فروغ. ن. تمیمی- مادرم بالای سرم نشسته بود. من خودم را ولو کرده بودم. خسته ازکارروزانه وعق‌زدن. درپنجمین ماه حاملگی هنوزهم روزی چندبارتهوع داشتم. ناگهان مادرم با لحنی کنایه‌آمیز و هم به‌طور عمیقی نگران نه گذاشت ونه ورداشت وتوی گوشم گفت: “عزیزدل همش که داری چرت می‌زنی، به گمانم دختره‌ها.” با شنیدن این‌ “ها”ی کشداربه خودم لرزیدم، ازترس پا شدم و نشستم و سرم را بالا گرفتم و گفتم: “دختر! نه نه حتماً پسره.”
 
امروز با دیدن مریم کوچولو پس ازسال‌ها به یاد نرگس، دوستم و حرف‌های مادرش افتادم. نرگس آن موقع تازه ازدواج کرده بود. اتفاقاً پیش‌بینی مادرش درست ازآب درآمد و نوزاد دختربود. اما مریم، او تازه راه افتاده و با چند کلمه‌ای که یاد گرفته است دل همه را می‌برد. وقتی برای جلب توجه خواهرانش که درحال رفتن به مدرسه هستند، آواز دادا، ماما و بابا را سرمی‌دهد، آن دو او را بار‌ها می‌بوسند و تا ازپله‌ها پایین بروند صدباربا خواهرکوچولوی‌شان بای‌بای می‌کنند. مریم حالا سوگلی پدرش هم هست. بابای مریم برای هرقدمی که دخترک برمی‌دارد یا هرکلمه تازه‌ای که یاد می‌گیرد، قربان صدقه‌اش می‌رود. من هروقت آن‌ها را با هم می‌بینم یاد روزی می‌افتم که مریم به دنیا آمده بود. روزی تلخ برای پدری که با اشتیاق درانتظارنوزاد پسر بود، اما بچه بازهم دختر شد؛ سومین دختر!
 
یادم می‌آید این پدرآن روزبه سختی وبا صدایی که انگار از ته چاه بالا می‌آمد و با نگاهی که به زمین دوخته شده بود گفت که حال مادر و بچه خوب و نوزاد هم دختراست. من با توجه به‌شناختی که از او داشتم کاملا به حساسیت مسئله و ناراحتی‌اش واقف بودم، ولی با این حال نمی‌توانستم در قلبم برای مردی که تا این حد از دختردارشدن ناراحت و شرمسار است، احترامی قائل باشم. از دیدن او با آن حال زار عصبانی هم شدم. انگاریک نفرمرده بود.
 
 آن روزمدام با خودم فکرمی‌کردم اگربعد‌ها مریم ازاحساسات پدرش هنگام تولدش بپرسد چه جوابی خواهد شنید؟ چیزی که اغلب بچه‌ها در هلند با علاقه از پدر و مادرشان می‌پرسند و با هیجان به آن گوش می‌دهند. آیا این پدر با دخترش روراست خواهد بود؟ یا حالا دیگر اصلاً فراموش کرده است که چقدرازتولد مریم ناراحت بود. آیا شیرین زبانی این بچه حالا درد پسرنداشتن را کمی تخفیف داده است.
 
برای جلوگیری از هرگونه سوء تفاهمی باید بگویم من قادربه درک احساسات پدر مریم بودم و می‌توانستم اندوه او را درک کنم. طبیعی است که او با داشتن دو دختر در آرزوی فرزند پسر باشد. اکثر والدین دوست دارند هم پسر و هم دختر داشته باشند و چرا که نه. در ضمن من چه توقعی می‌توانستم ازپدرمریم داشته باشم. او درفرهنگی بسته و مذهبی رشد کرده بود. در جامعه‌ای روستایی و فقیرکه داشتن پسر امتیاز و افتخار است و پدر چند دختر بودن مایه دردسر و سرشکستگی. برای او تنها داشتن دختر به معنای انقطاع نسل بود. چون در باورهای کهن و پدرسالارانه دختران نمی‌توانند تداوم و بقای زاد و رود باشند.
 
واقع‌بینی باهم ایجاب می‌کند که بگویم ترجیح دادن فرزند پسربه دختردر همه جای دنیا دیده می‌شود و درهمه فرهنگ‌ها تولد نوزاد پسراغلب با شادی بیشتری همراه است؛ به‌خصوص اگر پدر و مادری چند دخترهم داشته باشند یا به هرحال بسیاری ترجیح می‌دهند اولین فرزند آن‌ها پسرباشد. با یک بررسی سریع هم می‌توان دلایل فرهنگی، جامعه‌شناختی، روان‌شناختی و اقتصادی آن را هم برشمرد.
 در دوران معاصرتکنولوژی هم به کمک این نوع آشکار خشونت و تبعیض جنسیتی آمده است و سالانه هزاران جنین دختر قبل از به دنیا آمدن سربه نیست می‌شوند. کافی است تنها نگاهی به گزارش‌ها و آمار‌ها مثلا در هندوستان بیاندازید.
 
حتی بسیاری از زنانی که در خانواده‌ای معتدل بزرگ شده‌اند و مثل برادران‌شان از امکانات خوب هم برخوردار بوده‌اند، در دوران حاملگی با بحران روحی و اخلاقی و ترس از دخترزایی دست به گریبانند.بحرانی که ریشه درتجربیات، دیده‌ها و شنیده‌های آنها دارد
درک احساس بدبیاری پدرمریم و افسردگی همسرش از به دنیا آوردن سومین دختر اما خاطرات دور دیگری را هم درمن زنده می‌کرد.یاد مردان و هم زنانی افتادم که نمی‌توانستی باورکنی روزی از داشتن نوزاد دختر واقعاً ناراحت شوند. بسیاری از آنان از بهترین امکانات اجتماعی در جامعه برخوردار بودند.افرادی تحصیل کرده با ظاهری امروزی و خلاصه کسانی که می‌توانستند در دنیای اطراف خود تاثیرگذار باشند یا درجامعه الگویی برای دیگران باشند. اما آن‌ها هم درست مثل پدر مریم فرزند پسر را به دخترترجیح می‌دادند.
 
شاید هم بگویید چه اشکالی دارد؟ چون دربهترین حالت هم یعنی زمانی که افراد عمیقاً به برابری جنسیتی معتقدند، حق دارند درحسرت چیزی باشند که ندارند. نکته دیگر آنکه مگر این آدم‌ها در خلاء زندگی می‌کنند؟ به هرحال ما از محیط زندگی خود متاثریم و در شرایطی که زنان از ابتدایی‌ترین حقوق خود در اجتماع محرومند، طبیعی است بسیاری ازوالدین خواهان داشتن فرزند پسر باشند.
 
بدون شک رابطه مستقیمی میان سطح آگاهی اجتماعی و درک انسان از مقوله جنسیت در واکنش نسبت به جنسیت نوزاد وجود دارد. از سوی دیگرارزش‌های فرهنگی درونی شده بسیار دیرپا و سخت جان‌ هستند. حتی در زمانی که اشخاص آگاهانه با جنبه‌های منفی یک هنجاراجتماعی برخورد می‌کنند. بنابراین باید ذهنیت را مدام بازبینی کرد وشست‌وشو داد و ناخودآگاه و هم خودآگاه خویش را ازارزش‌های تبعیض‌آلود زودود. این کار تنها با تمرین زیاد، سخت‌گیری فرد نسبت به خود، احساس مسئولیت و اعتقاد به ارزش‌های جهان‌شمول حقوق بشری ممکن است.
 
به همین خاطر حتی بسیاری از زنانی که در خانواده‌ای معتدل بزرگ شده‌اند و مثل برادران‌شان از امکانات خوب هم برخوردار بوده‌اند، در دوران حاملگی با بحران روحی و اخلاقی و ترس از دخترزایی دست به گریبانند.بحرانی که ریشه درتجربیات، دیده‌ها و شنیده‌های آنها دارد.
 
 فرزانه دوستم که در دبیرستان درس می‌داد، تعریف می‌کرد که وقتی رقص ودست‌افشانی پدرش را بعد از تولد برادرش می‌بیند، ازمادرش می‌پرسد:”مامان وقتی من و پریسا هم به دنیا آمدیم بابا همین جورخوشحال بود؟” فرزانه قبلاً از مادربزرگش شنیده بود وقتی پدرش که او را خیلی دوست داشت خبرتولدش را می‌شنود تا چندروزگیج و منگ می‌شود. فرزانه اما این را به حساب بدجنسی مادربزرگ یعنی مادرشوهر مامادرش گذاشته بود. پاسخ مادرش اما سکوت بود. مادرفقط با محبت به او نگاه کرد و سرش را تکان داد.
 
وقتی فرزانه خودش بارداربود و پس ازنه ماه رنج، دختری سالم به دنیا آورد، باصدای بلند گریست وگفت: “من دخترنمی خواستم. با این همه بدبختی‌ای که تحمل کردم بچه باید پسر می‌شد.”
 
بد نیست خاطره دیگری نیز برایتان تعریف کنم. سیمین، تازه خانم مهندس شده و با عشقی پرشورازدواج کرده بود. او باهوش، زیبا ومهربان بود. دردوران حاملگی تمام لباس‌های نوزاد را به رنگ سفید و آبی دوخته و بافته بود. مطمئن بود که بچه پسراست. دلایل کافی هم داشت. همه می‌گفتند خیلی خوشگل شده و ویارهم نداشت. ازهمه مهم‌تراحساس خودش بود که می‌دانست بچه حتماً پسرخواهد شد. تولد دخترش اما یک ضربه کاری بود که باعث روان پریشی‌اش شد. سیمین تا مدت‌ها ازبچه بدش می‌آمد. عذاب وجدان هم داشت، اما دوسال بعد با تولد یک پسر، دوباره به زندگی برگشت. ازخدا خواست که او را ببخشد و خیلی مذهبی شد. سیمین هردوبچه را با عشق بزرگ کرد، اما به گفته خودش هنوزهم ته دلش پسرش را کمی بیشتر از دخترش دوست دارد.
 

پدرمریم می‌داند که دخترانش در جامعه‌ای مانند هلند ازحقوق اجتماعی برابر برخوردارند و می‌توانند مانند مردان از همه امکانات فرهنگی، تحصیلی و شغلی موجود استفاده کنند. بنابراین او ترسی از تبعیض‌ها و آسیب‌های اجتماعی ندارد. او در ضمن می‌داند که همسرش از ترس زاییدن دختر دیگر حاضر به بچه‌دارشدن نیست. می‌خواستم به آن‌ها پیشنهاد کنم که پسری را به فرزندی قبول کنند تاهم از داشتن پسربچه‌ای درخانه خوشحال باشند و هم کودک یتیمی را صاحب خانواده کنند، اما البته این کار را نکردم. می‌دانستم آنها این پیشنهاد را توهین بزرگی خواهند دانست. پدرمریم چطور می‌توانست به پسری که خون او در رگ‌هایش نبود به چشم فرزندنش نگاه کند؟