«ٖایجاد کشور شوراها به رغم تمامی مشکلات، موفقیت های بزرگی به همراه داشت، از جمله شکست فاشیسم و کمک به تشکیل یا تقویت جنبشهای کارگری و ملی در جهان. از این نظر قطعا بزرگترین رویداد تاریخ سوسیالیسم است، اما این انقلاب به هیچ وجه نمیتواند الگوئی برای چپ سوسیالسیت امروزی باشد.»
اخبار روز: آیا انقلاب اکتبر به تاریخ پیوسته؟
اگر منظور این است که این رویداد بزرگ دیگر مطرح نیست، تاثیری در جهان حاضر ندارد، و به بایگانی تاریخ سپرده شده، پاسخ کاملا منفی است. انقلاب اکتبر روسیه بی تردید از بزرگترین رویدادهای تاریخ بوده که نه تنها در زمان خود جهان را به معنی واقعی تکان داد، بلکه در یک قرن گذشته تاثیرات ژرفی بر بسیاری تحولات سیاسی و اقتصادی در کشورهای مختلف جهان باقی گذاشته، و این تاثیرات بر رویدادهای آینده نیز ادامه خواهد داشت. اما این گفته به آن معنی نیست که بازتاب های این انقلاب همه مثبت، سازنده، و در جهت تحقق آرمان هایی بوده که به انقلاب انجامید. انقلاب اکتبر درس های بسیار مهمی برای آنها که به گذر از سرمایه داری و استقرار جهانی بهتر باور دارند، در بر دارد. این که برای استقرار سوسیالیسم چه باید و نباید کرد تا حد بسیار زیادی ملهم از آموزه های انقلاب اکتبر و دیگر انقلاب هایی است که تحت تاثیر آن به وجود آمدند.
من در جای دیگری به انقلاب اکتبر پرداخته ام ، و در پاسخ به دیگر سوالات به برخی از آنها اشاره خواهم کرد . لازم می دانم تکرار کنم که مرور این انقلاب و نقد عوامل ذهنی آن میتواند غیر تاریخی و فرضی قلمداد شود، اما اگر قرار باشد هیچ یک از تصمیمهای تاریخی را مورد سوال قرار ندهیم، آنگاه بهنوعی قدرگرایانه باید بر تمامی آنها مُهر تأیید بزنیم. بدون بررسی نقادانه جنبه های مختلف این انقلاب بزرگ درسی از آن نمی توان آموخت.
آیا بلشویک ها این انقلاب را به روسیه تحمیل کردند، ادامه انقلاب دموکراتیک روسیه می توانست به پایان جنگ و برقراری صلح بیانجامد؟
تردید نیست که انقلاب اکتبر طرح مشخص بلشویک ها بود و این سیاست را قاطعانه، ماهرانه، و بی هیچ تزلزلی به پیش بردند. شاید از این رو اصطلاح “تحمیل” به نوعی درست باشد. انقلابِ پیش از انقلاب اکتبر، یعنی انقلاب فوریه یک انقلاب دموکراتیک بود که طبقات مختلف اجتماعی و جریانات سیاسیِ نمایندهی این طبقات، اعم از پارهای مشروطهطلبان، لیبرالها، سوسیالیستهای اصلاحطلب، و سوسیالیستهای انقلابی، در آن شرکت داشتند.
نیروهای «قدرت دوگانه» که پس از انقلاب فوریه کنترل سیاسی را تا مدتی در دست داشتند، نمایندگان طبقات اجتماعی متفاوتی بودند؛ “کمیتهی موقت دوما” متشکل از نمایندگان بخشی از اشراف و زمینداران، بورژوازی، و بخشی ازمتخصصین طبقات متوسط بود. اما سوویتها یا شوراها را عمدتاً نمایندگان کارگران، دهقانان فقیر، کارگران کشاورزی، سربازان که در واقع همان روستائیان بودند، و نیز بخشی از قشرهای خردهبورژوازی سنتی تشکیل می دادند. واضح بود که همکاری بین این جریاناتِ با منافع متضادشان کار ساده ای نبود. اما کدام راه حل می توانست مشکلات و بحران های بعد از انقلاب فوریه را تا حدودی کاهش دهد؟؛ مبارزه سیاسی و وادار کردن طرف مقابل به سازش، یا مبارزه قهر آمیز برای حذف طرف مقابل؟ “سوویت پتروگراد”، قدرتمند ترین شورا که منشویکها و «اس.آر»ها در آن اکثریت داشتند از دولت موقت حمایت کرد، مشروط به آنکه دولت دست به اصلاحات زند.
دولت موقت هم تحت فشار و مبارزهی کارگران و شوراها، اصلاحات مهمی را به تصویب رساند، از جمله تامین آزادیهای مذهبی و سیاسی، عفو زندانیان سیاسی، لغو اعدام، به رسمیت شناختن اتحادیههای کارگری، هشت ساعت کار در روز، ایجاد شبهنظامیان مردمی بهجای نیروی پلیس، وتوافق برای تشکیل مجلس موسسان. تصویب این قوانین البته به معنی اجرائی کردن آنها نبود، و بدون مبارزه و فشار بیشتر عملی نمی شد، اما نمونه جالبی از امکان توافق و سازش بین دو طرف بود که در صورت ادامه مبارزات سیاسی می توانست پیشرفت های بیشتری داشته باشد.
اما بلشویکها، با شعار «تمام قدرت به شوراها» خواهان انقلاب جدیدی بودند که قدرت را عجولانه و بلافاصله به کارگران منتقل کنند. لنین از همان آغاز مخالف هر گونه همکاری و سازش با دیگر جریانات انقلابی بود. نطفه انقلاب اکتبر در “تز های آوریل” شکل گرفت. این تز ها به وضوح خوش بینی بیش از حد و برخورد ایده آلیستی لنین را نشان می دهد.
در این سند لنین قاطعانه خواست «جمهوری پارلمانی» را که ثمرهی انقلاب فوریه بود، رد می کند و خواستار ایجاد بلافاصلهی «جمهوری شوراهای نمایندگان کارگران و دهقانان» میشود. در رابطه با انقلاب فوریه می گوید که روسیه باید از مرحلهی اول انقلاب، که طبقهی کارگر بهخاطر «فقدان آگاهی طبقاتی و تشکل لازم قدرت را به بورژوازی سپُرد»، به مرحلهی دوم که «قدرت را به پرولتاریا و فقیرترین قشر دهقانان» واگذار میکند، ارتقا یابد.
روشن نیست که این فقدان آگاهی طبقاتی کارگران چهگونه و با چه سرعتی می توانست برطرف شود تا انقلاب را به مرحلهی دوم برساند. به ویژه آنکه لنین در بند دیگری صادقانه تأیید میکند که «بلشویکها در اغلب سوویتها در اقلیتاند». آیا در انقلاب اکتبر که نُه ماه بعد به وقوع پیوست قدرت دولتی تحت کنترل کارگران در آمد ـ که گویا ظرف چند ماه آگاهی طبقاتی کسب کرده بودند؟
بندهای دیگر «تزهای آوریل» به خواست هایی چون «انحلال پلیس، ارتش و بوروکراسی»، و اینکه «تمام مقامات باید انتخابی و قابل برکناری» باشند، و حقوق هیچ کس نباید از متوسط حقوق یک کارگرِ باکفایت بیشتر باشد؛ مصادرهی تمام زمینها، ادغام بانکها در یک بانک واحد و کنترل آن توسط نمایندگان کارگران، اشاره می کند. پس از به قدرت رسیدن انقلاب اکتبرنیز لنین به عنوان رییس «شورای کمیسارهای خلق» فرمانهای جدیدی را امضا نمود از جمله لغوِ تمام درجههای نظامی از گروهبان گرفته تا ژنرال و اطلاق عنوان واحد «سرباز ارتش انقلابی» به همهی ارتشیها با حقوق و مزایای مساوی، و نیز انتخابی بودن فرماندهان. تردیدی نیست که اینها خواستهای ایدهآلی بودند، اما آیا می توانستند در آن مقطع بلافاصله اجرا شوند؟ بگذریم که خود بلشویک ها زمانی که به قدرت رسیدند، بزودی متوجه شدند که این شعارها در آن شرائطعملی نیست، و آنها را یکی پس از دیگری کنار گذاشتند.
بطور خلاصه پس از پیروزی انقلاب فوریه نمایندگان طبقات شرکتکننده در آن نتوانستند با هم همکاری کنند و بنوعی سازش دست یابند. از یکسو، عدم همکاری بلشویکها جریانات راست را تقویت کرد، و از سوی دیگر راسترویهای منشویکها و اس.آرهای راست، و از آن مهم تر همکاری لیبرالها/کادتها با جریانات ارتجاعی، به دامن زدن چپرویها و تندرویهای بیشتر بلشویکها و اس.آرهای چپ که تا مدتی با بلشویک ها همکاری می کردند، انجامید. به خاطر همین اختلافات وعدم همکاریِ جریانات سیاسی، سه مسألهی جنگ، زمین، و کنترل کارگری حل نشده باقی ماند و انقلاب فوریه، جز پایان دادن حکومت تزار، که خود دستاورد بزرگی بود، نتوانست به دیگر خواستهای انقلاب پاسخ گوید.
تمام جریانات سیاسی در انتظار تشکیل مجلس موسسان بودند. لنین تا این مقطع از تشکیل مجلس موسسان به عنوان یک نهاد دموکراتیک “مشروع” حمایت می کرد، اما از نتیجه انتخابات این مجلس اطمینان نداشت، و حمایت اکثریت کمیته مرکزی را با قیام مسلحانه جلب نمود.
زمانی که دولت موقت در عکس العمل به این تصمیم اقدام به دستگیری بلشویک ها نمود، سوویت پتروگراد که حال بلشویک ها در آن اکثریت یافته بودند، تحت فرمان تروتسکی سربازان، ملوانان، و کارگران پتروگراد را بسیج و مراکز مهم حمل و نقل و ارتباطات و ساختمان های دولتی را اشغال کردند. ظرف سه روز انقلاب اکتبر دولت موقت را سرنگون کرد. انتخابات مجلس موسسان در تاریخ تعیین شده قبلی بر گذار شد، اما بلشویک ها تنها ۲۴ در صد رای آوردند. بیشترین رای، یعنی ۴۱ در صد به “اس. آر” ها که پایه وسیع دهقانی داشتند تعلق یافت. منشویک ها که باز دچار تفرقه شده بودند، سه در صد، و بقیه آراء به لیبرال ها و جریانات راست داده شد. در اولین جلسه مجلس، بلشویک ها پیشنهاد انتقال قدرت به سوویت ها را مطرح کردند که به تصویب نرسید، جلسه را ترک کردند و چند ساعت بعد سربازان و کارگران مسلح خود را فرستادند و مجلس را منحل کردند. رزا لوگزامبورگ از سلول زندانش در آلمان این خطای بزرگ انحلال مجلس موسسان را سخت مورد انتقاد قرار داد.
جریانات دست راستی ، ژنرال های تزاری، و پاره ای لیبرال ها بلافاصله با کمک قدرت های امپریالیستی جنگ داخلی را دامن زدند، جنگ خونینی که تا ۱۹۲۳ ادامه یافت و طی آن میلیون ها نفر در نبرد ها، قتل عام ها، اعدام ها، تیفوس و قحطی جان خود را از دست دادند. تردید نیست که نیروهای ارتجاعی با تحمیل جنگ داخلی مانع اجرای بسیاری از سیاست های بلشویک ها شدند. از آن بدتر، بلشویک ها در عکس العمل به “ترور” سفید، بدنبال کشته شدن رئیس “چکا” و سوء قصد به جان لنین، “ترور سرخ” را با تمام عواقب فاجعه بارش به راه انداختند.
کلیدیترین مشکل انقلاب اکتبر از همان آغاز نحوه برخورد به دموکراسی بود. سیاستِ ردِ «جمهوری پارلمانی» که محصول انقلاب دموکراتیک فوریه و شرکت طیف وسیعی از نیروهای سیاسی، و نه فقط کارگران و دهقانان بود، و انحلال مجلس موسسان با توسل به زور، سر آغا ز نا میمونی بود برای تلاشی که قصد داشت سوسیالیسم را بر قرار کند. آیا در کشوری به عقبماندگی روسیه در آن زمان، که در آن کارگران اقلیتی بیش نبودند، شعار ایجاد «جمهوری شوراهای نمایندگان کارگران و دهقانان»، می توانست عملی باشد؟
آیا نمایندگان کارگران و دهقانان در آن مقطع می توانستند ازجمله اداره خدمات دولتی را که قرار بود منحل شوند بر عهده بگیرند؟ آیا «کنترل» بانک سراسری و سیاست پولی و مالی کشور توسط آنها امری ممکن بود؟ آیا در آن مقطع کارگران می توانستند صنایع بزرگ، سیاستهای صنعتی و کشاورزی را اداره کنند؟ و بسیاری سئوالهای دیگر. بزودی شعار تمام قدرت به شوراها، به تمام قدرت به حزب بلشویک و پس از آن به “ترویکا” (زینوویف، کامنف، استالین) و سرانجام با قدرت گرفتن کامل استالین، به شخص او تبدیل شد. لنین در بستر مرگ نامه ای را خطاب به کنگره حزب دیکته کرد و از ساختار دولت شورا ها و تمرکز بیش از حد قدرت در دست استالین به شدت انتقاد نمود. اما دیگر دیر بود.
ساختار حزبی لنین، از جمله ممنوع کردن فراکسیون درون حزبی – امری که بعدا ۴۶ “بلشویک قدیمی” در پلاتفرمی خواستار لغو آن شده بودند – خود در رشد ساختار اقتدار گرایانه نقش مهمی داشت. “کمیته های کارخانه” که نقش کنترل کارگری را بر عهده داشتند بسرعت رو به زوال رفتند؛ ابتدا تبدیل به اتحادیه های رسمی دولتی شدند، پس از چندی بخشی از مثلث کارخانه (اتحادیه، سلول حزبی، و رئیس کارخانه) را تشکیل دادند، و سرانجام تمام منحل شدند.
سیاست “کمونیسم جنگی” شورش های پی در پی در روستا ها و شهرها را به همراه داشت، که با خشونت سرکوب شد. حتی در داخل حزب بلشویک وزرای کار و رفاه عامه، و از آن مهم تر “اینسا آرماند” نزدیک ترین دوست و یار لنین به جنبش «اپوزیسیون کارگری» برعلیه دولت بلشویک پیوستند. مهم ترین متحدین بلشویک ها، یعنی کارگران کارخانه های پتروگراد و ملوانان پایگاه دریایی کرونشتات خواهان شرایط بهتر و آزادیهای بیشتر شدند. آنها در مانیفست خود خواستار انتخابات جدید سوویتها با رأی مخفی، آزادی بیان، مطبوعات و تجمع، آزادی زندانیان اتحادیهای و چپ، حذف کمیسرهای سیاسی در کارخانه ها، و پایان بخشیدن به انحصار حزب کمونیست بهعنوان تنها نمایندهی سوسیالیسم شدند. آنها نیز به شدت سرکوب شدند. اینها، و بسیاری مسائل دیگر که مجال بحث آن ها در این مختصر نیست، همه نتیجه تعجیل غیر واقع بینانه برای استقرار بلافاصله سوسیالیسم در یک کشور بود. تکلیف آنچه که بعدا استالین کرد روشن است.
اما در مورد بخش دیگر این سئوال که آیا ادامه انقلاب دموکراتیک می توانست به پایان جنگ و برقراری صلح بیانجامد، پاسخ مثبت است. درست است که بیرون آمدن روسیه از ائتلاف جنگ تا حدودی فشار بیشتری را بر انگلیس و فرانسه وارد کرد و به ائتلاف آلمان و اتریش ـ مجارستان کمک نمود، اما این لحظه ی بسیار کوتاهی بود، و چندان تعیین کننده نیز نبود. امریکا از ۱۹۱۷ وارد جنگ بر علیه آلمان شده بود، و در همان سالی که قرار داد برست لیتووسک به امضاء رسید (۱۹۱۸)، اتریش – مجارستان اعلام آتش بس داد، و در نوامبر همان سال با شکست آلمان و پیروزی انقلاب اول آلمان جنگ به پایان رسید. سئوال اصلی در این زمینه این است که آیا اگر انقلاب فوریه ادامه یافته بود، جنگ داخلی و مداخله های امپریالیستی به همان شکل و با آن حدت و شدت ادامه می یافت؟
می توان فرجام دیگری را بجز آنچه در اتحاد شوروی اتفاق افتاد برای انقلاب اکتبر قابل تصور دانست؟ آیا تروتسکی حق داشت که بر انقلاب مداوم و جهانی پا فشاری کند؟
این سئوال پیچیده ای است و از زوایای مختلفی می توان به آن پرداخت. از یک سو می توان گفت که با آن پیش زمینه ها و پیش فرض ها — تلاش برای استقرار سریع و بلافاصله سوسیالسیم در یک کشورِ عمدتا ما قبل سرمایه داری، آنهم با توسل به زور، و انتظار رهبری ازطبقه کارگر که چه از نظر کمی و چه کیفی آماده قبولِ چنین مسئولیتی نبود – “فرجام” دیگری نمی توانست داشته باشد. اما وقوع یا عدم وقوع بسیاری رویدادها می توانست فرجام متفاوتی را رقم زند. برای مثال اگر به لنین سوء قصد نشده بود، حادثه ای که تنها یک سال بعد از انقلاب عملا او را سخت زمین گیر کرد، زمینه ساز سکته های پی در پی او شد و سر انجام او را در سن ۵۴ سالگی از میان برداشت، “فرجام” دیگری ممکن بود.
اگر لنین برای مدت طولانی تری زنده مانده بود، فردی چون استالین نمی توانست آن همه رهبران بلشویک را به جوخه اعدام بفرستد و دیکتاتوری فردیِ وحشتناکی را براه اندازد. با آنکه لنین خود در قدرت گیری استالین مسئول است، اما این دو به هیچ وجه با هم قابل مقایسه نیستند. اگر برنامه “سیاست اقتصادی نوین’، “نِپ” که طی آن لنین با شهامت خطاهای قبلی خود را درمورد ملی سازی ها و سیاست های ارضی زودرسِ اولیه اصلاح نمود، ادامه یافته بود، فرجام دیگری را می توان تصور کرد. “نِپ” ترکیبی از اقتصاد بازار و اقتصاد دولتی بود. این برنامه سیاست مصادرهی محصولات کشاورزی با توسل به زور را که بسیار فاجعهبار بود متوقف و نوعی مالیات جنسی را جایگزین آن کرد.
برنامه ازجمله اجازه میداد که دهقانان مالکیت محدودی داشته باشند و بتوانند بخشی از محصولات خود را در محل بفروشند. با این کار تولید محصولات کشاورزی وغذایی که شدیداً کاهش پیدا کرده بود، افزایش یافت. برنامهریزی مرکزی تا حدودی محدود شد، و اصلاحاتی در نظام پولی بهوجود آمد. حتی اجازهی سرمایه کذاری خارجی نیز داده شد.
لنین در این مقطع بهدرستی بر این باور بود که این سیاست باید تا مدتی طولانی ادامه یابد، تا آمادگی بهتری برای استقرار اقتصاد سوسیالسیتی در روسیه پدید آید. اگر این سیاست بجای سیاست های اقتصادی استالین، از جمله اشتراکی کردن های همگانی با توسل به حد اکثر خشونت، ادامه یافته بود، قطعا شوروی سر انجام متفاوتی می توانست داشته باشد. “نِپ” با آنکه در آغاز با مشکلات فراوانی به ویژه در بخش صنایع مواجه شد، به موفقیت هایی دست یافت و با تداوم خود می توانست سیاست توسعه مناسب در آن مرحله تاریخی شوروی را به پیش برد. بسیاری “اگر” های دیگر را نیز می توان برشمرد؛ اگر جنگ داخلی نشده بود، اگر انقلاب آلمان شکست نخورده بود، اگر فاشیسم سر بر نیاورده بود و شوروی در جنگی خانمانسوز در گیر نشده بود، سرنوشت شوروی می توانست متفاوت باشد.
اما در مورد بخش دوم سئوال، “انقلاب مداوم” و نظر تروتسکی. از مهم ترین جنبه های نظر تروتسکی تاکید صحیحِ او به عدم امکان استقرار سوسیالیسم در یک کشور بود. اما باید در نظر داشت که او بر پایه نظریه “توسعه ترکیبی و ناموزون”، معتقد بود که یک کشور عقب مانده نیازی به گذر از همان مراحل توسعه کشورهای پیشرفته را ندارد، و می تواند عناصری از هر دو جامعه پیشرفته و عقب مانده را ترکیب کند، و بر این اساس مثلا کارگرانی که به قدرت می رسند، می توانند برنامه های سوسیالسیتی را در پیش گیرند، اما باید مدام در جهت انقلاب مداوم در سطح جهانی حرکت کنند. بخشی از این نظریه درست است و بخشی مسئله ساز.
واضح است که توسعه کشورهای مختلف ناموزون است، و کشورهای کمتر توسعه یافته می توانند از دستاوردهای کشورهای پیشرفته بهره گیرند، اما دسترسی به وسائل تولید مدرن به همان سرعت به تغییر روابط تولیدی نمی انجامد. او همچون لنین معتقد بود که کارگران و دهقانان روسیه به تنهایی و بدون بورژوازی، قادر به اجرای یک انقلاب بورژوا دموکراتیک اند، و کارگران و دهقانان فقیر می توانند یک برنامه سوسیالسیتی را به پیشبرند. تروتسکی در این زمینه ها یک لنینیست تمام عیار بود. در زمینه بُعد جهانی نظر او بسیار درست بود، اما مشخص نبود که چگونه روسیه در آن مقطع می توانست انقلاب مداوم را در پیش گیرد.
از انقلاب اکتبر، امروز برای ما چه بر جای مانده است؟ احزاب و جنبش های چپ رابطه خود با این انقلاب را چگونه باید تعریف کنند؟
این انقلاب از این نظر که اولین تجربه برای استقرار سوسیالیسم در یک کشور و تشکیل اولین دولت سوسیالسیتی بود، حائز اهمیت فراوانی است. ایجاد کشور شوراها به رغم تمامی مشکلات، صدمه ها و هزینه های فراوان، موفقیت های بزرگی را نیز به همراه داشت، از جمله شکست فاشیسم و کمک به تشکیل یا تقویت بسیاری جنبش های کارگری و ملی در جهان. از این نظر قطعا بزرگترین رویداد تاریخ سوسیالیسم است، و بسیار میراث مهمی برای چپِ سوسیالسیتی است. اما این انقلاب بهیچ وجه نمی تواند و نباید الگوئی برای چپ سوسیالسیت امروزی باشد. در واقع بزرگترین آموزه های این انقلاب (و انقلاب های دیگری که از آن الگو برداری کردند) در این است که چه نباید کرد.
به نظر من درس های انقلاب اکتبر برای چپ سوسیالسیت بطور خلاصه به قرار زیر است:
– گذار از سرمایه داری متکی به وجود یک سلسله شرائط عینی و ذهنی است که در غیاب آنها استقرار سوسیالیسم ممکن نیست. تدارک این پیش زمینه های عینی و ذهنی در یک فرایند طولانی در یک فاز تدارکاتی در دوران سرمایه داری روی می دهد، و گذار بلافاصله به سوسیالیسم ممکن نیست. در طول این فاز ما قبل سوسیالسیستی، ترکیبی از روابط سرمایه داری و کنترل اجتماعی وسائل تولید (و نه لزوما مالکیت آن ها در تمام عرصه ها)، همراه با نظام مزدی از طریق تنظیم های دموکراتیک و مشارکتی بر قرار می ماند.
– سوسیالیسم در یک کشور اگر در گذشته عملی نبود، امروز با جهانی شدن سرمایه، قدرت تحرک بیشتر آن، و نهادهای بین المللی در کنترل آن از یک سو، و ضعف طبقه کارگر بر اثر اتوماسیون ها، برون سپاری ها، و ساختارهای جدید تولید پراکنده، از سوی دیگر، امری غیر ممکن است.
– “طبقه کارگر” تنها سوژه و عامل گذار از سرمایه داری نیست، و اقشار و گروه های مختلف اجتماعی که از سلطه سرمایه و نظام کنونی صدمه می بینند، به ویژه اقشار مختلف طبقه متوسط جدید، و نیز گروه های “هوییتی”، زنان، گرایش های جنسیتی ، اقلیت های ملی، نژادی، ومذهبی، مسکینان جامعه، و حتی بخشی از سرمایه داران کوچک و متوسط، عاملین تحول اجتماعی اند.
– استقرار سوسیالسیم تنها با روش های دموکراتیک و مشارکتی قابل دسترسی است. سوسیالیست ها تنها به شکل اقناعی از طریق آموزش و سازماندهی درجهت کسب هژمونی و اقتدار عقلانی مبارزه می کنند. کسب قدرت بشکل قهر آمیز بناچار به استقرار یک حکومت اقتدارگرا می انجامد. مبارزه مسالمت آمیز البته به معنی پرهیز از خشونت در هر شرائطی نیست و سوسیالیست ها در صورت لزوم حق توسل به “خشونت دفاعی” را دارند، و بر خلاف تجربه های رفرمیستی گذشته، و با رادیکالیسمی اپتیمم مبارزات خود را با ترکیبی از حرکت های انقلابی و إصلاحات تدریجی به پیش می برند.
از مهم ترین خصوصیت های بلشویک ها که باید از آنها آموخت، نظم، دیسیپلین و پیگیری قاطعانه راهی بود که به آن اعتقاد داشتند. از نظر من همانطور که در جای دیگری اشاره کردم، “لنین و دیگر رهبران اصلیِ بلشویک مبارزان بزرگی بودند با اعتقاد راسخ و تردیدناپذیر به ایدئولوژی برابری انسانها و رفع استثمار از آنها. اما رسیدن به آرمان سوسیالیسم را سادهتر از آنچه که تجربهی تاریخی خلاف آن را ثابت کرد، می دیدند.” چپ سوسیالیست امروزی ضمن احترام به این میراث بزرگ، بجای الگو برداری از آن، باید با توجه به شرایط عینی و ذهنی واقعی امروز، راه های واقع بینانه و قابل دسترسی گذار از سرمایه داری را با پیگیری و مبارزه قاطعانه و بی امان به پیش برد.
منبع: اخبار روز