درست چهل و چهار سال از رویداد خونین کاروانسرا سنگی(/سنگ) می‌گذرد، رویدادی که حلقه‌‌ی سنگینی بود در زنجیره‌ی سیاستِ نوین ‌سرکوب حکومت محمدرضا شاه در رویارویی با جنبش‌های اجتماعی نوپا که از مهر ۱۳۵۶در اینجا و آنجای کشور شکل می‌گرفتند.

حکومت برآن شده بود که مشی «سهل‌گیری سیاسی» همزاد و همخوان با سیاستِ حقوق بشر جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا را کنار بگذارد و نگذارد اعتراض‌های پراکنده‌ی سیاسی به جنبش‌های اجتماعی فرارویند. اینکه درست چند روز پس از دیدارهای محمدرضا شاه پهلوی و جیمی کارتر (۲۴ و ۲۵ آبان ۱۳۵۶در کاخ سفید)، نیروهای سرکوبگر حکومت به دانشگاه تهران یورش بردند و بی‌رحمانه دانشجویان را زیر مشت و لگد و قنداق اسلحه گرفتند، اینکه در روز ۳۰ آبان مراسم سخنرانی چند تن از اعضای کانون نویسندگان را در دانشگاه آریامهر لغو نمودند، «ده‌ها دانشجو را مورد ضرب و شتم اوباش باتون و زنجیر به‌دست قرار دادند و شماری از آن‌ها را بازداشت کردند»[1] و اینکه دو تن از اعضای کانون نویسندگان (زنده‌یاد هما ناطق و نعمت آزرم) که دانشجویان را به آرامش فرامی‌خوانند، توقیف شدند و نیمه‌شب در بیابان‌های نزدیک به تهران وحشیانه کتک خوردند،[2] نشان از آن داشت که شاه توانسته رئیس جمهور ایالات متحده را با خود همراه و هماهنگ سازد که دوره‌ی «سهل‌گیری سیاسی» در ایران باید هر چه زودتر به پایان رسد.

ماجرای هولناک کاروانسرای سنگی در روز اول آذر ۱۳۵۶ روی داد؛ سه روز پس از بازگشتِ شاه و فرح پهلوی از واشنگتن به تهران. در این روز ۷۰۰ کماندو که لباس شخصی بر تن داشتند، بی هیچ پروا به مراسم عید قربان جبهه ملی حمله کردند «و سرها و پاها و دست ها شکستند». [3] فراخوان جشن عید قربان جبهه‌ی ملی، البته نام آن جبهه را بر خود نداشت.[4]  فراخوان را حسین گلزار امضاء کرد بود که از اعضای حزب ملت ایران و فروشنده‌ی لوازم الکترونیکی بود. چون در کمتر جایی آمده، متن کامل آن فراخوان را می‌آوریم:

ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیع سبیلا
                                  (قرآن کریم ـ آل عمران، ۹۱)[5]
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور  (حافظ)
به نام ایزد یکتا
روز مبارک عید قربان، روز آزادی انسان و گسترش جهانی اندیشه‌ی یکتا‌پرستی می‌باشد. اندیشه‌ای که در ایران زمین ریشه‌ای کهن داشته و توانسته است مردم میهن ما را در برابر هرگونه تجاوز و بیدادگری، به یگانگی فرا خواند.
به یمن چنین آئین خجسته‌ی اسلامی از ساعت ۳ بعد از ظهر روز سه‌شنبه دهم ذیحجه ۱۳۹۷ برابر یکم آذر ماه ۱۳۵۶ مجلس جشنی برپا می‌گردد و از شما دعوت می‌شود که با حضور خود در برگزاری هرچه باشکوه‌تر آن یاری کنید.
حسین گلزار
نشانی:
جاده قدیم کرج نرسیده به دو راهی کاروانسرا سنگ خیابان قلعه حسن خان بعد از تقاطع راه آهن دست راست، بنُ بست گلزار

کارت دعوت به جلسه
کارت دعوت به جلسه

باغ را چراغانی کرده[6] و برای ۲۰۰۰ تن، میز و صندلی چیده بودند، میز و صندلی‌های ارج.[7] نزدیک چهار پس از ظهر، پس از آمدن میهمانان − که بیشترشان دوستان و یاران جبهه ملی بودند و به جرگه‌ها و جریان‌های اسلامی وابستگی نداشتند −، در میانه‌ی وعظ حجت‌الاسلام صادقی، ناگهان فوجی کماندو و رنجر از در و دیوارهای باغ فرود می‌آیند و به سوی مردمی که نشسته یا ایستاده به  واعظ گوش می‌دادند، یورش می‌آورند.

«چماق‌هاشان را بالا می‌بردند و جاوید شاه، جاوید شاه سرمی‌دادند… داریوش [فروهر] با استقبال چماقداران آمد و در کمال احترام و متانت گفت: صاحب این جلسه من هستم! یکی از ارازل فرصت این را حتا به داریوش نداد که جمله‌اش را تمام کند. آنچنان با چماق به فرق سرش کوبید و داریوش آنچنان فریادی از سر درد کشید که صدایش…».[8]

داریوش فروهر، با سر و صوت خونین، پس از حمله چماقداران به او
داریوش فروهر، با سر و صوت خونین، پس از حمله چماقداران به او

کماندوها سپس به مردم بی‌سلاح و بهت‌زده  یورش بردند و نیم ساعتی تاخت وتاز ویرانگر خود را  ادامه دادند . روایت عبدالکریم لاهیجی به خوبی چند و چون آن  تاخت و تازه را نشان می‌دهد.[9] روایت در نامه دادخواهی او خطاب به «دادستان شهرستان تهران» به تاریخ ۶ آذر ۱۳۵۶ آمده است.

متن کامل این نامه دادخواهی در فرمت PDF

اتحاد نیروهای جبهه‌ی ملی ایران در فردای آن روز، شمه‌ای از آن ماجرا را  به‌دست داد؛ در اطلاعیه‌ای کوتاه که دست‌به‌دست می‌شد و به خارج از کشور هم رسید.

در همین روز ۲ آذر است که ساواک نیز روایتِ مطبوعاتی خود را از ماجرای گردهم‌آیی کاروانسرا سنگی به دست داد؛ روایتی کژ و کوژ و یکسره دروغ. آن روایت در اطلاعات و کیهان ۲ آذر و آیندگان و رستاخیز ۳ آذر آمد. از بازگویی آن در می‌گذریم، چه عبدالکریم لاهیجی، جمله به جمله آن را در نامه «به جناب آقای دادستان شهرستان تهران» آورده است. اما از بازنویسی روایتِ روزنامه‌ و یادآوری سرمقاله‌ی حزب رستاخیز ـ «حزب واحد» ایران آن زمان ـ نمی‌توانیم درگذریم که آمیزه‌ای‌ست از خیال‌پردازی‌ها و بزرگ‌نمایی‌های شاه،‌ تبلیغات و دروغ‌پردازی‌های ساواک، و ترفندها و تدبیرهای دولت برای تحمیق ملت از سوی آن «حزب واحد»:

 از صفحه اول روزنامه رستاخیر، ۳ آذر ۱۳۵۶
از صفحه اول روزنامه رستاخیز، ۳ آذر ۱۳۵۶

«مشت‌های کوبنده‌ی کارگران بر دهان عروسک‌های بیگانه
در پی ادامه‌ی نمایش‌های ضد ایرانی گروهی فریب‌خورده و عامل سیاست‌های بیگانه و عروسک‌ خیمه‌شب‌بازی بین‌المللی استعمارگران و آفتابی شدن مومیایی‌های سه دهه‌ی پیش، کار به آنجا رسید که نقاب شرم از چهره‌ی روبنده بسته‌گان برداشته شود و در اجتماعی بیرون شهر تهران، شعارهای ضد ایرانی را با عربده‌های خودشان تکرار کنند.
آن‌ها که به اصطلاح فرنگی‌مآب‌ها به «پیک‌نیک» در «کاروانسراسنگی» رفته بودند، «ودکا ـ کولا» خورده (معجونی که معمولاً در عرق‌فروشی‌ها و بارها، متظاهران روشنفکری آلت فعل استعمار‌گران سرخ و سیاه می‌نوشند) علیه ملت و میهنی که خودشان مدعی وابستگی به آن هستند، هیاهو می‌کردند.
این هیاهو همین که به گوش کارگران بازگشته از کارگاه‌ها و راهی استراحت پس از یک روز کار اضافی مولد رسید، نتوانستند تحمل کنند و در انجام دینی که به میهن و ملت و فرماندهی عالی و به انقلاب شکوفاساز ایران دارند، حق فریب‌خوردگان و خائنان را با ضربت‌های مشت کوبنده کف دست‌شان گذاشتند.
رویداد یاد شده، از چند جهت درخور توجه است:
ـ اینکه توطئه مرکزهای بین‌المللی ضد ایرانی ادامه دارد.
ـ اینکه مردم ما گرچه به سبب ناچیزی تظاهرات و حقارت متظاهران اهمیتی بدان نمی‌دادند، از آن ناخوشنود شده‌اند و آماده‌اند فریادهای مذبوحانه‌ی محکومان تاریخ را خاموش سازند.
ـ اینکه مدعیان ایران دوستی، چه سان ناسپاسند و با آنکه از مواهب انقلاب ملی ما، عموماً پروار شده‌اند، هدیه‌های گرانبهای انقلاب را ندیده می‌گیرند و نمک به حرامی می‌کنند….
اما، شکیبایی ملت ما را حدی است و هر جا احساس بی‌حرمتی نسبت به پرستیدنی‌ها و دستاوردهای ایرانی بشود و هر جا گوهر وجودی و نظام فرماندهی را آماج تعرض ببینیم، کاسه‌ی صبر ما لبریز می‌شود و واکنش متناسب نشان می‌دهیم…
حرکت‌های خفاشان بیگانه‌پرست اکنون به جایی رسیده است که مردم ما را به مرحله‌ی تصمیم‌گیری و عمل وامی‌دارد. مهم‌تر از این، آن برکت‌ها است که انقلاب شاه و ملت و فرماندهی عالی ایران به ما عطا کرده است.
اگر آلت‌های فعل بیگانه کوربین و ناسپاسند و نمک به حرامی می‌کنند، میلیون‌ها زن و مرد ایرانی ـ به ویژه کارگران و روستائیان ایران ـ نه کورند و نه فراموشکار و نه ناسپاس.
آن‌ها با دستاوردها‌ی میهن خود به سال‌های انقلاب خو گرفته‌اند و از این دستاوردها سیراب شده‌اند و زندگی‌شان شکوفا گشته است.
به کارنامه‌ی انقلاب ایران در ۱۵ سال گذشته بنگریم:
روستایی آزاد امروز، مگر نه دیروز رعیت و اسیر زمین‌داران بزرگ بودند؟
مگر کارگرانی که اکنون بسیاری‌شان اتومبیل دارند و خانه در کنار محل کار و از دستمزدهایی ده تا پنجاه برابر گذشته برخوردار شده‌اند و بسی از آن‌ها حتا فرزندان‌شان را برای آموزش عالی روانه‌ی کشورهای دیگر کرده‌اند و در سود سرمایه‌ی کارگاه‌های خود شریک هستند، می‌توانند این‌ها را ندیده بگیرند و در برابر دشمنان انقلاب خاموش بمانند؟
مگر نه میلیون‌ها ایرانی زیر پوشش بیمه‌های اجتماعی قرار گرفته‌اند؟
مگر نه میلیون‌ها زن ایرانی که از حقوق سیاسی محروم بودند، امروز از آن حقوق برخوردار شده‌اند و بهره می‌گیرند و برابر با مردان خود و دوشادوش آنان به ایران خدمت می‌کنند؟
مگر مردم ما از یاد می‌برند که نفت ایران را عربده‌جویان و سیاست‌بازان حرفه‌ای که وعده‌هایی طلایی می‌دادند نه تنها، جز به نام ملی نکردند که با اوضاع مخلوق آنان بیست سال تمام کار ملی شدن واقعی آن به عقب افتاد تا به پایمردی شهریار ما به راستی ملی شد؟
مگر مردم ما می‌توانند فراموش کنند که آرزوی دو سده مردم ما برای تأمین استقلال صنعتی که ساختمان ذوب آهن بود… ؟
کدام یک از آن مدعیان عربده‌جوی ملی‌گرایی توانستند شمار دانش‌آموزان و دانشجویان ما را در یک دهه چهار برابر کنند و آنان را از آموزش و تغذیه‌ی رایگان برخوردار سازند؟
کدام یک از آن‌ها، حتا در عالم پندار، اعزام جوانان میهن را برای گسترش سواد و بهداشت و آبادانی به روستاها می‌توانستند تصور کنند؟
آیا شهروندان ایران نمی‌بینند که امروز حضور ما در سطح جهانی و منطقه‌ای امری متحقق است که بی آن حضور هیچ تصمیم مهم سیاسی گرفته نمی‌شود؟
از این پرسش‌ها بسیار است و آنان که این‌گونه خدمت‌های انقلاب ایران را نمی‌بینند یا کورند یا جیره‌خوار بیگانه و دشمن میهن و ملت.»[10]

این‌گونه، «سیاست نوین سرکوب حکومت» رو به تکامل گذاشت و نمایش قدرت آغاز گشت. آنکه اعتراض‌ها و جنبش‌های اجتماعی را برنمی‌تابید و به رویارویی با آن برمی‌خاست، دیگر ساواک و نیروی سرکوبگر حکومت شاه نبود! توده‌ی مردم بود و پیشاپیش همگان، کارگران و دهقانانی که از برکت انقلاب سفید شاه به آزادی، خوشبختی و سعادت دست یافته بودند![11] کارگرانی که می‌بایست به پاس خدمات و «سیاست‌های داهیانه‌ی» شاه، اینک وارد میدان شوند، بی‌درنگ اعتراض‌ها و جنبش‌های اجتماعی جاری در جامعه را به خاک و خون کشند و پوزه‌ی بیگانه پرستان ضد ملی و عامل خارجی را به خاک مالند!

نامه‌ی جسورانه‌ی داریوش فروهر از بیمارستان آبان به دادستان تهران (۲ آذر ۱۳۵۶)
نامه‌ی جسورانه‌ی داریوش فروهر از بیمارستان آبان به دادستان تهران (۲ آذر ۱۳۵۶)

این ترفند و سناریوی مسخره، اما راه به جایی نبرد. دست کشیدن از مشی «سهل‌گیری سیاسی» نیز ثمری نداد. پس از یکی دو هفته احتیاط و واپس‌نشینی، جنب‌و‌جوش‌های اجتماعی باری دیگر سربرآورند و حکومت شاه را تندتر و تیزتر از گذشته آماج حمله‌ی خود قرار دادند. نامه‌ی جسورانه‌ی داریوش فروهر از بیمارستان آبان به دادستان تهران (۲ آذر ۱۳۵۶)، دادخواهی دلیرانه‌ی دکترعبدالکریم لاهیجی به تاریخ ۹ آذر ۱۳۵۶، اعلام جرم  کم مانند و پُرمایه وکلای دادگستری (دکتر نورعلی تابنده، هدایت متین‌دفتری و منوچهر مسعودی) نه تنها جنبش رو به  رشد دادخواهی را  توانمند ساخت، بلکه به درهم شکستن فضای ترس و وحشت  نیز یاری رساند و از کار افتادن و به فراموشی سپرده شدن مشی «سهل‌گیری سیاسی» حکومت شاه. نیز هموار ساختن راه براندازی نظام پادشاهی استبدادی.

اما میوه‌ی انقلابی که از خاک ایران آن روزگاران  رُست که استبدادزده‌ بود، به تنگ آمده‌ و برانگیخته از دگرسانی‌های سیاست خارجی، نمی‌توانست شیرین‌گوار باشد و کام‌های تشنه به آزادی را سیراب سازد. در چشم‌به‌هم‌زدنی، نیروی شیعی واپسگرای بیدادگر، رهبری جنبش ضد شاه را در دست گرفت و حکومتی برپاساخت که به هیچ مخالفی رحم نکرد. با همان زبان و بیان  ساواک و «حزب واحد»، چند موج کشتار را در درون و بیرون از زندان‌هایش سازمان داد و سپس نیز به سروقت کسانی رفت که جرم‌شان، تنها دگراندیشی بود. در بیستمین سال حکمرانی‌اش نیز طرح “قتل‌های زنجیره‌ای” را درانداخت و به اجراء گذاشت. و شگفت اینکه سر سلسله‌ی قربانیان این زنجیر نوین جنایت، داریوش فروهر بود و همسر و همراهش، پروانه‌ی اسکندری. و شگفت‌انگیزتر اینکه آن‌ها را در روز اول آذر ۱۳۷۷ کارد آجین کرد، درست ۲۱ سال پس از ماجرای کاروانسرای سنگی.

جا دارد از شماری دیگر از کشته‌شدگان “قتل‌های زنجیره‌ای” نیز یاد کنیم: مجید شریف، محمد جعفر پوینده، محمد مختاری و پیروز دوانی.

آبان ۱۴۰۰

از بنفشه مسعودی و سیاوش رنجبر دائمی سپاسگزارم که از هیچ‌گونه همکاری و هم‌اندیشی با نگارنده دریغ نکردند. ناگفته پیداست که نارسایی‌های و کمبودهای این نوشته یک سره با این نگارنده است.


پانویس‌ها

[1]  گاردین (لندن) ۲۲ نوامبر ۱۹۷۷، ص ۶، نیز واشنگتن پُست ۲۲ نوامبر، ص ۱۴

[2]  نامه‌ی کانون نویسندگان ایران به نخست وزیر، پنجم آذر (کمیته‌ی برای دفاع از حقوق بشر و پیشبرد آن در ایران)، شماره‌ی ۱ پاریس،، ص ۵

[3] پیشین

[4] در آن برش تاریخی هنوز جبهه ملی چهارم شکل نگرفته بود و فعالیت‌های  جبهه‌ی ملی زیر نام «اتحاد نیروهای جبهه‌ی ملی ایران» صورت می‌گرفت.

[5]  آیه‌ی ۹۶ سوره آل عمران درست است.

[6]  نادر تکمیل همایون

 [7] تنها در روایت ساواک است که شمار شرکت‌کنندگان «متجاوز از ۱۰۰۰ نفر» آورده شده است.

 [8] نادر تکمیل همایون، پیش‌گفته

[9]  امیدواریم به زودی بتوانیم رویداد تاریخی کاروانسرای سنگی (اول آذر ۱۳۵۶) را با هم‌قلمی دوست و همکارم سیاوش رنجبر دائمی، بازسازیم.

[10]  روزنامه‌ی رستاخیر (سرمقاله)، شماره‌ی ۷۷۵، سال سوم، پنجشنبه ۳ آذر ۲۵۳۶

 [11] سال‌ها باید می‌گذشت که پرویز ثابتی سخنگوی ساواک به این جعل تاریخی اعتراف کند. در مصاحبه با عرفان قانعی‌فرد می‌گوید: «از جمله اجتماع بزرگ کاروانسرا سنگی‌ را ترتیب داد که به وسیله مأموران در پوشش کارگران به‌هم ریخته شد.» در دامگه حادثه، گفتگوی عرفان قانعی‌فرد با پرویز ثابتی، شرکت کتاب، چاپ نخست، ۲۰۱۲ میلادی/ ۱۳۹۰ خورشیدی، ص ۳۹۸