گفتمان در معنای عام زبانی خود عبارت از مجموعه ای از گفتار و یا نوشتار، سخنرانی و یا موعظۀ منظم و معقول است. اما این اصطلاح کاربرد تخصصی دارد(مراجعه شود به لغتنامۀ جامعه شناسی پنگوین: دسکورس). از این منظر، گفتمان عبارت از دسته ای از بیاناتی است که زبان مناسب گفتار- و مثلاً نحوۀ خاص وانمودن- در باب نوع خاصی از دانش در مورد موضوع مشخصی را در اختیار گوینده قرار می دهد. زمانی که در باب موضوعی سخنی در چارچوب گفتمان خاصی بیان شد، این گفتمان امکان ساختن و شکل دادن مشخص به موضوع را تسهیل می نماید. همچنان موضوع در درون گفتمان امکان بازنمایی متفاوت را نیز از دست می دهد.
گفتمان متشکل از یک نوع گفتار نیست، بلکه چندین گفتار در هماهنگی با هم «صورت بندی گفتمانی»، به تعبییر میشل فوکو، نظریه پرداز اجتماعی فرانسوی(۱۹۲۶- ۱۹۸۴ میلادی)، را می سازند(مراجعه شود به فرهنگ جامعۀ شناسی پنگوین). این گفتارها با یک دیگر همخوانی دارند، چون یک گفتار منعکس کنندۀ روابط درونی با دیگر گفتارها نیز است: «آنان به موضوع مشابهی اشاره دارند، دارای سبک مشابهی اند و از یک استراتژی… و شیوه انحراف سیاسی و نهادی مشابه حمایت می کند.»( کزن و حسین، ۱۹۸۴، صص ۸۴-۸۵)
نکتۀ مهم در باب گفتمان این است که مبتنی بر تمایز و دوگانگی میان اندیشه و رفتار، زبان و عمل نیست. گفتمان عبارت از تولید دانش از طریق زبان است. اما خود گفتمان از طریق عمل زاده می شود: «عمل گفتمانی»- یا عمل تولید معنا. از آن جایی که تمام رفتارهای اجتماعی حامل معنا اند، پس تمام این رفتارها از یک بُعد گفتمانی برخوردار اند. به عنوان مثال، بر اساس استدلال فوکویی می توان گفت که گفتمان غرب در بارۀ دیگران دارای پیامد های معین عملی است که نمونه های آن را می توان در نحوۀ رفتار کشور های غربی با سایر ملل دید.
برای فهم کامل تیوری فوکویی گفتمان، باید نکات زیر را در نظر داشت:
۱- گفتمان می تواند که توسط بسیاری از افراد در نهاد های مختلف(مانند خانواده، زندان، شفاخانه، پناهگاه) تولید شود. نظم گفتمان منوط به یک جایگاه و یا یک فرد سخنور و یا «سوژه» نیست. با این حال، هر گفتمانی به ساخت بیاناتی کمک می کند که هر یک به تنهایی خود قابل فهم است. هر کسی از گفتمانی بهره می برد، باید خود را نیز به عنوان سوژهٔ آن نیز بپذیرد. مثلاً، شاید ما اعتقادی به برتری ذاتی غرب نداشته باشیم اما اگر ما گفتمان {اروپا محور} «غرب و پیرامون» را بپذیریم به طور طبیعی بخشی از گفتمانی میشویم که به برتری ذاتی تمدن غربی باور دارد. به بیان فوکو، «توصیف گفتاری الزاماً شامل تحلیل روابط نویسنده و آنچه می گوید نیست، اما در تعیین موضعی که فرد در یک درون یک گفتمان می گیرد یا بایستی بگیرد، و یا اگر در واقع سوژهٔ آن باشد، {این تحلیل لازم است}.»(فوکو، ۱۹۷۲، صص ۹۵-۹۶)
۲- گفتمان ها عبارت از نظام های بستهٔ معنایی نیستند. میان گفتمان ها رابطه وجود دارد، و در یک شبکهٔ معنایی به یک دیگر متصل اند. از این رو، گفتمان «اروپا» به گفتمان باستانی «{غرب} مسیحی» متکی است، عناصر معنایی خود را{در تناسب با گفتمان های پیشین} اصلاح و ترجمه می کند. نشانه های گفتمان های گذشته را می توان در گفتمان های متاخر در باب مفهوم «غرب» دید.
۳- گفتارها در درون صورت بندی گفتمانی بایستی دارای وجوه مشترک، با روابط منظم و نظامند، نه اتفاقی و پراگنده، باشند. فوکو به این «سیستم سیال»(System of Dispersion) می گوید: «هنگامی که کسی{رابطه میان} تعدادی از گفتارها را توصیف کند، مثلا به آن سیستم سیال بگوید… هنگامی که کسی قاعده را تعریف کند، در آن صورت ما با صورت بندی گفتمانی مواجه هستیم.»(فوکو، ۱۹۷۲، ص ۳۸).
گفتمان و ایدیولوژی
گفتمان مشابه چیزی است که جامعه شناسان به آن ایدیولوژی می گویند: مجموعه ای از گفتارها و یا عقاید که دانشی را تولید می کند و در خدمت منافع یک گروه یا طبقهٔ خاصی است. پرسش این جاست که چرا به جای گفتمان از ایدیولوژی استفاده نمی کنیم؟
همان طوری که فوکو می گوید، یکی از دلایل آن این است که ایدیولوژی بر تمایز میان گفتار حقیقی در باب جهان( حقایق علمی) و گفتار باطل(حقایق ایدیولوژیک) تاکید دارد، و بر این اساس واقعیت های { علمی} ما را کمک می کند تا میان گفتارهای های حقیقی و باطل یکی را انتخاب کنیم. اما در مقابل فوکو استدلال می ورزد که گفتارها در باب جهان اجتماعی، سیاسی و اخلاقی را به ندرت می شود به دو دستهٔ حقیقی و باطل تقسیم کرد. همچنان، «حقایق» به سختی می توانند که ما را در تشخیض حق و باطل کمک کنند. چون، قسماً چیزی به نام حقایق به شیوه های مختلف ساخته و پرداخته شده می تواند. ما از همان زبانی که برای توصیف واقعیت ها و حقایق بهره می گیریم، بالای نحوهٔ عملکرد ما تاثیر می گذارد و بر اساس آن تصمیم می گیریم که چه چیزی را واقعی و چه چیزی را خطا بنامیم.
مثلاً، فلسطینی ها برای بازپس گیری زمین های شان در کرانۀ باختری با نیروهای اسراییلی می جنگند که برخی آنها را «مبارزان راه آزادی» و برخی دیگر آنها را «تروریست» می خوانند. واقعیت این است که آنها می جنگند. اما معنای این جنگیدن چیست؟ واقعیت به خودی خود در اینجا نقش تعیین کننده ندارد. همین زبانی که استفاده می کنیم- مبارزان راه آزادی/تروریست ها- خود بخشی از مشکل اند. برعلاوه، حتا اگر گفتار و توصیفی به نظر ما غلط است، برخی دیگر آن را درست ساخته می توانند. چون با اعتقاد به راستی گفتار خود دست به عمل می زنند و رفتار شان دارای پیامد های مشخص است. اگر کسی فلسطینی ها را تروریست بخواند و یا مبارزان راه آزادی، بر اساس همین آگاهی و «دانش» رفتار می کند. اگر ما به تروریست بودن آنها اعتقاد داشته باشیم پس با آنها به عنوان تروریست برخورد کرده، و نحوۀ رفتار با آنها تابع این طرز آگاهی و دانش مان است. همان طوری که در اینجا می بینیم، زبان(گفتمان) در عمل تاثیرات واقعی دارد: «توصیف» وضعیت تبدیل به خود «واقعیت» می شود.
البته استفادۀ فوکو از «گفتمان» به معمای حل ناشدنی مرتبط به آن نمی پردازد: چگونه باید میان میان گفتمان های درست و علمی و گفتمان های نادرست و ایدیولوژیک تمایز قایل شد؟ بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی می پذیرند که وقتی ارزش های ما وارد دایرۀ توصیفات انسانی از جهان بیرون می گردد، بسیار از بیانات هرچند مستند- دارای بعد ایدیولوژیک می شوند. آنچه که فوکو می گوید این است که دانش و آگاهی از مشکل فلسطینیان زادۀ گفتمان های متضاد- گفتمان «مبارزان راه آزادی» و «تروریستان»- بوده و هر یک از این دسکورس ها با منازعه بر سر قدرت پیوند دارند. در واقع، نتیجۀ مبارزه بر سر قدرت «درستی باور» هر یک از طرفداران گفتمان های مذکور را تعیین می کند.
در اینجا می توان دید که با این که مفهوم «گفتمان» مشکل حقیقت/باطل در ایدیولوژی را به یکسو می نهد، اما از پرداختن به موضوع قدرت طفره نمی رود. البته، گفتمان اهمیت زیادی به مسالۀ قدرت قایل است، چون این قدرت، و نه شواهد در باب واقعیت، است که «راستی و نادرستی» چیزها را تعیین می کند: «ما باید اذعان کنیم که قدرت دانش را تولید می کند… قدرت و دانش به صورت مسقیم به یک دیگر ارجاع می دهند؛ در اینجا هیچ رابطۀ قدرت بدون سرشت ملازمه و وابستۀ حوزۀ دانش، و هیچ دانشی هم بدون پیشفرض و تاسیس روابط قدرت وجود ندارد.»(فوکو، ۱۹۸۰، ص ۲۷)
آیا گفتمان «معصوم» بوده می تواند؟
آیا{مثلاً} گفتمان مسلط در غرب در مورد بقیه مردمان و فرهنگ ها می تواند بیرون از چارچوب قدرت عمل کند؟ از این منظر، آیا این گفتمان دارای بی غل و غشی علمی و صداقت ایدیولوژیک است؟ و یا این که تحت تاثیر منافع طبقه مشخصی قرار دارد؟
فوکو زیاد مایل نبود که گفتمان را بازتاب دهندۀ صرف گفتار و مواضع یک طبقۀ خاص قلمداد کند. زیرا، گفتمان مشابه می تواند از سوی گروه هایی با منافع متفاوت، و حتا متناقض، طبقاتی استفاده شود. اما این به هیچ صورت به معنای آن نیست که گفتمان از لحاظ ایدیولوژیک بیطرف و یا «معصوم» است. مثلاً، به برخورد غرب با جهان جدیدی که کشف کرده بود، توجه کنید. دلایل مختلفی وجود دارد که این مواجهه و کشف غیر جانبدار و معصوم نبود، از این رو گفتمانی که نیز در مواجهه و تعامل اروپاییان با دنیای اطراف شان خلق شد، هم معصوم وبیطرف نبود.
اول، قبل از هر چیزی اروپاییان{عصر استعمار} حامل طبقه بندی های فرهنگی، زبان، تصاویر و ایده های خاص در بارۀ فرهنگ ها و مردمان مناطق دیگر بودند، و بر اساس آن به توصیف دیگران می پرداختند. آنها می کوشیدند که جهان بیرون را در محدودۀ تصوری و مفهومی خود بگنجانند، بر مبنای ارزش های خود طبقه بندی کنند، و در سنت غربی بازنمایی جذب شان نمایند. البته، این کار زیاد تعجب برانگیزی نبود: ما اغلب برای توضیح و توصیف جهان بیرون به دانش و معلومات موجود خود تکیه می کنیم. نباید این گونه ساده فرض گرفت که غرب به جهان بیرون از خود فارغ از پیشفرض ها نظاره کرده و بر اساس مشاهدات مستقیم به توصیف پرداخته است.
دوم، اروپا در قسمت کشف و تسخیر جهان بیرون که آن را در آن زمان « دریای سبز و تاریک» می دانست، دارای اهداف، خواسته ها، انگیزه ها و استراتژی های معین خود بود. این انگیزه ها و منافع در هم آمیخته بودند. مثلاً، اسپانیایی ها به دنبال موارد زیر بودند:
۱- به دست آوردن طلا و نقره؛
۲- تسخیر زمین ها به نام پادشاهان مسیحی خود؛
۳- مسیحی ساختن مردم بومی.
این اهداف اغلب در تضاد با یک دیگر قرار می گرفتند. اما نباید چنین تصور کنیم که آنچه اروپایی ها در مورد جهان جدید می گفتند، صرف نقابی برای مخفی ساختن منافع شان بود. زمانی که مانویل اول، شاه پرتگال، به فردیناند و ایزابل، شاه و ملکۀ اسپانیا، نگاشت که « انگیزۀ اصلی سفر واسکا دوگاما{دریانورد پرتگالی} به هند عبارت از خدمت به خداوند و تامین منافع ما{نقل شده در هله، ۱۹۶۶، ص ۳۸) بوده است»، او به صورت واضح و متقاعد کننده ای می خواست که هم خدا و هم خرما را به دست آورد، و هیچ تضادی هم بین این دو هدف نمی دید. این حاکمان مذهبی پر اشتیاق مسیحی به آنچه می گفتند، کاملا باور داشتند. در نزد آنها، خدمت خداوند و تامین «منافع دنیوی» الزاماً در تضاد با یک دیگر نبودند. آنها به این ایدیولوژی به صورت اعتقادی و عملی باور داشتند.
از این رو، با این که تقلیل گفته ها و مواضع آنها به منافع شخصی درست نیست، اما در عین حال این نیز روشن بود که گفتمان شان تحت تاثیر منافع و انگیزه های آنها که در سرتاسر نظام بیانی شان بازتاب یافته بود، شکل می گرفت. بدون شک، انگیزه ها و منافع هیچ گاهی به صورت مطلق آگاهانه و عقلانی نیست. امیالی قدرتمندی اروپاییان را به پیش می راند؛ اما قدرت شان همواره تابع محاسبات عقلانی نبود. سفرنامۀ مارکوپولو در بارۀ «ذخایر شرق» برای دادن انگیزه کافی بود. اما این قدرت اغواگر که برای چندین نسل از اروپاییان جذابیت داشت، آنها را بیشتر و بیشتر به سوی افسانه گرایی کشاند. همین طور، طلایی که کلمبوس به صورت پیوسته از بومیان تقاضا می کرد، تبدیل به کالای جادویی با اهمیت شبه مذهبی شد.
در نهایت، گفتمان «غرب و دیگران» از آن جای که اعتقاد به مواجهه میان انسان های برابر نداشت، نمی توانست بیطرف و معصوم بماند. اروپاییان به برتری نظامی، دریایی و خلاقیت نسبت به مردمانی دست یافتند که هیچ علاقه ای به «کشف شدن»، هیچ نیازی به «پیدا شدن» و هیچ میلی به «استثمار شدن» نداشتند. آنها در برابر غیر اروپاییان از موضع قدرت غالب ایستادند که این وضعیت بالای دیدگاه ها، نحوۀ نگاه کردن و عملکرد شان تاثیر گذاشت.
نتیجه گیری میشل فوکو از استدلال های بالا این است که گفتمان نه تنها به قدرت ارجاع دارد، بلکه یکی از «سیستم» هایی است که قدرت در آن به گردش می پردازد. دانشی را که یک گفتمان تولید می کند، حامل قدرت است که بالای کسانی که برای حاملان گفتمان «آشنا» اند، اعمال می گردد.
زمانی که دانش به کار بسته می شود، افراد «آشنا» به طور ویژه ای به موضوع گفتمان تبدیل می شوند. همیشه رابطۀ قدرت وجود دارد(مراجعه شود به فوکو، ۱۹۸۰، ص ۲۰۱). کسانی که گفتمان را تولید می کنند، قدرت مبدل ساختن گفتمان به حقیقت- مثلا تحمیل اعتبار و بخشیدن مشروعیت علمی به گفتمان- را هم دارند.
این برداشت فوکو را در یک موقعیت شدیداً نسبیت گرایانه در ارتباط به مسالۀ حقیقت قرار داده است، چون تصور او از گفتمان تمایز میان گفتار درست و نادرست، علم و ایدیولوژی، را مخدوش می سازد. این مسایل معرفت شناختی(در مورد جایگاه علم، حقیقت و نسبیت گرایی) پیچیده تر از آن است که در اینجا به آن بپردازیم. با این حال، ایدۀ که اکنون باید به آن پرداخت، رابطۀ عمیق و نزدیکی است که فوکو میان گفتمان، دانش و قدرت برقرار کرد. بنا به گفتۀ فوکو، وقتی قدرت عمل می کند، و یک سلسله گفتارها و مواضع را به عنوان «حقیقت» اعتبار می بخشد، چنین صورتبندی گفتمانی «رژیم حقیقت» را نیز تاسیس می نماید.
در پایان به عنوان نتیجه گیری باید گفت که گفتمان ها به عنوان شیوه های گفتن، اندیشیدن، و یا وانمودن یک سوژه و یا موضوع خاص اند. گفتمان ها دانش معنا بخش را در مورد سوژه خلق می کنند. این دانش بالای رفتار اجتماعی تاثیر گذاشته، و از این منظر دارای تاثیرات و پیامد های واقعی است. گفتمان ها را نمی توان به منافع طبقاتی تقلیل داد، اما همیشه در چارچوب روابط قدرت عمل کرده و بخشی از گردش قدرت اند. مسالۀ درستی و نادرستی گفتمان در مقایسه با تاثیرگذاری عملی آن، از اهمیت کمتری برخوردار است. اگر گفتمانی موثر بود، یعنی روابط قدرت را سازمان دهی و تنظیم کرد(مثلا در رابطه میان غرب و دیگران)- به آن «رژیم حقیقت» می گویند.
- این نوشته بخشی از مقالۀ استوارت هال، جامعه شناس شهیر جاماییکایی، زیر عنوان «غرب و دیگران: گفتمان و قدرت» است که در کتاب «صورت بندی مدرنیته» به چاپ رسیده است. عنوان از سوی مترجم برای این مقاله انتخاب شده است. مشخصات مقاله و کتاب قرار زیر است:*
Stuart Hall, The West and the rest: discourse and power, in Formations of modernity.
Stuart Hall, Bram Gieben, Polity Press in association with the Open University, Published by Cambridge, England, 1992.
منابع
1. Cousins, M. and Hussain, A. (1984) Michel Foucault, London,
Macmillan.
2. Foucault, M. (1972) The Archeology of Knowledge, London, Tavistock.
3. Foucault, M. (1980) Power/Knowledge, Brighton, England, Harvester.
4. Hale, J.R. et al. (1966) Age of Exploration, The Netherlands, Time-Life
International.
لینک در تریبون زمانه
منبع: زمین