گروه فرهنگ – آیا «معلولیت» ناتوانیست یا ما از پذیرش «معلولیت» ناتوانیم؟ سهم حکومتهای جبار که حقوق مدنی شهروندان را زیر پا میگذارند، در «معلول» کردن انسانها چیست؟ آیا توانستهایم در ادبیات معاصر ایران نشان دهیم که چگونه حکومتها در طول تاریخ تن و روح انسان را از کار انداختهاند، یا اینکه نویسندگان و شاعران ما همسو با قدرت حاکم ناتوانی روحی و جسمانی را تحقیر کردهاند؟
سعید سبزیان که دانشآموخته دانشگاه واترلوست و در زمینه نظریه ادبی و بلاغت پژوهش میکند، تلاش میکند در نظریهای که در چارچوب کار دانشگاهیاش ارائه داده، پاسخی برای اینگونه پرسشها بیابد. با او درباره «معلولیت و ادبیات» در چارچوب نظریهای که ارائه داده، گفتوگویی کردهایم. بخش نخست این گفتوگو پیش از این در دفتر «خاک» از نظر خوانندگان گذشت، اکنون توجه شما را به بخش دوم و پایانی آن جلب میکنیم:
شما در پژوهشتان پیرامون معلولیت و بلاغت به این نکته اشاره میکنید که در واقع در زبان روزانه ما معلولیت را ناتوانی، عیب و گناه تعبیر میکنیم.
سعید سبزیان، پژوهشگر و منتقد ادبی
سعید سبزیان – بلی. زبان دستور انگیزههاست. یعنی هر کلمه، کلمه بعدی و فکر بعدی را به خود فرا میخواند. ادبیات و زبان روزمره، پدیدهها را یا با واژههای الاهیاتی (خوب) یا شیطانی (شر) معرفی میکنند. مثلاً اگر معلولیت یا هر چیز دیگری را با ایستایی و بیعملی مرتبط کنید آن کلام شما زنجیرهای و نظامی از درماندگی و ایستایی را به خود خواهند خواند. تصویر معلولیت به این واسطه در زبان و در تفکر ریشه دوانده و مسبب نگاه تاریخی ما به معلولیت شده است. چند مثال میآورم که ببینید چگونه معلولیت حاصل زبان و دین و سیاست و هنرهاست. به این مثال توجه کنید که «رئیس انجمن داروسازان تهران» چگونه با جعل و جهل استعاری قصد دارد بلاغی باشد (یعنی ملت ناراضی از خدمات داروسازی را راضی کند): «اقتصاد فلج» داروخانهها، امکان ارائه خدمت مناسب به مردم را سلب کرده است.» این فرد نابهسامانی وضع داروسازی در ایران را با «استعاره» از تن یک معلول بیان میکند و این را القاء میکند که فرد فلج توان و کارایی ندارد. از آنجا که ملت ما معلولیت را مساوی با ناتوانی میداند، این فرد مثل همه ما ناتوانی ناشی از تحریمات اقتصادی و بیکفایتی مدیریتی را در اداره یک سازمان در اندام یک فرد با نقص بدنی فرافکنی میکند و به هدف بلاغیاش (راضی کردن معترضان) دست مییابد.
به این جمله از بیانیهای از جبهه ملی توجه کنید: «جبهه ملی ایران به آنهایی که با «سیاست کور» «دشمنِ دشمن من دوست من است» هشدار میدهد، یکبار بیآبرویی کافیست به سر عقل بیایید ودریابید که در چه منجلابی غرق میشوید.»
در این جمله، جبهه ملی نابینایی را در یک مفهوم استعاری برای بیان کردن بیعقلی و فساد گروهی از اپوزیسیون آورده است و قصد دارد با این بلاغت که فرد نابینا بینش ندارد و لاجرم سقوط میکند این را القاء کند که جبهه ملی چشم بینای اپوزیسیون است. این خطای داوری ناشی از این است که گوینده منشاء دانش را در «دیدن» خلاصه میکند و حواس دیگر را نادیده میگیرد.
علیرضا نوریزاده که خودش حامی اقلیتهاست زبانش نشان از برتربینی بدن سالم دارد. او در مورد تحریمها گفته: «این مسائل هم وجود ندارد که آمریکا بخواهد به ایران حمله نماید پس آمریکا به فکر جنگ نیست بلکه میخواهد از طریق نفت ایران را فلج نماید». در کلام او هم، فرد فلج از کارافتاده است و مصرف ندارد. وی هم این فلج را نوعی عذاب و مکافات میداند.
از این مثالها برمیآید که ما در زبان روزانهمان از بدن معلول برای رساندن پیام هزینه میکنیم. این نوع زبان البته «بیان فحاش» است که «بوطیقا و جنبش یا بیداری معلولیت» باید وارد گفتوگوی انتقادی با اینگونه تفسیر از جهان شود و حیثیت خود را بازیابد.
دین در این میان چه نقشی دارد؟
بسیاری از انسانها به دین اعتقاد دارند و در ایران هم منشأ تقلید و تأثیرپذیریهای بسیار است.
در مسیحیت و یهود و اسلام تنبیه بدنی ریشه دراز دارد و بنابراین بدن معیوب را به گناه و شرم ربط میدهند. آیا شما مردمی را ندیدهاید که میگویند «کور شم اگه دروغ بگم»؟ یا ندیدهایم که مردم مواظب رفتار دینیشان هستند نکند بلایی سرشان بیاید؟ اصلاً صدقه معیارش همین ربط معلول شدن با نیروهای آسمانی است. مثلاً ببینید در این جمله آیتالله العظمی نوری همدانی چگونه نابینایی را مکافات و تنبیه میداند: «آیتالله خامنهای به عنوان فرزندی از تبار علیبنابیطالب (ع) با تأسی از مولای خود، با هوشیاری کامل در مقابل توطئهها ایستادگی و چشم فتنهها را کور کردند.»
این شخصیت دینی با متصل کردن نگاه خودش به رهبر و امام علی بلاغتی دینی به زبان خود میدهد و کور کردن را مجازات میداند.
میشل فوکو هم این موضوع را بررسی کرده است که چگونه در دین بیماری با گناه مرتبط میشود. وی این را در چند جا از جمله در «پیدایش کلینیک» بیان میکند. نمونهاش را در کلام رهبر ایران میبینیم. [سید علی خامنهای] در پیامی به مناسبت هفتمین روز کشته شدن جمعی از مردم زاهدان در انفجار مسجد جامع میگوید: «در این حادثه خونین دست گنهکار و مُجرمِ منحرفان متعصب وهابی با پشتیبانی و فتنهانگیزیِ سازمانهای جاسوسی بیگانه، دلهایی را داغدار و خانوادههایی را عزادار کرد […] متعصبان کور و جاهل و قاتل، دل گمراه و باطن ظلمانی خود را به قدرتهای فاسدی سپردند که دشمنی خود را با اسلام و مسلمین، بارها و بارها نشان دهند…»
در این مثال مشخصاً کوری با تعصب و ترور و شرارت و جهل و خباثت مترادف گرفته شده و بلکه حتی منشأ همه این بدیها تلقی شده است.
در ادبیات داستانی معاصر ایران هستند آثاری مثل داستان کوتاه «سرباز کوچک» نوشته محمد کلباسی که به موضوع «معلولیت جسمانی» پرداختهاند. اما در مجموع این موضوع در ادبیات پیش از انقلاب چندان نمودی نداشته. آیا آثاری را سراغ دارید که پس از انقلاب در سایه جنگ به «معلولیت جسمانی» پرداخته باشند؟
این پرسش مرا به جوابهایی میبرد که فعلاً دوست ندارم در بحث ما باشد چون اگر معلولیت را در سایه جنگ طرح کنیم، کمکی به معلولین مدنی نمیکنیم. یک نمونه شخصیت ادریس در زمستان ۶۲ است. فیلم مستند سودابه مرادیان به نام «ماشین روز قیامت» نمونه جالبی است که بررسی آن را به بعد میگذارم. «سرباز کوچک» متأسفانه در دسترس من نیست.
میخواهیم بدانیم شما که پیرامون «بلاغت» و «معلولیت» پژوهش میکنید، در مجموع به چه دریافتی رسیدهاید. ما در فرهنگ ایرانی معلولیت را چگونه میبینیم؟
سعید سبزیان: «ما در زبان روزانهمان از بدن معلول برای رساندن پیام هزینه میکنیم.»
ما دو مقوله معلولیت داریم در ایران که آن را از همه گفتمان پیرامون معلولیت در جهان استثناء میکند:
۱. استفاده بلاغی از معلولیت برای تداوم قدرت در سایه یا در اتصال با حکومت
۲. استفاده بلاغی از معلولیت برای اعاده حق مدنی.
به نظر من گفتمان دوم در اولویت قرار دارد و در این راستا در همسویی با منشور حقوق بشر و تعریف آن از معلولیت حرف میزنم. یعنی به مقوله معلولیت مثل مشکل مدنی زنان در ایران یا مشکل اقلیت دینی یا مسالهی سیاهان محروم از حیثیت و فرصت شغلی در سایهی سفیدان نگاه میکنم. به عبارتی وقتی از بوطیقای معلولیت حرف میزنم، خواه و ناخواه وارد عرصه سیاسی دفاع از معلولیت شدهام.
فکر نمیکنید ورود به این موضوع از این زاویه ادبیات را به ورطه شعار بیندازد؟
ابداً. ادبیات غیر اجتماعی عرصه شعار و لاس زدن با احساسات است. ادبیات اجتماعی برای زندگی است. ادب و هنری که لاف «هنر برای هنر» یا «استمناء» هنری میزند بتی را بیرون از خود دارد. پس هنر غیر اجتماعی وجود ندارد. ادبیات و هنر کارشان «کشف منفی» است. ممکن است عدهای بخواهند «بوطیقای معلولیت» یا هنر اجتماعی را محکوم به شعاری بودن بکنند، این دسته از نویسندهها، فیلمسازها و شاعران و منتقدان فقط کلمه سیاسی را در گفتوگوهای ما میشنوند و مثلاً عاجرند از اینکه تلویحات سیاست در زندگی را در شعر سهراب سپهری یا فروغ فرخراد یا داستان مسخ کافکا ببینند. منظورم در اینجا این است که در «هنر و ادبیات معلولیت» لازم نیست مثلاً بگویید جلوی ساختمانهای وزارت آموزش و پرورش یا در پلههای ورودی پارک ملت تهران یک فرد با مشکل جسمی توان بالا رفتن و ورود به آن فضا و در نتیجه مشارکت شغلی یا تفریحی ندارد یا اتوبوسهای ایران مانند آنچه در این سوی دنیا میبینیم برای معلولان طراحی نشده. اینگونه گفتار در شعر و فیلم و داستان قطعاً شعاری است و ارزش هنری ندارد. در عوض میشود به نسبت خلاقیت هنرمند این موضوع را به انتقاد کشید.
در واقع حرف شما این است که بحث «بلاغت» و «معلولیت» یک فایده مدنی هم دارد و آن هم این است که ما را متوجه حقوق مدنی معلولان میکند. با اینحال خوب است نمونههایی از ادبیات فارسی بیاورید. ببینیم نمود معلولیت در آثار شناختهشدهمان چگونه بوده است…
یک «نتیجه» مهمش این است. اما هدفش بررسی نظری این موضوع است که هنرها چگونه در تصویر معلولیت بر اجتماع تأثیر میگذارند و ادبیات معلولیت چه بلاغتی را برای تثبیت هویت خود به کار میگیرد. پیشینه ادبیات و هنر معلولیت به نخستین شاعر ایران، رودکی برمیگردد. ولی رودکی هم جزو جریان ساکتسازی معلولان است. گواه ما بر این رویه رودکی همین است که هنوز مورخان ادبی درماندهاند که او از چه وقت در زندگیاش نابینا بوده است. پس چنین شاعر عظیمی اگر مینوشت که چگونه با نابینایی زندگی میکرده و مردم چگونه با او رفتار میکردهاند الان ما کلی سرمایه ادبی درباره نگاه اجتماعی به معلولیت داشتیم.
خب، اگر نابینا بوده، شاید امکانش را نداشته که اشعارش را بنویسد. میتوانیم تصور کنیم که در آن زمان منزوی شده باشد. بهتر نیست که برویم سراغ نمونههای مکتوب؟
ما نمونههای فوقالعادهای داریم که باب آنها به بوطیقای معلولیت باز است و هیچکس تا به حال به آنها توجه نکرده. مثلاً در «بوفکور» نوشته صادق هدایت از معلولیت به شکل استعاری برای نشان دادن تباهی ملی استفاده میکند. در «شازده احتجاب» نوشته هوشنگ گلشیری از بیماری سل استفاده شده. عباس معروفی در «سمفونی مردگان» بخش وسیعی از رمان را با شخصیتهایی با معلولیت ذهنی تصویر کردهاند. در رمان «سفرکردهها» هم همچنین. ولی چون این رمان را دو سال قبل خواندهام به یاد ندارم که نویسندهاش در دستهای قرار میگیرد که معلولیت را عیب میداند یا خیر. اینها زمینههای بعدی تحقیق من است. اخیراً داستان «چه کسی از دیوانهها نمیترسد؟» منتشر شده که این را هم در زمره «معلولیت نقابی» میگذاریم. داستان «کلبه تنهایی» فصیح نمونه دیگری است که شخصیت گل مریم را با معلولیت نشان داده ولی این داستان با نگاه ترحمآمیر به معلولیت نوشته شده اما قضیه تجاوز به این دختر لال و فلج گامی مهم در حمایت از قربانی شدن این افراد است. ضمن اینکه این داستان قدری به کلیشه بینالمللی نزدیکتر است چون هم نشان میدهد این شخصیت مورد تجاوز قرار میگیرد، هم اینکه این فرد را مثل انسانهای عادی دارای جنسیت معرفی میکند. این معلولیت را قربانی شگفتیآفرینی نمیکند.
یعنی شما میگویید اگر در داستانی، شخصیتی که در داستان وارد میکنیم و او را میپرورانیم، بیمار باشد و از بیماری او برای به بیان درآوردن یک مفهوم استعاری سخن گفته باشیم، از زاویه «بلاغت» – و به گفته شما: «بوطیقای معلولیت» – که به آن اثر بنگریم، ممکن است نویسنده از معلولیت سوءاستفاده کرده باشد. چون معلولیت را به عنوان یک نقص جلوه داده و نه یک موقعیت وجودی. اما اکنون این پرسش پیش میآید که در هنر کلاسیک اصولاً بازآفرینی زیبایی یا آنچه که ما به عنوان «زیبا» میشناسیم، هدف هنرمند است. در دوران مدرن و پستمدرن مفهوم زیبایی دگرگون میگردد. «معلولیت» آیا به نظر شما زیباییست یا زشتی؟ آن را چگونه میتوان بازآفرید؟ آیا نمونهای سراغ دارید؟
سعید سبزیان: «به مقوله معلولیت مثل مشکل مدنی زنان در ایران یا مشکل اقلیت دینی یا مسالهی سیاهان محروم از حیثیت و فرصت شغلی در سایهی سفیدان نگاه میکنم.»
این پرسش بینهایت روشنگرانه و لازم است. اما باید مانع از کژتابی شویم. دوران پسامدرن سپری شده است. امروز معلولان از «دیس مدرن» حرف میزنند. پستمدرن هویتهای متفاوت را پذیرفت ولی اشکالش این بود که هویتهای متفاوت را از زاویه یا در سایه هویت مرد/سفید/سالم تعریف کرد. در دوران ما که دوره «دیس مدرن» («نفی مدرن» یا «مدرنزدایی») است هویت را برخلاف پست مدرنیسم «هویت وابسته» میدانند. پست مدرن انسان را و آگاهی انسان را زایل شده از تکنولوژی میدید، ما امروز هویت را وابسته و متصل به تکنولوژی میبینیم. به عبارتی، در معلولیت و سلامت، تکنولوژی ادامه بدن و جزئی از بدن است. پس ویلچر یا «ربات کمکی انسان» جزوی از تن ماست. با این تعریف ویلچر نه تنها زندان معلول نیست بلکه وسیله تند رفتن و راحت رفتن انسان است. ابزار معلولیت چه تفاوتی با مثلاً اینترنت برای افراد سالم دارد وقتی آنها هم با نداشتن این وسایل درمانده میشوند؟ در ادامه سؤال شما، من نمیگویم معلولیت زیبایی است گرچه برخی شعرا و فیلمسازها چنین باوری دارند. مثلا کنی فریز در شعری میگوید: «پس هر شب عریان بر تخت/ تن من بینیاز از درمان است /ولی حسرت بیگناهی میبرد. اگر با وجود این عیوب معصوم باشم، زیبایم».
«فریز» نظام دین (مثل آنچه از شبستری گفتم) و فرهنگ (مثل آنچه از فرهنگ سینمای ظاهرگرای هالیوود و ایران میبینیم) را در هم ریخته با همین چند مصراع. او به همه اینها لگد میزند و تن خود را در شعرش عریان میکند و به تماشا میگذارد و میگوید شما بیهوده تن مرا به گناه و زشتی تعبیر میکنید. من زیبایم و شما هم باید مرا بیگناه بدانید.
ما به چنین شاعرانی نیاز داریم که با جسارت از تن خود بنویسند. چکیده حرف و نظر من این است که معلولیت سخت است، دشوار است و رنج و سببهای آن باید نوشته و تصویر شود. خیّام ظهیری، از شعرای شهرستان رضوان شهر تالش که به تازگی نابینا شد و با جسارت در وبلاگش از ناراحتیاش نوشت کار بزرگی است و وی باید حالا در شعرش به این نمود ببخشد.
زیبایی یک برساخته (تصویر کاذب) فرهنگی است. به هر انسانی آب را نشان بدهی میگوید این آب است چون جوهری است و فرهنگی نیست. اما زیبایی بیجوهر است، همیشه ثانوی یا به قول فلاسفه «عرضی» است و وجودش متکی به چیزی دیگر است. زیبایی تا حد زیادی متأثر از علم هندسه و نظریه در باب تقارن است. اما چرا ما باید زیبایی را با تقارن هندسی تعریف کنیم تا مثلاً بدن خاصی را زیبا و نوعی دیگر را زشت بدانیم؟ وقتی تفاوت در شکل پا و دست و صورت یا زاویه چشم با نگاه هندسی و پزشکی توصیف شود ما معلولیت را خلق میکنیم. توجه داشته باشید که ما منکر تفاوت در کارکرد بدن نیستیم بلکه میگوییم به علت نادیده گرفتن تفاوت است که از فردی با توان متفاوت انتظار داریم همان کاری را بکند که مناسب یک بدن دیگر با امکان متفاوت است. این میشود سرکوب، اقلیتسازی جسمی.
آیا شما میگویید آثار معلولان در زمینه معلولیت اعتبار بیشتری دارد؟
ابداً. آن چیزی که من تأکید میکنم این است که نویسندهها و فیلمسازها باید از جهانبینی آرمانپردازانه قدیمی فاصله بگیرند و ستیزهای انسان امروز را ببینند و باورها را زیر و رو کنند. مثلاً به هویت معلول در جامعه و در تلویزیون بنگرند و این نقشها را بر هم بزنند. تصویر «پدر نادر» در فیلم «جدایی نادر از سیمین» نقش سیاست و مسئولیتش در قبال معلولیت را ساکت کرده، ولی مسأله زنان و دورویی دینی و ستیز قشری میان انسانهای سالم را برجسته کرده و تاوان پدر معلول را به گردن خانواده نهاده و چشم دوربین را بر روی معماری و مهندسی پزشکی بسته و در حالی که فرد معلول را یکی از موانع استقلال و عزیمت به سوی رهایی (مهاجرت) زوج جوان نشان میدهد (و انتقاد را متوجه نظام پدرسالاری میکند) این را برجسته نمیکند که تکنولوژی برای نگهداری فرد مبتلا به آلزایمر واجب است اما دولت و نظام پزشکی ایران قادر نیست با دوربین و زنگ خطر یا هر نوع خدمات دیگری برای کمک به نگهداری این معلول به خانواده کمک کند. نوشتن از معلولیت، نوشتن از هویت و ستیز و تقلا است. دانش و زاویه دید در زمینه معلولیت مهم است نه اینکه چه کسی مینویسد. فقط هندسه و پزشکی نیست که نگاه ما به معلولیت را متعصب میکند. حتی عرفان هم که مدعی نهانبینی و مساوات است در شمار عواملی است که من آن را «گفتمان تعلیل» مینامم. به این شعر عرفانی توجه کنید از شیخ محمود شبستری:
«هر آن چیزی که در عالم عیان است
چو عکسی ز آفتاب آن جهان است
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
تجلی گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف آن معانی را مثال است
صفات حق تعالی لطف و قهر است
رخ و زلف بتان را زان دو بهر است»
شبستری با نگاهی افلاطونی جهان ما را سایه دنیایی حقیقی میداند که در آن تقارن صورت برابر با شکوه و زیبایی و جایگاه برتر است. حالا غیر این تقارن میشود زشتی و پستی و زبونی.
شما از نگاه افلاطونی سخن در میان میآورید در حالیکه نگاه در طول زمان دگرگون میشود.
من نگاه افلاطونی شبستری را نقد میکنم. اتفاقاً بوطیقای معلولیت از ارسطو شروع میشود و فرمول افلاطون ضد معلولیت است. افلاطون اعتقاد دارد ادبیات بازتاب واقعیت نیست، ولی بوطیقای معلولیت در صدد بازنمایی واقعیت معلولیت است و نه آرمانپردازی درباره آن. همانطور که گفتم ادبیات «نمایش اجتماع» است و برای ارسطو زبان یک «عمل نمادین» است و چنانکه جی. ال. آستین هم میگوید ما با کلمهها کار انجام میدهیم. برای من هم ادبیات همان کاری را میکند که ارسطو در فصل ششم بوطیقا میگوید: ادبیات میسازد، کاری انجام می-دهد (مثلاً موضع میگیرد)، و حقیقتی را درمییابد که پنهان بوده و به مردم میشناساند. در بوطیقای معلولیت این برجسته میشود که با نوشتن از معلولیت، نویسندهها در حال و روزگار آنها تاثیر میگذارند. معلولیت را نباید تمجید کرد چون به سبب نوع معماری و توضیع مشاغل موجب رنج است. ارسطو در کتاب «بوطیقا» به نمایش همچون ابزاری برای تغییر نگاه میکرد، و میگفت پشت نمایش «انگیزه» وجود دارد برای تغییر. نظریه ارسطو درباره تراژدی جکیدهاش این است که افراد چطور با استفاده از زبان و تصویر جایگاه هویتی برای خود میسازند. افلاطون شاعران را مضر میدانست برای اجتماع، حال آنکه من میگویم ادبیات «نمایش اجتماع» است. نویسنده با ترسیم فرد معلول، او را در جدال با اجتماع میگذارد. حرفی که اگزیستانسیالیستها درباره «انزوا» میگفتند، امروز بیشتر مصداق روزگار معلولان است.
برگردیم به ادبیات که محور بحث ماست. در شعر معاصر معلولیت چه نمودی داشته؟
غالب شاعران و نویسندگان ایماژهایی از معلولیت دارند. شعر جدید ما پر است از ایماژهای معلولیت. بعضی معلولان را استعارهای برای مکافات و رنج و برخی شاعران از معلولیت در مفهوم دشمنی و هیولا و بدی و برخی برای برانگیختن ترحم از آن استفاده کردهاند. مثالی میآورم از شهریار. شعری سروده درباره بسیج. او در این شعر همچنان که پیش میرود دشمن ائمه را کور میداند و کوری را در یک مفهوم استعاری برای بیان خیانتکاری برمیگزیند. مینویسد:
«کوردل بودند اهل کوفه و بیعتشکن
قوم سلمان است این قوم دلآگاه بسیج.»
در شعر «منت دونان» از نیمایوشیج به شکل دیگری به معلولیت نگاه شده است:
«زدن یا مژه بر مویی گرهها
به ناخن آهن تفته بریدن
ز روح فاسد پیران نادان حجاب جهل ظلمانی دریدن
به گوش کر شده مدهوش گشته
صدای پای صوری را شنیدن
به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بیپر
به جوف صخره سختی پریدن گرفتن
شر ز شیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله الوند بر پشت
پس آنگه روی خار و خس دویدن
مرا آسانتر و خوشتر بود زان
که بار منت دونان کشیدن»
در این شعر اگر نیما میگوید حاضر است کر یا کور باشد ولی منت انسانهای رذل را نکشد در حقیقت کری و کوری را در امتداد خوار شدن و حقارت میداند ولی کوری و کری در نظر او به زندگی شرافتمندانه نزدیکترند.
به عنوان آخرین پرسش به ما بگویید که آیا پژوهش شما فقط به ادبیات نظر دارد یا سایر هنرها، از جمله نقاشی و سینما را هم دربرمیگیرد؟
«مطالعات فرهنگی معلولیت» جایی را به حال و اختیار خود نخواهد گذاشت، از همه هنرها گرفته تا همه علوم تا نژاد و جنسیت و جنگ و رسانهها تا دکوراسیون منزل و شکل آشپزخانه و پارکینگ، همه شئون زندگی اجتماعی ما را دربرمیگیرد.
سپاسگزار شما.
در همین زمینه:
::نوشتن از معلولان، نوشتن از هویت آنان است، بخش نخست گفتوگوی دفتر «خاک» با سعید سبزیان::
عکسها: بیماران روانی در آسایشگاهی در قم، خبرگزاری مهر
از این که شما به موضوع فراموش شده ای چون معلولان می پردازید بسیار منونم،مرگ بر جمهوری اسلامی که بیش از همه اقشار با بی توجهی به وضعیت معلولان به خصوص وضعیت اشتغال آنان زندگی را برای آنان تلخ ودشوار کرده است. با سپاس
کاربر مهمان / 22 July 2012