در این نوشتار دو رهیافت در فلسفهی علم را از هم متمایز میکنم — یکی رهیافت سنتی که معرفتشناسی و روششناسیِ علم را بررسی میکند، و دیگری رهیافتی متأخر که به جایگاه علم در جامعه میپردازد — و وضع علم و پژوهش در ایران را در ارتباط با این دو رهیافت بررسی میکنم.
فلسفهی علم: پرسشهای سنتی
یکی از بنیادیترین پرسشها در فلسفهی علم پرسش معرفتشناختی-روششناختی است: علم «چگونه» و «تا چه اندازه» میتواند حقیقت را به ما بگوید؟
طیفی از دیدگاهها در پاسخ به این پرسش طرح شدهاند.
در یک تقسیمبندیِ کلی میتوان سه گروه را از هم سوا کرد:
- در این سوی طیف، گروه اول علم را وقتی روشمند و درست پیش رود بهواقع آینهی حقایق میدانند. اینان معتقدند گرچه علم از خطا بری نیست اما جایی که خطا نمیکند حقیقت را به ما میگوید.
- در مقابل در آن سوی طیف گروهی دیگر اساساً قبول نمیکنند که اصلاً حقیقتی به آن معنا که در این پرسش مراد میشود هست یا دستیافتنی است.
- در میانهی طیف هم گروه سوم راهی میانه را برمیگزینند و معتقدند علم چیزی از انسان و چیزی از جهان در خود دارد.
ممکن است هرسه گروه بپذیرند که علم ممکن است به کار آید و سودبخش باشد که این نگاهی فناورانه به علم است. در مقابلِ این دیدگاه هم نگاهی بدبینانه به فناوری هست که آن را از اساس زیانبار میشمرَد.
فلسفهی علم در ایران
پرسشهای معرفتشناختی و روششناختی در ایران هم برای دههها مطرح بودهاند و عمدهی بحثهایی که در گروههای فلسفهی علم در دانشگاههای ایران مطرح است چیزی نیست جز مرور پاسخهایی که در فلسفهی علم به این پرسشها داده شده است.
اما طرح این پرسشها در نظام آموزشی در ایران بسیار یکسویه شده است.
معروف است که رشتههای فلسفهی علم و مطالعات علم و فناوری در ایران بهجای آنکه روششناسی علم جدید را با رویکردی نقادانه بررسی کنند بیشتر علمستیز هستند. فقط عیبهای علم را میگویند و هنرش را نمیگویند. درستیِ این سخن با نگاهی به بسیاری از استادان فلسفهی علم در دانشگاههای بزرگ ایران و تألیفها و ترجمههایشان بهخوبی تأیید میشود.
علمستیزی هم چهرههای گوناگون به خود میگیرد. بهطور کلی این گرایش غالب است که علم را چیزی غربی بشمارند. دشمنی با پوزیتیویسم در حد یک کیش درآمده است و نقدهای اندیشمندان پسامدرن به علم و فناوری کمابیش بازگو میشود. البته چنین نیست که این گروه از خود حرفی جدی داشته باشند و یا مقالهای در تراز بینالمللی منتشر کنند که مورد اعتنا قرار گیرد، بلکه در واقع در این علمستیزی هم مترجمانی بیش نیستند، آنهم مترجمانی نابلد.
افزون بر این، در بسیاری از نمونههای علمستیزی، حتا وقتی به دیدگاههای غربیان استناد میشود، در حقیقت با علم چونان کنشی بشری ستیزه میشود با این مدعا در پسزمینه که دین، در این مورد البته دین اسلام و مذهب تشیع، میتواند راه درست را به ما نشان دهد چون برخلاف علم از سرچشمهای فرابشری میآید.
پس در ایران علمستیزی تا اندازهی زیادی در حقیقت برای دفاع از دین است. از همین روست که، در میان همهی جریانهای علمستیز، گوی سبقت را مدافعان علم اسلامی بردهاند. آنان هستند که بودجههای دولتی میگیرند و البته نزدیکی به نهادهای حوزوی و سیاسی هم آنان را در این راه یاریگر است. آنان میکوشند نشان دهند که علم جدید باید بهنحوی دینی شود، در حقیقت اسلامی با قرائت شیعی.
از این میان، آنان که افراطیتر بودهاند تا جایی پیش رفتهاند که سخن از فیزیک و شیمی اسلامی هم گفتهاند ولی دیگرانی که نخواستهاند در این اندازه افراطی جلوه کنند کوشیدهاند سخن از علم اسلامی را با بحثها در زمینهی هدف و اخلاق درآمیزند و خود را معقول و مستدل نشان دهند. در مقابل هم کوششهای بسیاری، غالباً از سوی پژوهشگران مستقل، در پاسخ به این ادعاها (به نظر من) هدر رفته است. در مجموع اما اکنون به نظر میرسد دیگر بسیاری از مشارکتکنندگان در هر دو سو دریافتهاند که این جر و بحثها بیهوده است و راه بهجایی نمیبرد.
علم به چه هدفی؟
در دو دههی اخیر پژوهشگران در باخترزمین هم به بحثهای معرفتشاختی-روششناختی محدود نماندهاند. این واقعیت که علم به هر حال هست و پیش میرود بلکه روزبهروز از یک سو فراگیرتر و از دیگر سو تخصصیتر میشود برخی از پژوهشگران را بر آن داشته که با پذیرشِ علم بهطورکلی بحث را در سطح دیگری طرح کنند.
این دسته از پژوهشگران از اینجا میآغازند که علم به واقعیتی در زندگیِ انسان تبدیل شده است حتا اگر نتوانیم نسبت آن را با حقیقت نشان دهیم و حتا اگر نتوانیم بپذیریم که به هر حال و بهطورکلی به کار ما انسانها میآید. آنان با این پیشفرض میپرسند: در هر جامعهای چه گزینشی دربارهی علم و سرمایهگذاری در زمینهی علم باید انجام شود؟ با چه معیاری باید در سیاستگذاریِ علم پیش رفت؟ چه کسی باید در این باره تصمیم بگیرد؟
این رهیافت از این رو لازم است که حتا اگر بپذیریم که علم حقیقتگو و/یا کارا است آنگاه از این پیشپذیرفته لزوماً نتیجه نمیشود که هر جامعهای باید برای علم هزینه کند و یا در همهی شاخههای علم هزینه کند.
حتا اگر بتوانیم اثبات کنیم که چیزی دانشافزا یا سودبخش است مجاز نیستیم آن را بر دیگران تحمیل کنیم. برای مثال، اینکه معتقدیم علم خوب است ما را مجاز نمیکند آن را در قبایل بومی هم رواج دهیم. بدینسان در هر جامعهای معیاری نیاز داریم برای هزینهکرد در راهِ علم و گزینش از میانِ بس گوناگون رشتههای علمی و پژوهشی. در واقع دیگر پرسش این نیست که آیا علم به هدفِ مشخصی که برای آن در نظر گرفتهایم — یعنی دستیافتن به حقیقت و دانشافزایی — میرسد و با چه روشی میرسد، بلکه پرسش این است که چه هدفهایی را باید علم در جامعه داشته باشد و چه حقیقتهایی را به ما نشان دهد و دانش ما را در چه زمینههایی باید افزایش دهد.
این دستهی دوم از پرسشها دیرزمانی در فلسفهی علم مغفول بودهاند و تنها در دو دههی گذشته توجهی فیلسوفان علم را به خود جلب کردهاند. پیش از همه، فیلیپ کیچر بود که نخست در کتاب «علم، حقیقت، و دمکراسی» و سپس در کتاب «علم در جامعهی دمکراتیک»[1] بهطور جدی به این پرسشها پرداخت.
کیچر در این دو اثر پیشنهاد میکند که این پرسشها را باید به پرسشهای سنتی در فلسفهی علم افزود. کیچر این دیدگاه را رد میکند که هدف علم بهسادگی و بیهیچ قیدوشرطی دستیابی به حقیقت است. او چنین استدلال میکند: حتا تا جای که بتوان گفت علوم و کردوکار دانشمندان برای سر در آوردن از حقایق یا کشف حقایق عالم است، روشن است که هر حقیقتی دربارهی عالم را دانشمندان نمیخواهند بلکه همیشه فقط برخی از حقایق برای انسان بااهمیت تلفی میشوند. افزون بر این، او استدلال میکند که هیچ معیار مطلقی در دست نیست که همه جا به کار گیریم و تعیین کنیم که دانستنِ کدام حقیقتها ارزشمند است. در هر مورد مشخص برای اینکه بفهمیم چه حقایقی را میخواهیم کشف کنیم لازم است منافع و نگرانیها و اوضاع گروههای گوناگون و افراد گوناگون را در نظر گیریم.
راهحلی که کیچر پیشنهاد میکند این است که درمورد هر جامعه یک روندِ دمکراتیکِ ایدهآل را فرض کنیم و بپرسیم که در چنان روند ایدهآلی مردمان در آن جامعه چه تصمیمی دربارهی علم خواهند گرفت و به پژوهش در چه زمینههایی رأی خواهد داد. یعنی فرض میکنیم که مردم آگاهیِ مناسب را — هم در زمینهی علوم و سود و زیان آنها و هم دربارهی منافع خود — داشته باشند و آنگاه میپرسیم چنین مردمی چه تصمیمیاتی دربارهی علم و سیاستگذاری علم خواهند گرفت. بدینسان کیچر نمیگوید که سیاستگذاریِ علمی را باید از طریقِ دمکراسیِ موجود یا رأی اکثریت تعیین کرد. او میداند که جهل عمومی در زمینهی علم و مسائل علمی ممکن است به استبداد جهل بینجامد و برای همین بهناچار گونهای دمکراسی را مبنا قرار میدهد که بهطور مناسب آگاهانه است و چنین دموکراسیای بهناگزیر ایدهآل و آرمانی است چون در دنیای واقعی هیچگاه عامهی مردم در یک جامعه از آن سطح از آگاهی برخوردار نیستند.
هدفِ علم در ایران
من در این نوشتار قصد ندارم دیدگاه کیچر را بهتفصیل طرح کنم. نقدهایی جدی بر دیدگاه او میتوان وارد کرد. برای نمونه میتوان نقد کرد که چنین دمکراسیِ ایدهآلی را چه کسانی باید تصور کنند؟ در دنیای واقعی، پژوهشگران هر یک منافع خود را دارند و میکوشند کار خود را بااهمیت جلوه دهند. سیاستگذاران علم نیز هیچگاه نمیتوانند کاملاً جدا از دیدگاه و منافع شخصی و گروهی خود دریابند که مردم در یک وضعیت ایدهآل چه میخواهند. به دیگر سخن، در دنیای واقعی هیچ پردهای (vail of ignorance) وجود ندارد که در پساپشتِ آن بتوان، رها از لحاظِ منافعِ شخصی و گروهی، چنان وضع ایدهآلی را تصور کرد و از این راه دریافت که مردمانِ بهخوبی آگاه در زمینهی علم چه میخواهند. با این حال، اما، هر نقدی که به دیدگاه کیچر وارد باشد، بیشک پرسشهایی که او طرح کرده پرسشهایی بهجا و ارجمنداند.
در این نوشتار من فقط میخواهم به اهمیت رهیافت به این پرسشها اشاره کنم. بهطور خاص، به نظر من در ایران نیز رهیافت به این پرسشها همان حلقهی گمشدهی تفکر دربارهی علم و پژوهش است و بایسته است که پژوهشگران در فلسفهی علم و مطالعات علم و فناوری در ایران نیز چنین پرسشهایی را مورد توجه قرار دهند. این بایستگی با نگاهی به وضعیت پژوهش در ایران بهخوبی دیده میشود. پژوهشهای بیکیفیت و بیربط به مسائل جامعه، سرگردانی و بلاتکلیفیِ پژوهشگران، فرار مغزها، حباب آموزش عالی، اینها همگی نشانی دارند از اینکه وضع علم و پژوهش علمی در ایران نیندیشیده و نسنجیده است. رهیافت به چنان مسائلی اما از طریقِ بحثهای انتزاعی در زمینهی روششناسی و معرفتشناسی ممکن نیست، بلکه به رهیافتی از سنخ رهیافت کیچر نیاز داریم. همچنین، به نظر من اگر این پرسشها مورد توجه قرار گیرد بیهودگیِ بحثها دربارهی اسلامیکردن علم نیز کمکم روشن خواهد شد.
پژوهش و تحصیلات تکمیلی در ایران هیچ جایگاه روشنی ندارد. آنچه از آموزش دانشگاهی در ایران کاربرد دارد همان کاربستهای فناورانه برای نیازهای روزمره است. از این جهت علوم پزشکی در جامعه جایگاه مشخصی دارند به این صورت که کسانی این علوم را میآموزند و پزشک عمومی یا پزشک متخصص یا فوقتخصص میشوند. اما در همان پزشکی هم جایگاه پژوهش چندان روشن نیست. در علوم فنی-مهندسی به نظر میرسد تحصیلات تکمیلی و پژوهش هیچ جایگاه روشنی ندارد و آنچه از این علوم که به کار میآید در دورهی کارشناسی آموخته میشود یا اصلاً میتوان در هنرستانهای فنی-حرفهای فراگرفت. با اینکه این علوم در پیشرفتهای نظامی و دفاعی به کار میآیند، اما همین هم باعث نشده پژوهش در این شاخههای علم در ایران به معنای راستین توسعه یابد. در نهایت، گرچه علوم پزشکی و فنی-مهندسی در اصل تضادی با صاحبان قدرت ندارند بلکه به کارِ آنان هم میآیند، پژوهش در علوم انسانی از آنجا که بر اندیشهی آزاد و بشری استوار است و با پهنههای فرهنگ و جامعه و سیاست سروکار دارد با قدرت حاکم در تضاد میافتد و این نیز علتی دیگر است که نمیگذارد پژوهش در این حوزه جایگاه روشنی در جامعه داشته باشند.
در این وضعیت اما میبینیم که حاکمان با افتخار از رتبهی جهانی ایران در پژوهش علمی سخن میگویند در حالی که کسی این رتبهی جهانی را از نظر کیفی بررسی نمیکند تا ارزش واقعی آن روشن شود. انتشار مقاله به زبان انگلیسی ارزش شمرده میشود و از این رو دانشجویان و پژوهشگران برای کسب اعتبار و ارتقای شغلی مقالههای بیمحتوا و حتا نامفهوم را در مجلات خارجی منتشر میکنند. گرچه این وضعیت تا اندازهی زیادی ریشه در فساد سیستمی در نظام آموزش عالی در ایران دارد، اما گذشته از آن ما در سطحی بنیادی، در سطحی فلسفی، هم هنوز درک روشنی دربارهی جایگاه پژوهش علمی در جامعه نداریم. رهیافت به پرسشهایی که کیچر طرح میکند به نظر من آغازی است برای روشنگری در این زمینه.
پانویس
[1] مشخصات این دو کتاب:
Kitcher, Philip. 2001. Science, truth and democracy. Oxford: Oxford University Press.
Kitcher, Philip. 2011. Science in a democratic society. Amherst, NY: Prometheus Books.
همای پادشاهی بر شانه همه مردم یک کشور خواهد نشست، هنگامی که آنها به دموکراسی و مردمسالاری رسیده باشند. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
یک اُرُدیست / 20 July 2021
دموکراسی بدون داشتن احزاب و رسانه های آزاد بی معناست. فیلسوف حکیم اُرُد بزرگ خراسانی
یک اُرُدیست / 20 July 2021