«من از اول طرفدار مارکس نبودم ولی بر اثر نگرفتن جواب از تئوریسینهای اجتماعی که در دهه ۶۰ و ۷۰ با آنها کار میکردم، به سراغ مارکس رفتم و دیدم که حرفهایش معنادار است و نگاه روشنی به نظام سرمایهداری دارد و حرفهایش کاربردی است. حرفهایی که در حال حاضر کاربرد دارند. یکی از حرفهای مارکس این است که هر چه بازار آزادتر باشد درآمد طبقه پولدار بیشتر خواهد شد و طبقه کمدرآمد مشکلات بیشتری خواهند داشت، این دقیقا اتفاقی است که در ۳۰ سال گذشته برایمان رخ داده است.»
متن حاضر بخشی از مصاحبه با دیوید هاروی، نظریهپرداز اجتماعی است. هاروی در این مصاحبه در مورد نقش «مرکز شهر» و سهم آن در موفقیت جنبش اشغال والاستریت صحبت میکند. هاروی میگوید در حال حاضر با پدیده حکومت توانگران یا اغنیا روبهروییم؛ کسانی که در واقع در جهان کنونی حکمفرمایی میکنند. تنها چیزی که میتواند این قدرت را به چالش بکشاند جنبشهای توده مردم است.
متن حاضر بخشی از مصاحبه با دیوید هاروی، نظریهپرداز اجتماعی است. هاروی در این مصاحبه در مورد نقش «مرکز شهر» و سهم آن در موفقیت جنبش اشغال والاستریت صحبت میکند. هاروی بیان میکند که در حال حاضر با پدیده حکومت توانگران یا اغنیا روبهروییم؛ کسانی که در واقع در جهان کنونی حکمفرمایی میکنند. تنها چیزی که میتواند این قدرت را به چالش بکشاند جنبشهای توده مردم است. او همچنین درباره کارل مارکس و نبود مدرک کافی برای اثبات ارتباط ریاضت اقتصادی با رشد اقتصادی و اینکه چه مقدار از سود و منفعتهای اجتماعی کنونی از مشکلات طبقاتی شکل گرفتهاند، صحبت میکند. این مصاحبه در سال ۲۰۱۲ و پس از انتشار کتاب «شهرهای شورشی: از حق به شهر تا انقلاب شهری» با هاروی انجام شده است.
آیا شما فکر میکنید که جنبش اشغال والاستریت یک انقلاب شهری است؟
من فکر میکنم که این جنش از شهر به عنوان خاستگاهش استفاده کرده است. میدانید که قسمتهایی از این جنبش در اطراف شهر اتفاق افتاد، استفاده از شهر به قصد به حرکت درآوردن مردم بوده است. چیزی که ما شاهد آن بودیم و چیزی که اتفاق افتاد، در واقع چیزی میان اتفاقات میدان تقسیم و مدیسون بود، یعنی استفاده از فضاهای مرکزی برای سازماندهی بیان حرفهای سیاسی. این اتفاق پیشینهای طولانی در تاریخ دارد، زمانی که این اتفاقات میافتند تغییرات ایجاد میشوند. در نتیجه من معتقدم که فضای شهری جنبش اشغال والاستریت، تکه بسیار مهمی از این معما است.
بیشتر مردم متوجه این موضوع شدهاند که حزب والاستریت [اسمی که هاروی روی آنها گذاشته است]، قسمت اعظم حزب دموکرات و جمهوریخواه را دربرگرفته است. پس مهم نیست که اوباما تصمیم به انجام چه کاری گرفته بود، در هر صورت با حزب دموکراتی مواجه است که نمیخواهد به مصاف و مقابله با منافع مالی بزرگان برود.
خیلی جالب است که این جنبش سر بلند کرد یا در واقع در صحنه منفجر شد، آن هم در زمان ریاستجمهوری اوباما، نه ریاستجمهوری بوش.
خب، من متاسفم که این موضوع را بیان میکنم اما فکر میکنم بیشتر مردم متوجه این موضوع شدهاند که حزب والاستریت [اسمی که هاروی روی آنها گذاشته است]، قسمت اعظم حزب دموکرات و جمهوریخواه را دربرگرفته است. پس مهم نیست که اوباما تصمیم به انجام چه کاری گرفته بود، در هر صورت با حزب دموکراتی مواجه است که نمیخواهد به مصاف و مقابله با منافع مالی بزرگان برود. چیزی که با آن روبهرو شدهایم نوعی فساد سیاسی است که توسط قدرت مالی بزرگی به وجود آمده است. فکر میکنم مارک تواین بود که گفت «میدانی؟ این کنگره بهترین کنگرهای است که پول میتواند بخرد.» فکر میکنم با توجه به رأیهای اخیر دادگاه عالی، این دقیقا اتفاقی است که افتاده و پول بر سیاست قراردادی سوار شده است. هر دو حزب سیاسی در بازی بیشتر پول جمع کردن گرفتار شدهاند. من فکر میکنم که جنبش اشغال والاستریت به این دلیل شکل گرفت که اعلام شود اتفاق باید تمام شود، باید راه جدید برای ابراز مسائل سیاسی به وجود آید که با راه و روش فعلی متفاوت باشد و تنها راه ابراز عقاید سیاسی برای تودهای با درآمد کم که قدرت مالی بالایی ندارند، مطمئنا به خیابان آمدن است.
در اوایل سال با پل میسون، تهیهکننده اقتصادی برنامه شب خبر بیبیسی، درباره کتاب اخیر او به نام «انقلابهای جهانی تازه» صحبت کردیم. من از او درباره یونان و اینکه چرا در تور امنیتی اجتماعیشان گیر کردهاند و اینکه چرا خیلی از مردم دسترسی به بیمه تامیناجتماعی ندارند، سوال کردم. این جوابی است که او داد: «معمولا شما کمی به تامیناجتماعی پول میدهید، کمی برای دارو پول میدهید و کمی بیشتر برای ویزیت پول خرج میکنید. اما اتفاقی که افتاد این است که در واقع راهحلی که از طرف صندوق بینالمللی پول و اتحادیه اروپا به یونان تحمیل میشود باعث رشد بیرویه مالیات در آن کشور شده است. یونانیها مالیات ریاضتی معرفی کردند که از طریق قبض برق پرداخت و جمعآوری میشود. فردی قبض برقش را به من نشان داد که ۳۵۰ یورو در ماه بود. به دلار چیزی حدود ۴۰۰ دلار میشود که بیشتر آن مالیات است. اگر قبض را پرداخت نکنی، برق قطع میشود. این درحالی است که این فرد تنها ۵۰۰ یورو در ماه درآمد دارد. در این صورت پولی که برای تامیناجتماعی احتیاج است، موجود نیست. اول باید غذا خورد و بعد سلامت بود، خیلی راحت بگویم، توان مالی پرداختش را ندارند». این جواب پل میسون بود، پرفسور نظر شما چیست؟
خب این اتفاق ۳۰ سال است که میافتد. چیزی است که من به نوعی اسمش را ضد انقلاب نئولیبرال گذاشتهام. این اتفاق در دهه ۷۰ آغاز شد، دولت شروع به برداشت بیرویه پول از تامیناجتماعی و دیگر سازمانهای اجتماعی کرد و توجه دولت به معضلات محیطزیستی کمتر و کمتر شد. جنبشی سیاسی شکل گرفت که از دوره ریگان شروع شد، در دوره کلینتون ادامه داشت و در حال حاضر هم همچنان ادامه دارد. امروزه حزب لیبرالی وجود دارد که میگوید: « از همه این حمایتها باید دست کشید». در حال حاضر این اتفاق در اروپا هم اتفاق میافتد. مثلا دیوید کمرون در انگلستان همین کار را میکند. برای من خیلی جالب است. ریگان سالها است که میان ما نیست، تاچر هم همینطور. اما ریگانیسم همچنان در میان ماست. اینها ریگانیزم و تاچریزم را دو برابر هم کردهاند. من معتقدم زمان برای یک انقلاب متقابل در برابر این انقلاب [نئولیبرال] فرا رسیده است، باید اجتماعی داشته باشیم که در آن بیمه تامیناجتماعی موضوعی حل شده باشد، تحصیل موضوعی خصوصی شده نباشد، یعنی عمومی و رایگان باشد، باید نوعی از ساختار اجتماعی به وجود آید که با نوع کنونی متفاوت است، مدل کنونی ما تنها بر یک درصد از افراد شهر استوار است، افرادی که ۳.۵۷ میلیون دلار در سال درآمد دارند. درآمد روزانه این دسته برابر با هزینهای است که صد هزار نفر با آن یک سال زندگی میکنند. چطور ممکن است کسی که سالانه با ۱۰ هزار دلار زندگی میکند بتواند برای بیمه تامیناجتماعیاش پول داشته باشد و یا بچههایش را به دانشگاه بفرستد؟ چطور میشود این کار را انجام داد؟ این وضعیتی است که ۹۹ درصد مردم با آن مواجهاند، وضعی که میتواند اعتصابی [اعتراض] بزرگ را به همراه داشته باشد ولی چون مردم قدرت سیاسی خاصی ندارند، یعنی پول ندارند، همانطور که گفتم چارهای جز به خیابان آمدن نیست، تنها راهی است که دارند.
فاکس یکی از کانالهای برجسته شبکههای خبری است (یا این چیزی است که درباره آن گفته میشود) به تازگی بیل اورایلی سیاست اوباما در مورد فقر را کوبیده است، این قسمتی از گفتههای اوست: «در یک جامعه آزاد، انسان حق دارد که همانند یک دیوانه رفتار کند، هیچ دولتی نمیتواند جلوی پرورش بیمسئولیت بودن والدین را بگیرد، راهحل چیست؟ رئیسجمهور اوباما معتقد است دولت فدرال مسئول است که به فقرا کمک مالی کند، از طرق مختلف راحت پول را به دستشان برساند. مشکل اینجاست که تعداد زیادی از آنها پول را با بیتوجهی و بیمسئولیت خرج خواهند کرد. آمار بالای اعتیاد به مصرف الکل و مواد مخدر و دیگر معضلات اجتماعی در عرصه حقوق اجتماعی-شهروندی حجم ضایعاتی عظیم به همراه خواهد داشت. آمریکاییها یکی از دست و دلبازترین مردم جهانند، اما توزیع دوباره دستمزدها در واقعیت جواب نخواهد داد. مقدار پولی که دولت کنونی صرف حقوق اجتماعی-شهروندی میکند توان حمایت سالانه ۲۱ هزار دلاری تکتک فقرای آمریکا را دارد». این سخنان بیل اورایلی در خبرگزاری فاکس است. پرفسور هاروی نظر شما چیست؟
در سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۲ بالاترین درصد مالیات بر درآمد در این کشور هیچگاه از ۷۰٪ کمتر نشده بود، اما در زمان ریگان به ۳۰٪ کاهش یافت و البته شاهد این هستیم که این درصد کمتر و کمتر هم میشود. رشد اقتصادی میان سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۲ دو برابر رشد اقتصادی تاکنون (۲۰۱۲) بوده است. پس ایده توزیع دوباره درآمد، میان افراد کمدرآمدتر با توجه به رشد اقصادی کنونی، ایده نامتعارف و نادرستی نیست و هیچ مدرکی برای رد درستی این موضوع وجود ندارد. تنها مدرک در دست این است که میدانیم از سال ۱۹۷۲ تفاوت و اختلاف میان درآمدها به شدت زیاد شده است. این موقعیتی است که در آن قرار گرفتهایم و چیزی است که ریگانیزم از آن سرچشمه میگیرد. در ضمن میخواهم به این موضوع هم اشاره کنم که ریگان برای کم کردن درصد مالیات ثروتمندان با چنگ و دندان جنگید و کسری بودجه را رقم زد. چنلی بعدها گفت ریگان به ما آموخت که کسری بودجه مهم نیست، اما زمانی که کسری بودجه زیاد شد و قرضها سر به فلک کشید، گفتند که باید تمام برنامههای اجتماعی را متوقف کنند. بوش پسر چه کرد؟ در دو جنگ بدون سرمایه جنگید، درصد مالیات را برای ثروتمندان بازهم پایینتر آورد، با شرکتهای دارویی (صنعت داروسازی) قراردادهای بزرگ بست و آنها هم قرض بالا آوردند و حالا میگویند که باید تمام برنامههای اجتماعی و برنامههای حفاظتی محیطزیست را هم قطع کنیم. در میانه بازی هستیم که از اوایل دهه ۸۰ میلادی شروع شده است. این بازی برای این ساخته شده که ثروتمندان بتوانند تمام قدرت جهان را با تمرکزی بالا در اختیار بگیرند. این بازی فقط در آمریکا اتفاق نمیافتد، وضع در تمام جهان همینگونه است. منظور این است که حکومت اغنیا در حال حاضر در تمام جهان در حال حکمفرمایی است. همانطور که گفتم تنها راه به چالش کشیدن این موضوع، جنبشهای مردمی است که در همه جا شاهد آن هستیم. در بولیوی و شیلی شاهد آن بودیم، در خاورمیانه هم همینطور، شاهد این بودیم که جنبشهای مردمی در اروپا هم شکل گرفتند و شاهد شکلگیری آنها در اینجا (آمریکا) هم هستیم. این تنها راهی است که میتوان اوضاع را تغییر داد.
در سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۲ بالاترین درصد مالیات بر درآمد در این کشور هیچگاه از ۷۰٪ کمتر نشده بود، اما در زمان ریگان به ۳۰٪ کاهش یافت و البته شاهد این هستیم که این درصد کمتر و کمتر هم میشود. رشد اقتصادی میان سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۲ دو برابر رشد اقتصادی تاکنون (۲۰۱۲) بوده است. پس ایده توزیع دوباره درآمد، میان افراد کمدرآمدتر با توجه به رشد اقصادی کنونی، ایده نامتعارف و نادرستی نیست و هیچ مدرکی برای رد درستی این موضوع وجود ندارد.
اسپانیا هم وارد رکود اقتصادی شده است.
دقیقا و خب این در واقع همان ریاضت اقتصادی است. هیچ مدرکی برای نشان دادن اینکه ریاضت اقتصادی منجر به رشد اقتصاد میشود وجود ندارد. چیزی که شاهد آن هستیم این است که در حال حاضر (سال ۲۰۱۲) بریتانیا وارد دومین مرحله رکود اقتصادیاش میشود. اسپانیا هم همینطور. ایرلند که شدیدا درباره ریاضت اقتصادیاش جدی بود هم وارد رکود شده است. تنها نقاطی از دنیا که رشد اقتصادی داشتهاند، کشورهایی مانند آرژانتین هستند که دقیقا کاری را انجام دادند که بیل اورایلی دربارهاش صحبت کرده، یعنی تخصیص و توزیع دوباره درآمد به قشر کمدرآمد جامعه، این باعث رشد اقتصادی ۸ درصدی آنها شده است.
آرژانتینی که از پرداخت قرضش به صندوق بینالمللی پول سر باز زده.
درست است، آرژانتین در پرداخت قرضهایش ناتوان مانده بود و بیتردید دیگر کشورها به آرژانتین اعلام کردند که اگر در پرداخت بدهیهایش قصور کند دیگر کسی در آن کشور سرمایهگذاری نخواهد کرد. اما مازاد سرمایه باید در جایی مصرف شود. آرژانتین هم ذاتا کشوری ثروتمند است، با این حال پس از چند سال قصور در پرداخت بدهیها، دوباره پول و سرمایه به کشور آرژانتین سرازیر شد.
میخواهم به ایده بحث «شهرهای یاغی-rebel cities» [فضایی برای جمع شدن سرمایه و درگیری طبقات] بازگردم، با استفان گراهام صحبت میکردم، کسی که کتاب Cities Under Siege: The New Military Urbanism را تالیف کرده و درباره این صحبت کردیم که چرا افراد نامطلوب از فضاهای شهری پاک شدهاند. استفان گراهام میگوید: «شهرها در ۲۰ یا ۳۰ سال گذشته، خصوصا در آمریکای شمالی، تمیزتر [پاکسازی] از قبل شدهاند و تحت تاثیر و کنترل آستانه تحمل غایب در جامعه، قرار گرفتهاند. وجود پلیسهای خشن برای راندن افرادی است که به نظر برای حضور در این مدل از زندگی شهری مناسب نیستند. شهرها متمرکز بر مصرف و کار و شغل شدهاند. در واقع انتقال قدرتی در شهرها صورت گرفته که بیخانمانی، بیبضاعتی و نامتعارف و ناهماهنگ بودن با این مدل جدید، در آن تبدیل به جرم شده است. به قول نیل اسمیت شهرهای جدید شهرهایی هستند با سیاست بازپسگیری اراضی پیشین که این اراضی در اختیار ثروتمندان و متمولان قرار میگیرد.» نظر شما چیست پروفسور؟
خب این موضوع همزمان زیادی است که همینطور پیش میرود. مردم را بیرون میاندازند. این کار را با راههای مختلف انجام میدهند. یکی از راههای ساده این است که اجارهخانهها را زیاد کنند تا خرج آنقدر زیاد شود که خیلی ساده مردم توان زندگی کردن در آن محل را نداشته باشند. به همین دلیل برای مثال، در حال حاضر افرادی از نیویورک مهاجرت میکنند [به بیرون رانده میشوند] زیرا توان زندگی در این شهر را ندارند. آنها به شهرهای کوچکی در پنسیلوانیا یا قسمتهای بالایی ایالت نیویورک کوچ داده میشوند. دلیل رفتن و نگرانیشان، هزینه بالای زندگی است. این یکی از بزرگترین راهها است. یکی دیگر از راهها نوسازی و پس از آن توسعه مجدد است. میدانید که دانشگاه نیویورک در حال بازسازی محلههای است و از زمینهای بزرگ برای هدفهای خصوصی استفاده میکند. زمینهایی که برای استفاده عموم طراحی شده بودند ولی در حال حاضر از آنها برای راندن مردم از شهرها استفاده میشود. دانشگاه کلمبیا هم در حال انجام کارهایی مشابه است. در واقع شهر را تربیت میکنیم، مثلا محله منهتن تبدیل به یک اجتماع بزرگ حفاظت شده برای ثروتمندان شده و اصلا عجیب نیست که اکثر جمعیت کم درآمد توانایی زندگی در آن محل را ندارند و در حومه زندگی میکنند. چند روز پیش ساعت ۶ صبح وارد فرودگاه کندی شدم. وارد قطار شدم، قطاری که از جامائیکا [محلهای که محل زندگی طبقه متوسط در نیویورک است] میآمد خیلی شلوغ و پرازدحام بود. پر بود از خانمهای رنگین پوست، خسته و خوابآلود در حال رفتن سر کار، کسانی که برای آماده کردن احتیاجات بیدار شدن شهر سر کار میروند. ساعت ۶:۳۰ در راه کار بودند تا قهوه کت و شلوارپوشهایی که ساعت ۹ سر کار میآیند آماده باشد و همه چیز برایشان خوب پیش برود. این افراد کسانی هستند که باید با ۳۰ هزار دلار در سال سر کنند و مجبور هستند که در دوردستها (محله جامائیکا) زندگی کنند. امکان زندگی نزدیک به محل کار برایشان مقدور نیست و صدالبته که حتی هزینه رفتوآمد هم باری بر دوش زندگیشان محسوب میشود. این شهری است که ما از نیویورک ساختهایم و زمانی که من از حق زندگی در شهر صحبت میکنم، منظور حق زندگی برای مسافران همان قطار است که ساعت ۶:۳۰ صبح سر کار میروند، شهری متفاوت که آنها در آن نزدیک محل کارشان زندگی کنند و توان انجام کارهایی که برای زندگی عادی لازم است را برای خود و فرزندانشان داشته باشند.
شما زمان زیادی است که کتاب سرمایه را تدریس میکنید.
بله
برایمان بگویید کارل مارکس کیست و چرا مهم است که کتاب بخوانیم؟
او بسیار بسیار باهوش است، یکی از افراد بسیار مطلع است، فلسفه یونان را میداند، متفکری انقلابی است که چشمی باز و انتقادی درباره نظام سرمایهداری و کارکردش دارد. من از اول طرفدار مارکس نبودم ولی بر اثر نگرفتن جواب از تئوریسینهای اجتماعی که در دهه ۶۰ و ۷۰ با آنها کار میکردم، به سراغ مارکس رفتم و دیدم که حرفهایش معنادار است و نگاه روشنی به نظام سرمایهداری دارد و حرفهایش کاربردی است. حرفهایی که در حال حاضر کاربرد دارند. یکی از حرفهای مارکس این است که هر چه بازار آزادتر باشد درآمد طبقه پولدار بیشتر خواهد شد و طبقه کمدرآمد مشکلات بیشتری خواهند داشت، این دقیقا اتفاقی است که در ۳۰ سال گذشته برایمان رخ داده است.
طرفدار مارکس نگاه روشنی به نظام سرمایهداری دارد و حرفهایش کاربردی است. حرفهایی که در حال حاضر کاربرد دارند. یکی از حرفهای مارکس این است که هر چه بازار آزادتر باشد درآمد طبقه پولدار بیشتر خواهد شد و طبقه کمدرآمد مشکلات بیشتری خواهند داشت، این دقیقا اتفاقی است که در ۳۰ سال گذشته برایمان رخ داده است.
چرا این حقیقت دارد؟
خب، کاری که او انجام میدهد و حرفی که روی آن تاکید دارد این است که هیچ چیزی ناعادلانهتر از رفتار یکسان با نابرابرها نیست. تعادل در بازار بسیار مهم است، رفتار یکسان با اجزای ناهمگون باعث افزایش ثروت متمولان میشود. انجام این کار یکی از بهترین راههای آزمایش این مفهوم است.
کمی بیشتر این تفکر را برایمان توضیح دهید، چرا این مفهوم الان کاربرد دارد و چه شد که مارکس این کتاب را نوشت؟
خب او این ایده را داشت که افرادی که از قرن ۱۷ به بعد در حال توضیح و تفسیر نظام سرمایهداری بودهاند و نظریههای اقتصاد سرمایهداری در حال شکلگیری و توسعه را رقم میزدند، کسانی مانند آدام اسمیت و ریکاردو و امثال آنها، در تلاش برای توضیح این مفهوم، مسائلی را از قلم انداختهاند. پس مارکس تصمیم میگیرد که در واقع به نقد نظریهها بپردازد، نظریهای جایگزین را مطرح کند، آن را توسعه دهد و منطق پشت نظریاتش را بیان کند. مسائل فوقالعادهای درباره سرمایهگذاری هم در جلد سوم کتاب او وجود دارد و اگر میخواهید این مسائل را خوب متوجه شوید به سراغ کتابش بروید. او متوجه خاصیتهای نظام سرمایهداری هست و قدرتش را ستایش میکند، اما میگوید که پیروی از این روش بهای خاص خود را دارد و در ادامه به توضیح معضلات محیطی پیش آمده میپردازد. چیزی که مارکس در اجرایش موفق نبوده توضیح نظام جایگزین برای سرمایهداری است. ایدههایی دربارهاش ایراد کرده اما توضیح کاملی دربارهاش ندارد. تنها میگوید اگر نظام سرمایهداری ملزم به تغییر است، این تغییر باید از وضعیت کنونی [وضعیتی که در حال حاضر حاکم است] ناشی شود. در واقع او بر ضد آرمانشهر صحبت میکند و میگوید باید به اتفاقات حال حاضر توجه کنیم و از همان اتفاقات برای تغییر بهره برده و جایگزینمان را پیدا کنیم.
در آخر بر خلاف اروپا در این کشور [آمریکا]، واژه سوسیالیسم و مارکسیسم واژگانی منفی محسوب میشوند.
بله
چطور این اتفاق افتاد؟ ما به روز اول می- روز جهانی کاری- نزدیک میشویم وعدهای قصد اعتراض دارند.
بله درست میگویید.
مردم نظر میدهند و کسانی میگویند بگذاریم بازار آزاد وجود داشته باشد. چیزی که جذب کارگر برایمان به ارمغان آورده ۸ ساعت کار در روز و ۴۰ ساعت در هفته است.
بله. خب، خیلی از چیزهایی خوبی که ما الان در دست داریم نتیجه مشکلات طبقاتی، متحد شدن کارگران و تحت فشار قرار دادن دولت برای گرفتن حقشان است. امنیت اجتماعی، بیمه تامیناجتماعی و خیلی از چیزهایی که جمهوریخواهها در تلاش برای از بین بردنشان هستند، مواردی ضروری در زندگی روزمره انسانهاست و این کار را برای حزب جمهوریخواه مشکل میکند و همه این دستاوردها نتیجه جنبش کارگری است و این موارد بعد از سال ۱۹۴۵ در این کشور شکل گرفتهاند. این اتفاقات و تغییرات در راستای قد علم کردن جماهیر شوروی، بر ضدکمونیسم و به صورت فرمی از سرمایهداری و حولوحوش دهه ۳۰ میلادی به صورت وضعیتی جایگزین برای نظام سرمایهداری وقت شکل گرفت. اگر به واسطه جنبش کارگری و متفقان وقتشان تغییری در سیاستهای روز انجام نمیگرفت، ما استاندارد زندگی فعلی را نداشتیم. قدرت جذب کارگر در تغییر سیاستها در دهه ۷۰ و ۸۰ تاثیر فوقالعادهای داشته و شدیدا حیاتی بوده است. به همین دلیل است که توضیح دادم که ایده شهرهای سازمان یافته در حال حاضر بسیار مهم است، شهر نقطهای است برای شروع تفکر برای تغییر. اگر تمام کسانی که در تولید و بازتولید زندگی شهری تاثیرگذارند، با هم متحد شوند تا نوعی جدید از زندگی شهری و استاندارد زندگی برای عموم مرد بنا کنند، سیاستهایی بسیار متفاوت خواهیم داشت. در حال حاضر به این موضوع برای کنار زدن بازار آزاد و معضل آن که متمول کردن بیشتر ثروتمندان است، بیش از پیش نیاز است.
منبع: میدان