بیش از یک ماه پیش (ششم بهمن) سالروز آزادسازی کوبانی بود؛ پنج سال از آن آزادسازی میگذرد؛ فرصتی نشد که دربارهش بنویسم، مطلبی نیز در اینباره ندیدم؛ این شد که با توجه به دورهای که در آن به سر میبریم و با توجه به رخدادهای ۵سال اخیر، تصمیم گرفتم چیزی در اینباره و به این بهانه بنویسم.
کوبانی و مقاومتی که در آن توسط نیروهای انترناسیونال رخ داد، همچنان الگو و افتخاری برای نیروهای انترناسیونال در سراسر جهان است:
سرمشقی برای تلاش جهت بر هم زدن موازنهی قوا در عصر تغییر الگوها و آرمانها؛ عصر سرخوردگی آرمانگراها و انقلابیون؛
الگویی برای آنکه بگوییم هیچ نیرویی بالاتر از عزم خلقها برای آزادی نیست؛
آنهم فارغ از برچسبهای هویتی کاذب افتراقانگیز دستساز سرمایهداری، از قبیل نژاد و ملیت و قومیت و جنسیت؛
نقطهای که بگوییم فارغ از هژمونی سرمایهداری و تقدم فردیت کاذب، انفعال و سر در لاک کردن، هنوز میشود دنیا را تغییر داد.
کوبانی از منظری چون کمون پاریس، میتواند لحظهای تاریخی در ماتریالیسم تاریخی خلقهای تحت ستم باشد. جایی که برخلاف تفوّق سبک زندگیِ عافیتطلبانه در ذهن تودهها بر اساس هژمونی سرمایهداری، فریادی بلند شد برای دست شستن از عافیتطلبی کاذب و خودخواهانه، برای دنیایی بهتر، حتی اگر ما در آن نباشیم؛
جایی که عزم جمعی برای مقاومت و پیروزی «همه»، جای الگوهای رایج دنیای حاضر چون «کلاه خود را چسبیدن» و صرفاً موفقیت (!) خود را دیدن را گرفت. جایی که گفتیم یا همه با هم پیروز میشویم یا همه با هم میسوزیم!
کوبانی، تجلیِّ آذرخش امید برای معنابخشی به زندگی سرد عصر کالاسازی همهی امور (حتی آرمانها و شرافت و مبارزه) بود.
کوبانی جرقهای بود برای یک جنبش انضمامی دستیافتنی در خاورمیانهی بلاخیزِ پاره پاره…
جنبشی که باید با درس گرفتن از اشتباهات و انحرافاتش و با الگوبرداری از جنبشهای پیشروی همجنسش و شناسایی و بسط و پرورش نقاط تعیینکنندهی مترقیاش و تأکیدش بر وجههای اشتراکی خلقهای تحت ستم خاورمیانه و همزیستیشان با دیگر خلقها، جنبشی در تضاد با راهحلهای دستساز و مبتنی بر متدهای تفرقهآمیز بورژوازی ایجاد کند. جنبشی که باید سویهاش به سمت اتحاد و حل معضلات و زخمهای چندصد سالهی برجا مانده از دوران استعمار و استثمار باشد. جنبشی که باید آلترناتیوی برای بر هم زدن میز بازی سیاستهای استثماری امپریالیسم جهانی و حکومتهای دیکتاتور مرتجع وابستهی منطقهای باشد.
جنبشی که نه تنها نباید به دنبال ناسیونالیسم کور باشد، بلکه باید با شناخت مناسبات و هستی اجتماعیاش، فهمیده باشد که برای پایانبخشی به این روزهای سیاه، باید پا روی کلیشههای دردناکی که چون اتیکت بر سینهیمان چسباندهاند بگذارد؛
جنبشی که باید در عین مقابله با شوونیسم، به سمت همگرایی و به رسمیت شناختن خاورمیانهای سرشار از تنوع و گوناگونی برود تا راهی باشد برای پایان بخشیدن به سالها سلطهی استعمار که با موجسواری بر روی این تنوع و گوناگونی، نانش را در خون خلقهای خاورمیانه زده.
راهی به سوی حل مناسبات طبقاتی که مرز نمیشناسد؛ راهی برای پایان بخشیدن به ارتجاعی که دهههاست از حمایت قدرتهای امپریالیستی برخوردار است و البته گَه گاهی هم چون گاو نُه من شیرده، شاخی هم حوالهی صاحبانش میکند.
آنچه که امروز در خاورمیانه رخ میدهد، پیامی آشکار دارد: یا ما خلقهای تحت ستم خاورمیانه با هم متحد میشویم یا یکی یکی در این آتش گرفتار میشویم. اگر کمی هم دیرتر باشد، اما چون مصداقی بر آن شعر مارتین نیمونلر*، بالأخره گریبانمان را میگیرد.
شعارهایی که در بین برخی تظاهرکنندگان لبنانی و عراقی در اعتراضات اخیر در آن کشورها، در همدلی و اتحاد با تظاهرکنندگان آبانماه در ایران و دیگر جان به لب رسیدگان منطقه و حتی فرامنطقه (چون شیلی) سر داده شد و متقابلاً با استقبال نیروهای مترقی در آن کشورها مواجه شد، نشان داد آن جنبش (جنبش اتحاد خلقها برای رهیافت پایانبخشی به دردهایی با ریشههای مشترک در کنار یکدیگر) که جرقهاش در کوبانی به نوعی (مجدداً بعد از جنبشها و انقلابهای نافرجام دههی هفتاد میلادی در منطقه) زده شد، هنوز شعلههایش روشن است و این وظیفهی نیروهای انقلابی و متفکرین مترقی است که با سازماندهی و البته پرورش و بسط این گفتمان، به هر چه پویاتر و چهارچوبمند شدن آن کمک کنند.
از قضا، فضای بوجود آمده از پس بیماری کرونا هم مبنی بر استیصال سنت و مذهب از سویی و عدم پاسخگویی ابزارها و ساز و کارهای کالانگرانه و سودمحورانهی سرمایهداری از سویی دیگر و رنگ باختن فریبهایی چون «موفقیت فردی» و آفتهایی چون بیتفاوتی نسبت به «ما» و «جمع» و «واسطههای پیوند دهنده» نشان داد که بستر برای کار بر روی این گفتمان وجود دارد و به نوعی یادآور شد که بر خلاف «آموزشهای کارگاههای موفقیت»، خوشبختی و سعادت فردی امری چندلایه و درهم تنیده در سعادت جمعی است و بیش از پیش میتوان به سوی یک گفتمان مبتنی بر هویت جمعی و در عین حال انقلابی حرکت کرد.
از سوی دیگر باید مدام این نکته را در نظر داشت، وضعیت و موقعیت طبقهی کارگر در اعتراضات اخیر منطقهای و وضع زیستیشان در پی بحران بیماری کنونی، که چون دستمال کاغذی و زائدههای مصرف شدهای که حال سربارند و باید در شرایط بحران سرریز شوند با آنها رفتار شد، بیش از پیش نشان میدهد که نقش بیبدیل آنها و مبارزات طبقاتی، در برهم زدن وضع موجود امری انکارناپذیر است.
حفظ سویههای طبقاتی مبارزه و پرهیز از دامن زدن به اختلافهای ناشی از هویتهای انتسابی (چون نژاد، ملیت، قومیت، جنسیت) و در عین حال دادن پاسخهای مترقی و همدلی و یاری گروهها و اقلیتهای تحت ستم، از مهمترین بخشهای گفتمان این جنبش باید باشد؛ پاسخگویی و دربرگیرندگی جنبشهایی چون جنبشهای کارگری و زنان در کنار همدلی و یاری و همپوشانی مطالبات به حق اقلیتها و گروههای تحت ستم، امری اجتنبابناپذیر برای ضمانت موفقیت این جنبش فراگیر است.
جنبشی که مسألهش ناسیونالیسم نیست و در عین حال به دنبال افتراقهای بیشتر، تحت لوای مسائل دستساز بحرانهای سرمایهداری، چون نژاد و مرز و قومیت، نیست. جنبشی که در عین حال متوجه است تا این زخمها التیام و پاسخ درخور و مترقی نیابند، مدام در حال بازتولید خود خواهند بود.
جنبشی که مسألهاش انسان است.
در پایان، یاد باد مقاومت کوبانی و رزمهای انترناسیونالش و یاد باد جنبشهای اخیر منطقه در ایران و عراق و لبنان و جانهای عزیزی که در راه آرمان و نان به خاک افتادند…
*اول سراغ کمونیستها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیستها آمدند،
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ یهودیها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم.
سراغ خودم که آمدند،
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.
(شعری از مارتین نیمولر، کشیش ضد نازیسم)