پیش گفتار

پدیده گسترش طلاق‌ها در ایران درسالیان اخیر همزمان با کاهش میزان ازدواج ها، افزایش سن ازدواج، کاهش نرخ باروری در زنان و کوچک‌تر شدن خانواده هسته‌ای و کاهش تعداد فرزندان و در کنار آن گسترش پدیده “ازدواج سفید” و به ویژه رویکرد گسترده نسل جوان به روابط جنسی خارج از چهارچوب روابط خانوادگی، مسئله آینده الگوهای خانوادگی در ایران را به پرسشی ‌جامعه‌شناسانه و جمعیت شناسانه بدل ساخته است که نیازمند تحقیقات گسترده‌ای است. گذشته از گسترش الگوهای زندگی خانوادگی در جامعه غربی و افزایش میزان تحصیلات زنان ایران، مسئله دشواری‌های اقتصادی نیز در تغییر الگوهای خانوادگی نقش بسزایی دارند. با این همه با گسترش جهانی شدن و شکل گیری نوعی از فرهنگ بومی/جهانی، الگوهای خانوادگی در جوامع غربی نیز زندگی نسل جوان در ایران را تحت تاثیر قرار داده است. به گونه‌ای که میزان پایداری یا بی ثباتی خانواده هسته‌ای پدرسالار دگر جنس خواه اجباری به دغدغه ‌جامعه‌شناسان خانواده بدل شده است. به عبارت دیگر در مقیاسی گسترده‌تر ایدئولوژی‌های محافظه کار خانواده، دگردیسی‌های جمعیت شناختی نظیر آنچه در بالا بدان اشاره شد را نشانه‌ای از خطر فروپاشی خانواده در جامعه مدرن دانسته که به ویژه در کشورهای اسکاندیناوی به گونه‌ای “افراطی” رشد کرده‌اند و برآنند تا “خانواده مقدس” را در برابر تهدیدهایی پیش روی آن محفاظت کنند. نوشته زیر در دفاع از ‌جامعه‌شناسی انتقادی هنجاری خانواده برگردان متنی است که نگارنده سالها پیش در نقد این نوع رویکرد محافظه کار در ‌جامعه‌شناسی خانواده در جامعه مدرن، نگاشته و از جمله در مجموعه کتاب “متن‌های ‌جامعه‌شناسی درباره خانواده، فمینیسم، قومیت و نژادپرستی” به (۲۰۰۴) به زبان سوئدی به چاپ رسانده بود. با این وجود محتوای این نقد و موضوعات آن همچنان از فعلیت و اهمیت برخوردارند که به ویژه برای فهم پویش‌های جمعیت شناختی و الگوهای در حال رشد در خانواده‌های ایرانی سودمند می‌باشند.

تابلوی چهره‌نگاری از خود و خانواده اثر فریدریش اُفِربِک (نقاش آلمانی ۱۸۶۹ − ۱۷۸۹)

‌جامعه‌شناسی خانواده در آمریکا، امروزه بیش از هر زمان دیگر به مسئله فروپاشی اشکال سنتی خانواده در جامعه مدرن و پیامدهای آن توجه کرده است. این بررسی صرفا جنبه آکادمیک نداشته بلکه ارزیابی ای است از آینده خانواده و نقش دولت رفاه و وظیفه اش در قبال آن، مسئله مراقبت از کودکان و سالمندان و مهم‌تر از همه مسئله موقعیت برابر زنان و مردان و میزان اشتغال زنان در بازار کار. سوالاتی که در دهه اخیر اهمیت وافری در سیاست داخلی دولت آمریکا یافته‌اند. به زعم دیوید بلانکنتورن (David Blankenthorn) ‌جامعه‌شناس آمریکایی در دهه اخیر دو سیاست و نظریه متفاوت در رابطه با خانواده به رویاروئی با هم پرداخته‌اند. نظریه اول به تحولات خانواده در جامعه مدرن از دیدگاهی لیبرال برخورد کرده، این تحولات را مثبت ارزیابی می‌کند و آن را پیامد بهبود موقعیت زنان در حوزه اجتماعی – سیاسی می‌داند. نظریه دوم که دیدگاه محافظه کارانه را نمایندگی می‌کند، با بدبینی به تحولات خانواده می‌نگرد و خانواده سنتی را شکل ایده آل روابط می‌داند و بدیل‌های جدید تشکیل خانواده را به نفع کودک نمی‌داند.

کتاب “برهم خوردن آشیانه” اثر دیوید پوپنو (David Popenoe) پرفسور ‌جامعه‌شناس آمریکایی که در ۱۹۸۷ منتشر شده یکی از آن آثاری است که برداشت سنتی و محافظه کارانه را نمایندگی کرده و به نقد تحول خانواده در جامعه مدرن می‌پردازد. از این رو نقد این کتاب نظریات نویسنده‌ی آن در واقع نقدی است بر یکی از تئوریک‌ترین و علمی‌ترین بینش‌های محافظه کار در زمینه ‌جامعه‌شناسی خانواده. بینشی که در نزد بسیاری از ایرانیان نیز خودآگاه و یا ناخودآگاه عمیقا ریشه دار است و بسیاری از این زاویه به تحولات در درون خانواده ایرانی می‌نگرند.

خلاصه‌ای از نظریه پوپنو درباره فروپاشی خانواده

پوپنو در این کتاب پرمحتوا، به گونه‌ای عمیق به تحولات خانواده در چشم اندازی تاریخی و مقایسه‌ای می‌پردازد و در کنار آن نقش دیگر مسائل اجتماعی در جامعه مدرن را که در این تحولات ذی نقش بوده‌اند نیز مورد بررسی قرار می‌دهد. تز اصلی او در این کتاب از این قرار است: در پیشرفته‌ترین جوامع مدرن خانواده سنتی بورژوایی تضعیف شده و رو به اضمحلال است. نشانه‌های این تحول چیست: ۱- تعداد کمتری به زناشوئی و ازدواج رو می‌آورند. ۲- طلاق‌ها افزایش یافته‌اند. ۳- زاد و ولد کاهش یافته. ۴- تعداد کودکانی که خارج از ازدواج متولد می‌شوند افزایش یافته است. ۵- تعداد مجردان و خانواده‌های تک والده افزایش یافته. ۶- کاهش اندازه خانواده و افزایش تعداد زنان مزدوجی که به اشتغال اجتماعی و کارمزدی می‌پردازند. ۷- افزایش تعداد زندگی‌های مشترک خارج از ازدواج.

در تحلیل پوپنو، جامعه سوئد پیش قراول این تحولات است. آن چه در روابط خانوادگی سوئدی‌ها اتفاق افتاده، بخشی از تحولی است که به صورت عمومی در جامعه مدرن رخ می‌دهد. سوئد یکی از پیشرفته‌ترین جوامع مدرن غربی است که در آن نزدیکی سطح دستمزدها به یکدیگر، دخالت دولت و برنامه ریزی کاهش نفوذ مذهب و عرفی شدن جامعه، علمی شدن فرهنگ، توسعه عقلانیت و استاندارد بالای رفاه اجتماعی از هر جامعه مدرن غربی دیگری پیشرفته‌تر است. همچنین در سوئد تضعیف خانواده به مراتب بیشتر از دیگر جوامع است و هم از این رو از نظر پوپنو نمونه‌ای هشدار دهنده برای دیگر جوامع مدرن به شمار می‌رود.

تضعیف خانواده در سوئد از جمله محصول دولت رفاه و سیاست خانوادگی است که در سوئد به اجرا درآمده است. برای مثال موسسات دولتی، بسیاری از کارکردهای خانواده را برعهده گرفته و روابط بین اعضای خانواده را کاهش داده‌اند. پوپنو می‌پذیرد که بسیاری از سیاست‌های دولت رفاه نظیر افزایش برابری زنان و مردان و گسترش نهادی شدن امر مراقبت اجتماعی از کودکان و سالخوردگان مثبت است، اما او درباره پیامدهای منفی آن که تضعیف خانواده هسته‌ای را دربر دارد، هشدار می‌دهد. به گمان او مهم‌ترین دلیل این نگرانی آنست که تضعیف خانواده هسته‌ای به سلامت روحی و روانی کودک لطمه می‌زند. کاهش تعداد خانواده ها، محدودتر شدن فعالیت‌های مشترک خانوادگی و کاهش یافتن زمان تماس والدین با کودکان از جمله پیامدهای شرایط اجتماعی نوین است که از لحاظ عاطفی و احتماعی برای کودک غنای گذشته را ندارد.

 برای مقابله با تضعیف خانواده هسته ای، پوپنو پیشنهاداتی مطرح می‌کند که به کاهش آزادی عمل و انتخاب مردم منجر می‌شود. او خواهان تقویت وظایف اخلاقی و اجتماعی است که بنابر آن ارزش خانواده در جامعه افزایش یابد. برای مثال: ۱- موظف بودن، والدین به ایجاد شرایطی که بر مبنای آن کودکان بتوانند در خانواده واحد بسر ببرند. ۲- موظف بودن بازار کار در نظر گرفتن این واقعیت که غالب انسان‌های بالغ نه یک نقش اجتماعی مهم (اشتغال) بلکه دو نقش مهم در زندگی دارند (اشتغال و خانواده) ۳- موظف بودن دولت به ارائه کمک و خدمات به گون‌های که به جای تضعیف خانواده به تقویت آن منجر گردد. ۴- موظف بودن مردان به ایفای نقشی فعال‌تر در زندگی خانوادگی. ۵- موظف بودن قانون گذاران که در حمایت از بدیل‌های دیگر روابط و اشکال خانواده به کم ارزش نمودن خانواده هسته‌ای نپردازند، نقد حاضر به کتاب و نظریه پوپنو شامل چهار محور است: ۱- تعریف خانواده ۲- موقعیت خانواده در سوئد ۳- درباره پیامدهای منفی تحولات خانواده برای کودکان. ۴- پیامدهای سیاست تقویت خانواده.

تعریف خانواده

پوپنو شکل کلاسیک و سنتی خانواده را بدین گونه تعریف می‌کند: “زن (خانه دار) و مردی که برای نخستین بار ازدواج کرده و صاحب دو یا چند فرزند هستند”. اما تعریف گسترده‌تر و امروزین خانواده را چنین می‌انگارد: “زمانی یک خانواده تشکیل می‌شود که زن و مردی (بیوه یا غیر بیوه، بار اول یا چندم ازدواج) با یکدیگر مسکن گزینند و دارای فرزند باشند و زن در صورت شاغل بودن نیمه وقت کارکند” (ص ۱۹۴). تعریف پوپنو از مفهوم خانواده برپایه درکی ایستا استوار است که مبنای آن تشکیل خانواده سنتی در دهه ۱۹۵۰ است. حال آن که خانواده طی این دوران تحول چشمگیری یافته است. پیش از این خانواده واحد یگانه‌ای بود که مسئولیت بیشترین امور را برعهده داشت. تولید آذوقه، کالا و خدمات، مراقبت و پرستاری، انتقال سرمایه و مالکیت به نسل‌های بعدی، باز تولید انسان، پرورش، بازتولید قواعد و سلطه‌ی نیرومند به عبارت دقیق تر، خانواده نقش مرکزی در حیات انسان‌ها داشت.

به صورت روشن، خانواده کوچک‌ترین نهاد تولید و بازتولید در جامعه بود. در خانواده بود که حیات انسان شکل می‌گرفت و توسط انرژی و سرمایه گذاری والدین بقا می‌یافت. رشد تقسیم کار منجر بدان شد که جامعه با برعهده گرفتن بسیاری از وظایف و کارکردهای خانواده از اهمیت آن کاست. جامعه مدرن صنعتی نقش تولیدی خانواده را دگرگون کرده، کارمزدی از دایره خانواده خارج شد و در انحصار مردان قرار گرفت، در حالیکه مسئولیت امور خانگی در درجه اول برعهده زنان قرار گرفت. بدین گونه شکل ایده آل مناسبات خانوادگی خود را در خانواده هسته‌ای بازیافت. اما طی دهه‌های اخیر تحول چشمگیری رخ داده است. نه تنها خانواده کوچک‌ترین واحد اقتصادی جامعه نیست، بلکه بسیاری از زنان نیز به بازار کار روانه شدند و دیگر مردان تنها نان آور خانواده نیستند. خانواده هسته‌ای بورژوایی امروزه دیگر نقش سابق را دارا نیست. تخصص و فردیت همچون یکی از پیامدهای توسعه تقسم کار افزایش یافته است که به نوبه خود در تضعیف پیوند جمعی درون خانواده هسته‌ای موثر بوده است. می‌توان مدعی شد که خانواده تا حدودی از قید اجبارهای اجتماعی رها شده است. در قرن بیستم ما شاهد گذار خانواده از وسیله‌ای برای مشروعیت بخشیدن به خواست‌ها و نیازها به حوزه رقابت و انتخاب آزادانه ترعشق هستیم. به گفته پژوهشگر باربار لنر آکسلسون

 Barbra Lenner Axelsson ‌جامعه‌شناس سوئدی پیش از این به دلیل نیازها و ضرورت ها، خانواده معیشتی وجود داشت. اعضای فامیل وابسته به یکدیگر بودند، از آن رو که خانواده واحد کار و تولید و بازتولید بود. امروز ما شاهد خانواده عاطفی (حسی) هستیم که بر پایه عشق و احساس استوار است. “ما بر پایه عشق با یکدیگر زندگی می‌کنیم. زمانی که دیگر به هم عشق نورزیم، از هم جدا می‌شویم”. روابط خانوادگی امروز تنوع بیشتری یافته است و تعریف اهمیت زندگی دو نفری (زوج) بر پایه الگوی قدیمی خانواده دشوار است.

Maj Fan ‌جامعه‌شناس سوئدی می‌نویسد: امروز در سوئد شاهد هفده شکل از زندگی مشترک هستیم که از جمله می‌توان به اشکال زیر اشاره کرد: زندگی در خانواده اولیه با کودک و یا بدون آن، زندگی در خانواده جدید با کودک یا بدون آن (خانواده هسته‌ای و یا خانواده‌ای که از پدر و یا مادر خوانده تشکیل می‌شود) خانواده بیوه با کودک یا بدون آن، زندگی مجردی (دوست دختر – پسری) با کودک یا بدون آن، زندگی مجردی بعد از ازدواج یا زندگی مشترک (با کودک و یا بدون آن)، زندگی مشترک در خانواده بزرگ (چند نسلی)، زندگی مشترک همجنس گرایان، زندگی کلکتیو (دسته جمعی) و… در این میان خانواده‌های تک والده و زندگی مشترک بدون ازدواج دو شکل از رایج‌ترین مناسبات خانوادگی (در کنار ازدواج و خانواده هسته ای) در جامعه سوئد هستند.

یکی از ایرادات تعریف پوپنو از خانواده در آنست که “نمونه عالی” مورد نظر او از خانواده برپایه برداشت چند دهه‌ی پیش از خانواده استوار است که انعکاسی است از دیدگاه تالکوت پارسونز (Talcott Parsons) که خانواده را سنگ بنای نظم اجتماعی می‌داند که بر پایه “نقش مکمل” زن و شوهر استوار است. از نظر پارسونز این تقسیم نقش‌ها امری طبیعی و عمومی است. مهم‌ترین وظیفه زنان تولید مثل، پرورش و اجتماعی کردن کودک، تغذیه و مراقبت از شوهر و فرزندان است، در حالی که مهم‌ترین وظیفه مردان امرار معاش خانواده است.

چنین معیارهایی امروز فاقد هر نوع ارزش برای سنجش خانواده هستند. چنان که آلوین تافلر (Alvin Toffler) اشاره می‌کند، در جامعه فراصنعتی خانواده سنتی هسته‌ای موقعیت و جایگاه خود را کاملا از دست داده است. این البته بدان معنی نیست که خانواده هسته‌ای نابود شده، بلکه زندگی مشترک دو نفره اشکال گوناگونی به خود گرفته که خانواده هسته‌ای تنها یکی از آن‌ها است. تعریف پوپنو از خانواده چنان بسته و محدود است که بنابر آن دو زوجی که بدون ازدواج با هم زندگی می‌کنند (مستقل از این که صاحب فرزندباشند یا نه) خانواده محسوب نمی‌شوند. در حالی که به رغم دالتسروم Dalström ‌جامعه‌شناس سوئدی چندین پژوهش نشان می‌دهد که زندگی مشترک افراد بدون ازدواج (چه با فرزند چه بدون آن) ساختار و ارزش‌های خانوادگی اساسا مشابه و یکسانی با خانواده‌های مزدوج دارد. مهم‌ترین ایراد تحلیل پوپنو در برداشت عمیقا پدرسالارانه او از خانواده نهفته است. او به کارمزدی زنان در جامعه به عنوان یکی از علل تضعیف زندگی خانوادگی با نظر منفی می‌نگرد. دانتا بیترمن (Dannta Biterman) ‌جامعه‌شناس دیگر سوئدی ضمن اشاره به دیدگاه ضد فمینیستی و ضد زن پوپنو می‌نویسد: در این دیدگاه خانواده تامین کننده علائق و نیازهای مرد و تضمین کننده آزادی زن شناخته می‌شود. یکی از پیامدهای اصلی نظم پدرسالار، ارث بردن پس از پدر است. برای عملی شدن این امر، زن نباید اجازه یابد که هر وقت اراده نمود، شوهر را ترک کند و یا فرزندان را با خود ببرد. موثرترین راه برای جلوگیری از این احتمالات آنست که به هر طریق امکان امرار معاش خود و فرزندان از زن سلب شده و وابسته به مردان گردد. دیدگاه منفی و نکوهش آمیز پوپنو به زنان ازدواج نکرده صاحب فرزند به آن جا ختم می‌گردد که وی کانون آن‌ها را همچون شکلی از خانواده به شمار نمی‌آورد. خلاصه آن که مهم‌ترین نقطه ضعف تئوریک پوپنو در تحلیل خانواده، ارائه تعریفی از آنست که بخش مهمی از آن چه را که در سوئد به عنوان خانواده شناخته می‌شود در برنمی گیرد.
در واقع در برداشت محافظه کارانه او، خانواده بورژوایی مبتنی بر تقسیم “نقش مکمل” زن و مرد، تک همسری و زناشوئی در تمام طول حیات مد نظر است که در آن مرد نان آور خانواده بوده و رابطه مستقل تری دارد. برپایه چنین برداشتی هر نوع دوری از این نوع رابطه، نشانه‌ای از اضمحلال خانواده است. بو لوین (Bo Lewin) ‌جامعه‌شناس دیگر سوئدی ضمن اشاره به تئوری‌های متفاوت اروپایی و آمریکایی در باره جنسیت، سکس، خانواده و زناشویی برآنست که دلیل این امر سنت‌های تاریخی متفاوت جوامعی نظیر سوئد با آمریکا است. در نتیجه برخی از تئوری‌های بحران خانواده در آمریکای شمالی برای بررسی مناسبات خانوادگی سوئدی‌ها قابل تطبیق و پذیرش نبوده و یا به دشواری می‌توان آن‌ها را به کار برد.

موقعیت خانواده در سوئد

یک بررسی مقایسه‌ای از الگوهای خانواده در کشورهای مختلف اروپایی نشان دهنده تنوع هر چه بیشتر اشکال خانواده است. این بررسی که تحت عنوان “تغییر الگوهای زندگی خانوادگی اروپائی” (۱۹۸۹) صورت گرفته نشان می‌دهد که هرگز انسان‌ها مانند امروز این همه بر رفاه خانواده در جهات گوناگون انرژی و سرمایه گذاری نکرده‌اند. همچنین منابع و امکاناتی که برای خانه و خانواده از مراکز دولتی و خصوصی در حال حاضر اختصاص می‌یابد، هرگز تا بدین حد نبوده است.

یک بررسی دیگر نشان می‌دهد که با کاهش باروری زنان در اکثر کشورهای غربی، خانواده کوچک‌تر شده است و در عین حال تعداد هر چه بیشتری به زندگی مجردی و تک والده روی آورده‌اند. نتیجه آن که خانواده امروز کمتر شکل سنتی دارد. در این میان کشورهای اسکاندیناوی کم‌ترین تعداد شکل سنتی خانواده را دارا هستند، در حالی که در آمریکا این اشکال نسبتا قوی است. با این همه در آمریکا نیز طلاق از بالاترین میزان (به نسبت جمعیت) در کل دنیا برخوردار است و خانواده تک والده نیز بخش بزرگی از خانواده‌های آمریکایی را تشکیل می‌دهد (Sorrenting, ۱۹۹۰).

عوامل متعددی برکم و کیف خانواده و اهمیت آن تاثیر می‌گذارد. برای مثال اهمیت خانواده با بحران در “جامعه رفاه” افزایش یافته است. مثال دیگر چرخش ناگهانی در میزان باروری زنان در سوئد از نیمه دوم دهه هشتاد و افزایش چشمگیر آنست که پیامد سیاست تشویق مادی دولت برای افزایش زاد و ولد بوده است. جمعیت شناس سوئدی – نروژی، پرفسور هوئم (Hoem) در یک بررسی (۱۹۹۲) نشان می‌دهد که باروری در سوئد نه تنها دیگر پائین نیست، بلکه افزایش یافته است. باروری زنان سوئدی از ۱.۶ فرزند در سال ۱۹۸۳ به ۲.۱ فرزند در سال ۱۹۹۱ افزایش یافته است. بنابر رفرمی که در بیمه والدین در سال ۱۹۸۶ صورت گرفت، در صورتی که فرزند دوم در فاصله سی ماه بعد از فرزند اول به دنیا آید، مادر می‌تواند طی این دوره ضمن سرپرستی از فرزند خود از حقوق کامل برخوردار باشد، بی آنکه شغل خود را از دست دهد. قبل از این رفرم، مرخصی بعد از زایمان مادر حداکثر یک سال بود که بعد از آن تا دو سال و نیم افزایش یافت. به اعتقاد هوئم انگیزه‌های کوتاه مدت والدین برای زایمان مجدد طی این دوره افزایش یافت. بدین گونه در حالی که طی دهه اخیر میزان باروری زنان ایتالیایی ۱.۳ و زنان آمریکایی ۲ فرزند است، باروری زنان سوئدی به ۲.۱ رسیده است. از سوی دیگر تنها ۱۳ درصد از زنان سوئدی هستند که هرگز مادر نمی‌شوند و این علیرغم سطح آموزش بالا و آزادی سقط چنین در این کشور است.

بدین تریتب تصویر پوپنو از موقعیت خانواده در سوئد کاملا صحیح نیست. نه فقط بعد از ۱۹۳۰، بلکه حتی قبل از آن نیز اشکال سنتی خانواده که در دیگر کشورهای غربی وجود داشت، در سوئد رایج نبوده است. حتی در قرن هفده و هجده میلادی خانواده کوچک در سوئد و اروپای شمالی مرسوم بود که متشکل از یک خانواده هسته‌ای با تعداد کمی فرزند و خدمتکار خانه، یعنی روی هم رفته پنج نفر بود. فرزندان در سنین جوانی معمولا شغلی در جای دیگر به دست آورده و خانه را ترک می‌کردند بی آنکه خود تشکیل خانواده داده باشند. سن متوسط ازدواج که امروز در سوئد سی سال برای مردان و بیست و هفت سال برای زنان است، در آن موقع بیست و شش سال برای مردان و بیست و سه سال برای زنان بود. همچنین به ندرت سه نسل با یکدیگر زندگی می‌کردند (فرزند، والدین و پدر و مادر بزرگ). زنان در کار مزدی تا حدودی سهیم بودند. حتی روابط جنسی قبل از ازدواج در سوئد بسیار زودتر آغاز شد. در استکهلم چهل و دو درصد از زوج ها، قبل از ازدواج با هم زندگی می‌کردند و یازده درصد از فرزندان محصول روابط قبل از ازدواج بوده که سپس از طریق ازدواج مشروعیت می‌یافتند.

گرانی مخارج عروسی از یک سو و جابجایی و مسکن گزیدن در استکهلم توسط زنان جوانی که با “مشکل” روبرو می‌شدند از سوی دیگر، در افزایش زندگی مشترک قبل از ازدواج که به “زناشویی استکهلمی” معروف بود، نقش مهمی داشت. اما مهم‌ترین عامل در این امر امکان امرار معاش زنان استکهلمی بود که خواهان داشتن روابط جنسی و زندگی زناشوئی بودند، بی آنکه به یک باره خواهان ازدواج باشند.

امروزه ازدواج بیش از هر کس در بین گروه‌های مومن مذهبی رایج است. اما حتی سی درصد از آن‌ها نیز قبل از ازدواج با یکدیگر زندگی مشترک داشته‌اند. گزارش دیگری از اداره آمار نشان می‌دهد که در نیمه دوم دهه ۱۹۸۰ زندگی مشترک خارج از ازدواج یک چهارم کل خانواده‌های سوئدی را تشکیل می‌دهد. نیمی از فرزندان در سوئد، خارج از ازدواج متولد می‌شوند که بالاترین میزان در کل دنیا است. با این همه هفتاد و هشت درصد از کودکان زیر هفده سال با پدر و مادر زندگی کرده و تنها سیزده درصد از آن‌ها با پدر یا مادر زندگی می‌کنند. طبیعا این به معنای دوری از مدل خانواده هسته‌ای است. به قول دالستروم تنوع اشکال زندگی مشترک الزاما به معنای کاهش اهمیت تشکیل خانواده نیست. با این همه غیر قابل انکار است که زندگی خانوادگی در مفهوم کلاسیک آن بطور جدی رو به فروپاشی و یا تضعیف است.

پیامدهای منفی تضعیف خانواده برای فرزندان؟

افزایش بی ثباتی خانواده در جامعه مدرن همراه با روند توسعه فردگرایی ای صورت می‌گیرد که ساخت جامعه را عمیقا دگرگون ساخته است. بی ثباتی خانواده در سوئد نیز با تمام پیامدهای منفی و مثبت آن، بیش از آن که محصول افزایش دخالت دولت (رفاه) باشد، پیامد تغییراتی است که گسترش فردیت به صورت ساختاری و روزمره به بار آورده است. برای مثال بی ثباتی در رابطه دو زوج از جمله محصول افزایش استانداردهای زندگی است که جدایی مسکن و محیط زیست را میسر نموده است. از سوی دیگر این بی ثباتی بی ارتباط با افزایش امکانات پیشگیری از بارداری نیست. همچنین یک فرد مجرد بالغ می‌تواند در جوانی خانه پدر و مادر را ترک کرده و خود خانه‌ی مستقل بیابد. علاوه بر آن، آدم‌ها مکان آن را دارند که رابطه خود را به بوته آزمون بگذارند و در صورت ناکامی از هم جدا شده و هر یک خانه مستقل خود را داشته باشند.

با وجود این، پوپنو از یک ناسازه (پارادکس) در دولت رفاه نام می‌برد: در حالی که امکانات رفاهی برای افراد بالغ تضمین شده اند، اما در عمل و علیرغم میل باطنی، امکانات زندگی مساعد فرزندان خراب‌تر شده است. او به وظیفه پرورش اجتماعی کودک اشاره می‌کند که در مقیاس گسترده‌ای توسط سازمان‌ها و نهادهای خارج از خانواده صورت می‌پذیرد؛ نظیر مدرسه، مهد کودک، خانه‌های تفریحی برای نوجوانان، دوستان و رسانه‌های عمومی. محتوای عملی و پیامد چنین شکلی از جامعه پذیری کودک آنست که خانواده به مقیاس گسترده‌ای قدرت، نفوذ و اتوریته خود را از دست می‌دهد. به نظر او کمبود بدیل‌های خصوصی در برابر آموزش‌های دولتی در سوئد، باعث شده است که خانواده‌ها امکان انتخاب نداشته و بی قدرت شوند. حتی دولت حق سلب سرپرستی از والدین را داشته و می‌تواند خود وظیفه سرپرستی کودک را – در صورت تخلف پدر و مادر – برعهده گیرد. همچنین به دلیل حضور زنان در بازار کار از ارتباط والدین با کودکان کاسته شده است. خلاصه آن که، رفاه اجتماعی باعث شده که مردم آن چنان که برای مراقبت و جامعه پذیری کودک وابسته دولت هستند، وابسته به خانواده نباشند.

بحث اصلی پوپنو آنست که طلاق و روند فروپاشی خانواده (و یا تضعیف آن) یک پدیده منفی است، زیرا تنها یک خانواده کامل (به ویژه با زنی که به کار خانگی می‌پردازد) بهترین محیط برای پرورش کودک محسوب می‌شود. فرزندان طلاق و خانواده‌های از هم پاشیده به طور کلی از شرایط بدتری برخوردارند.

مشکل پوپنو در آنست که در باره پیامدهای خانواده به صدور احکامی مستقل از شرایط می‌پردازد و نیازی برای اثبات ادعاهای خویش نمی‌یابد. برای مثال روشن نیست چرا به زعم او شرایط روحی و جسمی کودکان سوئدی بدتر است. بلکه او اشاره‌ای کلی به وضعیت بچه‌های طلاق می‌کند. او که خود به مکتب کارکردگرایی (فونکسیونالیسم) تعلق دارد، نیازی به بررسی خرد پدیده‌ها و تحولات مشخص نمی‌بیند و به تحلیل کلی بسنده می‌کند. هم از این رو نتیجه گیری هایش در مورد بچه‌های طلاق متکی به واقعیات جامعه آمریکاست و نه سوئد که در آن زنان و کودکان موقعیت کاملا متفاوتی دارند.

پژوهش‌های آمریکائی‌ها نشان می‌دهد که غالبا فرزندان محصول طلاق – به ویژه آنان که با یکی از والدین زندگی می‌کنند، از شرایط روحی و مادی بدتری برخوردار هستند. حال آن که پژوهش‌های سوئدی‌ها حاکی از آنست که کودکانی که تنها با مادر خویش زندگی می‌کنند، با خطر رشد نابرابر (چه به لحاظ روانی و چه مادی)، در قیاس با کودکانی که با پدر و مادر زندگی می‌کنند، روبرو نیستند. پژوهش نشان می‌دهد که قبل از هر چیز سطح آموزش و تعلق طبقاتی والدین در سلامتی و موقعیت کودک نقش دارد. در سوئد کودکانی که تنها با مادر خویش زندگی می‌کنند، از استاندارد زندگی بالاتری در مقایسه با دیگر کشورهای غربی برخوردارند. همچنین اگر کودکان سوئدی دارای مادری ازدواج نکرده و یا طلاق گرفته باشند، اهمیت سابق را دارا نیست. امری که در کشورهای دیگر متغیر است و در برخی از آن‌ها بر شرایط روحی فرزند مستقیما تاثیر می‌گذارد. نظام حمایت خانواده در سوئد به کاهش فاصله طبقاتی یاری رسانده و حداقلی از سطح استاندارد مادی را تضمین می‌کند. این واقعیت که مستقل از روابط پدر و مادر با یکدیگر، هر دو به لحاظ اقتصادی موظف به پرداخت مقرری برای کودک خویش هستند، از دشواری‌های اقتصادی برای والدین تک نفره می‌کاهد. از سال ۱۹۱۷ پدران موظف به پرداخت مخارج برای فرزندان (مستقل از این که محصول ازدواج بوده‌اند یا نه) شدند. این بدان معنی است که دیگر ازدواج هیچ اهمیتی برای موقعیت اقتصادی کودکان ندارد. وجود مهد کودک و مراقبت از کودکان امکان اشتغال اجتماعی برای والدین تنها را فراهم آورده است. برای ورود به مهد کودک نیز، کودکانی که تنها با یک والده زندگی می‌کنند، از حق تقدم برخوردارند.

همچنین حدود نیمی از کودکانی که تنها با یکی از والدین خود زندگی می‌کنند، تماس و ارتباط منظم و خوبی با والدین دیگرشان دارند. امروزه غالب فرزندان تازه متولد شده در سوئد با پدر و مادر واقعی خود زندگی می‌کنند.

فراموش نباید کرد که یک خانواده تک نفره، اغلب بدیلی است در برابر رابطه‌ای ناسالم و بیمار بین دو فرد. این بدان معنی است که هنگامی که رابطه بین دو زوج به بن بست می‌رسد، آلترناتیو دیگری وجود دارد که برای یک کودک می‌تواند به مراتب بهتر از به سر بردن در یک زندگی مشترک ناهنجار باشد. حتی تحقیقات دکتر تایبر Teyber روانکاو آمریکایی نیز نشان دهنده آنست که کودکانی که در آمریکا همراه با والدین پر اختلاف و نزاع زندگی می‌کنند، در قیاس با کودکانی که پدر و مادرشان جدا از هم بسر می‌برند، آسیب روانی بیشتری می‌بینند. وانگهی کودکانی که قبلا با پدر و مادر خویش زندگی میکرده اند، مدت‌ها بعد از جدائی، بار مشکلات روحی دوران اختلاف و جدایی را بدوش می‌کشند. روشن ساختن این که این مشکلاف صرفا به دلیل جدایی شکل گرفته، کار ساده‌ای نیست. وانگهی پژوهش‌ها نشان می‌دهد که در دو سال اول بعد از جدایی کودک و والد در دوران بحرانی بسر می‌برند. اما در دراز مدت چنین کودکانی از وضعیت روحی مناسب تری نسبت به دوران زندگی پر تنش گذشته برخوردار می‌گردند. از سوی دیگر در سوئد سرپرستی کودکان توسط مادران تنها به لحاظ اقتصادی، کمتر آنان را (در مقایسه با دیگر کشورها) با دشواری روبرو می‌سازد. در سوئد هشتاد و پنج درصد زنان مزدوج و تنها، به کار اجتماعی مشغولند که چندین برابر میزان اشتغال زنان آمریکایی است و از سایر کشورها نیز بالاتر است. در پیش گرفتن سیاست مالیاتی جداگانه برای زن و مرد در خانواده، افزایش اشتغال اجتماعی زنان را در پی داشته است. کمک هزینه‌های دولتی برای کودکان نیز به نوبه خود از بروز برخی پیامدهای منفی هنگام جدایی جلوگیری کرده است. رفرم در حقوق خانواده امکان سرپرستی مناسب کودکان را بعد از جدایی تقویت کرده است. با این رفرم‌ها موقعیت زنان شاغل در بازار کار (با قوانینی نظیر مرخصی یک ساله بعد از زایمان همراه با حقوق، حق بازگشت بعد از آن به کار قبلی، حق کار نیمه وقت در دوران یک سالگی نوزاد بدون از دست دادن حق کار تمام وقت) تقویت گشت. همچنین تنها ۷.۲ درصد از مادران جدا شده هستند که در آمدشان از سطح متوسط درآمد عمومی کمتر است. این رقم در مورد مادران جدا شده در آلمان ۳۲ درصد و آمریکا بیش از ۵۶ درصد است.

همچنان که لیندا هاس (Linda Haas) و باربارا هوبسن ‌جامعه‌شناسان آمریکایی به درستی اشاره می‌کنند، نگرش محافظه کار و ضد فمینیستی پوپنو مانع از آن شده است که او بتواند دریابد که بهبود موقعیت زنان عملا به معنای بهبود موقعیت کودکان در چنین خانواده‌هایی است. پوپنو در بررسی خود از موقعیت کودکان در جامعه سوئد، به امنیت اقتصادی و مادی و حقوق و امکانات آن‌ها برای یک زندگی هنجار توجه چندانی ندارد. امری که در پرورش و رشد عاطفی کودک بسیار مهم است. پرفسور ‌جامعه‌شناس سوئدی خانم لیلیستروم (Liljestrom) بر خلاف پوپنو بر آنست که افزایش برابری زنان و مردان و آزادی زنان، تاثیرات مثبتی بر زندگی خانوادگی داشته است. زیرا تنها تحت چنین شرایطی عشق می‌تواند اساس یک رابطه را تشکیل دهد که زندگی هنجاری را می‌آفریند.

پوپنو معتقد است اینکه به اعتبار وجود مهد کودک‌ها و مراقبت اجتماعی از کودکان، پدر و مادر هر دو امکان اشتغال در خارج از خانه را می‌یابند، الزاما به نفع کودک نیست. از نظر او آن چه کودک بیش از هر چیز بدان نیازمند است، وجود مادران خانه دار است که از کودک مراقبت کنند. همان طور که بیترمن اشاره می‌کند، بسیاری از پژوهش‌ها نشان می‌دهند کودکانی که مادرانشان از اشتغال برخوردار بوده و خود به مهد کودک رفته اند، بهتر از کودکانی که به مهد کودک نرفته و مادرانشان به مراقبت از آن‌ها پرداخته اند، در مدارس رشد کرده‌اند. از سوی دیگر پوپنو هیچ مبنای تجربی برای اثبات ادعای خویش در این مورد به دست نداده است. با این وجود تا آن جا که به خانواده تک والده مربوط است پژوهش‌ها نشان داده‌اند که مادران تنها هرگز نمی‌توانند هر دو نقش (مرد و زن) را برای کودک ایفا کنند. با این همه هیچ نشانی از ناموفق بودن زندگی کودکان با والدین تنها در دست نیست. همچنین غیر قابل انکار است که گذار از جمع گرایی سنتی به فردگرایی در جامعه مدرن از همبستگی و نزدیکی در میان اعضای خانواده در قیاس با گذشته کاسته است و برخی از نیازهای عاطفی و روحی کودکان تامین نمی‌شوند. در این زمینه‌ها جا دارد تعمق و پژوهش بیشتری صورت پذیرد. با این وجود راه چاره را نه در بازگشت به الگوهای قدیمی خانواده و آرزوهای نوستالژیک بلکه در راه حل‌های نوین باید جستجو کرد. راه حل پوپنو در تقویت خانواده هسته ای، از این نظر، حرکتی به قهقرا است که پیامدهای منفی بسیاری به ویژه برای زنان در پی خواهد داشت.

پیامدهای منفی سیاست تقویت خانواده

پیشنهادات پوپنو برای مقابله با تضعیف خانواده قبل از هر چیز زن ستیزانه است. او خواستار بازگشت زنان به خانه و تقویت نقش مردان در خانواده است که به معنای تجدید تقسیم کار جنسی سنتی و تشدید وابستگی زنان به مردان است. همچنین “موظف” کردن هر فرد به تشکیل خانواده و هر زن به مادر شدن معنایی جز محدود نمودن آن‌ها ندارد. از نظر پوپنو آزادی زنان مهم‌ترین دلیل فروپاشی و یا تصعیف خانواده است. روشن است که با بهبود موقعیت زنان، دلیلی به ادامه رابطه فرودستی – فرادستی که بین زنان و مردان در شکل کلاسیک خانواده وجود دارد، یافت نمی‌شود و زنان آزاد و شاغل اشکال دیگری از روابط را که در آن استقلال خود را از دست ندهند، جستجو می‌کنند. این تحول است که از نظر پوپنو ناخوشایند است. او می‌خواهد با نیمه وقت شدن زنان شاغل و یا حذف آنان از بازار کار، این استقلال را زیر سؤال ببرد. علاوه بر آن پیشنهادات محافظه کارانه پوپنو در تقویت خانواده هسته‌ای این امکان را به دولت
و بازار میدهد که به ویژه در دوران بحران اقتصاد کنونی با کاهش هر چه بیشتر رفاه اجتماعی و خانه نشین کردن زنان، از مخارج “اضافی” دولت و بازار تا آن جا که میسر است بکاهد. همچنین این پیشنهادات عملا به معنای مشروعیت بخشیدن به ایدئولوژی خانواده گرا است. ایدئولوژی‌های محافظه کار تاکید یک جانبه‌ای برجنبه‌های مثبت خانواده برای فرد و جامعه دارند. از این دیدگاه خانواده بورژوایی یک نهاد ضروری است و می‌بایست در برابر تهدیدات جامعه مدرن با اقداماتی نظیر آن چه پونپو پیشنهاد می‌کند، محافظت شود.

به زبان روشن تر، ایدئولوژی خانواده گرا، خواهان تقویت بینش کهنه‌ای است که بر پایه ستم جنسی و طبقاتی در جامعه و خانواده استوار است. ایده آل مورد نظر پوپنو (خانواده هسته‌ای بورژوایی دگر جنس خواه)، خانواده‌ای سلطه گر است که مناسبات پدرسالار – سرمایه سالاری را در جامعه مدرن مشروعیت می‌بخشد. پیش از این ویلهلم رایش و آدرنو نشان داده‌اند که چه رابطه نیرومندی بین این نوع از اقتدار خانواده و فاشیسم و دیکتاتوری وجود دارد. آن چه در واقع مورد نقد پوپنو و دیگر ایدئولوگ‌های محافظه کار است، اشکال جدیدی از روابط است که بر پایه دوستی و رفاقت در زناشوئی، پرورش آزاد و آزادی جنسی استوار است. آزادی از الگوی خانواده هسته‌ای در واقع حق انتخاب آزادانه را رشد داده است. تحلیل پوپنو از تضعیف خانواده در سوئد و دیگر جوامع مدرن، می‌تواند منبع مهمی برای پژوهشگران باشد، اما زاویه نگرش او قهقهرایی است و پیشنهاداتش چیزی جز محدود کردن انتخاب آزادانه در رابطه نیست.

خلاصه

منتقدین پوپنو و دیگر ایدئولوگ‌های محافظه کار در زمینه‌ی ‌جامعه‌شناسی خانواده، خود طیف ناهمگونی را تشکیل می‌دهند که از ‌جامعه‌شناسان لیبرال گرفته تا رادیکال‌ها و فمینیست‌ها را دربرمی گیرد که نه در نقد خود و نه به ویژه در ارائه آلترناتیو هم زبان نیستند. برای مثال ‌جامعه‌شناسان لیبرال همچون دالستروم برآنند که هیچ نشانه‌ای دال بر این که تنوع اشکال رابطه دو جنس و تضعیف خانواده هسته‌ای به معنای کاهش اهمیت زندگی خانوادگی در سوئد و دیگر جوامع مدرن است، وجود ندارد. اما این‌ها خود نیز روشن نمی‌کند که چه معیاری برای سنجش تضعیف و یا تقویت خانواده به کار می‌برند.

چنین ادعایی همان قدر می‌تواند غیر تاریخی باشد که ادعای پوپنو که تنها یکی از اشکال خانواده را معیار قرار می‌دهد. این واقعیتی است که خانواده بسیاری از کارکردهای سابق خود را از دست داده است. در نتیجه در یک چشم انداز تاریخی خانواده همچون یک نهاد اجتماعی تضعیف شده است و این روندی ست که در جوامع مدرن غربی کاملا به چشم می‌خورد. مشکل ‌جامعه‌شناسان لیبرال (سوئدی و غیر سوئدی) آنست که در دفاع از تحولات مثبتی که به نفع زنان و گسترش فردیت در جامعه مدرن رخ داده، می‌کوشند ادعای تضعیف خانواده را همچون پیامدی از این تحولات زیر سوال برند. اما می‌توان از زاویه سومی نیز به مسئله نگریست: تضعیف خانواده را به عنوان یک واقعیت پذیرفت بدون آن که آن را ضرورتا پدیده‌ای منفی خواند. موضعی که بسیاری از فمینیست‌های رادیکال‌ها به آن معتقدند. با این همه نمی‌توان تمامی پیامدهای تضعیف و یا فروپاشی خانواده را مثبت خواند. خانواده تا حدودی در جبران خلا عاطفی و روانی انسان تنهای جامعه مدرن نقش ایفا می‌کند. همچنین تاکنون بدیل روشن و عملی که بتواند پاسخ گو و جایگزین تمام کارکردهای خانواده در مفهوم مدرن آن گردد، به دست نیامده است. پژوهش‌های هوئم و دیگر ‌جامعه‌شناسان سوئدی نشان داده است که در کشوری نظیر سوئد که خانواده در آن جا از همه جا ضعیف‌تر است، کودکان به لحاظ حقوقی، اقتصادی و مادی از شرایط بهتری نسبت به دیگر جوامع برخوردارند. اما آیا آن‌ها توانسته‌اند روشن کنند که کودکان سوئدی (به ویژه آن‌ها که در خانواده تک والد به سر می‌برند) از کمبود عاطفی و روانی برخوردار نیستند؟ گرچه پاسخ به این پرسش روشن نیست اما یک مسئله کاملا روشن است: بازگشت به روابط گذشته پاسخ مشکلات حال و آینده خانواده نیست!

منابع:

Bradley, David (1990) Children, Family and the State in Sweden, Journal of Law and Society, vol 71 nr 4.
Biterman, Danuta (1992). Replik till Disturbing the nest, Stockholms universitet
Blankenthorn, David (1989) All in the family, The public intrest, nr 49.
Dalström, Edmond (1986). Teori och ideologi om familj, Sociologisk forskning, nr 2. Dalsröm, Edmond (1990). Recension av Disturbing the nest, Sociologisk forskning nr 2.
Fant, Maj (1986). Från kärnfamilj till särbo, familjenormer och familjeformer, Stockholm.
Haas, Linda (1989). Recension of Disturbing the nest, Journal of Marriage and the Family. vol 15, nr 1.
Hobson, Barbara (1990). Recension of Disturbing the nest, American Journal of sociology, vol 69, nr 1.
Hoem, Beitta & Hoem, Jan (1988). Dissolution in Sweden, Stockholms universitet.
Hoem, Jan (1990). Remarkable recent fertility in Sweden, Stockholms universitet.
Hoem, Jan (1992). Thriving families in the Swedish welfare state, Stockholms universitet.
Lewin, Bo (1986). Kvinnor, man och sexualitet, Sociologisk forskning, nr 2.
Liljeström, Rita & Lenner _ Axelsson, Barbro (1983). Varför har det blivit så svårt att hålla ihop, Stockholm.
Liljeström, Rita (1986). Indiciden och äret, Sociologisk forskning, nr 2.
Neitz, Mary Jo (1991). Recension of Disturbing the nest, The Annals of the American Academy of political and social Science, mars 1991
Popenoe, David (1988). Disturbing the Nest: Family Change and Decline in Modern Societies (Social Institutions and Social Change). Amazon, USA.
Sorrenting, Constance (1990). The Changing Family in International perspective, Monthly Labor Review, mars 1990
Teyber. D. (1983). Divorce Children, New York.
Thorntum, Arland (1990). Recension of Disturbing the nest i Contemporary Sociology, vol 91, nr 4.


از همین نویسنده