زهرا باقری‌شاد -مینو عبدالله‌پور در داستان‌نویسی از آموزه‌های تآتر تأثیر گرفته است. او می‌گوید در داستان‌هایش رد پایی به جا نمی‌گذارد و تنها به فکر گشودن دریچه‌ای است به روی مخاطب.

مینو عبدالله‌پور گرچه از تجربه نمایشنامه‌نویسی هم برخوردار است، اما بیشتر به رمان‌نویسی علاقه‌ دارد و همچنان از رمانی که در سال ۱۳۸۶ نوشته و به ناشر داده اما هنوز مجوز انتشارش را دریافت نکرده با دریغ سخن می‌گوید.

عبدالله‌پور نخستین مجموعه‌داستانش را با عنوان «مجسمه شیوا» در سال ۱۳۸۴ منتشر کرد و پس از شش سال «آنالی»، دومین مجموعه‌داستان او منتشر شد. در ادامه گفت‌وگویم با این نویسنده جوان را می‌خوانید.

داستان‌های کوتاه تو از یک فضای نمایشی برخوردار است و در مجموع به گمانم وصف صحنه برجسته‌تر از شخصیت‌پردازی‌ست. داستان‌هایت را که می‌خواندم، گاهی فکر می‌کردم با یک خیمه‌شب‌بازی مواجه هستم که عروسک‌هایش طبعاً از خودشان اختیاری ندارند و یک نفر دارد از پشت صحنه آن‌ها را بازی می‌دهد.

بیشتر از اینکه نمایشنامه‌نویس باشم، داستان‎نویس هستم؛ با دو – سه سالی یک نمایشنامه، آن هم کارهایی که فرصت اجرا پیدا نمی‌کنند، نمی‌شود به کسی گفت نمایشنامه‌نویس. اما، با این‌حال آموزه‌های تآتری را نمی‌شود دست‌کم گرفت. جوهره‌ درام عملی‌ست که در صحنه اتفاق می‌افتد و همه را درگیر می‌کند، پس درام درست جایی تمام می‌شود که داستان‌های من شروع می‌شوند، یعنی عملی اتفاق افتاده است وتأثیرش را بر شخصیت‌ها گذاشته و آن‌ها تصمیم‌هایی گرفته یا نگرفته‌اند و حالا ما با پیامدهای آن روبرو هستیم. شخصیت‌های من، در مجموعه داستان «آنالی» معمولاً باری از گذشته را به دوش می‌کشند. آن‌ها نتوانسته‌اند یا نخواسته‌اند گذشته‌شان را به شکل مطلوب بگذرانند. در شخصیت‌پردازی و وصف شخصیت‌ها، همیشه سعی می‌کنم مستقیماً چیزی درباره آن‌ها نگویم و بگذارم خودشان در فضای داستان نمود پیدا کنند و خواننده آن‌ها را درک کند. با نوشتن هر داستان دنیایی آفریده می‌شود و شخصیت‌ها درگیر ماجراهای آن دنیا می‌شوند. چون درونیات شخصیت‌ها برایم مهم است، آن‌ها را اغلب در بستر رویدادهایی قرار می‌دهم تا درونیاتشان برای خواننده عیان شود.

تخیل در داستان‌هایت ‌گاهی واقعاً مغلوب این سبک نوشتاری می‌شود. هرجا دلت بخواهد گلوی آدم‌های داستانت را می‌گیری و تخیل را متوقف می‌کنی و صحنه می‌سازی.

«آنالی» مجموعه داستان، نوشته مینو عبدالله‌پور 

با این نتیجه‌گیری‌ موافق نیستم. نمی‌دانم از کجای داستان‌ها به این داوری رسیده‌ای؟ کاش تکه‌هایی از داستان را می‌آوردی تا دقیق‌تر درباره‌اش با هم حرف بزنیم. اما اگر بخواهم پاسخی بدهم، با توجه به اینکه نمی‌دانم تعریفمان از تخیل یکی است یا نه، باید بگویم صحنه‌سازی و درگیر کردن شخصیت‌ هم، به نظر من نوعی قصه‌پردازی و تخیل است.

آیا این صحنه‌آرایی‌ها مانع از این نیست که خواننده بتواند فضا را تخیل کند؟

همیشه می‌خواهم در داستان‌ها پنجره‌ای جلوی خواننده باز کنم تا در ‌‌نهایت پس از پایان داستان، تصمیم‌اش را بگیرد که آیا می‌خواهد از این پنجره نگاهی حتی شده گذرا به چشم‌اندازی دیگر بیندازد؟

یعنی از آن نویسندگانی هستی که یکراست می‌روی سراغ اصل ماجرا؟

شیفته قصه گفتن هستم و قصه‌ها در داستان‌های دیگران هم خیلی جذبم می‌کند اما این قصه‌ها جدا از شخصیت‌هایی نیست که چنین قصه‌هایی را رقم زده‌اند.

گاهی به‌نظر می‌رسد که با انتخاب راوی مرد می‌خواهی از اینکه بگویی راوی یک زن است زیرکانه فرار کنی. مثل این است که پشت آدم‌ها و حادثه‌های داستا‌‌ن‌هایت پنهان شده باشی. این رفتار محتاطانه یک خوبی دارد و آن هم این است که تو را از خطر خاطره‌نویسی دور می‌کند.

با تو هم‌عقیده نیستم. در همین مجموعه داستان «آنالی»، که شامل ۱۰ داستان کوتاه می‌شود، من هفت راوی زن دارم، یعنی تنها سه راوی مرد در این مجموعه وجود دارد. تنها زمانی شخصیت مرد را انتخاب کرده‌ام که بخواهم از طریق او داستان زنی را گفته باشم که تاثیر شگرفی بر کل داستان گذاشته است. فکر می‌کنم این نوعی تکنیک است، به جای اینکه بخواهیم مستقیماً سرگذشت کسی را تعریف کنیم، حاشیه‌ها و اشخاصی که با او و زندگیش درگیر بوده‌اند را روایت می‌کنیم و در این میان از دریچه چشم دیگران است که او به‌تدریج پدیدار می‌شود. قرار نیست من به عنوان داستان‌نویس از خودم بگویم یا از خاطره‌هایم. گمان می‌کنم یک داستان‌نویس می‌بایست تا جایی که می‌تواند ردپای خودش را در داستان‌هایش پاک کند. داستان‌هایم با اینکه برآمده از من و شرایط زندگی من است، اما کاملاً دور و مستقل از من هستند. داستان‌های این مجموعه قرار نیست راهی برای شناختن من باشند، تنها دریچه‌هایی هستند که به‌روی خواننده گشوده‌ام.

در «آنالی» با دو دختر روبرو هستیم. یکی دختر محافظه‌کار داستان و دیگری‌‌ همان دختر عصیانگر که اتفاقاً فکر می‌کنم نویسنده خیلی هم دوستش دارد. اینطور نیست؟

 مینو عبدالله‌پور، نویسنده

البته که آنالی را دوست دارم. ولی با توجه به اینکه او را عصیان‌گر معرفی می‌کنی، پس شین در داستان «به سلامت» و پریناز در داستان «پری دریایی» و شخصیت زن در داستان «دیر رسیدم» و فرانک در داستان «وقتی بزرگ بودم» باید شخصیت‌های عصیانگری باشند، چرا که برخلاف جریان آب شنا کرده‌اند. البته اگر تعریفمان از عصیانگری یکی باشد. نمی‌توانم به راحتی شخصیت‌ها را محافظه‌کار یا عصیانگر بدانم، به نظرم آن‌ها بیشتر سرگشته هستند. یعنی عواملی درونی یا بیرونی فردیت آن‌ها را زیرپا گذاشته است. حالا دو رویکرد وجود دارد: یا با جریان آب خواهند رفت و نمی‌توانند بر این عوامل غلبه کنند و هزینه‌هایش را هم پرداخت خواهند کرد، که همانا تنهایی و رنج درونی است یا به قول تو سر به عصیان می‌گذارند، که البته باز هم هزینه‌هایی دارد: طرد از جامعه و درک نشدن توسط دیگران. شخصیتی مثل آنالی راه دوم را انتخاب کرده است و شیرین در گیرودار انتخاب است، آیا باور بکند آنالی را یا نه؟

از آن شخصیت‌های پررو که یقه مخاطب را می‌گیرند و او را تا پایان داستان رها نمی‌کنند، در در داستا‌‌ن‌های تو به نظر من نشانی نیست. داستان‌هایت را که می‌خواندم، گاهی فکر می‌کردم این آدم‌ها می‌آیند توی داستان‌های و بی‌سر و صدا هم می‌روند.

منظورت را نمی‌فهمم. یعنی شخصیت‌هایم کم‌رو هستند؟ از شوخی گذشته، در داستان‌نویسی پیرو این ایده هستم که می‌بایست در مجموع برآیند قصه و شخصیت‌های درگیر در قصه و اتمسفر داستان تصویری کلی در ذهن مخاطب از خود برجای بگذارد. حالا در داستان‌های من یا این طور بوده یا نبوده، من اینجا نمی‌خواهم در مقام دفاع از خود برآیم. فقط می‌توانم بگویم کار داستان‌نویس تنها شخصیت‌پردازی نیست. شخصیت‌پردازی یکی از چندین عنصر داستان است.

همه این‌ها به خاطر این نیست که اصرار داری فضا را همچنان نمایشی نگه داری؟

اتفاقاً درست برعکس. در نمایشنامه‌نویسی مبحثی داریم با عنوان «درام شخصیت‌محور» که باید با آدم‌هایی خاص روبرو باشیم که به قول تو یقه مخاطب را بگیرند و او را رها نکنند. آدم‌های من، البته به غیر از آنالی، آدم‌هایی معمولی هستند که هر روز از کنارشان می‌گذریم و فقط مجالی یافته‌ایم که این‌بار از درونیات و درگیری‌های ذهنی‌شان هم باخبر شویم.

گویا رمانی هم در دست انتشار داری…

آه رمان، رمان چاپ نشده‌ من! چیزی نمی‌توانم بگویم جز اینکه هنوز تکلیفش مشخص نیست و بهتر است صبر کنم و صبور باشم.

چه تفاوتی می‌بینی بین نمایشنامه نویسی و رمان نویسی؟ خودت کدامیک را بیشتر دوست داری؟

تفاوت بین نمایشنامه‌نویسی و رمان‌نویسی از زمین است تا ثریا. اما شباهت هر دو در پلات قوی است و سعی و کوشش هر روزه‌‌ای که نویسنده باید خودش را ملزم به آن کند تا نتیجه مطلوبی داشته باشد. خب؛ من رمان‌نویسی را بیشتر دوست دارم چون ذاتاً آدم پر حرفی هستم و از همین مصاحبه هم پیداست! اما نمایشنامه‌نویسی هم جذابیت‌های خاص خودش را دارد. مثلاً من هنوز هم فایلی در کامپیوترم دارم که ایده‌های جالبی را که به درد نوشتن نمایشنامه می‌خورد، آنجا یادداشت می‌کنم تا اگر فرصتی بود… اما حالا که در گیر نوشتن رمان دومم هستم، فعلاً باید صبر کنند!

در همین زمینه

گفت‌و‌گوهای زهرا باقری شاد

در دفتر «خاک»، رادیو زمانه با نویسندگان و شاعران جوان ایران:

سپیده جدیری: «منی که در شعرهایم هست، یک منِ دیگر است»
تینا محمد حسینی: «در کتاب بعدی‌ام متفاوت خواهم بود»
حافظ خیاوی: «شاید رسالت مردها به دست آوردن دل دخترها باشد»
شهلا زرلکی: «دوران جوان‌گرایی و زن‌گرایی‌ست»
محسن عاصی: «غزل پست مدرن، روایتگر سردرگمی‌های انسان است»
کنکاش در رمز و رازهای زندگی در گفت و گو با شکوفه آذر
فاطمه اختصاری: «هرگونه باور و افق رهایی‌بخش از دست رفته»
خالد رسول‌پور: «داستان‌نویس، وجدان محجوب مردم است»
تن دادن به استبداد خانواده یا تحمل رنج غربت؟ – در گفت‌و‌گو با پونه ابدالی
فرهاد بابایی: «برج آزادی می‌خوره تو سر یه فیل…»