هدف از این نوشته، طرح بحثی در مورد یکی از جدیترین مسائل روز یعنی بحران پناهجویان به کمک منظومه مفهومی طرح شده توسط ژیژک در کتاب علیه اخاذی مضاعف است.
* تقدیم به آنان که در جستوجوی پناه، آواره شدند
با گشتی کوتاه مدت در رسانهها انبوهی از گزارشهای خبری در مورد پناهجویان مشاهده میکنیم، غرق شدنشان در میانه راه، کشته شدنشان، برنده شدنشان در مسابقات ادبی، یا برنده شدن عکاسانشان، همانهایی که از ضبط و ثبت رنج آنها جوایز ادبی و هنری دریافت میکنند. ژیژک در کتاب علیه اخاذی مضاعف به بررسی پناهجویی و پناهجویان میپردازد و دو راه متداول دولتها برای برخورد با آنها را مطرح میکند: باز کردن مرزها برای پذیرش هرچه بیشتر آنها و یا بستن مرزها و وانهادن حل مشکل غیرمتمدنها به خودشان؛ برخوردهای تاریخ و سیاست زدوده با مساله پناهجویی و دوراهی که ژیژک با اشاره به گفتههای استالین، هردو را بدتر میداند.
«چنان رفتار کن که آدمی غایت تو باشد، نه وسیله»
مسالهای که ژیژک با آن به شدیدترین وجه ممکن برخورد میکند، برخوردهای مبتنی بر متافیزیک اومانیستی سانتیمانتال است که به جای برخورد با مساله پناهجویان به مثابه محصول عقلانیتی مبتنی بر سرمایهسالاری جهانی، آنها را بدل به پدیدههای غیرتاریخی کرده و محل نزاع خود را تنها بر سر چگونگی پذیرش یا رد این افراد در نظام جامعه میگذارد. ژیژک با نقد مفهوم جنگ تمام عیار علیه داعش، حقیقت عقلانیت اقتصادی و سیاسی پس پشت آن را نشان میدهد و با نقل قولی از گرابر، عنوان میکند که اگر ترکیه همانطور که علیه کردها ( پ.ک.ک و ی.پ.گ) میجنگد، علیه داعش جنگیده بود، عمر داعش بسیار کوتاهتر از آن چیزی که هست بود و در قبال این بیعملی خود در توافقی، ۳ میلیارد یورو کمک مالی دریافت کرد تا پناهجویان را اسکان دهد. مساله این است که چه کسی از این نزاع سود میبرد؟ این پناهندگی در خدمت چه نیرویی قرار گرفته و چه افقی را رویتپذیر کرده است؟ وارد کردن یا نکردن پناهجویان سوالی است که هر دو وجه آن نادرست است و تا منطق پناهجوسازی تحلیل نشود، عملا چیزی گفته نشده.
گلخانه تمدن
اینکه چرا جهان به این شکل طبقهبندی شده را ژیژک وابسته به نظمی میداند که پیتر اسلوتردایک در کتاب «در جهان درون سرمایه» صورتبندی کرده: جهانی گلخانهای که اولین نشانههای ظهورش کریستال پالاس لندن بود، که به عنوان یک گلخانه با مرزهای غیر قابل نفوذ، فاتحین نظام جهانیسازی را درخود اسکان داده و باقی را بیرون از خود رها کرده است. قواعد بازی را همان فاتحین مشخص میکنند و هرچه بیرون از این گلخانه وجود داشته باشد را به درون میکشد. هدف اصلی برای مواجهه با این گلخانه، نفی شرایطی است که وجودش را ممکن کرده، نه اینکه با برخوردهای انساندوستانه، با پناهجویان به مثابه ابژههای کمک نوعدوستانه برخورد کنیم، زیرا بدون نگریستن با عقل سرد به میدان نیروهای پدید آورنده پناهجویان و هدف گرفتن منطق تولید آنها، تنها سادیسمی حاد باقی میماند که ناشی از محدودیت ظرفیت مقیاس انسانی کمک رسانی برای پاسخگویی به منطقی ماشینی در مقیاسی جهانی است که هرچه بیشتر کمک دریافت میکند، پناهجویان بیشتری تولید میکند؛ درست همان لحظه که دستی برای نجات به سوی آنها دراز میشود، منطق تولید آنها تایید شده و رویتناپذیر میگردد.
آیا فرودست را توان نجاتیابی هست؟
منطق توجیهکننده این نجاتبخشی از آنجایی بهوجود میآید که گروهی فکر میکنند برای نجات فرودستان باید اقدامی انجام دهند، چون آنها خود توانایی این کار را ندارند. ژیژک با بررسی هرجومرجهای لیبی، عراق و کنگو به انتظام جهانی حضور شرکتهای فناوری در آنها میپردازد و در پس هویتهای قومی متخاصم حضور قدرتمند منافع اقتصادی این شرکتها را نشان میدهد و پرداختن سادهلوحانه و تقلیلگرای احاله همهچیز به دولتهای ناکارآمد در محدوده مرز جغرافیایی و سیاسی آنها بدون تحلیل جایگاهشان در بستر انتظام جهانی را محکوم میکند. بخش عمدهای از فقر و کمبود غذایی در جهان ناشی از منطق کالایی ساز آن است و بدون رفع آن، آنگونه که آنجلینا جولی، با سرخ کردن عقرب، میخواهد به آن پایان دهد پایان نمیپذیرد. مساله اینجاست که بدون بررسی رابطه کل و جز قابلیت ترسیم میدان نیروها امکانپذیر نیست، و تا منطق این میدان تحلیل نشود، هیچ کاری عملا انجام نشده است.
تساهل محض، آفت خوانشهای سخیف از پستمدرنیته
یکی از موارد اصلی که ژیژک به آن اشاره میکند استفاده غیرعقلانی مفهوم نژادپرستی در مواجهه با سایر گروههای فرهنگی است. ژیژک با اشاره به سخنرانی رابرت موگابه، که در آن او گفته بود ما در سنت خود همجنسگرایی نداریم و با همجنسگرایان سازش نمیکنیم، یا به طور مثال دیدگاههای بوکوحرام درباره آموزش و حقوق زنان، تساهل محض با سایر گروهها را به بهانه احترام به هویتهای قومی و بومی رد میکند. او به این مساله اشاره میکند که نمیتوان و نباید برای پرهیز از انگ نژادپرستی، یهودستیزی و اسلامهراسی ویژگی های منقادکننده و طبقاتی موجود در بنیاگراییهای مذهبی و نژادی را زیر سوال نبریم. او با اشاره به محوریت یافتن مفهوم فرهنگ این ویژگی ضد رهایی بخش و کور آریگویی به همه چیز را نقد میکند، همانطور که دلوز در نیچه و فلسفه برای این گونه آری گویی افراطی به همه چیز اصطلاح «خر اسپینوزا» را به کار برد. از طرف دیگر او بیتوجهی به ارزشهای رهایی بخش مانند آزادی، حقوقبشر و .. نفی آنها را نیز به این بهانه که غربی هستند رد میکند. مساله این است: کدام ارزشها در خدمت حداکثر سازی حق حیات امر متفاوت عمل میکنند؟
بنیادگرایی، فرآیند همزمان تحقیر و پرستش غرب
یکی از جدیترین بحثهای کتاب تحلیلی است که ژیژک از بنیادگرایی ارائه میدهد. ژیژک با بررسی تحلیل روسو از دوگونه اقتصاد لیبیدویی، فرآیند وارونگی سرمایهگذاری از هدف به مانع را در حملات ۱۱ سپتامبر و بمبگذاری اوکلاهاما تبیین میکند. ویژگی این وارونگی به عقیده ژیژک توانایی بالای آن برای جذب پناهجویان مهاجری است که در تعیین جایگاه خود در جوامع غربی ناکام میمانند. این فرآیند که مبتنی بر دو حس نفرت و حسد است به جای تاختن علیه انتظام تولیدکنندهاش به برخوردی فاشیستی با سایر گروهها میانجامد. همانطور که ژیژک با نقل قول رابرت دارنتون از کشتار بزرگ گربههایی که در پاریس به راه افتاد توضیح میدهد: کشتن گربههای موردعلاقه اربابان، برای آنکه نمیتوانستند علیه خود اربابان اقدامی انجام دهند و لذت نهفته در پس این عمل برای کارگران، که به وسیله آیین انجامش نظام قضایی و اجتماعی آن دوره را به سخره میگرفتند. این وارونگی درست در همان لحظه که غرب خیالی را پس میزند، میل رسیدن به آن را با شدتی مضاعف میسازد. ادوارد سعید نیز همین مساله را در کتاب شرق شناسی به شیوهای دیگر توضیح داده بود و راه مبارزه با غربزدگی را نه در ایجاد نوعی شرقزدگی که برچیدن نظام معرفتی تولید کننده شرق و غرب به عنوان دو مفهوم هستیشناسانه کیفیتا متفاوت دانسته بود.
نجاتدهندگان، بلا یا برکت؟
نجاتدهندگان ما منطقی که قرار است به وسیله آن ما را نجات دهند تا انتهای خود پیش نمیبرند و به جای پرداختن به منطق عقلانی تولید کننده محصولی که فرآورده نیروهای تاریخی است به دنبال حفظ این منطق و کاهش پیامدهای آن با ترویج احساسات انسان دوستانه هستند. رادیکالترین اقدام معاصر، نجات دادن خودمان از چنگال نجاتدهندگانمان است. بدون این عمل، بدون اندیشیدن به مکانیسمهای تولیدی این فانتزیها و امیال، بدون هدف گرفتن منطق تولید وضعیت اکنون، و بدون درنظر گرفتن گزینهای واقعگرایانه برای دگرگون کردن آن، تنها در دل یک مخمصه بیپایان گرفتار میآییم، که یک سمت آن خشونت عریان قانونی است که این منطق وجود و اعمال آن را ضروری میسازد، و در سمت دیگر، خشونتی خدایگانی که به مثابه وسیلهای بیهدف، تنها به خشونتی برای خشونت تبدیل شده و به دنبال رسیدن به هیچ بدیل و غایتی نیست، بلکه تنها برای ابراز خشم از ناتوانی و استیصال در برابر منطق قانون حاکم به کار میآید.