در خانه فرشته و ایرج است که مهین پرستویی داستان از دست رفتن پسرانش را تعریف میکند.
داستان لیلی وقتی سر زبانها افتاد که عذرای بندانداز که ماهی یک بار به خانهمان میآمد، قصه خواستگاری...
دو روز پس از خاکسپاری سیامک به خانهام آمد. قبل از آمدن تلفن کرد و گفت، شما مرا نمیشناسید....
آرزو و آرمان روی نیمکتی در پارک نشستهاند و دوقلوهایشان شادی و امید چند متر آن سوتر روی تابهایی...
به من میگوید، "آدم"، انگار نام نداشته باشم. آره آدمم اما هر آدمی یک نام دارد. سگ و گربه...