«رواداری نباید لزوماً به معنای وجود علاقهای واقعی به ارزشهای دیگری تعبیر شود. رواداری به تنهایی هیچ تأثیری ندارد و به دانش ما دربارهی ارزشهای «دیگری» نمیافزاید. شما هیچگاه با نیت رواداری صرف، انگیزهای ندارید که بخواهید تعهدات ارزشی دیگری را درک کنید.»
اشاره: هانس یواس، استاد دانشگاههای ارفورت آلمان و شیکاگو در آمریکا ریاست گروه مطالعاتی ماکس وبر در دانشگاه ارفورت را بر عهده داشته و در زمینهی مطالعات فرهنگی و جامعه شناسی فعال بوده است. او عقیده دارد که رواداری به خودی خود دانش ما را از ارزشهای متفاوت دیگری افزایش نمیدهد. وی در این مصاحبه پیرامون منطق ارتباط ارزشها، تنشهای خاورمیانه و همچنین برخورد فرهنگها میگوید. از آثار مهم او که با موضوع این مصاحبه ارتباط مستقیم دارند، میتوان کتاب ارزشمند «پیدایش ارزشها» را نام برد.
*آقای پروفسور یواس یکی از زمینههای پژوهشی شما دین بهمثابهی «قدرتی تفسیرگر و هدایتکننده» در فرهنگها و جوامع مختلف است. چگونه باید عبارت یاد شدهی شما را درک کرد؟
هانس یواس: تأثیر و حضور ماکس وبر به خوبی در این عبارت به چشم میخورد، او بیش از هر چیز با آثار خود دربارهی اخلاق و «روح سرمایه داری» شهرت یافت. از نظر گروه مطالعاتی ما بهخصوص پاسخ سه پرسش را میتوان از این آثار استنباط کرد: ۱. دین چه نقشی در فرایندهای نوسازی جامعه و تجدد دارد؟ ۲. نفس دین چگونه در پیوند با این فرایندها تغییر می کند؟ ۳. در پدیدهی دین تا چه حد نیروی بالقوهی نقد و بهینهسازی فرایندهای تجدد جامعه وجود دارد؟ دین بهمثابهی نیروی محرکی برای جریان مدرنیته، بهمثابهی موضوع و مرجعی برای ساماندهی فرایندهای مدرنیته قابل بحث است. عبارت ماکس وبر را باید با توجه به این سه بعد برای کار ما درک کرد.
با توجه به پیش زمینهی این امکان که دین می تواند فرایندهای نوسازی و تجدد جامعه را تحت تأثیر قرار دهد، شما تنش امروزی میان فرهنگ اسلامی در کشورهای عربی از یک طرف و اروپای غالباً مسیحی و آمریکا را از طرف دیگر چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا این یک تنش دینی یا بیشتر نوعی تنش اجتماعی- سیاسی است؟
پاسخ این پرسش٬ غیرمستقیم در پرسش شما نهفته است. در واقع من شخصاً از کسانی هستم که با تردید بسیار به توصیف و توضیح تنشهای کنونی خاورمیانه با کمک مقولههای دینی مینگرم. این تنشها بهواقع از نوع دینی نیستند. دوست دارم یادآوری کنم که در تنش های خاورمیانه در جناح اعراب، پیشتر اصرار بر مواضع عربی- ناسیونالیستی و گرایشی شبه مارکسیستی نیز وجود داشته است.
بهعلاوه هم در میان فلسطینیها و هم در کشورهای همسایهی اسرائیل، روشنفکران و سیاستمدارانی به متفاوتترین ایدئولوژیها گرویدهاند تا منافع شخصی خود را بیان کنند، آن هم منافعی که آشکارا در حوزهی قدرت سیاسی هستند. بسیار نامفهوم میشد اگر هنگام تحلیل تنشهای امروزی آن منطقه که تا حد زیادی مایههای ایدئولوژیک – اسلامگرایانه نیز دارد، این نوع منفعتطلبیها را در نظر نگیریم. به نظر من باید دریابیم که در تنش جاری چه چیزی باعث به وجود آمدن تفسیری شخصی از درگیری می شود. در اصل جایز نیست که از مقولات دینی به عنوان منشأ درگیری یاد کنیم.
اما پیشقراولان و بازیگران اصلی این تنشها استدلالهایی دینی ارائه میکنند. آیا نباید در راستای ارائهی استدلالهایی متقابل از دیدگاه دینی تلاش کرد؟
البته! هر گونه تحلیل وضع این منطقه نباید این نکته را از نظر دور دارد که گذشته از منافع یاد شده، دین نیز همزمان در این میان نقشی جدی ایفا میکند. نباید در این میان فریب استدلالهای پردهپوشانهی دینی پیشقراولان و بازیگران تنشها را خورد، در حالی که به شیوهای نامحسوس٬ این مسأله به رسمیت شناخته میشود که موضوع در آن منطقه٬ تنشی واقعاً مذهبی است. اعراب مسیحی باریکهی غزه نیز به همان اندازهی اعراب مسلمان احساس اسارت میکنند؛ اما تنش در این منطقه در «شکل مطلق» خود انگیزههای دینی ندارد.
در فهرست اولویتهای موضوعی گروه مطالعاتی ماکس وبر «خشونت و ارزش انسانی» در صدر قرار دارد. شما به شیوهای هدفمند در مورد باور انسان به «ارزش جهانشمول انسانی» تحقیق میکنید و مفصل توضیح میدهید که این باور نه تنها از تجارب مثبت، بلکه از تجارب منفی نیز سرچشمه می گیرد. معروفترین نمونهها از میان این تجارب در تاریخ قرن نوزدهم و بیستم کدام هستند؟
جنبشهای بینالمللی لغو بردهداری در قرن نوزدهم، به عبارتی مبارزه با بردهداری در انگلستان و آمریکا از همین تجربهها هستند. پژوهش در این باره یکی از زمینههای کاملاً محوریِ اولویت تحقیقی ما دربارهی «خشونت و ارزش انسانی» است. پس از تجربهی یادشده، باید از نخستین جنبش بزرگ حقوق بشری قرن بیستم یاد کرد که در اصل به کنگو، مستعمرهی سابق بلژیک، مربوط میشود؛ زیرا در آنجا تا حد زیادی با شعار «مبارزه با بردهداری»، بهرهکشی مزورانه از مردم، اشکال بیرحمانهی کار اجباری و موردهای مشابه به اجرا درآمد و در نتیجه نوع دیگری از بردهداری شکل گرفت. مقاومت در برابر این جریان در دههی نخست قرن بیستم منجر به جنبش اولیه و بزرگ حقوق بشر گردید. بهعلاوه در این میان مسلماً باید از دو موضوع گستردهی دیگر نیز یاد کرد که پس از جنگ جهانی دوم اهمیت یافتند: هولوکاوست و اردوگاههای گولاگ (Gulag) شوروی (سابق) از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۵ که جنایتهای فجیعی در آنها انجام گرفت. این دو واقعهی تاریخی و مسألهی پیامدهای آنها برای موضوع ارزش انسانی از اولویتهای پژوهشی ماست.
هنجارهای اجتماعی و ارزشها در مجموع باید قابل بحث و انتقالپذیر باشند تا قابلیت طرح به عنوان موضوع گفتمانی مفید را داشته باشند. شما در تلاش برای دستیابی به نظریهای متناسب دربارهی ارتباط ارزشها هستید. چنین نظریهای باید از چه ویژگیهایی برخوردار باشد؟
برای من ارتباطی عقلانی ورای ارزشهای تفاوتزا مهم است. اما معتقد نیستم که این ارتباط به مفهومی عالی میتواند تبدیل به گفتمانی عقلانی به مفهوم پرطمطراق مورد نظر هابرماس شود. یورگن هابرماس، نظریهی نوعی گفتمان عقلانی را طرح کرد که هدف آن همواره باید به عبارتی توافق عقلانی میان تمامی شرکتکنندگان یک گفتمان باشد. از دید من٬ این نظریه را میتوان در گفتمانی علمی و بخشهای خاصی از بحثهای سیاسی به کار برد؛ اما نه در حوزهی گفتوگوی ادیان و گفتوگوی عقلانی دربارهی تمایزهای بنیادین ارزشی! ما نمیتوانیم با نیت توافق و یکی شدن وارد گفتوگوی ادیان شویم. برای نمونه٬ گفتوگوی دینهای مسیحیت و یهودیت را نمیتوان با این تصور پیش برد که در پایان گفتوگو به تغییر دین مسیحیان به یهودیت یا برعکس، گرایش یهودیان به مسیحیت دست یابیم.
گفتوگوی عقلانی دربارهی ارزش ها وجود دارد و هدفش منحصراً آن است که فهم یک طرف را از تعهدات ارزشی دیگری گسترش دهد و برعکس.
پس به طور خلاصه این هدف همان رواداری است.
مسلماً در این میان تساهل و رواداری بخشی از هدف است! اما رواداری نباید لزوماً به معنای وجود علاقهای واقعی به ارزشهای دیگری تعبیر شود. رواداری به تنهایی هیچ تأثیری ندارد و به دانش ما دربارهی ارزشهای «دیگری» نمیافزاید. شما هیچگاه با نیت رواداری صرف، انگیزهای ندارید که بخواهید تعهدات ارزشی دیگری را درک کنید.
آیا علت امر احتمالاً این نیست که دین در اصل سویهای غیرعقلانی به نام ایمان بهمثابهی شرط فهم و وجود خویش را در بردارد؟
البته این امر درست است، دین تنها بر استدلال عقلانی استوار نیست. به هر حال من میگویم که این اصل در مورد تمامی سیستمهای ارزشی صادق است. باز یورگن هابرماس را به عنوان مثال ذکر کنیم: تعهد عمیق این متفکر به نظام ارزشی دموکراسی، به تجربههای شخصی وی در دوران ناسیونال-سوسیالیسم مربوط میشود. این تجربهای بهشدت احساسی در جریان زندگی اوست که استدلالی عقلانی محسوب نمیشود. بنابراین افرادی نیز که به یک نظام تفسیری سکولار از جمله به ارزشهای روشنگری، مارکسیسم، نظریههای نژادی یا هر نظام ارزشی دیگری احساس تعهد میکنند، صرفاً بر مبنای استدلالهای عقلانی اقناعکننده به آن نظام متعهد نیستند و در این میان عوامل غیر عقلانی نیز نقش خود را دارند.
آیا در امکان ابداع چنان نظریهای برای ارتباط ارزشها، جایی برای ایجاد ارزشهایی در گفتمان مجموع جامعه نیز در نظر گرفته میشود؟
امیدوارم این گونه باشد! در اصل ما اینجا در گروه مطالعاتی خود نیز سعی داریم فراتر از گفتمان علمی محض، به گفتوگوهای ادیان بپردازیم. بر این اساس به عنوان نمونه، باید پژوهشی مربوط به دوران معاصر دربارهی مشروعیت خشونت و خشونتپرهیزی از بعد الاهیات در ادیان گوناگون، تا حدی به دروس دینی بازگردد. بنا بر این کار در این زمینه – یعنی منطق ارتباط از طریق ارزشها – از یک طرف موضوعی بسیار انتزاعی است و از طرف دیگر به هر حال منافع و علائقی کاملاً عینی برای کاربرد آن وجود دارند.
منبع: وبسایت قنطره
لینک مطلب در تریبون زمانه