با هر انگار و نگری به نظام و انتخابات، با وجود برآمد نخستین عدم شرکت گسترده مردم در رایگیری نظام اما رییسجمهور شدن ابراهیم رییسی ناکامی بزرگی برای دادخواهان و دادخواهی است. بدتر آنکه بیش از هفده میلیون ایرانی در دو نوبت انتخاباتی به ایشان رای دادهاند. ریاست جمهوری ابراهیم رییسی تنها پرسمانی سیاسی نیست که در نبرد «که بر که» حاکمیت یکدست و این جناح بر آن دیگری پیروز شده است.
باری. شکست دادخواهی، پیروزی راهبردی برنامهریزی شدهی نظام است. از امروز عالیرتبهترین مقام این نظام در مناسبات جهانی فردی متهم به “جنایت علیه بشریت” است که میتواند از مصونیت دپیلماتیک و مصونیت بینالمللی رییس دولت در هنگام انجام وظیفه (بنا بر کنوانسیون وین و عهدنامه سازمان ملل) برخوردار باشد. و آزادانه در جهان گشتوگذار و در مهمترین تریبونهای جهانی حضور یابد و سخن بگوید.
خطاست که تصور کنیم نظام به یکباره در آستانه سیزدهمین انتخابات ریاست جمهوری خوابنما شد و تصمیم گرفت اینگونه کودتاوار یکی از اعضای هیات مرگ کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ را رییسجمهور کند. حاکمان نظام دستکم از سال ۱۳۹۶ و انتخابات دوره دوازدهم، این راهبرد را آشکار کردند. به همانگونه که در سالهای پیش از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ برای حل مشکل حقوقبشر و زندانیان سیاسی و برای دوره گشایش کشور به سوی سرمایههای جهان و الزام بازسازی پس از جنگ راهحل نهایی کشتار جمعی زندانیان را برگزیدند. امروز با رییسجمهور کردن کشتارگر اعظم آن جنایت نیز بنا دارد بنبست کنونی برای ماندن نظام را بشکند و رابطه را با جهان آغاز کند. باید تاکید کرد که هیچکدام از جنایات انجام شده در جمهوری اسلامی به میزان کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ در حقوق بینالمللی امکان طرح مستند اتهامهای جدی و جرمانگاری برای جمهوری اسلامی را ندارند.
ریاست رییسی بر جمهوری اسلامی ورای هر تحلیل دیگری از آن میان جایگزینی علی خامنهای، یکی نیز عزم نظام برای پایان دادن به دادخواهی است که میتواند ابعاد جهانی پیدا کند و رژیم را در برابر اعتراض داخلی شکنندهتر. انتخاب رییسی انتخاب همدستی از آغاز با جنایت است که در دفاع و توجیه جنایات و بازدارندگی در برابر روشن شدن حقیقت و انجام عدالت به او اعتماد کامل دارند. اینگونه، نظام همه کوشش خود را خواهد کرد تا دورهی ریاست جمهوری ابراهیم رییسی دستکم بسیاری از مشکلهای خودآفریده برای جناحهای دیگر را حل کند. و رییس آدمکشان را به سید محرومان تبدیل و حمایت «ملی» تا با کسب حمایت «ملی» برای او، امکان دادخواهی در جهان را بیاثر کند.
نظام، جلاد را در برابر جهان قرار داده است و میداند دستکم با تجربهی بشار اسد که جهان به هر دلیلی مجبور به رعایت عهدنامههای جهانی خود است و تعامل با او و نظام. تا امروز هیچ رییس دولتی در هنگام انجام وظیفه خود متهم و در برابر دادگاه قرار نگرفته است. خطر اصلی برای فرجامهای دادخواهی همین است.
راست این است که دادخواهیِ سیاست- پروژهمحور* که تا امروز چیره بود و پیش میرفت با ریاست جمهوری رییسی مرد! این درس گرانی است که نباید آن را فراموش کرد. درسی که ما خود بسیاری از دادخواهان با وجود توصیه و تکرار به دیگران اما فراموش کردیم!
پیروزی ابراهیم رییسی مرگ دستامد دادخواهی سیاست- پروژهمحور است. نتیجه تهی کردن همه معنا و همخواهی انسانی دادخواهی، تبدیل آن به شعاری در خدمت کسب و یا حفظ قدرت، و سبکدوش کردن فرجامهای درازمدت آن است. دادخواهی به همانسان که فرجامهایاش اقدام سیاسی است اما تلاشی مدنی و اجتماعیست. در مرکز فرجام نهایی آن انسان و انسانی زیستن است که میخواهد بر خشونت و جنایت چیره شود. در این نبردِ انسانی و اخلاقی است که دادخواهی میتواند در برابر تبلیغ و زور و سرکوب، وجدانها را بیدار و به همراهی با خود وادارد. و این انکار بیچون و چرای این نظام است. در برابر چنین نظام ناسازگار با هستی انسانی، نمیتوان تنها به مانند آینه آن بود و واکنش به کنشهای ویرانگراش نشان داد. در این گذر و تکرار واکنش، زمان به سود هستیسوزی است و پیروز فرهنگ حاکم است که واکنشگر را به بخشی از خود بدل میسازد.
دستیابی به حقیقت و انجام عدالت در خدمت فرجام نهایی دادخواهی است. دادخواهی قراردادی اجتماعی است برای ساختن جامعهای است که در آن «هرگز چنین مباد!» به یادماند تاریخی و بیداری وجدان به فرهنگ مشترک بدل شود و بنیانهای سازگاری ملی در جامعه را قوام بخشد. هر زمان که دادخواهی به خدمت شعاری سیاسی در لحظه درآید، ناکام کردن خود از همراه کردن جامعه است. همراه شدن با منافع لحظه و دور شدن از پرنسیپهای انسانی و لاجرم به بخشی از کنش حاکم تبدیل شدن است.
دادخواهی حقیقت-عدالتمحور کار فردا و برای پس از «سرنگونی» نیست. کار امروز ماست! تلاشی است که از فردای انقلاب آغاز و آرام آرام به پیش آمد و شاید در برگزیدهترین شکل آن به کارزار”مادران خاوران” تبدیل شد. مادرانی که در زیر سایه سنگین سرکوب بیرحم و همگانی پاسداران، نامه نوشتند و دادخواهی کردند و از همان دادگستری جمهوری اسلامی دادخواهی کردند. نامه به حسن حبیبی وزیر دادگستری رژیم در سال ۱۳۶۷ امروز سندی تاریخساز شده است.
سیاست لحظهای و پروژه اما نه دادخواهی که ابزارانگاری به نام دادخواهی برای آماجگاه کسب و یا حفظ قدرت میخواهند و هر حرکتی بنیادین و به نفع همگان را تخریب میکنند.
دادخواهی سیاست-پروژه محور در راستای منافع خود، پیامرسان رادیکالیسمی کور و بیفرجام است که نه تنها راه دادخواهی را در امروز میبندد که عملا آن را از جوهرهی انسانی و همبستگیخواهانه آن دور میکند. شعار و احساس را جانشین همخواهی و شعور میخواهد. ترحم را به جای همبستگی مینشاند و مداحی را به جای یادمان. اینها را نیز «مبارزه با فراموشی»! نام نهادهاند. شعارهایی که پیشتر نظام آنها را با تکرار بیاعتبار و مبتذل کرده است. مبارزه با فراموشی تلاش برای گسترش همبستگی است و پرسمان جامعه از خود در چرایی سکوت در برابر جنایات و یا همیاری با جنایتکاران گرنه تنها عادیسازی شر است. رییسی اینگونه رییسجمهور شد.
راست این است که کارزار مادران خاوران تنها سرچشمهای است که باید از آن درس آموخت(. سرچشمهای که از جویبارهایی جوشید که از خون هزاران هزاران زندانی جاری بود. پایداری با دردی مشترک در برابر ستم و خشونت و جنایت. ارجگذاری به کار کارستان این مادران باور به حقیقت کارزار مدنی و انسانی و مستقل آنهاست.
روایت مادران خاوران، روایت رنج انسان است. نمایاندن این رنج برای جلب ترحم به سرنوشت زنانی نیست که سالها از جوانی و زندگی خود را در برابر درهای زندان در دو نظام و سپس “لعنتآبادها” گذراندند. نمایاندن این رنج و بیشتر این مبارزه برای نشان دادن عزمی است که میخواهد دیگر هیچ مادری چون او نشود. هیچخانهای سیاهپوش اقدامی جنایتکارانه و خودسرانه نشود.
نگاهشان کنیم. همه آنها را میشناسیم. باورهای فرزندان زندانی و اعدام شده این مادران با هم هیچ نزدیکی نداشت و هنوز هم پرفاصلهاند! آنها اگر میخواستند با خطهای سیاسی فرزندانشان کارزار دادخواهی به راه اندازند، امروز میراثی جز خشونت و کینپراکنی و پراکندگی نداشتند. هیچگاه اجازه نداند که پیکر فرزندانشان در “نه” و “آری” گفتن به این و آن حرکت سیاسی به نمایش گذاشته شود. تعزیهگردان سیاست و ریپورتینگ پروژهها نشدند. در جنگِ نعشکشی با حفظ کرامت خود و فرزندانشان، شرکت نکردند. این خوارگرایی دادخواهیست که دستامداش پیروزی رییسی است.
نتیجه تبدیل دادخواهی به شعاری برای جبهههای براندازی و یا بازسازی نظام همین است. از چهار سال پیش دستکم از خود بپرسیم ما که میدانستیم چه کردیم؟ کدام کارزار عملی دادخواهی را علیه رییسی به راه انداختیم؟ تا امروز متهم جنایت علیه بشریت به این سادگی از بخشودگی بینالمللی برخودار نشود! تنها اقدامی که شد درست به هنگام قاضیالقضات شدن رییس جمهور کنونی نظام، دادخواهان سیاست- پروژه محور آدرس اشتباهی کسی دیگر ( حال متهم یا مسئول اما نه رییسی!) را علم کردند. دهها فعال سیاسی و مدنی شریف فریب لشکرکشی پروژویها را برای پاک کردن خواسته یا نخواسته نام رییسی در صدر هیات مرگ خوردند و امضای خود را پای پراکندگی و خردهباج گذاشتند.
من نوشتم که رییسی میتواند از مصونیت دیپلماتیک بهرهمند شود. راست این است با آنکه تاکنون و در جهان معاصر، هیچ رییس دولتی در زمان قدرتش محاکمه نشده است، اما راههای حقوقی همه بسته نیستند. دادخواهی حقیقت و عدالتمحور میتواند با کنار زدن چیرهگی دادخواهی شکست خورده سیاست-پروژهمحور اقدام کند و از این امکان بهره برد.
برگزاری دادگاه حمید نوری در مرداد ماه فرصتی طلایی برای بازسازی تلاش دادخواهی است. بدون شک هیچ بایستگی بیدرنگتر و مهمتر از تجهیز همه امکانات برای برگزاری بهینه و محکوم شدن حمید نوری در این دادگاه نیست. محکوم شدن حمید نوری امکانی برای رویه قضایی و محکوم شدن نظامی است که یکی کارگزاران اصلی آن کشتار امروز رییس جمهور آن است. راهی درست برای خروج از این ناکامی شرمآور نیست. ما از امروز میتوانیم به ویژه در خارج از کشور، أحزاب و گروههای سیاسی و رسانههای جهانی را باخبر و در این راه تجهیز کنیم.
بازسازی دادخواهی حقیقت-عدالتمحور و تلاش برای پذیرا کردن جامعه در همبستگی برای ساختن قراردادی اجتماعی و آیندهای بدون خشونت و جنایت سیاس، دستکم به شکلی که تاکنون انجام شده ناممکن نیست. پیشنیاز آن پذیرش این درس است که جامعه هنوز و به ویژه اصلیترین بخش آن یعنی جوانان و حتا میانسالان حقیقت را نمیدانند. باید برای دادخواهی تلاشی واقعی و مستقل انجام داد. با شعار و رویا نمیتوان دادخواهی کرد. باید این آینه را شکست و انکار بی چون و چرای خشونت و جنایت شد یعنی انکار نظام لعنتآباد آفرین.
منبع: بیداران
*پیش از این من در چند مقاله از این میان در دادخواهی عدالت برای همگان است از تفاوت دادخواهی سیاست-آرمانمحور و دادخواهی حقیقت-عدالتمحور نوشتهام اما امروز گمان میکنم به جای “آرمان” که در اینباره پندارهای تعریف ناشدنی است، سیاست-پروژهمحور درستتر باشد.