گفتمان حاکم بر سیاست، اندیشه و فرهنگ جامعه ما تلاش میکنند از الگوهای استعماری و اروپایی تبری جویند ولی همین الگوها را سنگ محک برنامهها و سیاستگذاریهای خود قرار میدهند.
رئیس مرکز ملی فضای مجازی بهتازگی طی یک سخنرانی هشدار داد: «زمانی که استعمار وارد کشور شد بسیاری دیر فهمیدند و امروز هم اگر در فضای مجازی گارد خود را باز کنیم، بردگان صاحبان سرمایه خواهیم شد… در حوزه اقتصاد مجازی نباید بازی را ببازیم…ما نمیتوانیم بپذیریم که بازارهای ما باز باشد و گوگل، فیسبوک و تلگرام هر طور که میخواهند در این کشور کسبوکار کنند … در نخستین گام حداقل باید مرزهای ما منطبق بر مرزهای جغرافیایی باشد». همچنین طی ماه گذشته خبری در خروجی خبرگزاری فارس قرار گرفت که جانشین فرمانده نیروی انتظامی کشور با انتقاد از طرح شورای شهر تهران برای ادامهی حیات شبانه اعلام کرده که: «حیات شبانه را قبول نداریم، این فرهنگ حتی در اروپا هم نیست و زیر بار آن نخواهیم رفت».
در هر دوی این اظهار نظرها، مسئولان در حوزههای برنامهریزی و کنترل فضاهای زیست روزمرهی ما (فضاهای شهری و مجازی) همزمانی که تلاش میکنند از الگوهای استعماری و اروپایی تبری جویند، همین الگوها را سنگ محک برنامهها و سیاستگذاریهای خود قرار میدهند. به عنوان مثال احتمالا اظهار نظر رئیس مرکز ملی فضای مجازی به این معناست که مسئلهی سیاستگذاران حوزهی فضای مجازی ساخت یک فضای آلترناتیو و غیر استعماری نیست که اساسا برپایهی سود مالی نباشد، بلکه شاید مسالهی اصلی برای ایشان این است که چه کسانی از پتانسیل سود مالی نهفته در فضای مجازی ایران بهرهمند میشوند. و یا در مقابل سخنان جانشین فرمانده نیروی انتظامی، این سوال را میتوان مطرح کرد که چرا اساسا اروپا باید مرجع تصمیمگیری دربارهی زیست شهری باشد؟
هرچند که چنین اظهار نظرهای آمرانه دربارهی زیست اجتماعی مجازی و شهری مردم از مناظر و زوایای بسیاری قابل نقد و بررسیست اما این چند خط پیش رو صرفا این نقل قولها را بهانهای قرار داده تا تحلیلی علمی-تخیلی با چاشنی اکشن دربارهی سیاستِ زمان و جغرافیای آینده را ارائه دهد. در حقیقت، انگیزهی اصلی من حفر نقبیست به الگوهای رایجْ در آنچه به اصطلاحْ جریان ضد غربگرایی خوانده میشود، ولی در حقیقت مشغول بازشناسی ناغرب (non-western) از طریق مشق کردن ایدهآلهای اروپامحور است. ذهنیتی که احتمالا تصور میکند حتما در مقابل هر الگوی غربی یک الگوی ناغربی (شرقی/جنوبی/محلی) وجود دارد درصورتیکه متوجه نیست اساسا وجود الگو و ایدهی ازپیشموجودی که قرار باشد در هر شرایطی -ولو به زور و آمرانه- بازتولید شود، خود ریشه در سنتهای استعماری و متمدنسازی ملل بربر دارد و بر خلاف ادعایش اتفاقا به بازتولید غرب در میان خود -یا همان سوژهی غیرغربی- مشغول است.
بنا بر ادعای بسیاری، ایران هیچگاه مستعمره نبوده است ولی دهههاست که ادبیات ضد استعماری و ضد غربی بخش بزرگی از گفتمان حاکم بر سیاست، اندیشه و فرهنگ جامعهی ما را به خود اختصاص دادهاست. این موضوع از جهات مختلفی قابل بررسیست ولی تمرکز این یادداشت بیشتر بر اهمیت این گفتمان در امر برنامهریزی و یا همان پیریزی آینده و فرم دادن زیست روزمرهی ماست. آیا امکان آیندهای غیراستعماری وجود دارد؟ آیا این آینده بر همان محوریست که گذشته و حال ما را به هم میرساند؟ آینده چگونه میتواند محتوم باشد و یا به عبارت دیگر از زمان گذشته تعیین شده باشد؟ و چطور داشتن یک تصویر از آینده تخیل ما را به چارچوبی که در گذشته شکل گرفته محدود میکند؟
برای پاسخ به این سوالات، من ابتدا سه مسئله را مورد بررسی قرار میدهم: زمان خطی از منظر فیزیک نیوتونی (علم)، زمان به عنوان یک برساخت اجتماعی و آینده به مثابه کالایی برای مبادله (اکشن)، و آینده به عنوان مکان و الگویی کنترلشده و از پیش تعیینشده (تخیل). همچنین به زعم من، پرداختن به چنین موضوعی احتمالا میتواند گشایشی باشد به بررسی اهمیت فزایندهی ایده در جامعهی امروز ما، آنگونه که امروزه ایده بر هر تجربهی عملی مقدم فرض میشود. همانطور که شاهدیم در سالهای اخیر، این تقدم و تاخر ایده و عمل -که در نتیجهاش ایده از هر عملی خالی شده- آنچنان پیشفرض مسلم و مسلطی شده که بخصوص در حوزههای مارکتینگ و استارتاپها ایدهپردازی به مشغلهای پر ارج و قرب و جدا از اجراگری بدل شده است. به ظن من، احتمالا این مساله نیز به نوعی با فرضیات تحمیل شده بر روابط زمان خطی (یا چگونگی درک ما از رابطهی آینده با گذشته و حال) در ارتباط است. یا به عبارت سادهتر، ۱) چگونهست که ایده منبع اصلی اجرا فرض میشود و نه مثلا بر عکس ایدهها از دل تجربهها بیرون بیایند؟ ۲) چگونه همان ایدههایی که در میان دیوارهای قطور و غیرقابل نفوذ اتاقهای ایدهپردازی الهام و خلق میشوند، الزاما تجربهی متفاوتی را برای ما به ارمغان نمیآورند؟
کمی علم
از منظر فیزیکی، زمان خطی، مانند فضا، کمیتی بنیادین محسوب میشود. بدین معنی که نمیتوان آن را در قالب کمیتی دیگر به صورتی دقیق تعریف کرد. به عبارت دیگر، این مفهوم هرچند در ذهن همهی ما وجود دارد -همه میدانیم گذشته، حال و آیندهای وجود دارد- ولی همزمان شی جهانشمولی که در این رابطه به آن ارجاع میدهیم (معیار سنجش آن) حاصل یک پروسهی تاریخی اجتماعی و سیاسیست. مثلا در سطح یک گفتگوی جهانی، وقتی راجع به آب صحبت میکنیم، همه میدانیم راجع به چه چیزی صحبت میکنیم -هرچند که ممکن است هرکس تصویر و درک متفاوتی از آب داشته باشد- و هستی آب در جهان به وجود و یا عدم وجود انسانها بستگی ندارد. ولی وقتی در مورد زمان در سطحی جهانی و مشخصا در چارچوب فیزیک نیوتونی بحث میکنیم، حتی آن شیایی که به آن ارجاع میدهیم (مثل ساعت، روز، ثانیه، گذشته، حال، آینده و غیره) نیز مبتنی بر یک قرارداد بین آدمهاست. حال سوال اینجاست که چگونه همهی آدمها سر این قرارداد توافق کردهاند؟
کمی اکشن
الف) تاریخ شکلگیری مفهوم جهانیِ زمانِ خطیِ حاضر تقریبا همان تاریخ شکلگیری مفهوم جهانی اعتبار مالیست و یا به عبارتی دیگر تاریخ فهم و ساخت زمان بواسطهی ارزش مادی (مبادلهی) آن. خلاصهترش: تاریخ استعمار و سرمایهداری جهانی که با خشونتی گسترده نیز همراه بودهست.
این یادداشت قصد ندارد کل این تاریخ را به تصویر بکشد. هزاران مقاله و کتاب پژوهشی تابحال نوشته شدهاند که به جهانیسازیِ مفهوم اروپاییمحور و سرمایهدارانهی زمان و یکسانسازی شناخت آدمیان از زمان پرداختهاند [۱]. اگر از این حقیقت که زمان خطی حتی در بین جوامعی که تاریخا فهمی خطی از زمان داشتهاند یکسان نبوده بگذریم، تا پیش از دورهی استعماری -در کنار فهم خطی از زمان- جوامعی نیز وجود داشتهاند که فهم متفاوتی از زمان داشتهاند. مثلا تناسخ که امروزه به عنوان بخشی از باورهای مذهبی آسیایی -مثل هندوها و بوداییان- شناخته میشود، نشانهایست از شیوهای از زیستْ برپایهی زمان دَوَرانی که تا پیش از حضور نظامی اروپاییان در این منطقه صرفا به مناسک مذهبی مردم محدود نبوده است. و یا نشانهی بجای ماندهی دیگر، تفاوت سنت نمایشی هندی و اروپایی/یونانیست. مثلا تراژدی یونانی عمیقا بر مبنای پایان شکل گرفته، در صورتیکه چنین پدیدهای احتمالا در سنت نمایشی هندی اساسا نمیتوانست شکل بگیرد، چراکه تفاوت پایان و آغاز در نزد اهالی جنوب آسیا آنچنان نبوده که در نزد یونانیها بوده. و یا مثالی دیگر، نزدیکتر به جغرافیای ما، داستانهای هزار و یکشب [۲] است که روایتی بجا مانده از اعصار قدیم جنوب و غرب آسیاست، هرچند که راوی (شهرزاد) داستانها را در پی هم به بازگو میکند (و هر شب یک عدد به شبهای پیشین اضافه میشود) ولی چینش خود داستانها در دل همدیگر هیچ ترتیب منظم و منطقی زمانی به معنای امروز ما را ندارند.
حال باید پرسید چگونهست که امروزه یک سیستم منظم و یکپارچه و استاندارد از زمان خطی در سراسر جهان گسترده شده است و توسط تمام ملل و دولتها کمابیش اجرا میشود؟ احتمالا جواب این سوال در بازار جهانیِ زمان نهفته است، بازاری که زندگی روزمرهی ما را تحت تاثیر قرار میدهد و پیشرفتهترین و عقبافتادهترین نقاط جهان را به هم متصل میکند: بازار وامها، موعدها و اعتبارات بانکی.
ب) در جامعهی امروز، وقتی کسی به مقدار زیادی پول احتیاج دارد که در آن لحظه امکان فراهمکردن آن را ندارد (مثلا برای خرید یک واحد مسکونی و یا یک ابزار گرانقیمت) به بانک رجوع میکند و قراردادی با بانک میبندد که طی آن مبلغ زیادی پول و یا اعتبار را از بانک قرض میگیرد و در عوض، طی زمانی مشخص، عین پول را به اضافهی مقدار یا درصد مشخصی به بانک پس میدهد. آن مقدار یا درصد اضافه در حقیقت قیمت زمان آیندهای است که بانک در آن لحظهی نیاز برای متقاضی فراهم کرده و به آن فرد فروخته. تو گویی بانکها ماشینهای زمانی هستند که پول را از آینده به زمان حال میآورند و با قیمتی بیشتر به سایرین میفروشند. بدین صورت زمان آینده خود دارای ارزش مبادله میشود. حال همین آیندهْ کالاییست که بازار دارد، خرید و فروش میشود و میتوان آن را مثل هر کالای دیگری بستهبندی کرد و برای آن هویت بصری در نظر گرفت و آن را با کالایی دیگر مبادله کرد. در نتیجه بانکها صاحبان ابزار تولید آینده هستند و کنترل تصویر آینده را در دست دارند. این بانکها هستند که تعیین میکنند برای چه چیزی به افراد و شرکتها پول آینده را قرض میدهند و بدون تصمیم بانکها پولی از آینده به زمان حال نمیآید [۳]. آینده دیگر چیز غیرقابل تصوری نیست و ماهیتی کاملا مادی و ملموس در زمان حال دارد به نام قرض. همینطور، هر قرضی ضمانتی میخواهد و برای برنامهریزی و سرمایهگذاری در هر پروژهای باید مطمئن بود که قرضهای آن قابل بازپرداخت است و این بانکها هستند که در نهایت تعیین میکنند چه ضمانتی برای چنین معاملهای قابل تایید است… به همین منوال زمان حال نیز، آیندهی زمانی در گذشتهست و برای فهم امروز باید دید که تصور آینده در گذشته چگونه بوده، یا به عبارت بهتر، بانکداران گذشته آینده را چگونه تصویر میکردهاند؟ و یا ما به چه کسی و برای چه بدهکاریم؟
کمی تخیل
مدرنیته و استعمار اساسا پروژههایی اروپا محور بودهاند و تنیده در سیستم بانکهای اروپایی. این درهمتنیدگی آنچنان بوده که حتی کتابهای درسی تاریخ دبیرستان در ایران، که همواره از پرداختن به مسالهی استعمار اکراه دارند [۴] نیز ناچارا در جاهایی به مسائلی چون کمپانی هند شرقی و قرضهای ناصرالدینشاه از روسیه و بریتانیا برای سفر به فرنگ اشاراتی کردهاند. تامین هزینههای اکتشافات و مخاطرهجوییهای استعمارگران اروپایی از همان ابتدای کار بدون وجود بانکهای اروپایی ممکن نبود و بانکهای اروپایی هم برای بازپرداخت وامها به ضمانتهای مطمئن احتیاج داشتند، بدین صورت زمینهای خالی از سکنهی سرزمینهای نو به تملک بانکهای اروپایی در میآمد و به طرق مختلف مورد استفادهی بانکها قرار میگرفت: منجمله تامین مسکن و تاسیسات ساختمانی برای کارگزاران و شرکتهای وابسته (مثل شرکتهای استخراج معدن و نفت). بدین ترتیب، سبک معماری، برنامهریزی شهری و شهرسازی اروپایی به سرزمینهای مستعمره انتقال پیدا کرد و سبک زندگی اروپایی به عنوان تصویر و تصور آیندهی این سرزمینها به تخیل مردمان بومی این مناطق تحمیل شد. این تصویر اروپایی آینده آنچنان در جهان پیریزی و جاگیر شد که حتی معماری استعمارگران شرقی مثل ژاپن در سرزمینهای اشغالیشان مثل تایوان تحت تاثیر سبک معماری استعمارگران پیشین همان جزیره، یعنی هلندیها بود: شهر آینده، شهری به سبک اروپاییست. آینده حالا نه فقط مابهازای مادی دارد (که به آن قرض میگوییم) که مابه ازای جغرافیایی/مکانی نیز یافتهاست: اروپا.
حالا داستان ما
هرچند بنا به ادعای (پرسشبرانگیز) برخی از تاریخنگارانْ ایران هیچگاه مستعمره نبوده، لااقل در بعد فرهنگی/گفتمانی ما از این داستان مستثنی نبوده و نیست. از زمانی که خود را عقبمانده یافتهایم، همواره وضعیت خود را در بردار زمانیای دیدهایم که انتهایش به جهان شمال/غرب ختم میشود. در زیست روزمرهمان مدام با همزادهای بومیِ الگوهای غربی طرفیم که تنها ویرایشی خامدستانه و ناکارآمد از همان الگوها هستند. پروژههایی که نه برای انسان آسیبپذیر، که به نفع خودروفروشان، زمینفروشان شهری و مجازی، و بسازبندازها و دلالان واقعی و الکترونیک طراحی و اجرا شدهاند: حذف عابر پیاده از سطح شهر، انبوهسازی مسکن، ساخت اتوبانها، خودروی ملی، انحصار خدمات در فضاهای شهری و مجازی، اسنپ و تپسی، آپارات و چه و چه، همه با این وعده است که «ما هم بالاخره روزی مانند خارج میشویم».
این تصویر آنچنان در ذهنیت ما ایرانیها ریشه دوانده که حتی آنان که مدام پرچم مبارزه با غرب و استعمار را در دست گرفتهاند نیز نتوانستهاند در حوزهی فرهنگی و گفتمانسازی از بازتولید تصویر غرب از شرق رهایی یابند: جامعهای تحت تدابیر کنترلی و پلیسی که افراد اختیاری در انتخاب شیوهی زیست خود ندارند. رئیس مرکز ملی فضای مجازی کشور همزمانی که دربارهی سواستفادهی گوگل و فیسبوک و تلگرام از اطلاعات مردم و پیشینهی استعماری آن هشدار میدهد، از بستن گارد در مقابل این کمپانیها میگوید که احتمالا گارد بسته همان فیلتر کردن اینترنت و محدودسازی فضای مجازیست. جالب اینجاست که او همزمان از راهاندازی اقتصاد دیجیتال قدرت نرم آن نیز سخن میگوید. تو گویی کارآفرینان داخلی سرمایه ندارند و یا سرمایهی ایشان از قوانین حاکم بر نظام سرمایهداری جهانی مبراست و یا سرمایه و بازاری هست که بردگی را به ارمغان نیاورد.
زمانی شلوار جین مذموم شناخته میشد چرا که غربیست، تو گویی شلوار پارچهای پیلهدار، و یا کتشلوار طوسی مسئولین لباسی شرقی و یا ایرانیست. تصویری از شرق که اساسا معطوف به غرب و در چارچوبهای غرب است. چارچوبی تکبعدی و برداری که یک منتهیالیه آن پیشرفت/اروپاست و سوی دیگر آن عقبماندگی/جهان سوم. احتمالا هر موقع که بحث کنترل پوشش پیش آمده این استدلال به گوشمان خورده است که حتی در کشورهای غربی نیز موازین مشخصی برای پوشش در مکانهای مشخص وجود دارند (که عمدتا هم آنچنان هم برپایهی حقایق نیستند، ولی این حالا محل بحث این یادداشت نیست). چنین استدلالی معنایی جز این ندارد که اجبارهای موجود در واقع انعکاس بومیشدهی آن چیزیست که در اروپا حاکم است. به همین شکل مقام عالیرتبهی پلیس نیز زندگی شبانه را حتی در اروپا هم ناممکن میخواند. گویی زمان برداری برای مقامات کشور ما نیز به اروپا ختم میشود و مرجع تصمیم گیری آنجاست.
حال سوال اصلی اینجاست که چگونه میتوان از شر سایهی اروپا که بر گفتمان ضد غربی نیز سنگینی میکند خلاص شد؟ فرانتس فانون در بخش نتیجهگیری دوزخیان زمین به همین پرسش میپردازد: باید مغز و ماهیچهی خود را در سمتی جدید [و نه در جهت موافق و یا مخالف اروپا] بکار بگیریم. نزدیک دو قرن و نیم پیش یکی از مستعمرات اروپا تصمیم گرفت که برای خودْ اروپایی بشود و موفق شد، آن چنان که امروز ما با هیولایی با نام آمریکا طرفیم. هیولایی ضدبشری و فاسد که حتی از اروپا هم اروپاتر است.[۵]
حال، تقریبا بعد از گذشت شصت سال از انتشار این کتاب فانون، ما باید از خود بپرسیم آیا هنوز زمان آن نرسیده که تخیلمان را از چارچوبهایی که قرنهاست به ما تحمیل شده باز پس بگیریم و خودمان باشیم و در شهر خودمان تردد کنیم؟ فضایی که بر اساس نیازها و تعاملات ما شکل گرفته و ما همه در آن احساس ایمنی و شمولیت میکنیم و قرار است پذیرای همهی ما در همهی ۲۴ ساعت ۷ روز هفته باشد. اگر حتی اروپا هم از ایجاد چنین امکانی ناتوان است، چه ایرادی دارد که این بار ما فضایی چنین غیر تبعیضآمیز و انسانی را تجربه کنیم؟ چه چیزی ما را از چنین تجربهای میترساند؟ آیا این به این دلیل نیست که ایده و برنامهریزی آن چنان در غشای ضخیم، نفوذناپذیر، و مجردِ مقدم بودن جا خوش کردهاند که تجربههای زیسته و واقعی -مثلا زیست شبانه در شهرهای گرمسیری ایران- نادیده انگاشته شوند و در عوض زیست اروپایی ملاک و معیار تایید و رد نیازها و تعاملات اجتماعی ما میشوند؟ آیا این چنین ضد اروپایی بودن مطابق با همان تصویر استشراقی/استعماری اروپا از ما نیست؟ آیا هنوز آیندهی ما به انقیاد گذشتهایی نیست که دست ما نبوده؟ آیا زمان آن نرسیده آیندهای را تخیل کنیم که نه وامدار تصورات گذشته که حاصل تجربهی کنونی ما از زندگی باشد؟ …
خوشبختانه یا شوربختانه، امروز، شاهد آن هستیم که در ینگهی دنیا روح گذشته به صورت وعدهای برای آینده احضار شدهست[۶]. نتیجه: فاشیسم، چندپارگی مردم، بیگانهستیزی، نفرت نژادی، ستم جنسیتی، سایهی جنگ و غیره. انگار مثال فانون از مستعمرهای که اروپای دوم را ساخت همچنان معنیدار است. پس اجازه دهید مقلد اروپا نباشیم، ماهیچهها و مغزمان را در مسیر نوینی ترکیب کنیم تا آیندهای نوین بسازیم، آیندهای که اروپا، گوگل، فیسبوک، تلگرام از ساختن آن ناتوان بودهاند. آیندهای که نسخهی بومیِ الگویی از پیش موجود نیست و ساختش نیازی به انتظار تا فردا ندارد، بلکه خود حاصل همین زیست واقعی و تجربه شدهاست. ساخت این آینده به فضایی شفاف برای فهم چگونگی کارکرد ابزارها احتیاج دارد، به فضای تحرک برای کار با ابزارها و فضای تعامل برای به اشتراک گذاری تجربیات، نه ایدهپردازی و برنامهریزی فردی و شخصی در پس دیوارهای قطور و بلاتکلیف نگه داشتن آدمها با وعدهها.
منبع: میدان
لینک مطلب در تریبون زمانه
پانوشت:
[۱] جا دارد در اینجا به کتاب جالبی در این باره اشاره شود که متاسفانه به فارسی ترجمه نشده ولی گشایش جالبی به همین بحث دارد:
The colonisation of time: Ritual, routine and resistance in the British Empire By Giordano Nanni
دربارهی این کتاب در اینجا بخوانید.
[۲] از خواننده مجدانه تقاضا میکنم تا این مثالها را تنها به عنوان مثال و در جهت فهم تفاوت زمان خطی امروز و سایر شیوههای درک زمان مطالعه کند. من قصد ندارم تا شیوههای زیست کهن را رومانتیزه کنم، بلکه ستایش آبستره و موزهای این شیوههای زیست را هم محصول استعمار و نگاه استشراقی میدانم.
[۳] جهت مطالعهی بیشتر:
[۴] شاید به این دلیل که روایت غالب اساسا محدودهی جغرافیایی ایران را از گزند استعمار مصون میداند.
[۵] دوزخیان زمین، فرانتس فانون، بخش نتیجهگیری – ترجمهی آزاد
[۶] Make America Great Again
قابل توجه استاد بابک شاهسیاه
این “هیولایی” که شما آن را بدتر از اروپا می دانید, علاوه بر تمامی تجاوزات و تخلفاتی که تا به حال داشته است, در آن واحد خاستگاه و جایگاه بسیاری از سنتهای مترقی و رادیکال نیز می باشد.
از “اول ماه مه” تا “هشت مارس” تا “جنبش های مدنی” دههء ۶۰ میلادی.
برای روایتی کامل از این جنبشهای مترقی و رادیکال در جامعهء آمریکا رجوع شود به کتاب “تاریخ مردمی آمریکا” نوشتهء هاوارد زین.
خود اروپا نیز چنین سنن و فرهنگ های مثبتِ مردمی کم ندارد.
آیا نادیده گرفتن جنبه های مترقی و رادیکال از تاریخ و فرهنگ اروپا و آمریکا خود نوعی “غرب ستیزی” کاذب نیست؟
در ضمن, نقد “فرانس فانون” به غرب و استعمار گرایی, همراه است با نقد وی به ملیت گرایی, آگاهی ملی (national consciousness) و دولتهای پسین-استعماری در جهان سوم. که بد نبود اگر در اینجا نیز بدان اشاره می شد.
انترناسیونالیست / 12 July 2019