نشریه ادبی بانگ
میترسد پسرش سردش شود. نمیخواهد تن پسرش، چشمهای همیشه مهربانش، لبان متبسمش و گونههایش که دلش لک زده برای...
اسفندیار کوشه − نمیداند آخرین مکالمه او و ابوالفضل… آخرین لمس دست و بدنش… آخرین نگاهشان به هم… آخرین...
نمیداند آخرین مکالمه او و ابوالفضل... آخرین لمس دست و بدنش... آخرین نگاهشان به هم... آخرین رقصشان... آخرین پاسور...