیز طیف وسیعی از اقدامات را شامل می گردد که جنگ یا اجبار خشونت آمیز تنها یکی از گزینه های آن است، تفاوت قابل توجهی دارد. به نظر می‌رسد که این نمونه دیگری از قرآنی‌سازی است که به موجب آن کلمه قرآنی جهاد به عنوان یک اصطلاح استاندارد برای جنگ با کافران جایگزین اصطلاحات دیگری مانند «قتال» یا «غزوه» می شود که در ابتدا مورد استفاده قرار می گرفت، با این حال تنها بررسی کامل منابع دست اول به ما امکان می دهد تا این فرضیه را به معرض آزمون بگذاریم.

نظام قضایی

امپراتوری تاسیس شده به دست مؤمنین اولیه همچون هر ملت دیگری، با اختلاف میان اعضای جامعه خود مواجه بود. و به نظر می‌رسد که امیرالمؤمنین اولیه با توجه به هدف اصلی نهضت مؤمنان که غلبه بر ظلم و برقراری نظم عمومی پرهیزگارانه (و بنابراین احتمالا عادلانه) در جهت تدارک داوری نهایی (روز حساب) بود، چنین مسائلی را جدی می‌گرفتند. اسناد پاپیروس مربوط به قرن اول اسلامی/قرن هفتم پس از میلاد مواردی را شرح می دهند که بر اساس آن امیر المونین برای حل و فصل شکایات مدنی، فرمانداران استان ها یا دهکده‌ها را که اغلب به عنوان زیردست آنان خدمت می‌کردند فرا می خواندند. با این حال، در جریان قرن هشتم میلادی، ما عنوانی تازه را برای نامیدن مسئول صدور حکم می شنویم: «قاضی». این اصطلاح، تا آنجا که می دانم، در هیچ پاپیروس یا سند دیگری که مربوط به قرن اول هجری قمری/قرن هفتم پس از میلاد باشد، دیده نمی شود. واژه [قاضی] یک بار در قرآن به طور عام به معنای «شخص تصمیم گیرنده» آمده است، اما فعل مرتبط با آن (قضا) چندین بار به چشم می خورد، تا جایی که به نظر می رسد استفاده ی متاخر از اصطلاح قاضی به احتمال بسیار، تداعی کننده ی بازتاب گفتمان قرآنی آن است.  بنابراین، به نظر می‌رسد که این مصداق دیگری است که در آن یک نهاد یا عرف سیاسی موجود از جنبه اصطلاحی «قرآنی‌سازی» شد، به عبارتی با برچسب گذاری مجدد با اصطلاحی بیرون کشیده شده از قرآن، راهی برای تقویت ادعای مشروعیت اسلامی حکومت یافتند. در این مورد، به نظر می‌رسد که حاکم، منصب یا مسئولیت جدیدی را به‌عنوان «قاضی» برای رسیدگی به آیین دادرسی که تا کنون جزو وظایف یک فرماندار بوده، بنیاد نهاده است.

دوران اسلامی/ گاهشماری

تعیین مبدا تاریخ که معمولاً آن را عصر «اسلامی» یا «هجری» می‌نامیم و از سال ۶۲۲ میلادی آغاز می‌شود، نمونه جالب دیگری از تلاش برای ارجاع ارزش‌های «اسلامی» به سرآغاز جنبش مؤمنین از طریق بازنامگذاری نوآورانه است. برای مورخین، دو واقعیت بسیار قابل توجه در مورد این عصر یا این سیستم تعیین تاریخ وجود دارد. نخست اینکه این تعیین مبدا به دوران اولیه جامعه ی اسلامی بازمی گردد، شمار زیادی از اسناد حقیقی از قرن اول “اسلامی” موجود است که تاریخ دقیقی را به عنوان بخشی از متن سند ارائه می دهد – این اسناد شامل پاپیروس ها، کتیبه ها، و مهمتر از همه، هزاران سکه ضرب شده توسط رهبران جنبش مومنین یا زیردستان آنان است. برخی از این اسناد به طرز شگفت آوری کهن هستند، از جمله برخی پاپیروس های اولیه مربوط به سال ۲۲ (Bell, 1928). این واقعیت آشکارا پیامدهای بسیار مهمی برای فهم ما از ماهیت جنبش مؤمنین اولیه دارد.  در سال‌های اخیر، برخی از محققان این ادعا را مطرح کرده‌اند که اسلام در ابتدا نه به‌عنوان پیامد یک جنبش سازمان‌یافته، بلکه در نتیجه یک سری حوادث غیرمترقبه همچون فروپاشی امپراتوری‌های بزرگ، تسخیر بخش‌هایی از قلمرو آنها توسط قبایل عشایر عرب و غیره ظهور کرده است (Sharon 1988; Nevo and Koren, 2003; Popp 2005). اما با آگاهی از وجود یک سیستم تعیین تاریخ یکسان، که به معنای وجود یک نوع ایدئولوژی مرکزی نهفته در جنبش است، دفاع از این ایده که گسترش اجتماع محمد را محصول یک نوع حادثه یا به عبارتی پیامد یک سری اتفاقات کاملا بی ربط می داند، دشوار می نماید. گرچه صرف وجود یک سیستم تعیین تاریخ واحد و جدید به ما نمی گوید که این ایدئولوژی ممکن است چه بوده باشد – شاید با آخرالزمان ارتباط داشته باشد؟ – اما از این ادعا حمایت می کند که نتیجه گسترش نوعی حرکت هماهنگ بوده است.

با این حال، دومین واقعیت قابل توجه در مورد این عصر یا سیستم تعیین تاریخ که به همان اندازه برای مورخین معنا دار است: این است که بیشتر تاریخ گذاری های اولیه فقط سال (یا روز، ماه و سال) را ارائه می دهند، اما نامی از خود دوران نمی آورند. به عبارتی یک سند به سادگی چیزی شبیه به “این در سال ۵۵ نوشته شده است” را بیان می کند، بدون هیچ نشانه ای از دوران – سال ۵۵ از چه دوره ای؟. هرچند سنت اسلامی متأخر ادعا می‌کند که این تاریخ‌ها مربوط به زمانی است که ما معمولاً آن را «عصر هجرت» می‌نامیم، یعنی تاریخ گرامیداشت هجرت محمد از مکه به مدینه در سال ۶۲۲ میلادی. این رویداد لحظه ای را رقم زد که جنبش مؤمنان برای اولین بار وضعیت یک جامعه سیاسی خودمختار را به خود گرفت و در واقع مبداء بسیار مناسبی برای تعیین تاریخ جامعه مؤمنان بود. اما واقعیت این است که هیچ یک از اسناد اولیه – هیچ یک – از اصطلاح هجرت برای تعیین این دوران استفاده نمی کنند. با این حال، تعداد بسیار کمی این دوره را مشخص می‌کنند، اما اصطلاح دیگری را به کار می برند: مثلاً پاپیروسی در موزه لوور به «سال ۴۲ فی قضاء المؤمنین»، « سال ۴۲ به داوری مؤمنان» ارجاع می دهد (Râġib, 2007), و چند مورد دیگر با این اصطلاح در وین [اتریش]  نیز یافت می شود. این دلیل مستند دیگری در اختیار ما می گذارد که اعضای جامعه ای که محمد سنگ بنای آن را نهاد، در ابتدا خود را همچون «مومنان» می پنداشتند و دست کم تا نیم قرن حکومت خود را تجلی و مجری این مفهوم از ایمان به حق در نظر می گرفتند. اما این سؤال پیش می‌آید که آغاز پیوند این دوران به جای جنبش مؤمنان با هجرت از چه زمانی بود؟ کاربرد اصطلاح «سالهای هجری» در اسناد اولیه ی قرن «هجری» یافت نمی شود، و پاپیرولوژیست خبره، یوسف راغب به من خاطر نشان کرد که ممکن است نتوان تا پیش از قرن سوم «هجری» در پاپیروس ها نشانی از آن یافت. جالب‌تر آنکه این دوران خیلی دیرهنگام با واژه هجرت پیوند خورده است، چنانکه گفته شده، اصطلاح هجرت در جامعه اولیه برای اشاره به خدمت سربازی استعمال می‌شده است ( ۱۹۹۴ Crone,). احتمالاً به همین دلیل است که مؤمنان برای اولین بار توسط برخی منابع یونانی و سریانی قرن هفتم به عنوان hagarenoi و mhaggrâyē نامیده می شوند که از عربی muhâjirûn  مهاجرون، «کسانی که هجرت می کنند» گرفته شده است. بنابراین، به نظر می‌رسد که در این مورد نیز نمونه‌ای از تلاش‌های متأخر برای مرتبط ساختن یک عرف تاسیسی-تعیین مبداء تاریخ – با حضرت محمد (از طریق هجرت او) را می بینیم. تغییر نام دوران به هجری، نه تنها مشروعیت خود عمل تعیین مبداء تاریخ بلکه مشروعیت اجتماع و حکومت مجری این عمل، در اصطلاح «اسلامی» – یعنی وابسته به پیامبر و قرآن – را افزایش داد.  اما آنچه در این مورد شاید به همان اندازه مهم است این است که  این تغییر نام به محو شدن خاطره ماهیت عام تر جامعه اولیه به عنوان «جنبش مؤمنان» یاری رساند.

گسترش جامعه

در سنت کلاسیک اسلامی که در قرن دوم و سوم هجری و بعد از آن متبلور شد، از لشکرکشی‌های توسعه طلبانه جامعه اولیه به عنوان «فتوح» یاد می‌شود که معمولاً به «تصرف» ترجمه می‌شود.  هزاران گزارش درباره این فصل قهرمانانه در تاریخ اجتماع [مسلمین] جمع آوری شد تا یکی از درون مایه های معظم تاریخ نگاری اسلامی را تشکیل دهد (Noth, 1994; Donner, 1998). با این حال، مشخص نیست که در زمان وقوع حوادث، چه اصطلاح یا اصطلاحاتی برای توسعه جامعه مؤمنان اولیه، از جمله تسخیر یا انقیاد شهرها توسط آنها، استفاده شده است. همانطور که می دانیم، لغت فتح در زبان عربی، به معنای «گشایش» است، نه «تصرف»، و برای رساندن مفهوم فتح «در این معنی خاص، تصرف»، واژه های مشتق از سایر ریشه های عربی که برخی از آن ها همچون قَ. هـَ . ر یا ظَ. فَ. ر در قرآن به کار رفته است می توانست واضح تر باشد. با این حال، لازم به ذکر است که در قرآن، گاهی اوقات زمانی که خداوند نعمت بزرگی را به کسی عطا می‌کند، از فعل فتحا استفاده می‌شود (مثلاً قرآن ۶:۴۴). به نظر می رسد که محدثان اسلامی کاربرد [این واژه] را با هدف خلق اصطلاحی که به گسترش جامعه [مومنین] اشاره دارد و هر لحظه ی آن – همچون شکست لشکریان دشمن یا ضمیمه کردن یک شهر جدید، چه از طریق نظامی یا صلح آمیز- فتح خوانده می شود، اتخاذ کرده اند، آنچه که منعکس کننده دیدگاه کلامی متاخری است که بر طبق آن این وقایع لطف الهی و گواهی بر عنایت خداوند نسبت به جامعه مؤمنان است. صرف نظر از اصطلاحات اولیه ای که برای بحث پیرامون گسترش قلمروی [مومنین] استفاده می شده است، سنت اسلامی متأخر اصطلاحی ملهم از قرآن را برای اشاره به آن مورد استفاده قرار داد. (Donner, 1998: 174-82; Robinson, 2001-6; Donner, in press).

جنگ‌های داخلی

همانطور که سنت اسلامی یک کلمه قرآنی را برای نشان دادن روند توسعه جامعه اولیه اتخاذ کرد، برای مبارزات خشونت آمیزی که جناح های مختلف نخبگان حاکم در اجتماع اولیه را در جنگ بر سر رهبری در برابر یکدیگر قرار داد نیز به قرآن رجوع کرد – به ویژه جنگ های داخلی اول و دوم (به ترتیب ۶۵۶-۶۶۰ و ۶۸۰-۶۹۲). در این مورد، کلمه انتخاب شده فتنه بود که در قرآن و در زبان عربی به طور کلی به معنای وسوسه، اغوا و فریب است، در درجه اول از نوع دنیوی آن: وسوسه جنسی، یا وسوسه ناشی از ثروت یا وسوسه قدرت.  با این حال، کلمه قرآنی فتنه، به طور واضح نشان دهنده ی نیت سنت گرایانی بود که مبارزات آشکارشان برای کسب قدرت در میان صحابه پیامبر، برای آنها به نوعی مشکل کلامی ایجاد می کرد. در زمان آنها (قرن هشتم میلادی و پس از آن) این آموزه غالب بود که همه اصحاب محمد (صحابه) نمونه اعلی فضیلت هستند، بنابراین جنگ علنی میان آنها را می‌توان با این استدلال که یکی یا برخی از صحابه تسلیم وسوسه‌های دنیوی شده‌اند، به خوبی توجیه کرد. بدین ترتیب فتنه نیز همچون فتوحات، به یکی از موضوعات اصلی تاریخ نگاری کلاسیک اسلامی تبدیل شد (Donner, 1998: 184-90; cf. As-Sirry, 1990).

پاسگاه‌های مرزی

طیف وسیعی از تشکیلات ایجاد شده در آغازین سال های دوره اسلامی، تحت عنوان رباط شناخته می شدند. این تشکیلات شامل بنا‌هایی بودند که می‌توان آنها را به‌عنوان پاسگاه‌های مستحکم، پاسگاه‌های مرزی، دژ‌ها، پست‌های دیده‌بانی، برج‌های دیده بانی، کاروانسراها، و صومعه‌ها یا صومعه‌های صوفی توصیف کرد و اشکال معماری آن‌ها نیز به اندازه ی کارکردشان متفاوت بود. (Borrut and Picard, 2003;

  1. Chabbi, 1995). این تنوع شکل و کارکرد، محققین را با چالش مواجه ساخته است. بسیاری از آنها در توصیف ویژگی های اصلی (در شکل یا کارکرد) بناهایی همانند رباط دچار مشکل هستند .- فرض بر این است که این کلمه دارای یک معنای اساسی واحد است که باید برای هر تشکیلاتی که این نام برآن نهاده شده قابل اطلاق باشد. در چنین مباحثی پیوسته به این نکته اشاره می شود که کلمه رباط یک بار در قرآن آمده است و در دو آیه دیگر قرآن نیز شکل لفظی مرتبط با آن به کار رفته است که به نظر می رسد همه این موارد در زمینه تدارک مومنان برای جنگ «در راه خدا» رخ می دهد، اما عبارات نسبتا مبهم هستند. به نظر می‌رسد که در اینجا با نمونه دیگری از قرآنی‌سازی سروکار داریم که در آن سنت‌گرایان (و شاید عامه ی مردم) کلمه قرآنی رباط را برای تشکیلات و اعمال مختلف به کار می‌برند تا صرفاً حاکی از چیزی مرتبط با جهد در راه ایمان و گاهی اوقات و نه همیشه در زمینه نظامی باشد. پس هیچ دلیلی وجود ندارد که باور کنیم همه ی تشکیلاتی که نام رباط ribât را یدک می‌کشند کارکرد یا شکل مشابهی داشته باشند، و می‌توانیم فرض کنیم که بسته به کارکرد واقعی آنها، ممکن است پیش از اینکه با عنوان رباط شناخته شوند با اصطلاحات مختلفی (مانند قلعه، مصر[۵]، برج و غیره) به آنها اشاره شده باشد.

مثال‌های فوق  شواهد کافی ای در اختیار ما می گذارد که بر اساس آن می‌توانیم الگویی را مشخص کنیم. در حدود سال ۷۰۰ پس از میلاد و بعد از آن، هنگامی که پیروان قرآن متقاعد شدند که آنها، و فقط آنها، مؤمنین حقیقی هستند،، شروع به تغییر نام نهادهای کلیدی امپراتوری و جامعه ای کردند که پیشینیان آنها در جنبش مؤمنان ایجاد کرده بودند تا بتوانند این [تشکیلات] را به قرآن و محمد که او را وسیله ی نزول قرآن می دانستند، پیوند دهند. با انجام این کار، آنها صرفاً تلاش می‌کردند تا بنیان مشروعیت دینی حکومت خود را مستحکم کنند- کاری که از راه‌های دیگر، مانند ترویج مجموعه‌ای از روایات تاریخی درباب زندگی محمد و جامعه اولیه او، یا با بنای ساختمان های عظیم در مکان های مذهبی مهم، مانند قبه الصخره ی عبدالملک در کوه معبد در اورشلیم، نیز بر آن همت گماشتند.  اما در فرآیند بازتعریف خود به این روش، آنها کارهای بیشتری نیز انجام دادند، و من فکر می‌کنم که تقریبا تمامی شواهدی را که نشان می داد که جنبشی که در ابتدا توسط محمد آغاز شده بود «جنبش مؤمنان» جنبشی گشوده تر از اسلام متاخر بود را به عمد سرکوب، دفن، یا بازتفسیر کردند. آن زمان که اسلام منحصرا بر محمد و قرآن متمرکز بود، جنبش مؤمنان متضمن ارتباط و همکاری نزدیک با موحدین صالح غیرقرآنی بود، به ویژه با مؤمنان مسیحی و یهودی، که با این جنبش همراه شده بودند تا آنچه را که معتقد بودند به معنی واقعی کلمه طریقی عادلانه و خداترسانه است به جهان عرضه کنند،  طریقی که در یک نظم سیاسی پایدار و ایمن تقدیس شده است. بنابراین، این سیاست «قرانی‌سازی» یکی از بخش‌های مهم فرآیندی بود که طی آن، جامعه‌ای که توسط محمد تأسیس شده بود، به تدریج از جامعه‌ای مؤمنان به جامعه‌ای از مسلمانان تبدیل شد. با این حال، این روند که برای اولین بار توسط بنی امیه همچون حاکمان اولین دولت اسلامی آغاز شده بود، پس از سقوط آنها از قدرت در سال ۷۵۰ میلادی نیز ادامه یافت. قرآنی سازی کردن، در نسل های بعدی مسلمانان شتاب خاصی پیدا کرد، به ویژه نخبگان فکری و مذهبی آنها، همچون امویان دریافته بودند که مشروعیت بخشیدن به جامعه و نهادهای آن از طریق پیوند برقرار کردن میان این نهادها با قرآن و سیره پیامبر اسلام مهم است. در نتیجه بخش عمده ای از گفتمان سنتی اسلامی درباب منشأ اسلام در حجابی از واژگان قرآنی پوشانده شد که اغلب واقعیت‌های جنبش مؤمنان اولیه را پنهان می‌دارد. برای نگریستن به فراسوی این حجاب، باید با جدیت در جستجوی بخش های بیشتری از شواهد مستندی باشیم که ممکن است به ما بگوید که اوضاع پیش از شروع فرآیند قرآنی شدن چگونه بوده است.


توضیح:
 این مقاله نخستین‌بار است که توسط رضا کارخانه، دانشجوی دکترای مطالعات سیاسی در پاریس به زبان فارسی ترجمه می‌شود. آنچه خواندید یکی از مناقشه برانگیزترین مقالاتی است که توسط فرد دانر، استاد تاریخ خاور نزدیک و نیز اسلام‌شناس معاصر در دانشگاه شیکاگو به چاپ رسیده است.

[۱] Confession religieux

[۲] Self-conception

[۳] Rétroprojection

[۴]  ساراسن نامی بود که اروپاییان در سده‌های میانه برای مسلمانان عرب و پس از آن برای اشاره به همهٔ مسلمان‌ها به‌کار می‌بردند.

 [۵] شهر به معنای عام