در تحقیق درباره بیخانمانی زنان در اروپا محققان متوجه چند شگرد خلاق مورد استفاده زنان بیخانمان برای حفظ جان و امنیتشان در خیابان شدند: بعضی از زنان خود را «مردانه» جلوه میدهند و یا حتی میگویند همجنسگرا هستند فقط به خاطر اینکه از آزار جنسیتی مردان در امان باشند. بعضی دیگر خود را «زنانه» تر نشان میدهند، با این فهم که در جامعه مردسالار زن بهطور سنتی ترحم و کمک بیشتری دریافت میکند. بعضیها هویت و گرایش جنسیتیشان را تا حد ممکن مبهم نگه میدارند و از صحبت و پاسخ دراینباره کناره میگیرند تا هدف هیچ اهانت و آزاری قرار نگیرند. سوای تنوع آنچه واضح است درک عمیق زنان بیخانمان از اهمیت هویت و گرایش جنسیتی برای امنیت جانی در زندگی کارتون خوابی است. اما رابطه بیخانمانی و جنسیت به اینجا ختم نمیشود.
در تحقیق درباره بیخانمانی زنان در اروپا محققان متوجه چند شگرد خلاق مورد استفاده زنان بیخانمان برای حفظ جان و امنیتشان در خیابان شدند: بعضی از زنان خود را «مردانه» جلوه میدهند و یا حتی میگویند همجنسگرا هستند فقط به خاطر اینکه از آزار جنسیتی مردان در امان باشند. بعضی دیگر خود را «زنانه» تر نشان میدهند، با این فهم که در جامعه مردسالار زن بهطور سنتی ترحم و کمک بیشتری دریافت میکند. بعضیها هویت و گرایش جنسیتیشان را تا حد ممکن مبهم نگه میدارند و از صحبت و پاسخ دراینباره کناره میگیرند تا هدف هیچ اهانت و آزاری قرار نگیرند. سوای تنوع آنچه واضح است درک عمیق زنان بیخانمان از اهمیت هویت و گرایش جنسیتی برای امنیت جانی در زندگی کارتون خوابی است. اما رابطه بیخانمانی و جنسیت به اینجا ختم نمیشود.
اکثریت قریب بهاتفاق شهرها در سراسر دنیا با معضل بیخانمانی دستوپنجه نرم میکنند. مجموعه پیچیدهای از عوامل باعث بیخانمانی میشود و نمیشود این پروسه را تنها با یکی دو دلیل توضیح داد. از جمله دلایل آشکار بیخانمانی فقر و تورم اقتصادی است، اما بیخانمانی میتواند دلایلی پنهان هم داشته باشد که در نگاه اول قابل شناسایی نیستند. بهطور خاص، مطالعه بیخانمانی از منظر جنسیت نشان میدهد که گاهی دلایل بیخانمانی زنان پنهان است و در پروژهها و آمارهای دولتی غایب است. صحبت با زنان بیخانمان و ضبط تجربه آنها نیز بیانگر نابسندگی آمارها و خدمات دولتی در سویه جنسیتی بیخانمانی است. این مقاله برخی از این تفاوتها را آشکار میکند و نشان میدهد که لازم است بیخانمانی زنان بازتعریف شود تا هنگام تحلیل، آمارگیری، سیاستگذاری و کمکرسانی دولتی، زنان بیخانمان از قلم نیافتند.
بیخانمانی نوین زنان در بستر توسعه اقتصادی
در اروپا یکپنجم از کسانی که در خیابان میخوابند و یکسوم از تمام بیخانمانان (چه خیابان-خواب و چه کسانی که در خانه امن و پناهگاه و مسکن موقت مخصوص این افراد زندگی میکنند) زن هستند. تعداد زنان بیخانمان اروپا نهتنها افزایش یافته بلکه در میانشان نسبت زنان مهاجر و اقلیت قومی نیز بیشتر شده است.
تحقیقات نشان دادهاند که توسعه اقتصادی در اروپا برای زنان دو نتیجه متضاد داشته است. در حالی که تغییر بازار کار و نقشهای جنسیتی سنتی باعث استقلال زنان و عهدهدار شدن شغلهای کلیدی از طرف زنان شده است و به پیشرفت برخی از گروههای زنان کمک کرده است، گروه دیگری از زنان تحت تاثیر همین برنامههای توسعه، بهناچار به شغلهای پارهوقت و موقت مشغول شدهاند و مخصوصا اگر نانآور و تنها سرپرست خانه بودهاند، بیشتر از قبل به حاشیه جامعه رانده شدهاند و در خطر بیخانمانی قرار گرفتهاند.
اولین چالش در ارزیابی و فهم بیخانمانی زنان به دست دادن تعریف مناسب از پدیده است. اگر بیخانمانی صرفا نداشتن محل خواب تعریف شود و یا بدون در نظر گرفتن شرایط اجتماعی زنان و به شکل مجرد بررسی شود، بیخانمانی بخشی از زنان پنهان میماند و از قلم میافتد. چراکه ممکن است زنان در فضای ناامن خانهای باقی بمانند تا از خطر خوابیدن در خیابان پرهیز کنند، یا راههایی مثل زندگی با همسایه و فامیل و خانواده به کار ببرند و یا حتی به خاطر وضعیت آسیبپذیرشان تحت حمایت تامین اجتماعی قرار بگیرند اما از آمار و در نتیجه تعریف بیخانمانی زنان حذف شوند. در تمام این موارد زن بیخانمان محسوب میشود حتی اگر چارهای موقت برای خود اندیشیده باشد.
برای حل این مساله معیاری به نام ایتوس (European Typology on Homelessness and Housing Exclusion – ETHOS) در نظر گرفته شده که تعریف مناسبتری از بیخانمانی زنان به دست میدهد، مخصوصا در مواردی که بیخانمانی با عواملی چون خشونت خانگی، تبعید و مهاجرت گره خورده و تشخیص و تمیز دادنش دشوار است. با این معیار محقق و آمارگر تلاش میکند بیخانمانی پنهان بسیاری از زنان را هم آشکار کند و پدیده را در بستر خصوصیات جامعه و با لحاظ شکلهای مقابله زنان با بیخانمانی تحلیل کند.
افزایش آسیبپذیری زنان در بستر تغییرات در تامین اجتماعی
موضوع مهم دیگر در بحث بیخانمانی زنان این است که با اینکه در قشر فقیر تعداد زنان از مردان بالاتر است، اما در آمارهای بیخانمانها تعداد کمتری دارند. سوالی که پیش میآید این است که آیا زنان کمتر در خطر بیخانمانی قرار دارند و یا اینکه در ارزیابی بیخانمانی از قلم میافتند. فقر مهمترین عامل ساختاری در تقلیل توان مالکیت و تامین مخارج نگهداری از خانه میان زنان است. توسعه اقتصادی نیز وضعیت مالی و استقلال مالی زنان را به شکلهای مختلف تحت تاثیر قرار داده بهطوری که لازم است بیخانمانی با دید و فهمی جنسیتی مورد تحلیل مجدد قرار گیرد.
در کنار استقلال مالی، عوامل دیگری نیز نیاز به تحلیل جنسیتی یا به قولی زنانه کردن مطالعات بیخانمانی را پررنگ میکنند؛ از جمله: تغییر شکل خانواده و کاهش شمار خانواده هستهای و افزایش خانوادههای تک سرپرست و همینطور افزایش میانگین عمر، تغییر رویه مهاجرت و تغییر در سیاستهای تامین اجتماعی. تحقیقات نشان میدهد که تغییرات یادشده گذشته از افزایش آسیبپذیری اقشار محروم، بهطور خاص باعث آسیبپذیری زنان شدهاند. تغییر سیاستهای تامین اجتماعی و پیچیدگی ساختاری و اجرایی آنها نیز باعث شده زنان در دریافت خدمات دولتی نیز با چالشهای مختلفی روبهرو شوند. این عوامل دستبهدست یکدیگر داده و هم زنان را آسیبپذیرتر کرده و هم این آسیبپذیری را پنهانتر ساخته است.
از آنجا که جنسیت برساخته عوامل متفاوت و پیچیدهای است، مبارزه با بیخانمانی زنان نیز بهعنوان یک پدیده اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی نیازمند فهم جنسیتی و راهکارهای خلاق و انعطافپذیر است. همانطور که اشاره شد، باوجود اینکه زنان نسبت به مردان با خطر کمتری در بیخانمانی مواجهاند (تنها یکپنجم بیخانمانها زن هستند)، درعینحال ممکن است شرایط بدتری را به جان بخرند تا بیخانمان نشوند. مثلا ممکن است با خشونت خانگی مزمن زندگی کنند و یا فشار مالی بیشتری را به نسبت مردان تحمل کنند، بهصرف اینکه تحت هر شرایطی بتوانند خانهشان را نگه دارند و بیخانمان نشوند. در همین راستا یک تحقیق در انگلستان نشان میدهد که وقتی زنان به مراجع محلی و خانههای امن مراجعه میکنند، شانس بیشتری نسبت به مردان برای دریافت کمک دارند. اما ممکن است در شبکهای از موقعیتهای پنهان و کمکهای موقت دولتی قرار بگیرند و بیخانمانی آنها پنهان بماند.
راهکارهای زنان بیخانمان برای بقا در خیابان
گذشته از اینکه بیخانمانی کدام بخش از جامعه پنهان است، سوال دیگر این است که جنسیت چگونه در رفتار فرد بیخانمان نقش بازی میکند. تحقیقات نشان میدهد که زنان استراتژیهای مختلفی برای مقابله با ناامنی و خطر بیخانمانی و زندگی در خیابان اتخاذ میکنند.
یک نمونه راهکار دفاعی، تغییر رفتار و هویت در زندگی خیابانی است؛ در تحقیقی که دو محقق به نام هویی و برنت (Huey, Berndt)، در سال ۲۰۰۸، در چهار شهر سانفرانسیسکو، ونکوور، مونترال و اُتاوا انجام دادند، روشن شد که زنان خیابان-خواب برای مقابله با آزار و خشونت جنسیتی چهار راهبرد اصلی در بازنمایی هویت خود در پیش میگیرند:
– یک راهکار، تکیه عامدانه بر هویت زنانه است؛ یعنی وقتی که بازنمایی شکل خاصی از هویت زنانه مردان را میراند و یا باعث میشود همه به آن زن کمک کنند و کاری به کارش نداشته باشند.
– راهکار دوم وقتی است که زن آگاهانه ظاهری مردانه و قلدرمآب میگیرد که این هم برای دفع مردان مزاحم و کم کردن خطر آزار جنسیتی است.
– راهکار سوم تظاهر به جنسیت خنثی و مبهم است که در آن معلوم نیست زن چه گرایش جنسیتی دارد و آیا مثلا قلدرمآب است یا نه؛ این هم نوعی دفع خطر آزار جنسی از طریق مجهول نگهداشتن گرایش زن است.
– راهکار چهارم تظاهر به گرایش جنسی متفاوت از گرایش جنسی واقعی است؛ یعنی وقتی که مثلا یک زن بیخانمان دگرجنسگرا، خود را همجنسگرا (لزبین) جلوه میدهد تا مردان سراغش نیایند.
تمام این راهکارها روشهای خلاق و خودساخته زنان بیخانمان در جهت حمایت از خود در فضای خیابان است. بهطور کلی، در چنین موقعیتی، تنِ شخص ابزار مقابله و دفع خطر میشود.
در کنار این راهکارها، چند شکل هویت اجتماعی هم در میان زنان غالب است که همگی از فهم شخص از خود و رابطهاش با محیط و جامعه شکل میگیرد: یک خط هویتی مربوط به زمانیست که شخص بیخانمان از باقی بیخانمانان و محیطهای تردد آنان دوری میکند و هویت خودش را بیخانمان نمیداند. مورد دیگر کسی است که ظاهرش در خیابان او را به صورت آشکار بهعنوان بیخانمان برمیسازد و فارغ از اینکه چه فکری میکند رفتاری که از جامعه میبیند رفتار با فردی بیخانمان است. مورد سوم هویت کسانی است که در حاشیه بیخانمانی در خیابان زندگی میکنند و معمولا از دید عمومی پنهاناند. و مورد آخر هویت کسانی است که باوجود بیخانمانی و حضور و تردد در محیطهای بیخانمانان شهری، نه از طرف اجتماع بیخانمان محسوب میشوند و نه از دید سرویسهای خدماتی؛ مثلا آنقدر تروتمیز و مودب هستند که مردم آنها را به شکل بیخانمان نگاه نمیکند.
دو نکته حائز اهمیت در اینجا وجود دارد: اول اینکه هر خیابان-خوابی گذشته از اینکه چگونه خود را عرضه میکند و چه رابطهای با خیابان-خوابی دارد بیخانمان محسوب میشود و نیازمند خدمات دولتی است. در مواجهه با بیخانمانها، سیاست دولتی و خدماتی وقتی موفق است که به جای بیاعتنایی، رد و یا چالش کردن با هویت شخص، به دنبال راهحل مناسب برای کمک به افراد بیخانمان بر اساس هویتشان باشد. مثالش زمانی است که زنی بیخانمان شده، اما از نظر روانی نیاز دارد جایی دور از محلهای معمول اطراق کارتنخوابها و پناهگاههای معمول برای بیخانمانها زندگی کند و مکان خواب امنتر و خصوصیتری برایش فراهم شود. فرستادن چنین فردی به پناهگاه عمومی افراد بیخانمان ممکن است باعث شوک روانی و عاطفی شود و در روند بازگشت او به جامعه تاثیر معکوس داشته باشد. یک دلیلش این است که چنین فردی خود را بیخانمان نمیداند و فرستادنش به پناهگاه عمومی ضربهای به هویت اوست. در مقابل این زنان، زنانی هستند که هویتشان اتفاقا بیخانمانی است و خودشان را مثلا خیابان-خوابِ فلان محله میدانند. این زنان هم رابطه روانی مشخصی با خدمات دولتی و زندگی در پناهگاه و بازگشت به جامعه دارند که باید در روند کمک به آنها لحاظ شود. نیاز است تجربه زندگی، هویت شخص و درکش از وضعیت خود در روند کمک به او لحاظ شود تا این کمک نتیجه مطلوب را به همراه داشته باشد.
مکافات مادران بیخانمان
موضوع مهم دیگر در بررسی بیخانمانی زنان، بیخانمانی مادران سرپرست خانوار و فرزندان آنهاست. تحقیقی در فرانسه درباره مادران بیخانمان که همراه بچههایشان در مسافرخانه و پناهگاه زندگی میکنند، نشان میدهد که معمولا ترکیب عواملی همچون فقر شدید، خشونت خانگی، از هم پاشیدن بنیان خانواده و کمبود حمایت اجتماعی باعث بیخانمانی مادران میشود و همه عوامل مذکور تجربه مشترک مادران قبل از بیخانمان شدن است. فارغ از اینکه این مادران چگونه سر از پناهگاه و خانه امن درآوردهاند، عدم امکان کنترل و نظارت بر زندگی خود و فرزندانشان و انزوا از جامعه باعث میشود تصویر این زنان از خودشان زنانی بیارزش و حقیر در جامعه باشد، مخصوصا وقتی که صحبت از قابلیت مادر بودن و حمایت از فرزندان است. زنان در مواجهه با چنین شرایطی، راهکارهای مختلفی پیش میگیرند؛ مثلا گاهی یک فضای امن داخل پناهگاه برای خود و فرزندانشان درست میکنند و از آن به شکل فیزیکی مراقبت میکنند، انگار که آن فضا، فضای خصوصی زندگیشان است و از بقیه پناهگاه جداست.
در کنار مادران بیخانمان، وضعیت پدران بیخانمان که مسئول نگهداری از بچههایشان هستند نیز جالب توجه است. تحقیقی در کشور سوئد نشان میدهد که تصور از بیخانمانی، جنسیت و نقش پدری نیز بر شکل و رویه کار خدمات اجتماعی تاثیر میگذارد. تحقیقی نشان میدهد که در کشور سوئد دو گفتمان غالب در مورد مردان بچهدار و نقش پدری وجود دارد: یکی «پدر برابر با مادر» (equal father) است یعنی پدری که نقشی شبیه مادر در بزرگ کردن بچهها بازی میکند و دیگری «مرد خشن» است. بهنوعی اگر مردی خشن و آزارگر تلقی شود در نظر عمومی از جایگاه پدر بودن ساقط میشود. این فهم دوقطبی وضعیت مردان بچهدار بیخانمان که تک سرپرست هستند و دستتنها مشغول بزرگ کردن بچههایشان هستند را مشکل میکند. موقعیت آسیبپذیر پدران بیخانمان باعث میشود آنها بیشتر بهعنوان مردانی که در زندگی شخصی علیه فرزندان خود خشونت اعمال میکنند شناخته شوند و این بر روند و شکل امکاناتی که از دولت و جامعه میگیرند تاثیری عمیق دارد. میبینیم که وقتی شخص بیخانمانی مسئول نگهداری از فرزندانش باشد، معمولا کمک متفاوتی از ارگانهای دولتی دریافت میکند و نگاه متفاوتی در جامعه جلب اوست، چه این والد زن باشد یا مرد. بنابراین در روند خدمات به اشخاص بیخانمان نیاز است توجهی جدی به وظیفه آنها در قبال فرزندانشان بشود و اگر قرار است خدماترسانی مشخصی صورت گیرد به نسبت نیاز شخص بهعنوان پدر یا مادر انجام شود. بعلاوه، یککاسه کردن بیخانمانهای صاحب فرزند و بیخانمانهای مجردی که تنها مسئول خودشان هستند نیز بازده خدمات به افراد بیخانمان را کم میکند.
نیاز پیوند گفتمان زنان به گفتمان جریان اصلی
همانطور که پیشتر اشاره شد، زنانی که از پناهگاه یا خیابان سر درمیآورند معمولا مسیر زندگی مشابهی را طی کردهاند و با مشکلات مشابهی سروکله زدهاند. شناخت این مشکلات، قدم بزرگی برای جلوگیری از بیخانمانی است و درعینحال میتواند کمک به زنان بیخانمان را مفیدتر کند و مسیر آنها برای بازگشت به زندگی زیر سقف خانه را میسر کند. مثلا برخی از فشارهای ساختاری و سیاستهای دستگاه دولتی زنان را در موقعیتهای زندگی مشابهی قرار میدهد و بنابراین پاسخهایی که این زنان به برخی از مشکلات میدهند و تصمیمگیریهایی که در شرایط تنش انجام میدهند نیز شباهت دارد. مثلا رو آوردن به مواد مخدر میان زنان میتواند حاصل تجربهها و آسیبهای شبیه به هم باشد. در این میان افزایش تعداد زنان جوان و مهاجر میان زنانی بیخانمان خود تحقیقاتی جداگانه را میطلبد، اما قدر مسلم جریانهای اجتماعی و تجربیات مشابه زنان را در موقعیت آسیبپذیری قرار میدهند که نهایتا باعث میشود محل زندگیشان را ترک کنند یا از دست بدهند. توجه به همین معضلات خاص زنان بیخانمان در کشور آلمان باعث شده تدابیر دولتی مناسبی اتخاذ شود که سرویسهای خدماتی به زنان را مناسبتر و کارآمدتر میکند.
نکته مهم در اینجا تبدیل بحث جنسیت به گفتمان اصلی جامعه است. این بدان معناست که دیالوگی که درباره جنسیت و ساختار جامعه در میان کنشگران و محققان فمینیست در جریان است، از دایره آنها فراتر رود و به بحثی همگانی در جریان اصلی گفتمان جامعه بدل شود. با همگانی کردن جنسیت، دید و تحلیل جنسیتی در عرصههای مختلف خدمات اجتماعی جا باز میکند و همواره حین تصمیمگیری و اجرای خدمات مدنظر قرار میگیرد. مثلا در حال حاضر خدمات مربوط به حمایت از قربانیان خشونت خانگی و بیخانمانی در اروپا دو بخش خدماتی مجزاست، در حالی که اگر این خدمات با شناخت و توجه به بحث جنسیت انجام شود پیوند نزدیک این دو آسیب اجتماعی روشن میشود و برای بالا بردن کارایی و ارائه کمک بهینه به زنان شکاف میان این دو سرویس برداشته خواهد شد؛ یعنی کمکرسانی به زنان خشونت دیده محروم و زنان بیخانمان باید تا حد ممکن با توجه به هر دو موضوع انجام شود.
نتیجهای که از این بحث و تحقیق میتوان گرفت این است که بحرانهای اقتصادی حاضر و شکل توسعه همگی معضل بیخانمانی را حادتر از قبل کرده است و در این میان بیخانمانی زنان معضلی است که کمتر مورد توجه محققان و سیاستگذاران قرار گرفته است. بنابراین لازم است بیخانمانی زنان، که به خاطر گره خوردن به مسائل دیگر و راهکارهای خود این زنان پنهان میماند، آشکار شود و در ارزیابی و تعریف از پدیده بیخانمانی مورد توجه قرار گیرد. همچنین، لازم است معضل خانوادههای بیپناه (چه تک سرپرست یا با حضور پدر و مادر) نیز مورد توجه جدی قرار بگیرد.
مقاله بالا برگرفته از مقاله «زنان و بیخانمانی» نوشته ایزابل بَپتیستا، پژوهشگر مرکز تحقیقات علوم اجتماعی لیسبون، پرتقال است.