فابر:« اگر فکر کنیم که میتوانیم یکبار و برای همیشه ترور را مغلوب کنیم، دچار توهم هستیم».
گری گاتینگ، استاد فلسفۀ دانشگاه نوتردام، مجموعه مصاحبههایی را با متخصصان فلسفۀ سیاسی ترتیب داده است که در ستون «استون» در روزنامۀ نیویورک تایمز منتشر میشود. او در هفتمین شماره از این مصاحبهها، موضوعِ بحث را اخلاق جنگ قرار داده است و برای گفتگو دربارۀ آن، سراغ سسیل فابر رفته است. استاد فلسفه سیاسی دانشگاه آکسفورد و مؤلف کتاب «جنگ جهانگرا».
نیویورکتایمز – گری گاتینگ: بسیاری از خوانندگان با اصطلاح نظریۀ جنگ مشروع۱ هنگامی آشنا میشوند که بدانند برای مثال، بیشتر مردمْ جنگ جهانی دوم را از سوی متفقین جنگی مشروع و از سوی متحدین جنگی نامشروع قلمداد میکنند. به نظر شما این نظریۀ سنتی تا چه اندازه با جنگها و دیگر شکلهای مداخلۀ نظامی در سده بیستویکم مناسبت دارد؟
سسیل فابر: اگر برخی جرحوتعدیلها را در آن اعمال کنیم، مناسبت دارد. برای نمونه، نظریۀ سنتی بر این باور است که جنگ مشروع را باید در دفاع از وطن۲ به راه انداخت، حال آنکه بیشتر نظریهپردازان معتقدند که دفاع از مردم غیرنظامی، دربرابر خشونت شدیدی که حکومتهایشان یا گروههایی در کشورهایشان در حق آنها اعمال میکنند، نیز انگیزهای مشروع برای به راه انداختن جنگ است. به همین نحو، اکنون عدۀ بسیاری بر آناند که نه تنها دولتهای مشروع۳ حقِ بهراهانداختن جنگ را دارند؛ بلکه آنهایی که (برای مثال) علیه یک رژیم استعماری، یک اشغالگر خارجی یا دولتهای خشن و بدرفتار خود شورش میکنند نیز حق ورود به جنگ را دارند. این مهم است، زیرا اغلب جنگهای دوران معاصر جنگ داخلی هستند. من با هر دوی این جرحوتعدیلها موافقم.
گاتینگ: نظریۀ سنتی بر این باور نیز هست که فقط میتوان سربازان و نه غیرنظامیان را بهطور مشروع در جنگ مورد هدف قرار داد. در مباحث مربوط به جنگ مدرن، این ملاک چگونه مدنظر قرار گرفته است؟
فابر: بنابر تعاریف جنگ متعارف۴، بسیاری از منازعاتِ دوران معاصر میان نیروهای متخاصمِ فوقالعاده نابرابر درگرفته است. طرف ضعیفتر در جنگ اغلب امکانات اندکی داشته است، جز اینکه نیروهای نظامی خود را در میان غیرنظامیان خودی پنهان کند تا کار دشمن را برای کشتن آنها بسیار دشوار کند یا نیروهای نظامیاش تظاهر به غیرنظامی بودن کنند تا بهتر به دشمنان خود نزدیک شوند و آنها را به قتل برسانند. از همین رو، برخی از نظریهپردازان مدرن ممانعت شدید از حمله به غیرنظامیان را به باد پرسش گرفتهاند.
گاتینگ: نظر شما دربارۀ اخلاق این نوع از جنگهای نامتقارن۵ چیست؟
فابر: من فکر میکنم که این نوع جنگ همیشه غیراخلاقی است. تردید بسیار دارم که بهطور کلی نیروهای نظامی ضعیف در صورت رعایت اصول اخلاقی حاکم بر جنگ متعارف بتوانند بر نیروهای نظامی قدرتمند غلبه کنند. همچنین فکر میکنم که یک نیروی نظامی متعارف فقط در صورتی میتواند بر تاکتیکهای غیراخلاقی حریفش غلبه کند که خود نیز از اصول اخلاقی سنتی مربوط به جنگ مشروع تخطی کند؛ اما آن اصول اخلاقی برای ما مهمتر و بنیادیتر از آناند که بر هرگونه ترک آنها چشم بپوشیم، مگر هنگامی که قصد دفع شری بسیار بزرگ را داریم؛ بنابراین، نظر من این است که تقریباً همۀ جنگهای نامتقارن در دوره معاصر غیراخلاقی هستند.
گاتینگ: با این وصف، به نظر میرسد که بنابر ملاحظات عملی، دیدگاه شما به نوعی صلحطلبی۶پهلو میزند.
فابر: دیدگاه من نسخهای است از آنچه که «صلحطلبی مشروط۷» نامیده شده است. در این دیدگاه (دستکم در دوره تاریخی کنونی) جنگها تقریباً هیچگاه موجه نیستند؛ زیرا بهندرت شرایط لازم برای یک جنگ مشروع را برآورده میکنند.
گاتنیگ: بگذارید بحث را عینی کنیم: به نظر شما، کدام یک از جنگهایی که ایالات متحده در سده بیستویکم به راه انداخت غیراخلاقی بودند و چگونه به این نتیجه رسیدید؟
فابر: قطعاً جنگ با عراق که در سال ۲۰۰۳ انجام شد، غیراخلاقی بود، هرچند نه به دلایلی که جنگهای نامتقارن را غیراخلاقی میدانیم. بهواقع، من فکر میکنم علیرغم اینکه وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق بهانۀ بدی بود که در آن زمان برای حمله مطرح شد، ما میتوانستیم حاکمیت تروریستی صدام حسین بر مردمانش را بهعنوان توجیهی برای جنگ علیه او مطرح کنیم. اعتراض من به آن جنگ بهسبب فقدان مطلقِ برنامهریزیِ مناسب برای تبعات جنگ از سوی نیروهای ائتلافی بود و نیز بهدلیل آنچه بعداً نیروهای ائتلاف در حین اشغال کشور انجام دادند یا اجازه دادند که اتفاق افتد.
گاتینگ: بسیاری هستند که نتیجهگیری شما را مبنیبراینکه جنگهای مدرن تقریباً همیشه غیراخلاقی هستند رد میکنند؛ چون پیروزی در آنها مستلزم هدفگرفتن انسانهای بیگناه است. هنگامی که شر بهاندازۀ کافی بزرگ است، ما احتمالاً این اجازه را داریم که برای دفع آن دست به هر کاری که لازم است بزنیم. برای مثال، اگر ضرورتی اخلاقی برای نابودکردن داعش وجود دارد و ما نمیتوانم آنها را بدون کشتن انسانهای بیگناهی که داعشیان بهعنوان سپر از آنها استفاده میکنند شکست دهیم، آنگاه حق داریم تا دست به کشتن این انسانهای بیگناه بزنیم. تنها محدودیتی که دربارۀ راهکارهای مورد استفاده وجود دارد، این است که نباید این راهکارها منتهی شود به پیدایش شری عظیمتر از آنچه در تلاش برای نابودی آن هستیم. پاسخ شما به این احتجاجات چیست؛ خصوصاً وقتی پای داعش درمیان است؟
فابر: بیایید فرض کنیم دلایل خوبی داریم تا باور کنیم که امیدی نیست به اینکه بتوانیم داعش را بدون هدفگرفتن افراد بیگناه بهسادگی شکست دهیم. همچنان که شما گفتید، ما میتوانیم آن مردم بیگناه را هدف قرار دهیم؛ فقط به این شرط که شری که با آن مقابله میکنیم بزرگتر از شر حاصل از گرفتن جان انسانهای بیگناه باشد. باتوجه به تاکتیکهای ددمنشانۀ داعش و بیتوجهیای که به رنجکشیدن دیگران از خود نشان میدهد، تقریباً همه ما بهطور قطع موافقیم که داعش شر است؛ اما پیش از آنکه قاطعانه بگوییم که الزامی اخلاقی برای نابودی داعش وجود دارد، باید از خود بپرسیم که این کار را باید به بهای کدام هزینههای اخلاقی انجام دهیم؟
گاتینگ: شما از «هدف قراردادن» غیرنظامیان صحبت میکنید. نظریهپردازان جنگ مشروع اغلب فرق میگذارند میان تلاش عامدانه برای حمله به غیرنظامیان و پذیرش این واقعیت که حتی با رعایت عقلانیِ تمامی جوانب احتیاط، حملههای نظامی ما باز احتمالاً به غیرنظامیان بیگناه آسیب برساند. منظور شما در اینجا چیست؟
فابر: منظور من کشتن تعمدی بیگناهان است، نه آنچه اغلب، آسیبرسانیِ جانبی۸ مینامیم. البته شاید اعتراض کنید که ما هرگز نمیتوانیم بر چنین اقداماتی چشم بپوشیم و بنابراین، نگرانی مزبور دربارۀ مُجازبودن جنگهایی که مستلزم چنین قتلهایی هستند، قابل بحث است. با این حال، من شک دارم درصورتی که نیروی مخالف واقعاً شر باشد، عدۀ بسیار زیادی آمادۀ چشمپوشیدن از چنان اقداماتی باشند، چنانکه درواقع، طی جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. افزون بر این، به احتمال زیاد، این همان موضع درستی است که میتوان اتخاذ کرد؛ بدین معنا که ممکن است این شر چنان باشد که ما برای ارتکاب شرِ خفیفتر، یعنی گرفتن عمدی جان انسانهای بیگناه، محق باشیم.
با این حال باید بسیار محتاط باشیم و خیلی زود به چنین قضاوتهایی نرسیم. کار بسیار سادهای است که مخالف خود را شر بنامیم؛ همچنین هنگامی که درواقع امکان دارد مخالف خود را با هزینۀ اخلاقی کمتر و قابل قبولتری، اگر نابود نکنیم، دستکم سر جایش بنشانیم، خیلی راحت میتوانیم با این توجیه که راهکارهای دیگر بدتر به نظر میآیند مردم بیگناه را هدف گلوله قرار دهیم. اگر فلسفۀ جنگ فقط یک درس برای آموختن به ما داشته باشد، این درس دقیقاً همان اهمیت برآوُردِ بسیار دقیق همین هزینههای اخلاقی است.
گاتنیگ: با این حساب، نتیجهگیری اخلاقی خاص خود شما دربارۀ به راه انداختن جنگ برای نابودی داعش چیست؟
فابر: فکر نمیکنم که یک جنگ بهتنهایی داعش را نابود کند. انسانهای بسیار زیادی از این سازمان حمایت میکنند و آن را تنها امید برای شکستِ اسد در سوریه میدانند. داعش قلمروهای وسیعی را با تکیه بر ترور تحت کنترل دارد و هنوز میتواند پیکارجویان جوان را (عمدتاً از کشورهای خارجی) بیش از پیش بهخود جذب کند و به لطف قاچاق نفت و سرمایهگذاری خصوصی که منابعش هنوز بر ما معلوم نیست، میتواند در هر ماه میلیونها دلار درآمد کسب کند.
البته ما میتوانیم حملاتی هوایی را علیه پایگاههای مظنون به همکاری با داعش انجام دهیم، میتوانیم کامیونهای حامل پیکارجویانش را که درحال حرکت از نقطه الف به نقطه ب هستند منفجر کنیم ولی همچنین مجبوریم شهرهایی را بمباران کنیم که آنها در آن زندگی میکنند و با غیرنظامیان بیگناه درهم آمیختهاند. پس از آن، چه اتفاقی میافتد؟ سربازان خشمگینِ بیشتر، ترورِ بیشتر، استفاده پیچیدهتر از رسانۀ اجتماعی. من واقعاً نمیدانم که چگونه جنگ متعارف میتواند در اینجا اثرگذار باشد.
دستکم اینکه، حملات هوایی باید همراه با تلاشی واقعی برای گفتوگو با خود اسد برای پایان جنگ در سوریه باشد (حتی اگر این بدان معنا باشد که دیگر از اصرار برای رفتن اسد دست بکشیم)، همچنین باید همراه با کنترل گسترده بر جریان نفت در آن منطقه باشد. من میدانم که این کار در حرف بسیار ساده است اما در عمل آنقدرها ساده نیست ولی ما باید دربرابر وسوسۀ انجام نبرد توأم با بمبارانِ تمامعیار مقاومت کنیم؛ نبردی که هیچ دستاوردی ندارد و هزینههای بسیاری بهدنبال میآورد.
گاتنیگ: فکر کنم که بسیاری از افراد خواهند گفت که استدلال شما دقیقاً نشان میدهد که مباحث فلسفی دربارۀ اخلاقِ جنگ اهمیتی ثانوی دارند. در عمل، تنها قواعدی که طرفهای متخاصم خواهند پذیرفت (حتی باید بپذیرند) آن قواعدی هستند که آنها در راستای مصالح و منافع خود بدان گردن مینهند.
فابر: برخی میگویند جنگ چیزی نیست مگر پیگیری بیمحابا و نامحدود منافع خود از سوی بازیگران حاضر در آن و تنها قواعدی که آنها باید در جنگ رعایت کنند، آن قواعدی هستند که ایشان در پرتو منافع خود حاضر به پذیرشش هستند. این دیدگاه هابزی یا بهاصطلاح واقعگرا دربارۀ جنگ، سابقاً رواج قابلتوجهی داشت. برای نمونه، براساس این دیدگاه، هنگامی که در جنگ بهسر میبریم، اصل تمایز میان سربازان و غیرنظامیان را تنها تا جایی باید رعایت کنیم که دشمنمان تا زمانی که ما غیرنظامیان آنها را به قتل نرساندهایم، دست به کشتار غیرنظامیان ما نزند.
من این دیدگاه را قانعکننده نمیدانم؛ نه بهعنوان گزارشی از اینکه چگونه همواره طرفهای متخاصم واقعاً رفتار میکنند و نه بهعنوان گزارشی از اینکه آنها چگونه باید رفتار کنند. حتی اگر من در اشتباه باشم، این بدان معنا نیست که فلسفهورزی دربارۀ جنگ اهمیتی ثانوی دارد؛ چرا که دیدگاه هابزی درواقع دیدگاهی عمیقاً اخلاقی است. گفتن اینکه رهبران باید تنها با محدودیتهایی در جنگ موافقت کنند که منافع شهروندان متبوع و سربازانشان را تضمین میکند، گزارهای هنجاری است. بهمحض اینکه فرد واقعگرا از توضیح صِرف نحوۀ عملکرد طرفهای درگیر در جنگ فاصله میگیرد و بهسوی ارائۀ گزارشی از «بهترین عملکردهای سیاستمداران» گام برمیدارد، بازی به پایان میرسد؛ چرا که در این نقطه فلسفه اخلاق وارد گود شده است و از آن میتوان برای مجادله با دیدگاه اصلی فرد واقعگرا بهره گرفت.
گذشته از این، رهبران همواره باید تصمیمهای خود را برای ورود به جنگ با تعابیر اخلاقی (به هر وجه با تعابیری که همچون تعابیری اخلاقی جلوهاش میدهند) توجیه کنند، حتی اگر این رهبران هیتلر و استالین باشند. به همین دلیل نیز، اگر میخواهیم امید داشته باشیم که این رهبران را دعوت به توجیه اخلاقی رفتار خویش کنیم، بهکار بردنِ درستِ اخلاقیات بسیار ضروری است.
گاتینگ: بسیار خب، اما چگونه «اخلاقیات را درست بهکار میبندیم»؟ چگونه اصول مورد نظرتان برای جنگ مشروع را مستدل میکنید؟
فابر: ما اغلب انزجار اخلاقی۹ را در قبال بیرحمانهترین اقداماتی که علیه غیرنظامیان صورت میپذیرد تجربه و بیان میکنیم؛ اقداماتی که نه فقط از سوی دشمنان ما بلکه بهدست سربازان خود ما نیز انجام گرفته است. این برداشت از انزجار اخلاقی نقض قوانینی را که توافقی دوطرفه دربارۀ آن صورت گرفته است، محکوم نمیکند؛ این برداشت نشأتگرفته از دیدگاهی عمیقاً ریشهدار است که برمبنای آن، چیزهای مشخصی وجود دارد که صرفنظر از آنچه ما بر سر آن در میان خود توافق کردهایم، نباید آنها را در حق یک نفر دیگر انجام دهیم. همین و بس.
دیدگاه مزبور در رابطه با خشونتِ غیرجنگی قطعاً درست است: اینکه من نباید همسایهام را به قتل رسانم یا عتیقههای منزلش را بهسرقت برم، به آن دلیل نیست که همواره قوانینی علیه قتل و دزدی وجود دارد و من و همسایهام از این قوانین سود میبریم یا هردومان بهگونهای غیرمستقیم، از طریق نمایندگان قانونگذار منتخب خویش، بدان گردن نهادهایم. دلیلش این است که من با انجام چنین عملی (دزدی یا قتلِ همسایهام) از او همچون ابزاری صرف برای رسیدن به هدف خود استفاده میکنم، درحالیکه وی هیچ عملی انجام نداده است که چنین رفتاری را توجیه کند یا دلیل دیگرش این است که من او را شخصی از حیث اخلاقی برابر با خودم در نظر نمیگیرم و قس علی هذا. همین ماجرا در جنگ نیز صدق میکند.
گاتینگ: اما آیا این به آن معنی نیست که ما اغلب ناگزیر بودهایم اقدامات خشونتبار تروریستها را بهمثابۀ بهایی برای حفظ انسجام اخلاقی خویش بپذیرم؟
فابر: اگر فکر کنیم که میتوانیم یکبار و برای همیشه ترور را مغلوب کنیم، دچار توهم هستیم. به همین سان، اگر فکر کنیم که میتوانیم جنایت، تجاوز، قاچاق مواد مخدر و… را ریشهکن کنیم، گرفتار توهم هستیم. همچنان که پیشتر اشاره کردم، انسانها همیشه این اعمال را در حق یکدیگر مرتکب شدهاند. اغلب ما فکر نمیکنیم که بهترین راه برای متوقف کردن مظنونان به قتل، متجاوزان به عنف و قاچاقچیان مواد مخدر، بمباران مناطقی باشد که تصور میکنیم آنها خود را در آن پنهان میکنند. نهایت کاری که میتوانیم انجام دهیم، دستگیری و مجازات آنهاست (اگر لازم شد آنها را با کمترین آسیب جانبی به قتل رسانیم)؛ بنابراین فقط میدانیم که ما نمیتوانیم به همۀ قربانیان احتمالی ترحم کنیم. بیرون از جنگ، بهایی که برای التزام به اصول اخلاقی میپردازیم میزان بسیار بالایی از رنج و تألم است. همین امر درباره جنگ نیز صدق میکند.
منبع: ترجمان
پینوشتها:
[۱] just war
[۲] homeland
[۳] Sovereign states
[۴] Conventional war
[۵] asymmetrical
[۶] pacifism
[۷] contingent pacifism
[۸] collateral damage
[۹] moral outrage