فرقهای شدن نه پاسخ که خود بخشی از صورت مسأله خاورمیانه آشفته امروز است. این موضوع کتاب جدیدی است که گروهی از پژوهشگران علوم سیاسی و مطالعات مذهبی، تاریخنگاران، انسانشناسان، و در رأس آنها نادرهاشمی و دنی پوستل تحت عنوان “فرقهای شدن: نقشهبرداری از سیاست جدید خاورمیانه” منتشر کردهاند؛ کتابی که انگیزه نوشتن آن به چالش کشیدن ایده شرقشناسانه «فرقهگرایی» به منزله روایتی سرراست برای توضیح تمام مسائل خاورمیانه است. هدف نویسندگان این است که روایتی جایگزین برای تفسیر تنشها و ستیزهای خاورمیانه ارائه دهند. سایت “جدلیه” ضمن گفتگو با نادرهاشمی و دنی پوستل، قطعه کوتاهی از کتاب را منتشر کرده است. یادداشت زیر برمبنای این معرفی و گفتگو و با استفاده از کلمات و عبارات خود نویسندگان تنظیم شده است.
ژئوپلیتیک فرقهگرایی
«در طول چند سال گذشته، روایتی در رسانهها و حلقههای سیاستگذاری غربی شکل گرفته که آشفتگی و خشونت خاورمیانه را به نفرت فرقهای کهن نسبت میدهد. “فرقهگرایی” تبدیل شده است به توضیحی کلان برای تقریباً تمام مشکلات منطقه. توماس فریدمن، برای مثال، مدعی است که در یمن امروز، “مسأله اصلی، هفت قرن ستیز برسر این است که چه کسی وارث راستین پیامبر، محمد، است. سنیها یا شیعیان؟ ” باراک اوباما یکی از بزرگترین طرفداران این تز بوده است. او بارها از عبارت “تفاوتهای فرقهای قدیمی” برای توضیح و تفسیر آشفتگی در منطقه استفاده کرد. اوباما در آخرین سخنرانیاش به عنوان رئیس جمهوری آمریکا، اظهار داشت مسائلی که امروز خاورمیانه از آنها رنج میبرد، “ریشه در درگیریهایی دارند که به هزاران سال قبل برمیگردند. ” نسخه مبهمتری از همین رویکرد را نزد مفسران دستراستی میتوان یافت. درهرحال، این جوهرگرایی فرقهای است که به عنوان پاسخی سرراست، بدون زحمت – و عمیقاً شرقگرایانه— به نوعی حکمت متعارف جدید در غرب برای فهم خاورمیانه بدل شده است.»
این توضیح نادر هاشمی و دنی پوستل در مورد انگیزههایشان از نوشتن کتاب است. کتاب آنها با به چالش کشیدن این روایت، میکوشد روایتی جایگزین را برای فهم چرایی تشدید درگیریهای فرقهای در خاورمیانه در سالهای اخیر ارائه کند. تأکید البته بر دوران اخیر است. کتاب نشان میدهد که چرخش فرقهای در سیاست منطقه عمدتاً پدیدهای مربوط به چند دهه اخیر است.
پرسش این است: چه طور جنبشها و خیزشهای غیرفرقهای یا بینا-فرقهای در سوریه، بحرین و یمن به جنگهای فرقهای بدل شدند؟
مطالعههای موردی این کتاب نه فقط شامل عراق و سوریه و بحرین و یمن، که در عین حال، ایران، لبنان، کویت و عربستان سعودی را در برمیگیرد. پرسش البته نه فقط متوجه چگونگی فرایند فرقهای شدن، بلکه چرایی آن نیز است. چرا در سالهای اخیر، اختلاف فرقهای بین گروههای مسلمان به طور چشمگیری شدت یافته است؟ چه چیز شدت گرفتن درگیریهای فرقهای در این لحظه خاص در جوامع مختلف و متکثر مسلمان را توضیح میدهد؟
برای پاسخ به این پرسشها، نویسندگان واژه فرقهای شدن (sectarianization) را در برابر مفهوم فرقهگرایی (sectarianism) پیشنهاد کرده و معتقداند دینامیسم طبقاتی، دولتهای متزلزل، و رقابتهای ژئوپلیتیک از جمله عواملیاند که در روند فرقهای شدن مؤثر بودهاند. واژه فرقهگرایی به زعم نویسندگان، نمیتواند چنین نقاط ارجاعی را دربربگیرد، بلکه صرفاً متضمن ویژگیای پایدار، غیرتاریخی و تغییرناپذیر در جهان اسلامی عرب از قرن هفتم تا امروز است. به نقل از نویسندگان، «متخصصانی که فرقهگرایی را همچون خصیصهای ثابت و ابدی از خاورمیانه درنظر میگیرند، دارند تاریخ را روبه پس میخوانند.»
تاریخ تحول فرقهای شدن، و نقشه این فرایند، در دوران اخیر، موضوع اصلی نظری کتاب نادر هاشمی و دنی پوستل، و اقتدارگرایی سیاسی، مضمونی محوری در تز آنها در مورد فرقهای شدن است.
اقتدارگرایی و نه به سادگی تئوکراسی، اصلیترین عاملی است که به این فرایند فرقهای شدن شکل داده است. رژیمهای اقتدارگرا در خاورمیانه سالها به شیوههای گوناگون به هویتهای فرقهای دامن زدهاند. توجه به این مسأله در فهم ستیزهای فرقهای در خاورمیانه امروز بسیار کلیدی است. کارل فون کلاوزِویتسمیگوید: جنگ ادامه سیاست با روشهای دیگر است، در مورد خاورمیانه باید گفت، درگیری فرقهای ادامه حکمرانی سیاسی از طریق بسیج یا تحریک هویتی است. اما چرا در این نقطه از زمین این درگیریها شدت یافته و چرا در این دوران، دوباره تضاد شیعه و سنی برجسته شده است؟
دینامیسم فرقهای شدن: ۱۹۷۹، ۲۰۰۳، ۲۰۱۱
تحول کلیدیای که منجر به رشد فرقهگرایی در منطقه شد، انقلاب ایران در ۱۹۷۹ بود. نظامهای دیکتاتوری خاورمیانه به ویژه عربستان سعودی، که از حمایت غرب برخوردار بودند، از تکثیر و شیوع اسلام انقلابی بیمناک بودند و میترسیدند چنین انقلابی با گذر از خلیج فارس دامن پادشاهیهای آنها را نیز بگیرد. به همین خاطر،عربستان سعودی و دیگر رژیمهای اقتدارگرای سنی خیلی زود اقدام به سرمایهگذاریهای گسترده علیه انقلاب ایران کردند. هدف از این سرمایهگذاریها به تصویر کشیدن اسلام انقلابی ایران همچون پدیدهای فارسی/شیعه، دال بر نوعی انحراف در سنت اسلامی و تحریف پیام محمد بود. در آن دوران، با تحریک و پول اعراب خلیچ فارس، مجادلات و مناقشههای ضد شیعه به طرز چشمگیری در جهان سنی افزایش یافت، و روابط مسالمتآمیز سنی-شیعه، بدواً در پاکستان و سپس در سراسر جهان اسلام تغییر کرد.
یک واقعه بینالمللی کلیدی دیگر در این دوران، اشغال افغانستان به دست شوروی بود که باعث شد دولتهای غربی از مجاهدین افغانستانی حمایت کنند. نتیجه شکلگیری جنبشی سنی بود که اسلامگرایان افراطی را، از جمله اسامه بن لادن و ایمن الظواهری از سرتاسر جهان گردهم آورد. این منظومه نیروها به شکلگیری القاعده منجر شد. جهتگیری ایدئولوژیک این گروههای جهادی سلفی که برپایه خوانشی نو-وهابی از جهان بنا شده بود، هم در عمل و هم در نظر، آشکارا ضدشیعه بود.
رقابت ایران و عربستان در فهم رشد فرقهگرایی در پایان قرن بیستم در منطقه بسیار مهم است. هم ریاض و هم تهران مدعی رهبری جهان اسلام بودند و عرصه رقابت آنها گسترهای از شمال آفریقا تا آسیای جنوب شرقی را در برمیگرفت.
حمله آمریکا واشغال عراق در ۲۰۰۳، نقطه عطف دیگری در روابط سنی-شیعه بود. سرنگونی صدام و ظهور گروههای اسلام شیعه متحد ایران در عراق تعادل قدرت منطقهای را برهم زد. و این زنگ خطری برای کشورهای شورای همکاری خلیج فارس بود. جنگ داخلی عراق که آشکارا بعد از ۲۰۰۶ حالتی فرقهای به خود گرفت، آتش اختلاف شیعه و سنی را شعلهورتر کرد. ظهور حزبالله در لبنان نیز عامل مهم دیگری در این دوران بود: حزبالله به خاطر مبارزه سرسختانهاش علیه اسرائیل باعث افزایش شهرت و محبوبیت شیعیان را در جهان اسلام شد. همین نگرانی در مورد افزایش قدرت و نفوذ شیعیان بود که شاه عبدالله دوم اردن را واداشت در مورد ظهور شبح یک “شاهنامه جدید” شیعی هشدار دهد. ترس از همین شبح است که امروز در سطح ژئوپلیتیک در هراس از شکلگیری یک هلال شیعی از بیروت تا تهران نمود پیدا کرده است.
بهار عربی در سال ۲۰۱۱، نقطه عطف دیگری در روابط ایران و عربستان و بالتبع روابط شیعه و سنی بود. خیزش مردم منطقه بنیاد اقتدارگرایی در خاورمیانه را لرزاند، و در پاسخ هم ایران و هم عربستان سیاست تشدید فرقهگرایی رادر دستور کار قرار دادند. اگرچه نویسندگان کتاب، صراحتاً چنین چیزی را نمیگویند: دوران پس از بهار عربی را میتوان دوران پارانویای فرقهگرایی دانست: اکنون عربستان توطئه شیعی را در بحرین در کار میبیند، و ایران طرح تروریستی سلفی را در خیزش مردمی سوریه در ۲۰۱۱.
معالوصف، نظر به همین شواهد، ادعای اصلی نویسندگان کتاب شکل میگیرد: فرقهگرایی نمیتواند آشوب کنونی در خاورمیانه را توضیح دهد؛ ریشه آشوب را باید در مجموعه بحرانهایی جستجو کرد که درنهایت به وجود دولتهای اقتدارگرا در منطقه مربوط میشوند.
منبع: جدلیه
در همین زمینه:
گزارش درباره داعش و جبهه النصره تهیه کنید ایا امریکا واروپا در ساخته شدن انها نقش داشته اند چون در ایران پی در پی رسانه خامنه ای میگویند داعش صهیونیستی
motaareaze@ / 24 August 2017
البته حکومت های اقتدار گرا تا پیش از پایان جنگ سرد در همه جهان توسعه نیافته(آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین) وجود داشتند. منتها در خاورمیانه به دلیل شرایط ژئوپولیتیکی و تاریخی ویژه، این حکومت ها عملاً در خدمت فرقه گرایی قرار گرفتند. به نظر من نویسندگان بایستی افزون بر عوامل گفته شده، به عامل فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد نیز اشاره می کردند(شاید هم کرده اند اما در این مقاله نیآمده است). اما در اینکه انقلاب اسلامی 1357 ایران و متعاقب آن حمله شوروی به افغانستان، نقش کلیدی در این ماجرا بازی کردند، تردیدی نیست.
اما نتیجه ای که از شکل گیری و گسترش فرقه گرایی و جنگ شیعه-سنی در منطقه خاورمیانه می توان گرفت ، تثبیت قطعی حکومت اسراییل و به محاق رفتن مسئله فلسطین با همه اهمیت آن است، تا آنجا که اکنون تشکیل یک حکومت مستقل کُردی بسیار واقعی تر و نزدیک تر از تشکیل یک حکومت مستقل فلسطینی شده است.
شاهین / 24 August 2017
بدون شک آمریکا ودیگران در مورد مشخصات اقتصادی فرقه های خاورمیانه نیز مطالعه کرده اند…
اینکه معلوم شود کدام فرقه به اقتصاد آزاد رغبت بیشتر نشان میدهد مهم بوده است….
نباید با بیان اینکه اذعان کنند اختلافات فرقه ای در مسائل قدیمی خود ساکنین منطقه ریشه دارد به بی نقصیری قدرت های بزرگ در ایجاد این آشفتگی رسید…
قدرت های بزرگ دنبال فرقه هایی هستند که یا اقتصاد امروزی را دقیقا نشناسند و یا طرفدار اقتصاد آزاد هستند… و این تئوری ها را مقدس نما سازند….
مرادی / 24 August 2017
فقدان دموکراسی و اتفاقات چند دهه اخیر همزمان با برقراری حکومت دینی در ایران عامل اصلی فرقه گرایی گردید . همه این فرقه ها در یک چیز مشترک اند و آن عدم التزام به آزادی و دموکراسی و به رسمیت شناختن حقوق اقلیت ها. خودی و غیر خودی کردن اصلی ترین مشی این فرقه ها است که امتیاز ویژه برای خودی در همه امور قائل است که واژه supermacism برای آن مناسب است .
bijan / 25 August 2017