این بار نباید از این شروع کرد که در چند دههی گذشته دانشگاه در ایران چگونه روایت شده است. این بار باید پرسید که از درون دانشگاه چه چیزی رؤیت شد؟ در بدو امر اما باید به این پرداخت که دانشگاه جزء نهادهای مدرنی است که از پس مفاهیم دهنپرکنی همانند مدرنیته، جایگاه خودشان را غالب کردند و ذیل عناوینی مانند تجددگرایی، این نهادها در جوامع مختلفی وارد شدند و شروع به پذیرش دانشجو کردند. دانشگاه بهصورت پیشینی چون زادهی دوران مدرن است، لزوما پیشرو نبوده است؛ زنان در خانه و پشت درهای دانشگاه سالها ماندند و سوژهی دانشگاهی، سوژهای بود که نابرابری و فرادستی را تعمیق میبخشید. دانشگاه در نهصد سالی که دوام آورده، در خدمت زمانهی خودش بوده است، همانطور که در دوران آلمان نازی، دانشگاه به یکباره در خدمت ساز و برگهای ایدئولوژیک حاکم درآمد. این نهاد هر چقدر که میخواست اسقلال خودش را حفظ کند، وابستگیاش، هر چند که ناپیداتر، اما بیشتر میشد.
با گذر زمان، تفکر غالب، با این توجیه که دانشگاه نباید دستخوش اتفاقات سیاسی باشد، تلاش کرد تا دانشگاه را تبدیل به نهادی خصوصی بکند که مستقل از دولتها عمل میکند. نهتنها این بیطرفی ممکن نشد بلکه هژمونی غالب بر بسیاری از دانشگاههای جهان، متاثر از نظام نئولیبرال، قابل مشاهده است. علیرغم ادعای نئولیبرالیسم بر سیاست عدم مداخله و دولتهای کوچک، دانشگاه مبدل به یک «شبه بازار» شد و دولت نهتنها در نقش سلبی ظاهر نشد که در نقش ایجابی هم خودش را نشان داد. در فرآیند بازاریسازی، تغییرات بهسوی دانشگاهی هدایت میشود که «از لحاظ منابع اقتصادی مستقل است، ولی توسط اهداف و اولویتهای دولت کنترل میشود».[i] سوژههایی که از این میدان پدید میآیند، فردیشده، عقلانیمحور و انتخابگر هستند. دانشگاه وارد دوران پساسیاسی نشده بود. آنچه که به دنبالش بودند «سیاستزدایی» بود که با انسانزدایی در آمیخته بود. تغییر مفاهیم به این سادگی ممکن نبود؛ اما دانشگاه سیاسی، ردپایش قرار بود از بین برود و نفس وجودی و ماهیت سیاست تغییر کند.
در دانشگاههای ایران، این فرآیند از اوایل دههی ۸۰ آغاز به کار کرد. روندی که بسیاری سعی دارند آن را نادیده بگیرند، اما وجوه مختلف آن، سال به سال خودش را بیشتر نشان میدهد؛ پردیسهای دانشگاهی شروع به کار کردند. پولیسازی، خصوصیسازی، افزایش دانشجویان شبانه، کاهش سنوات، خوابگاههای پولی و بومیگزینی تنها گوشهای از استحالهی دانشگاه بود. اعتراضهایی کموبیش به این روند از همان سالها آغاز شد، اما احزاب و گروههای سیاسی و فعالین دانشجویی غالب در آن زمان، این سناریوی از پیش نوشته شده را نادیده گرفتند. تهیکردن دانشگاه از منظر دیگری هم سابقا کلید خورده بود. چراکه فارغ از سیاستگذاریهایی که متاثر از این سیاست کلان جهانی بود، دانشگاه در اینجا به شیوهی خاص خودش، عمل میکرد.
انقلاب فرهنگی و فرآیندهایی که بعد از آن رخ داد، سیاست را در دانشگاه، محدود به تبلیغات برای قدرت کرده بود و سرکوب، امری نبود که از دیدگان پنهان شود. سیاست در دانشگاه به امری دولتی رجعت داده شد. سازوکارهای بازار که دانشجو را مصرفکننده میخواست با سازوکارهای حاکمیتی که سیاست را تنها در منطق محدود قدرت خودش تفسیر و تایید میکرد، پیوند خورد؛ امری که توسط سوژههای همسویش بازتولید میشد و اینگونه «سیاستزدایی» پنهان را در دستور کارش قرار داد.
اگر سیاست در همهی جوامع، جلوهها و نهادهای اجتماعی نمایان میشود، باید گفت این سیاست بود که کم کم از میدان دانشگاهی حدف شد. سوژهی سیاسی دانشجو، با مرور زمان، طرد و حذف شد و سوژهی کارآفرین، جایگزین آن شد. «کارآفرینی» همراه با «سیاسیکاری» اسم رمز دانشگاه در دههی ۸۰ و بالاخص در دههی ۹۰ شد.
ساختار دانشگاه در تمامیتش، در حال «سیاسیکاری» بود، در حالی که این اتهام را به سوژههای سیاسی برآمده از آن وارد میکرد؛ چرا که خصوصیسازی سیاسی است، تخصیص و توزیع دسترسی به امکانات آموزشی سیاسی است. نحوهی پذیرش زنان در دانشگاه، لباس پوشیدن، بلند خندیدن یا گریه کردن آنها در صحن دانشگاه سیاسی است، حضور تنهای دانشجویان در کنار هم، یا راندهشدن آنها از اجتماع، سیاسی است. برگزاری کنسرت موسیقی، کمک جمع کردن برای زلزلهزدگان، نگاه نقادانه به اساتید در دانشگاه و حتی انتخاب موضوع برای پژوهش و پایاننامه، سیاسی است. در واقع آنها بودند که میخواستند سیاست را تبدیل به ابزاری برای سلطه بکنند و از این راه هر چه بیشتر بین امر اجتماعی و سیاسی فاصله بیندازند، چراکه مردم از هر آنچه نام سیاست بر آن زده میشد، گریز داشتند.
در جامعهای بسته و اقتدارگرا طبیعتا علاقهی مردم به امور سیاسی رفتهرفته کم میشود و اکثرشان، اندیشهی سیاسی مستقل را، اگر اصلا وجود داشته باشد، غیرواقعگرایانه و باورنکردنی و نوعی بازی برای هوا و هوسهای اهلش میدانند که هیچ ربطی به دغدغههای روزمرهی آنها ندارد.[ii]
در موقعیتی این چنین است که همهچیز به نظر سیاسی میرسد اما سیاستی کاذب. سیاستی که به صورت آگاهانه، «سیاستگریزی» را نهادینه کرده است. زمانی که مردم نه حیات سیاسی دارند و نه هیچ مفری برای ابراز عقیده، چه برسد به سازماندهی سیاسی؛ هر آنچه که توسط قدرت از بالا تعیین میشود، باید سوژهی مطیع باشد، اما اگر در برابر این تقدیر مقاومت کند، متهم به «سیاستزدگی» میشود.
سیاستزدایی در عمل تبدیل به کارویژهی دولت شد؛ میتوانید تشکل داشته باشد، اما تشکلیابی نکنید. میتوانید کنشگر باشید اما سازماندهی نکنید. میتوانید دانشجو باشید، اما ۱۶ آذر را تبدیل به نمایش دلقکان بکنید. هنر را به ما واگذار کنید. میتوانید اعتراض کنید اما در قالبی که ما برایتان تعیین میکنیم. میتوانید انتقاد کنید، اما ننویسید. در معرض نباشید. پنهان شوید و درس بخوانید، چراکه دانشگاه تنها مکانی برای کسب دانش توسط آکادمیای است که از پیش افرادش را تعیین کردهایم.
دولت بهدنبال نمایش بزرگی بود. نمایشی که با عنوان آزادیخواهی به راه انداخته بود. مدیرات بوروکرات دانشگاهها، عروسکهای خیمهشببازی این نمایش بزرگ بودند. «سیاست دروغ» اما از یک جایی به بعد نهان نمیماند. بازداشت و احضار و زندانیشدن دانشجویان، این روندها را بیش از گذشته افشا میکرد و پایان این صحنه را اعلام میکرد.
میانجی تغییر
جنبش دانشجویی خواهان تغییر وضع موجود، در طی این سالها با دانشگاهی که بهصورت مستمر مفاهیمی مانند «سیاستزدگی» و «سیاسیکاری» را به این جریان فرافکنی میکرد، دست و پنجه نرم میکرد. دانشگاهی که میتوان تغییر را در این سالها درونش مشاهده کرد؛ جریان دانشجویی در سال ۱۳۷۸، بعد از سالها دوباره خیابان را به بخشی از کنش خود تبدیل کرد، از صحن دانشگاه پیشروی کرد و برخلاف میل آنهایی که میخواستند بگویند خیابان تنها مکانی برای تردد است و هیچ نشانگانی از حضور مردم که منجر به کنشی غیر از آنچه تعریف شده است نمیتواند وجود داشته باشد، دوباره سیاست را تعریف کردند.
خیابان با کنش دانشجویان دوباره معنا یافته بود. دانشجویان، مسالهای که قرار بود از دید پنهان بماند را مخاطب قرار دادند. اولین رویارویی جمعی رخ داده بود. تلاش برای بیرون راندن هر چیزی که میخواست حاکمیت مردم را کمرنگ کند شروع شده بود. مردم اما برای پیوستن به خیابان هنوز ارادهای نداشتند. سایهی جنگ و دههی شصت هنوز سنگینی میکرد. علیرغم اینکه دوم خرداد رخدادی بود که گسستی در وضعیت پدیدار کرده بود، تا سالها بعد خیابان موقعیتی دستنیافتنی بود، به جز در زمان انتخابات. انتخابات، هنوز تنها فضایی بود که امکانهای دیگری را هم ممکن میکرد. به همین خاطر بود که انتخابات در سالهای بعدی و بالاخص ۱۳۸۸ تبدیل به عنصری همگانی و امری جمعی شد.
در سال ۸۸، سازماندهی تشکلهای دانشجویی چندی قبل در هم پاشیده بود و «سوژهی مصرفکننده» کم کم در حال ساخته شدن بود. صحن دانشگاه در برابر خیابان عقبنشینی کرد. این بار این خیابان بود که در پیوند با دانشگاه و فعالین دانشجویی و مردم معترض، تبدیل به اجتماعی بزرگ شد. انگار همه در این میان برابر بودند و سیاست آغار شده بود. از موازنهی سودها و زیانها دست کشیده و طرفین این صحنه به کمک هم آمده و جهان مشترکی ساختند که بر آمده از گفتمانی بود که با هم ساخته بودند. به دنبال دادخواهی برای رای که در فرآیندی چندین ماهه تبدیل به دادخواستی عمومی و کلی شد. جریان دانشجویی در این میان، هم بود و هم نبود. صحن دانشگاه و خیابان به کمک هم برخاسته بودند. بسیاری به صحنه آمده بودند. سیاست دسترسپذیر شده بود، هرچند که همچنان همگانی نبود.
تا ۱۳۹۶ باز هم فقط انتظار میرفت رویداد انتخاباتی، اتمسفر حاکم سرکوب بر خیابان را بشکند، که نه خواستی بود و نه توانی، تا آنجا که دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ پدید آمد. خیابان تجلی دیگری داشت. تجلی که جریان دانشجویی و دانشگاه در خیابان با آن پیوندی برقرار نکرد و صحن دانشگاه در اجتماعی مجزا، سعی داشت خود را در نسبت با خیابان باز تعریف کند. خیابان و صحن دانشگاه دچار گسست شده بودند. جریان دانشجویی سعی داشت به سمت سیاست مردمی حرکت کند و خیابان، مردمی که نامرئی بودند را مرئی کرده بود و جریان دانشجویی میخواست این را در دانشگاهی که دیگر برای تمامی مردم نبود، نشان بدهد. ساختار به صورت کلی نتواسته بود دانشگاه را از حیات سیاسیاش منفک کند.
چون نمیدانستند که «تا جایی سیاست هست که مردم معرف و ارجاعدهنده به سوژههایی باشند که جلوهی خاصی از حساب به حساب نیامدهها یا سهم بیسهم را به منزلهی متممی بر هر نوع حساب بخشهای جامعه به ثبت برساند»[iii]، و در تمامی این سالها تلاش شد که دانشجویان، نمایندگی خود را بهعنوان بخشی از مردم از دست بدهند تا نتوانند نقش میانجی را در این میان بازی کند. اندک روشنفکران باقی مانده، با خوانشی کهنه از سیاست که با اعمال قدرت در آمیخته است در دانشگاهی که متولیانش، سیاستزدگی را در آن ترویج کرده و میکنند، این رویکرد را تبیین میکنند که سیاست را باید کنار گذاشت، امراجتماعی را میخواهند با گسستی آگاهانه از امر سیاسی جداسازی کنند و پایان سیاست را اعلام کنند. هژمونی سرکوب و مصرف آنچنان خود را در این ساختار حفظ کرده که هیچکس از آن در امان نیست.
برای امکان سیاست، باید گذشته را بازخوانی کرد. باید بتوان با هر آنچه که پشت سرگذاشتهایم، مواجهای انتقادی کرد، تا بتوان «اکنونیت» خود را از دل تاریخی که بر ما رفته، توصیف کرد. شناخت اکنون، توامان به گذشته و آینده پیوند خورده است. باید بتوان امر واقع را شناسایی کرد تا آیندهای که میخواهیم از درون آن، خلق شود. برای همین بیرحمانه میتوان نقد کرد و دوباره و چندباره رخدادها را بازخوانی کرد تا آینده گشوده شود.
به همین خاطر است که اکنون ما دوباره نقطهی آغاز را فراخواندهایم. امر سیاسی در دانشگاه باید احیا شود و روندی که در این راستا آغاز شده نباید متوقف شود. سیاستی که تولید فکر و اندیشه کند، تفکر و کنشی که به میانجی پیامدهای عملی یک رهنمود تجویزی به هم گره بخورند. سیاستی که بتواند سوژههای مداخلهگر خلق کند، که نگذارند شکاف بهگونهای زیاد شود که تمام میانجیها را در این میان محو کند. سیاستی که بتواند دوباره احساس تعلق را به جمع باز گرداند و خودِ طرد و حذف را، این بار طرد کند.
منبع این مطلب: نشریه انکار
لینک مطلب در تریبون زمانه
[i] – بنگرید به:
Olssen,M.Peters.(2005).Neoliberalism, Higher education and the knowledge
[ii] -بنگرید به: «قدرت بیقدرتان»، نوشتهی واتسلاف هاول، ترجمهی احسان کیانیخواه، فرهنگ نشر نو
[iii] -بنگرید به: «ده تز دربارهی سیاست»، نوشتهی ژاک رانسیر، ترجمهی امید مهرگان، رخداد نو
میتوانید ما را در اینستاگرام، تلگرام و توییتر به نشانی @enkarmag دنبال کنید و از این طریق نسخههای الکترونیکی نشریه را هم دریافت کنید.