بیش از چهار دهه می گذرد اما دهه ۶۰ میلادی هنوز هم به عنوان دههای با سالهای پرتلاطم در حافظه جمعی باقی مانده است به خصوص سال ۱۹۶۸ میلادی که نقطه عطفی در سیاست معاصر بود. باراک اوباما در کارزار انتخاباتی سال ۲۰۰۸ میلادی وعده داده بود که سیاست امریکا را به سطحی فراتر از انشقاقها و اختلافات دهه ۶۰ میلادی ارتقا خواهد داد. کارزار جان مک کین برای هدف قرار دادن اوباما و درخشش سیاسی او از فعالیتهای سیاسی اوباما در دوران جوانی با ویلیام ایرز فعال ضد جنگ و رادیکال در دهه ۶۰ میلادی گفت. به طور مشابه در طول رقابتهای انتخابات ریاست جمهوری فرانسه در سال ۲۰۰۷ میلادی نیز هر دو نامزد اصلی انتخابات درباره میراث مه ۶۸ موضع گیری کردند. برای برنده نهایی انتخابات یعنی نیکلا سارکوزی وقایع مه ۶۸ به عنوان امری منفی در نظر گرفته شد. او آن زمان را دوره شورش در حومه شهرها و مناطق خارج نشین خواند. او مه ۶۸ را رویدادی دانست که احترام قائل شدن به اقتدار نظم و قانون و موجودیت دولت کاهش یافت و فرانسه اسیر نوعی انارشی اخلاقی شد در مقابل “سگولن رویال” نامزد حزب سوسیالیست اخرین تجمع انتخاباتی خود را در استادیوم شارلتی برگزار کرد جایی که نخستین شورش در ماه مه و بزرگترین تظاهرات سیاسی در آن زمان روی داد. در آلمان نیز دهه ۶۰ میلادی نقطه عطفی در تاریخ سیاست معاصر آن کشور بود. در سال ۲۰۰۱ میلادی عکسی از وزیر امور خارجه وقت یوشکا فیشر منتشر شد که او را در وضعیتی نشان می دهد که با عصبانیت در حال پرتاب آجر به سوی پلیس در جریان تظاهرات در سال ۱۹۷۳ میلادی بود. محافظه کاران از این عکس استفاده سیاسی کردند تا این دید را بوجود آورند که فیشر برای تصدی مقامی که دارد فردی مناسب نیست.
مه ۶۸ در فرانسه و نسبت آن با مائوئیسم
قطعا مهمترین رویداد معاصر فرانسه شورش مه۶۸ بود زمانی که تظاهرات اعتراضی دانش آموزان با اعتصاب کارگران پیوند خورد و فرانسه را برای چندین هفته فلج کرد. از دهه ۳۰ میلادی به این سو چنین ناآرامی بزرگی در فرانسه بیسابقه بود. گروه کوچکی از فعالان دانشجویی که به جناح چپ حزب کمونیست فرانسه نزدیک بودند و از دانشجویان لوئی التوسر فیلسوف در اکول نرمال سوپریور نرمال تحت تاثیر رویدادهای سیاسی قارهای دورتر عمیقا با انقلاب مائوئیستی چین احساس نزدیکی هویتی کردند و بر این باور بودند آن نسخه نوشداریویی برای بیماری سیاسیای بود که فرانسه بدان مبتلا بود.
دوگل در آن زمان گفت اصلاحات بله اما اخلال در نظم نه. به طور کلی این دیدگاه غالب بود که گویی فعالان دانشجویی هیچ هدف سیاسی مشخصی ندارند و تنها فورانی از احساسات و انگیزههای هرج و مرج طلبانه آنان را به خیابانها کشانده است. از این نظر شکستی تمدنی روی داده بود. در میان گولیستها ایده بحران تمدن جهانی محبوبیتی کسب کرده بود. در این دیدگاه اقتدارگرایی دوگل نبود که باید مورد سرزنش قرار می گرفت بلکه فرانسه قربانی هرج و مرج و بینظمی شده بود. از این منظر این پیشرفت فناوری و همه گیری سریع مدرنیزاسیون بود که فراتر از ظرفیت شهروندان بود و از نظر اخلاقی و روانی آنان را تحت تاثیر قرار داده بود. شورش و تظاهرات و ناآرامی اجتماعی از این دیدگاه در نتیجه عدم توان هماهنگی جامعه با تغییرات و پیشرفت فناوری بود. در مقابل طرفداران شورش مه ۶۸ آن را شورشی در برابر ساختارها نهادهای اجتماعی تا ان زمان محترم و اقتدارگرایی آنان می پنداشتند نهادهایی چون دانشگاه ها، کلیسای کاتولیک، ارتش، اتحادیه کارگری یا احزاب سیاسی و موضعی ضد اقتدارگرایانه داشتند. این نهادها مشرعیتشان را از دست داده بودند.
از دیگر ویژگیهای دهه شصت در فرانسه به چشم آمدن انقلاب فرهنگی چین در طیفی از چپهای فرانسوی و گروههای دانشجویی بود. طرح پرسش هایی درباره روابط اجتماعی و درک متفاوت از نقشهای اجتماعی و پرسش در باره سکسوالیته و ارتباط آن با قدرت و وضعیت گروههای به حاشیه رانده شده اجتماعی از جمله زنان، مهاجران، همجنسگرایان و بیکاران از جمله ویژگیهای آن دهه بودند.
یک تغییر عمده فرار جوانان فرانسوی از دگمهای مارکسیسم ارتدکس و ایدئولوژی تحمیلی حزب کمونیست فرانسه بود. آنان به مسائل روانشناختی، تمایلات جنسی، زندگی خانوادگی ، شهرسازی و صمیمت انسانهای نخستین توجه داشتند سیاست به بخشی از زندگی روزمره این نسل تبدیل شده بود.
در آن زمان هیچ چینی زبانی از وضعیت چین برای دانشجویان فرانسوی سخنی نگفته بود چرا که اساسا مائو دور کشورش در مقابل غرب حصار کشیده بود. برای بسیاری از دانشجویان فرانسوی آن زمان چین کمونیستی تبدیل به یک اتوپیای ارمانی و درخشان شده بود . آلتوسریهای جوان تشکیل گاردهای سرخ چین را الگوبرداری کردند . آنان می خواستند از احساس گناه به عنوان فرزندان نسلی استعمارگر بودن و به طور کلی از بورژوا بودن خلاص شوند. در این میان، از دید آنان موفقیت مائوئیسم در چین جبران کننده شکست کمونیسم در دیگر نقاط جهان بود. جوانان ارمانخواه خود را مومنان واقعی می دیدند که هرگز حاضر به سازش با واقعیتهای کثیف زندگی معاصر نبودند.
از دید آنان امکانی برای بازگشت به افتخارات سنت جمهوریخواهی فرانسوی وجود نداشت چرا که جمهوری با میراث استعمارگرایی و اقتدارگرایی گولیستی عجین شده بود. در آن زمان دانشجویان به این نتیجه رسیدند که انقلاب فرهنگی مشابه چین در فرانسه نیز ضروری است. مائو در چین به دانشجویان فرانسه الهام می داد که سنت انقلابی فرانسه را سم زدایی کنند و افتخارات باستیل و کمون پاریس را احیا کنند که ماهیت واقعا موجود سوسیالیسم قلمداد می شد. حزب کمونیست فرانسه اما از تحقیر مائوئیستها لذت می برد. دولت پمپیدو سال ۱۹۷۰ میلادی چند رهبر مائویست را بازداشت کرد و روزنامههای انان را توقیف کرد. اما عده قابل توجهی در برابر دولت قرار گرفتند حتی ژان پل سارتر روزنامههای مائوئیستی را در دست گرفت و جسورانه با دولت وارد چالش شد. میک جگر از گروه رولینگ استونز کنسرت خود را قطع کرد و درخواست ازادی زندانیان مائوئیست را مطرح کرد. به طور ناگهانی مائوئیسم با توجه و مهر عمومی به عنوان یک برند سیاسی مواجه شده بود. از آن زمان بود که روشنفکرانی چون میشل فوکو به این باور رسیدند که مائوئیسم می تواند راه نجاتی برای عدم بسیج گری و بیتحرکی سیاسی مشقت باری باشد که فرانسه به آن دچار بود. موضوع آن بود که الترناتیوهای چپ در فرانسه هم وضعیت خوبی نداشتند حزب سوسیالیست در بینظمی به سر می برد و حزب کمونیست نیز به یک حزب حافظ وضع موجود تبدیل شده بود. در نتیجه دانشجویان نوع تازهای از مبارزات اجتماعی و سیاسی از پایین را در مائوئیسم دیدند.
مائوئیسم در فرانسه
حزب کمونیست فرانسه در دهه ۶۰ میلادی بزرگترین حزب کمونیست اروپایی و به طور کامل غیر دموکراتیک بود. برخی از گروههای کوچک مائوئیست در فرانسه در قالب کمیتههای دوستی فرانسه و چین ایجاد شده بودند که در درون حزب نیز بودند. در سال ۱۹۶۶ میلادی حلقههای مائوئیستی در جنبش کمونیستی فرانسه تشکیل شدند با ۱۵۰ عضو. آنان از البانی و چین حمایت کسب کردند و تا اواخر سال ۱۹۶۷ میلادی به سرعت رشد کردند. در ان زمان تصمیم گرفتند که حزب کمونیست مارکسیست لنینیست فرانسه را تاسیس کنند که نقش فعالی در شورش ۶۸ پاریس داشت. حزب هزاران نسخه از مقالات خود را پخش می کرد. شاخه دیگری از مائوئیستها در فرانسه کادرهای جوان اخراج شده از اتحادیه دانشجویان کمونیست بودند که در دهه ۶۰ میلادی تشکیل شدند. آنان سازمان جوانان مائوئیست مستقل را تشکیل دادند . هدف آنان فرستادن جوانان برای عضویت در بزرگترین فدراسیون اتحادیههای کارگری بود تا کارگران انقلابی را علیه اصلاح طلبی و تجدیدنظر طلبی رهبری جذب و تحریک کنند. انان اعتصاب اتحادیههای صنفی و کارگران کارخانهها را رد می کردند و استدلالشان این بود که جنگ خیابانی توسط دانشجویان و بیکاران راهکاری انقلابی تر و موثرتر است. بازتابی از ریشههای آن در طبقه متوسط بود. صدها تن از جوانان از دانشگاه به مکان کار می رفتند.
با تکیه بر این اصل مائوئیستی که تغییرات باید از لوله تفنگ حاصل شود مائوئیستها در فرانسه فعال شدند. آنان دولت تحت زمامداری دوگل را فاشیستی قلمداد کردند دیدگاهی که تروتسکیستها هم داشتند جنبش مقاومت مردمی جدیدی را تشکیل دادند و گروه مخفی کاری که به خرابکاری صنعتی و ادم ربایی متهم شدند.
با توجه به پوپولیسم ذاتی در اندیشه مائوئیستی، این شبه نظامیان مائوئیست از هر گرایشی ضد دولتی حمایت می کردند از جمله از بخش هایی از طبقه متوسط که برای دلایل ارتجاعی می جنگیدند. برای مثال، مائوئیستهای فرانسوی از جنبش جدایی طلبان منطقهای که توسط کشاوزران و نیروهای خرده بورژوا سازماندهی شده بود و علیه مسائلی چون مالیات بالا بود نیز حمایت می کردند. به عبارت دیگر شکلی از شوونیسم ضد شهری سبب می شد تا مائوئیستهای فرانسوی از خواست جدایی طلبی روستاییان و حاشیه نشینان حمایت کنند. این خود منجر به رشد ناسیونایلسم خرده گروهها می شد. در سال ۱۹۷۰ میلادی دوگل قانونی را از تصویب گذراند تحت عنوان قانون ضد خرابکاری برای جلوگیری از خرابکاری صنعتی توسط کارگران. از آن زمان بود که پس از بازداشت سردبیران روزنامه مائوئیستی لا کآز دود پوپل پیشهاد سردبیری و ویراستاری آن به روشنفکران فرانسوی از جمله ژان پل سارتر ارائه شد او استقبال کرد و همراه با سیمون دوبوار شخصا در خیابانها روزنامههای مائوئیستی می فروخت.
در آن زمان بود که سارتر به همراه سرژ ژولی لیبراسیون را تاسیس کرد نشریهای چپگرا که به یکی از اصلیترین نشریات فرانسه تبدیل شد. برای فیلسوف پیر ازدواج مصلحتی با چپهای طرفدار مدل چینی تولد سیاسی دوبارهای بود آن هم زمانی که ساختارگرایان اشکارا او را یک سگ مرده خوانده بود. سارتر در زمان مه ۶۸ در تونس مشغول تدریس بود. او پس از بازگشت به پاریس رییس دانشکده فلسفه شد در دانشگاه وینسنس جایی که فوکو به همراه سایر مائوئیستها از الن بدیو گرفته تا ژاک رانسیه و ژاک الن میلر در آنجا حضور داشتند. ان زمان موقعی بود که فوکو تحت نظر پلیس بود و گمانه زنی می شد که او رهبر گروه باشد.
فوکو نیز از انقلاب چین حمایت کرد او در نامهای در ژانویه سال ۱۹۶۷ میلادی نوشته بود:”از آن چه در چین در حال روی دادن احساساتی شده است”. سوال اصلی فوکو در جمع دانشجویان و فعالان گروه مائوئیست این بود “چه کسی در حال سخن گفتن است؟” این موضوع محوری در دانشگاه نه تنها برای دانشجویان بلکه برای مدرسان پایین رتبه تر در دانشگاهها بود چرا که فرانسه در آن زمان شاهد افزایش تعداد پروفسورها در حوزههای اکادمیک بود. هم چنین این پرسش معطوف به مسائل جنسیتی نیز می شد طرح این پرسش که چه کسی در در حال سخن گفتن است چرا که اگر در سال ۱۹۰۶ میلادی تنها ۶ درصد از دانشجویان در موسسات اموزشی فرانسوی را زنان تشکیل می دادند این میان به ۳۳ درصد در سال ۱۹۵۰ میلادی و ۴۲ درصد در سال ۱۹۶۲ افزایش یافت و در فاصله سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۶ میلادی این میزان به ۵۰ درصد هم رسید. در آن زمان بود که فوکو از مائوئیستهای بازداشت شده حمایت کرد.
مائوئیستها در جهان غرب
به طور مشابه به دلیل افزایش درگیریها و شکاف بین رهبران کمونیست در جنبش کمونیسم بین الملل، رادیکالیسم جوانان نیز رشد کرد. با توجه به ویژگی خاص مائوئیسم آن ایدئولوژی جاذبه داشت. شکاف در جنبش استالینیستی به علت افزایش تنش میان خروشچف در حزب کمونیست شوروی و مائو در چین پس از سال ۱۹۵۶ میلادی ایجاد شده بود. خروشچف استالینیسم را محکوم کرد و استالین زدایی آغاز شد. مائو سیاست صنعتی شدن را به عنوان جنبش بزرگ رو به جلو مستقل از سیاستهای کرملین در پیش گرفته بود و نماد اراده گرایی ارمانی بود که از جوانان حاشیه نشین و روستایی می خواست که علیرغم ضعف برنامههای صنعتی تلاش کنند. این تلاش شکست خورد و ۳۰ میلیون دهقان گرسنه برجای گذاشت. اختلاف بین پکن و مسکو در اوایل دهه ۶۰ میلادی به نقظه اوج رسید که در سال ۱۹۶۲ میلادی به کدورت کامل روابط میان چین و شوروی انجامید. علت اصلی سیاست خارجی شوروی بود. خروشچف در منازعه با امریکا در جریان بحران موشکی کوبا عقب نشینی کرده بود و سیاست همزیستی مسالمت آمیز بین دولتها را در پیش گرفت. هم چنین در جنگ چین با هندوستان کرملین از کمک رسانی به پکن در سال ۱۹۶۱ میلادی خودداری کرد. مائو این سیاست را تجدیدنظرطلبانه و خیانتی به مارکسیسم قلمداد کرد. او خروشچف را یک خائن طرفدار سرمایه داری خواند.
جنبش ضد تجدیدنظر طلبی در احزاب کمونیست غرب نویدبخش وجود صدایی تازه بود. خواست اصلی بازگشت به سیاستهای دوران پیش از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ میلادی و حمایت از دیکتاتوری نظامی بوروکراتیک چین بود و مخالف مصالحه با غرب بود. طرفداران مائوئیسم استدلال می کردند که عصر طلایی وجود داشته و آن دهه ۳۰ میلادی بوده است زمانی که مارکسیسم لنینیسم در قدرتمندترین دوران حیات اقتصادی و سیاسی خود بود. از دید آنان شکست از دهه ۵۰ میلادی آغاز شد زمانی که یک طبقه تازه در درون کشورهای کمونیستی به نوعی یک بورژوازی سرخ ایجاد شد که خروشچف و برژنف نمایندگان آن بودند. انان در نهایت استدلال کردند که تحت رهبری طبقه جدید روسیه به نوعی دولت سرمایه داری تبدیل شده است و یک خطر امپریالیستی برای جنبش کمونیستی جهانی است. شکاف با کرملین جان دوبارهای به لایه هایی تازهای از استالینیستها در سرتاسر جهان بخشید.
هنگامی که جنبشهای دهه ۶۰ دانشجویی در فرانسه و امریکا به راه افتاد بسیاری از این گروههای ضد تجدیدنظرطلبی رشد کردند. سازمانهای مائوئیستی به طرزی عجیب تلاش داشتند تا افکار مائو که مربوط به روستاهای چین بود را به قلب سرزمینهای امپریالیستی بیاورند. این موضوع سبب شد تا آنان جمعیت سیاهان شهری در کشورهای غربی را معادل دهقانان چینی قلمداد کنند. در بریتانیا موسسه کارگری مارکسیسم لنینیسم مائوئیستی هدف خود را تشکیل ارتش ازادیبخش خلق برای ازادی آن منطقه از امپریالیسم اعلام کرد. آنان دولت بریتانیا را فاشیستی خواندند. اعلامیههای انقلابی پخش کردند و با افتخار پرترههای معشوقشان مائو را پخش می کردند.
مائوئیسم به جاذبهای برای رادیکالها در دهه ۷۰ میلادی تبدیل شده بود. سازمانهای چریکی جناح چپ ماند فراکسیون ارتش سرخ آلمان و بریگارد سرخ ایتالیا همگی از نوشتههای مائو الهام می گرفتند وبه وضوح به ایده وجود گروههای مسلحانه که قهرمانانه علیه امپریالیسم می جنگند باور داشتند. حزب پلنگ سیاه کتاب سرخ مائو را در دانشگاهها می فروخت تا پول برای خرید اسلحه کسب کند. اعضای این سازمان تنها مائوئیستها نبودند بلکه ملی گرایان جنبشهای ضد فرهنگی و انارشیستها را نیز در بر می گرفتند.
نقد محافظه کاران به میراث دهه ۶۰ میلادی
در نقطه مقابل اما ترسیم دهه ۶۰ میلادی در فرانسه و ایالت متحده به عنوان یک فاجعه جزئی از ایدئولوژی محافظه کاری بوده است. ترسیم زمانهای که در آن عدم تعادل اجتماع استفاده از مواد مخدر، افزایش نرخ طلاق و کاهش احترام به اقتدار دولتی دیده می شد . “نورمن پودهورتز” یکی از پدران نئومحافظه کاری باور دارد که دهه ۶۰ میلادی روند مرگ فرهنگی غیر قابل بازگشت بود. او در این باره می گوید:”دههای نادرست که البته با ارجاع به دهه ۴۰ میلادی رویای آن ساخت یک بهشت کارگری بود. امید فعالان آن دهه سازندگی بود اما در نهایت نهادها را ویران کردند”. او فعالان چپ در دهه ۶۰ را اساسا با جوانان هیتلری مقایسه می کرد و معتقد بود که تاریخ خود را تکرار می کند.
او می نویسد:”دانشگاههای امریکایی در دهه ۶۰ میلادی تجربه مشابه تخریب ساختارهای عقلانی دانشگاههای آلمان در دهه ۳۰ میلادی را داشتند”. او تصویری خشن از دانشگاه را ارائه می دهد که گویی محاصره شده با خشونت گروههای دانشجویی امریکایی افریقایی تبار سیاه پوست بوده است. از دید او تودههای دانشجویان همانند تودههای گوسفندان متعصب و فاقد منطق براحتی سواری می دادند. از دید آلن بلوم در همان حال نخبگان منطقی به حاشیه رانده شدند وضعیتی مشابه تمثیل غار افلاطون درباره تنها کسی که خورشید را دید و می دانست در آنها حقیقت نهفته است اما توده مردم کور شده قادر به مشاهده آن نور نبودند. اما نکته جالب آن است که بلوم درباره جنگ امریکا در ویتنام و تلاشاش برای متوقف کردن کمونیسم در جنوب شرقی آسیا به عنوان یک از عوامل دامن زننده به بحرانهای اجتماعی سکوت می کند. به همین خاطر است که در افسانههای نئومحافظه کاران از جنگ ویتنام بعنوان جنگی خوب یاد می شود.
علیرغم ادعاهای نئومحافظه کاران نسل دهه ۶۰ نسلی بود که به اخلاق انسانی توجه می کرد و بوئد نسلی که ضرورت عدالت اجتماعی برایش وسواس محسوب می شد و زندگی در حقیقت یک عقیده واقعی برایش بود.
افول مائوئیسم در جهان غرب
سازمانهای مائوئیستی غربی در اوخر دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی افول چشمگیری داشتند. بسیاری از احزاب مائوئیست به طور قابل توجهی از نفوذشان کاسته می شد. یک مشکل آشکار درباره ماهیت مبهم درک مائوئیستها در غرب و اقدامات واقعی مائوئیسم در چین بود زمانی که انقلاب فرهنگی چین توسط روشنفکران چپگرای فرانسوی جشن گرفته می شد روشنفکران منتقد در چین از سوی جوانان سرخ مائوئیست هدف حمله و تحت تعقیب قرار می گرفتند. افول مائوئیسم نتیجهای از شرایط سیاسی بین المللی در سال ۱۹۷۰ میلادی نیز بود. در کشورهای امپریالیست گروههای مائوئیستی به حاشیه رانده شده بوند چرا که ناتوان و حتی غیر مشتاق به پیوند با مبارزات طبقه کارگر برای پایان دادن به سرمایه داریای بودند که بحرانهای ناشی از انباشت سرمایهاش را نشان می داد. عامل کلیدی دیگر کاهش تاثیر سیاست خارجی پکن بود برای مثال، برسمیت شناختن رژیم پیوشه در شیلی و حمایت از باندارا نایکه علیه شورش مائوئیستها در سریلانکا رسوایی بزرگی برای چین کمونیست بود. شاید ویرانگرترین ضربه به مائوئیستها برقراری روابط چین و ایالات متحده در سال ۱۹۷۲ میلادی در جریان سفر نیکسون رییس جمهوری وقت امریکا به پکن و مصالحه او با مائو بود در نتیجه این مصالحه بود که بسیاری از احزاب کمونیست در اروپا از جمله احزاب ایتالیایی که از دهه ۵۰ میلادی به مائوئیسم گرایش داشتند به عنوان یورو کمونیست شناخته شدند و تغییر جهت دادند. ضربه بیش تر زمانی بود که پیوند میان البانی و چین در سال ۱۹۷۸ میلادی قطع شد و انور خوجه از رهبری جدید در چین پس از سال ۱۹۷۶ میلادی اننقاد کرد زمانی که چین تمام کمکهای خارجی و مالی خود به این کشور تحت محاصره اروپاییها را قطع کرد. در نتیجه شور و هیجان انقلابی افول پیدا کرد. از آن زمان بود که به اصطلاح روشنفکران دست راستی از جمله برنارد هنری لوی ارام آرام با نقد همه جانبه مارکسیسم روشنفکران چپ را به حاشیه راندند.
چین؛ نیمه دیگری از آسمان
در طول دهه ۶۰ میلادی چین نیمه دیگری از آسمان شمرده می شد این پرجمعیتترین کشور جهان. در سال ۱۹۴۹ میلادی مائو پس از دو دهه مبارزه موفق شد مدلی از انقلاب با محوریت دهقانان را به جهان عرضه کند مدلی که با توجه به اقضای زمانه آن روزگار برای مبارزه ضد استعمار جهانی مناسب و کارآمد قلمداد می شد. با انقلاب کوبا این مدل تکثیر شد. دهه ۶۰ زمان سرخوردگی از مدرنیته غربی نیز بود. مصرف زدگی و این درک که ثروت و شادی و رضایت از زندگی لزوما مرتبط با یکدیگر نیستند به بحث روز تبدیل شده بودند. روزنامه نگاران و روشنفکران با تعجب از خود می پرسیدند که آیا روش چینی می تواند برای صنعتی شدن در مسیری مناسب برای نوسازی برای دور زدن مدل غالب غربی الگویی مناسب باشد. در نتیجه سوسیالیسم چینی برای غربیها فارغ از همه گرایشها و تمایلات سیاسی جاذبه زیادی داشت. با شروع شکاف میان چین و شوروی در اوایل دهه ۶۰ میلادی مائو سعی کرد پرچم انقلابی گری را از روسیه بگیرد. در آن زمان چپها شوروی را به عنوان سوسیال امپریالیسم و رویزیونیست (تجدیدنظر طلب) مورد تمسخر قرار دادند. آنان معتقد بودند که شوروی در راستای اهداف ژئوپولیتیک رژیم سیاسی حرکت می کند تا انقلاب جهانی. دکترین مائو انقلاب دموکراتیک تازه در دیگر کشورهای در حال توسعه مبتلا به بیعدالتی ناشی از امپریالیسم غرب بود. او مبارزه را در دو مرحله تعریف می کرد نخست ازادی ملی در برابر ستم استعماری و مرحله دوم گذار سیاسی و اقتصادی به سوی حکومتی سوسیالیستی.
در نتیجه، با افول ستاره اقبال شوروی در میان فعالان چپ غربی توجه ویژهای به مدل چین معطوف شد. اردوگاههای کار اجباری، سرکوب بیرحمانه قیام مجارستان توسط نیروهای ارتش سرخ شوروی در سال ۱۹۵۶ میلادی و هم چنین لاس زدنهای خروشچف با غربیها و طرح ایده همزیستی مسالمت آمیز که از سوی چپها بدعت و خیانتی تازه قلمداد می شد همگی برای بیاعتبار شدن اتحاد جماهیر شوروی در دیدگان چپها کافی بودند. چین کمونیست از این مشروعیت زدایی از شوروی به نفع خود بهره می برد.
اعتبار جهانی مائوئیسم افزایش یافته بود و در سال ۱۹۶۶ میلادی آن کشور انقلاب فرهنگی بزرگ پرولتری را به خود دید. از دید برخی از ناظران خارجی انقلب فرهنگی تلاشی قابل ستایش برای احیای اصول انقلابی کمونیسم چینی و دوری از تحجر بوروکراتیک مبتلا به کمونیسم شوروی قلمداد می شد. واقعیت اما آن بود که انقلاب فرهنگی خونین بود. برخلاف اتحاد جماهیر شوروی، چین هرگز به دنبال هماهنگی و تشکیل یک جنبش کمونیستی بیمن الملل موازن جهانی نبود. تجربه کمینترن و انحلال آن در سال ۱۹۴۳ پیش آمده بود. علاوه بر این نوسانات سیاست داخلی چین از جمله دوره هایی با شعارهای متفاوت بگذار صد گل بشکفد (۱۹۵۷-۱۹۵۶)، جهش بزرگ رو به جلو (۱۹۵۹) و انقلاب فرهنگی (۱۹۶۶) اشفتگی اجتماعیای را در چین به وجود آورده بودند. مائوئیسم اما قادر به جذب بسیاری از طرفدران انقلابهای جهان سومی در امریکای جنوبی و اسیا بود. در اروپا نیز مدلهای متاثر از مائوئیسم و مبارزه مسلحانه در قالب گروههای رادیکال بوجود آمدند. در امریکا این گرایش مائوئیستی را می شد در میان جنبش پلنگهای سیاه دید. کتاب سرخ مائو در دست و سلاح در دست دیگر. بخش عمدهای از جاذبه مائوئیسم کمتر پرداختن آن به مسائل عقیدتی و تمرکز بر روی زیبایی شناسی ستیزه جویی سیاسی بود.
در فرانسه سرخوردگی از اتحاد جماهیر شوروی و حزب کمونیست باعث رشد مائوئیسم شد. حزب کمویست فرانسه به دلیل رشادتها در مقاومت در برابر اشغال نازیها تا آن زمان تنها نیروی کمونیستی پیشرو بود و با استفاده از شکاف در نظام سیاسی فرانسه معمولا ۲۰ درصد رای ثابت رای دهدگان را با خود داشت. با این حال، در دید بسیاری از چپها اعتبار سابق را نداشت. وابستگی آن به شوروی نیز بدنامش می کرد. ساختارگرایی و اگزیستانسیالیسم در میان چپها موجی تازه را به راه انداخت. از دید حزب کمونیست این بحثها نادرست و آنازشیستی متعلق به دهه ۳۰ میلادی بود. نگرانی حزب از ناتوانی در جذب جوانان فرانسوی بود.
مائوئیسم در چین ظهور کرد جایی که طبقه کارگر نه تنها کوچک بود بلکه بر اثر جنبشهای ناسیونالیستی و چیانگ کای شک آسیب زیادی در فاصله سالهای ۱۹۲۷ تا ۱۹۲۸ میلادی دیده بود. انچه در چین بود طبقه دهقان عقب افتاده و جدا از طبقه کارگری بود. مائو در چین ظهور کرد و با استراتژی مبارزه انقلابی به میدان آمد. مائوئیستها در سال ۱۹۴۹ میلادی بدون نقش فعال طبقه کارگر به عنوان پیشتاز انقلابی وارد عمل شدند و قدرت را در دست گرفتند و از طریق مانورهای نظامی ارتش سرخ کار خود را به پیش بردند. این اقدام بعدا به رویکرد اراده معطوف به سیاست تبدیل شد یعنی بدون در نظر گرفتن شرایط مادی می توان اقدامات عجیبی انجام داد. جهش رو به جلو و تلاش برای برنامه ریزی اقتصاد شکستی پر هرج و مرج بود و منجر به جنگ قدرت و انقلاب فرهنگی شد. برای هواداران مائوئیسم در سرتاسر جهان انقلاب فرهنگی مظهر رویدادی انقلابی بود. دانش و فهم مائو از مارکسیسم از تاریخ بدنام حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بود آن هم از طرق توصیههای استالینیستی کتابها در سال ۱۹۳۹ میلادی . کتاب هایی که به طور انحصاری بر نقش لنین و استالین در ساختمان سازمان بلشویکی و انقلاب سال ۱۹۱۷ میلادی متمرکز بودند. با الهام از برنامه پنج ساله روسیه جهش رو به جلو در سال ۱۹۵۸ میلادی در چین تحت نظر حزب کمونیست اجرایی شد. در عرض دو ماه در سرتاسر چین بیش از ۲۴ هزار نفر در کمونهای خلق اسکان داده شدند تا زندگی کمونیستی را عملی کنند و در آنجا به چای پول تامین شش ملزومات زندگی به دهقانان داده شده بود مواد غذایی، مراقبتهای پزشکی ، اموزش و پرورش ، مراسم خاکسپاری اصلاح مو و فیلم.
این یک شکست بزرگ بود. اقتصادی دستوری و فرماندهی شده که میلیونها دهقان را به طور توده وار مجبور می کرد که از جمع پیروی کند. در دهه ۶۰ مشخص شد که کمونها چقدر کارکرد بدی داشتند. بین سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۵ میلادی بسیاری از مردم بدلیل گرسنگی جان خود را از دست دادند. علاوه بر تخریب کشاورزی تولیدات صنعتی نیز کاهش یافت و بیکاری گسترده دیده می شد. در سال ۱۹۶۶ میلادی مائو و هوادارانش برای متمرکز کردن قدرت انقلاب فرهنگی پرولتاریایی را اعلام کردند خیزشی از پایین سازماندهی شده و فراخوانی برای مسلح شدن کارگران و جوانان در سرتاسر کشور برای پاکسازی نهادهای دولتی محلی و ملی و پاکسازی از عناصر دست راستی و محافظه کار. استدلال این بود که دلیل شکست نه بدلیل ظرفیتهای فنی عقب مانده چین یا برنامه ریزی ناکارآمد بلکه بدلیل عدم تعصب انقلابی در تمام سطوح جامعه. انقلاب فرهنگی مبنایش اراده گرایی افراطی مائوئیستها بود در سوی دیگر علل جامعه شناحتی داشت. در چین این طبقه کارگر نبود که نیروی پیشتاز بود بلکه جوانانی بودند که بهپیشگامان انقلابی تبدیل شده بودند. تحقیر عمومی بوروکراتها توسط جوانان رده پایین کمیتههای انقلابی صورت می گرفت. نه تنها در چین که در سرتاسر جهان حوانان محروم مانده از قدرت تصور می کردند که از لحاظ فرهنگی و سیاسی از سوی نخبگان قدیمی محافظه کار مورد ظلم واقع شده اند و باید خود به سوی پیشرفت حرکت کنند.
کابوس انقلاب فرهنگی رسما در سال ۱۹۷۶ میلادی به پایان رسید کابوسی که به بیثباتی کشور انجامیده بود و تا چندین سال پس از آن دعواهای درون جناحی در حزب کمونیست چین در جریان بود. تنها مرگ مائو بود که به طور کامل به انقلاب فرهنگی پایان داد نظم بازسازی شد و ارتش سرخ بسیح زدایی بود. باند چهار نفره مائوئیستهای وفادار دستگیر شدند و جناح بوروکرات که به جاده صاف کنهای سرمایه داری شهرت داشتند در سال ۱۹۷۸ میلادی قدرت را در سال ۱۹۷۸ میلادی در دست گرفتند. دنگ شیائوپینگ رهبر آنان به رهبری حزب و دولت رسید و به زودی چین برای حل مشکلات اقتصادی به اقتصاد بازار روی آورد و رشد اقتصادی چشمگیری را تجربه کرد هم چنین تغییرات اجتماعی تحت حکومت استبدادی سیاسی حزب کمونیست چین.
نتیجه گیری:
علیرغم آن که در دهه ۶۰ میلادی به این سو رفاه مادی در حال افزایش بود اما انتخاب سیاسی و فرهنگی محدود بود. تغییرات اجتماعی وفرهنگی پس از جنگ در فرانسه تناقضی اساسی را بوجود آورد که به بیثباتی دامن زد. برای مثال، علیرغم آن که تعداد دانش اموزان در مراکز اموزش عالی ۳۰۰ درصد افزایش یافت دانشگاه به کارخانه تولید دانش یا صرفا ارائه دهنده خدمات بوروکراتیک تبدیل شد. عواقب ناشی از سرخوردگی از سرمایه داری از سویی و شکست سوسیالیسم واقعا موجود شوروی از سوی دیگر سبب شد تا مدل سوسیالیسم چینی برای جوانان فرانسوی جذاب به نظر برسد آنان طرح رویا برای دنیایی بهتر را بر روی مدل چینی استوار کردند. واقعیت آن است که احساس می کردند اگر انقلابی فرهنگی وجود ندارد باید ان را خلق کرد. تصورات آنان از انقلاب فرهنگی در چین به مثابه پادزهری برای این سرخوردگی و بیثباتی سیاسی در داخل بود.
افشاگریهای سولژنستین از اتحاد جماهیر شوروی و گولاکها برای نخستین بار در فرانسه در سال ۱۹۷۴ میلادی همراه با واقعیتهای وحشتناک درباره کامبوج روشنفکران فرانسوی را متقاعد کرد که باید بیش از گذشته به موضوع حقوق بشر توجه داشته باشند. در نهایت آنان ویژگی رهایی بخش مه ۶۸ و تضاد آن با چارچوبهای تنگ ایدئولوژیک مائوئیسم را دریافتند و به درکی از حقوق بشر و ارزشهای ازادیخواهانه سوسیالیسم رسیدند آنان فهمیدند میراث حقوق بشری ۱۷۸۹ میلادی فرانسه بسیار جلوتر از چین بود.