اسلاوی ژیژک: «چپ بهجای سرزنشکردن ترامپ، باید از او بیاموزد و همان کار را انجام دهد. وقتی شرایط اقتضا میکند باید بیشرمانه کار ناممکن را انجام داد و قواعد نانوشته را شکست. شوربختانه، چپ امروز از قبل از هرگونه کنش رادیکالی وحشت دارد ــ حتا زمانیکه در قدرت است تماموقت نگران است: «اگر این کار را کنیم جهان چه واکنشی نشان میدهد؟ آیا عمل ما باعث وحشت میشود؟» در نهایت، معنای ترس چپ این است: «آیا دشمنان ما از کوره بهدر خواهند رفت و واکنش نشان خواهند داد؟» ما برای عمل در عالم سیاست ناچاریم که بر این ترس غلبه کنیم، ریسکها را بپذیریم و قدم به جهان ناشناختهها گذاریم.»
اخیراً مجموعه اتفاقاتی در ایالاتمتحده رخ داده است: نامزدی برت کوانو[1] برای عضویت در دادگاه عالی، بستههای مشکوکی که به لیبرالدموکراتهای برجسته ارسال شدند، تیراندازی در کنیسهی پیتسبورگ، تشدید لفاظیهای ترامپ ــ از توصیف رسانههای جمعی بزرگ ایالاتمتحده در حکم دشمنان مردم تا اشاراتش مبنی بر اینکه چنانچه جمهوریخواهان در انتخابات میاندورهای ببازند او نتیجه را بهرسمیت نخواهد شناخت زیرا ]برد دموکراتها[ مبتنی بر فریبکاری خواهد بود.
ازآنجاکه همهی اینها در جبههی جمهوریخواه فضای سیاسی ایالاتمتحده رخ داد و نیز ازآنجاکه رنگ حزب جمهوریخواه سرخ است، میتوان دید که چهطور شعار ضد کمونیستی قدیمی روزهای جنگ سرد ــ «مردن به از سرخبودن»[2] ــ امروزه معنای جدید غیرمنتظرهای پیدا میکند. اما دراینجا لازم است دقت بیشتری به خرج دهیم: در انفجار ابتذالی که در فضای سیاسی روزگار ما رخ داده است واقعاً چه میگذرد؟
همانطور که یووال نوح هراری[3] در انسان خداگونه[4] خاطرنشان میکند، مردم فقط وقتی علقهی بنیادی مشترکی با اکثر دیگر رأیدهندگان داشته باشند احساس میکنند که به انتخاباتهای دموکراتیک مقیدند. اگر تجربهی سایر رأیدهندگان برای من بیگانه باشد و اگر من معتقد باشم که آنها احساساتم را درک نمیکنند و به فکر علایق و منافع اساسی من نیستند آنگاه حتا اگر در رأیگیری صد به یک ببازم هم هیچدلیلی نمیبینم که این رأی را بپذیرم. انتخابات دموکراتیک معمولاً فقط در جوامعی کار میکند که از قبل یک علقهی مشترک مانند باورهای مذهبی و اسطورههای ملی وجود داشته باشد. روشهایی برای حلوفصل عدمتوافقِ بهوجودآمده میان مردمانی که پیشتر بر سر مبانی توافق داشتند وجود دارد. وقتی این توافقِ بر سر مبانی متزلزل میشود، یگانه رویهی در دسترس (البته بهجز جنگ تمامعیار) مذاکره[5] است. به همین دلیل درگیریها در خاورمیانه نه از راه انتخابات بلکه فقط از مجرای جنگ یا مذاکره حلوفصل خواهد شد.
با وجود این، عدمتوافق فزاینده بر سر مبانی در ایالاتمتحده و هر کشور دیگری عمدتاً ناشی از تنوع قومی یا مذهبی نیست بلکه از قلب تنوارهی سیاسی[6] شعله میگیرد: ایالاتمتحده با دو نوع نگاه به حیات سیاسی و اجتماعی روبهروست، پوپولیستیـملیگرا و لیبرالـدموکراتیک. این رویارویی منعکسکنندهی پیکار طبقاتی است اما بهروشی جابهجاشده: پوپولیستهای راستگرا خودشان را صدای طبقهی کارگر سرکوبشده معرفی میکنند درحالیکه لیبرالهای چپگرا صدای نخبگان جدید هستند.
دستآخر هیچ راهحلی برای حلوفصل این تنشها از راه مذاکره وجود ندارد: یک طرف باید ببرد یا کل صحنه باید دگرگون شود.
بنابراین نوعی شکاف در آنچه فلاسفه «جوهر اخلاقیِ»[7] زندگی ما مینامند در حال پدیدآمدن است. این شکاف برای دموکراسیِ عادی[8] خیلی شدید میشود و بهتدریج بهسوی نوعی جنگ سرد داخلی کشیده میشود. «عظمت» بیمارگونهی ترامپ این است که او بهطور مؤثر عمل میکند ـ از شکستن قواعد (نانوشته) و نوشتهشدهی برای تحمیل تصمیماتش ابایی ندارد. زندگی عمومیِ ما را شبکهی متراکمی از آدابورسوم و قواعد نانوشتهای تنظیم میکند که به ما میآموزند که چهطور باید قواعد علنی (نوشتهشده) را بهکار بریم. ترامپ درحالیکه (بیش یا کم) به مقررات حقوقی مصرّح پایبند است گرایش به این دارد که پیمانهای نانوشتهی خاموشی را نادیده گیرد که تعیین میکنند چهطور باید این قواعد را بهکار بریم. نحوهی برخورد او با کاوانا صرفاً آخرین نمونهی چنین برخوردی است.
چپ بهجای سرزنشکردن ترامپ، باید از او بیاموزد و همان کار را انجام دهد. وقتی شرایط اقتضا میکند باید بیشرمانه کار ناممکن را انجام داد و قواعد نانوشته را شکست. شوربختانه، چپ امروز از قبل از هرگونه کنش رادیکالی وحشت دارد ــ حتا زمانیکه در قدرت است تماموقت نگران است: «اگر این کار را کنیم جهان چه واکنشی نشان میدهد؟ آیا عمل ما باعث وحشت میشود؟» در نهایت، معنای ترس چپ این است: «آیا دشمنان ما از کوره بهدر خواهند رفت و واکنش نشان خواهند داد؟» ما برای عمل در عالم سیاست ناچاریم که بر این ترس غلبه کنیم، ریسکها را بپذیریم و قدم به جهان ناشناختهها گذاریم.
سیاستمدارانی چون اندور کوئومو[9] از فرط درماندگی خواهان بازگشت به نزاکت[10] هستند اما این کافی نیست: زیرا به این واقعیت توجه نمیکند که پوپولیسم وحشیانه در خلاء ناشی از شکست اجماع لیبرالی در حال رشد است.
پس چه باید کرد؟ در اینجا لازم است از ساموئل بکت[11] نقلقولی آورم. او در مالون میمیرد[12] نوشت: «بهگمانم همهی چیزها به خودشان تقسیم میشوند.» برخلاف ادعای مائو تسهتونگ، تقسیم بنیادیْ تقسیم یک چیز به دو چیز نیست بلکه تقسیم یک چیز نامتمایز[13]به یک چیز و مابقیِاش است. تا همین انفجار پوپولیستی اخیر، «یکی» که جوامع ما به آن تقسیم شده بود اجماع لیبرالی بر سر آدابورسوم نانوشتهی تثبیتشده و مشترک میان همگان برای پیکار دموکراتیک بود؛ «مابقیِ» مطرودش بهاصطلاح تندورهای هر دو جبهه بودند ــ آنها تحمل میشدند اما از مشارکتشان در قدرت سیاسی جلوگیری میشد. با ظهور پوپولیسم راستِ بدیل˚ هژمونی میانهی لیبرالی تحلیل رفت و منطق سیاسی متفاوتی (چندان به محتوایاش مربوط نمیشود بلکه عمدتاً به سبکش مربوط است) در قامتِ بخشی از جریان حاکم عرضاندام کرد.
چنین وضعیتی نمیتواند برای مدت نامحدود دوام بیاورد، اجماع جدیدی مورد نیاز است، زندگی سیاسی جوامعِ ما باید خودش را به «یکِ» جدیدی تقسیم کند و از قبل نمیتوان تعیین کرد که این یک چه خواهد بود. این وضعیت با خطرات واقعی همراه است ــ چه کسی میتواند پیآمدهای پیروزی برسونارو در برزیل نهتنها برای برزیل بلکه برای همهی ما را حدس بزند؟ ــ اما بهجای خود را باختن و دستپاچگی، باید دلوجرئت یافت و از این لحظهی خطرناک بهعنوان یک فرصت استفاده کرد.
دوباره از مائو نقل میکنم: «هرجومرج عظیمی در عالم حکمفرماست ــ اوضاع بینظیر است.»
یکِ جدید یعنی فضای مشترک جدیدی که چپ باید مهیا کند دقیقاً همان بزرگترین دستاورد سیاسی ـ اقتصادی اروپا است: دولت رفاه سوسیالـدموکراتیک. بهباور پیتر اسلوتردایک[14]، واقعیت روزگار ما ــ دستکم در اروپا ــ «سوسیال دموکراسی ابژکتیو» در تقابل با «سوسیال دموکراسی سوبژکتیو» است: باید میان سوسیال دموکراسی بهمنزلهی نمایش مجلل احزاب سیاسی و «سوسیال دموکراسی» بهسان «فرمول سیستمی» که «دقیقاً نظم سیاسیـاقتصادی امور را توصیف میکند و با دولت مدرن در حکم دولت مالیاتها، دولتـزیرساختها، دولت حاکمیت قانون و نه کماهمیتتر از سایرین بهسان دولت اجتماعی و دولت درمانگر» شناخته میشود تمیز قائل شد: «ما همهجا با یک سوسیال دموکراسی ساختاری و پدیداری، یک دولت آشکار و یک دولت پنهان مواجهیم، دولتی که بهسان یک حزب ظاهر میشود و دولت دیگری که بیشوکم بهطور برگشتناپذیری وارد همان تعاریف، کارکردها و رویههایِ حاکمیت مدرن بهمعنای دقیق کلمه شده است.»
بهاینترتیب، آیا ما صرفاً در حال بازگشت به امر کهن هستیم؟ خیر: پارادوکس این است که در وضعیت جدید امروز، پایفشاری بر دولت رفاه سوسیالـدموکراتیک قدیمی یک عمل تقریباً انقلابی است. طرحهای سندرز و کوربین اغلب نسبت به طرحهای سوسیال دموکراسی میانهروی نیم سدهی پیش کمتر رادیکال هستند اما با اینحال آنها را بهنام رادیکالهای سوسیالیست به باد انتقاد میگیرند.
هرچند راست پوپولیستْ ملیگراست، بسیار بهتر از چپ میتواند خودش را بهعنوان یک شبکهی بینالمللی سازماندهی کند. ازاینرو پروژهی چپگرایانهی جدید فقط در صورتی میتواند جان بگیرد که خودش را با بینالمللگرایی پوپولیستی وفق دهد و نیز در قامت یک جنبش جهانی سازماندهی کند. پیمان نوپای میان سندرز، کوربین و واروفاکیس[15] اولین گام در این راه است. واکنش تشکیلات لیبرالی خشن خواهد بود. کارزارِ بهراهافتاده علیه بهاصطلاح ضدسامیگرایی کوربین فقط یکی از اولین نشانههای این است که چهطور کل جنبش قربانی کارزاری خواهد بود که برای بیاعتبارسازیاش بهراه افتاده است. اما چارهای نیست ــ ریسکها را باید بهجان خرید.
محافظهکار بزرگ تی. اس. الیوت[16] در یادداشتهایی دربارهی تعریف فرهنگ[17] خاطرنشان میسازد که لحظاتی وجود دارند که در آنها فقط میتوان میان بدعت و بیاعتقادی یکی را انتخاب کرد، لحظاتی که تنها راه نجات فلان مذهب این است که شکافی فرقهگرایانه در دل بدنهی اصلیاش ایجاد کنیم. این همان کاری است که امروز باید انجام داد: تنها راه برای شکستدادن واقعی ترامپ و بازپسگیری عناصری از لیبرال دموکراسی که ارزش حفظشدن را دارند این است که در دل بدنهی اصلی لیبرال دموکراسی شکافی فرقهگرایانه بیندازیم.
منبع: نقد اقتصاد سیاسی
منبع:
Slavoj Zizek, To end our global political crisis, the left needs to learn from Donald Trump
پینوشتها
[1] Brett Kavanaugh
[2] Better dead than red
[3] Yuval Noah Harari
[4] Homo Deus
[5] negotiation
[6] body politic
[7] ethical substance
[8] normal democracy
[9] Andrew Cuomo
[10] civility
[11] Samuel Beckett
[12] Malone Dies
[13] nondescript
[14] Peter Sloterdijk
[15] Varoufakis
[16] TS Eliot
[17] Notes Towards a Definition of Culture
چپ حقیقتاً با داشتن دوستی مثل ژیژک دیگر نیازی به دشمن ندارد.
منتقد / 19 November 2018
چرا چپ از ترامپ بیاموزد .رهبران دیگری از چپ هستند که بی شرمانه کار ناممکن را انجام دادند.استالین .مائو و حتی مادرو از ونزوئلا.
شاهد / 19 November 2018
جناب شاهد نگاهی کنید به عکس های کاخ نیاوران شاه, خصوصا عکسهای دفتر شاه در آن کاخ و میز کارش (که همچنان دست نخورده نگاه داشته اند). و عکسهای استالین و مائو کنار میز شاه.
به نظر شما, این علاقه مندی “عاری از مهر” به دو نامبرده, دلیلی است بر “همبستگی” و احترام متقابل بی شرمانِ تاریخ؟ یا…
جناب منتقد, گل گفتید. این طرف غیر از یک سری حرافی بافی های آکادمیک “هگلی-لاکانی” واقعا چیز دیگری برای گفتن ندارد.
نقی / 20 November 2018
خلاصه كلام زوال كامل اخلاق سياسى و احياى شعار قديمى هدف وسيله را توجيح ميكند .
اينقدر مشتاق مبارزه با دشمن هستيم كه رفته رفته به شكل و شمايل دشمن تبديل ميشويم و اخلاق و رفتار و سلوك آنان را مى پذيريم در نهايت از ما چه مانده است به غير از يك كپى تقلبى از ما كه حتى خود ما از نگاه به خود شرمساريم.
اگر نويسنده مقاله ميخواهد در مسابقه دروغگويى و فريب بيشرمانه افكار عمومى با رئيس جمهور امريكا و همتايانش رقابت كند موفق باشد ولى اميدوارم جنبش چپ را به ابتذال نكشد.
روزبه / 20 November 2018