گیتا گرکانی، نویسنده، مترجم و پژوهشگر ایرانی ادبیات کودکان و نوجوانان است. از او تاکنون بیش از ۴۰ کتاب در زمینه ادبیات کودکان و بزرگسالان منتشر شده است.
خانم گرکانی که در سال ۱۳۳۷ در تهران متولد شده، از دانشکده هنرهای دراماتیک در رشته ادبیات و نمایشنامهنویسی تحصیل کرده است. او به مدت ۱۰ سال سرپرستی گروه تئاتر و سینمای شورای کتاب کودک را به عهده داشت و اکنون با همسر و دو فرزندش در تهران زندگی میکند.
«فصل آخر» نوشته گیتا گرکانی نخستین رمان از یک سهگانه است. این رمان که جایزه پروین اعتصامی در سال ۱۳۸۳ را از آن خود کرده بود، بهتازگی به انگلیسی ترجمه شده و توسط نشر گارنت در انگلستان منتشر شده است.
«هیچکس توی آینه نیست» و «سکوت و داستانهای دیگر» از دیگر آثار خانم گرکانی است. با او درباره داستانهایش، ترجمه و مشکلات نشر کتاب در ایران گفتوگو کردهام:
رمان «فصل آخر» قرار بود شروع یک سهگانه باشد، جلد اول منتشر شد و جایزه گرفت و اکنون به انگلیسی هم ترجمه و در انگلستان منتشر شده. بر سر آن دو جلد دیگر چه آمد؟
از اول فکر میکردم قرار است «فصل آخر» شروع یک سهگانه باشد. اما واقعیت این است خودم هم مطمن نبودم این سهگانه قرار است از چه قانونی پیروی کند. در هر حال وقتی شما به فکر یک سهگانه هستید لابد موضوع مشترکی مورد نظرتان است و انتظار میرود بر همان اساس سه کتاب با هم ارتباط پیدا کنند. مدتها بعد از تمام شدن «فصل آخر» متوجه شدم دنبال چه چیزی بودهام. در واقع کلید کتاب دوم همزمان با «فصل آخر» در ذهنم زده شده بود. من به دنبال ادامه دادن زندگی کاراکترهای «فصل آخر» نبودم. دنبال جواب سوالهای دیگری بودم.
موضوع این «سهگانه» چیست؟
در این سهگانه نکته اصلی برایم کالبدشکافی سه دوران است از طریق نگاه کردن به آدمها، بدون حرف زدن از حوادث سیاسی و اجتماعی بیرون. فکر میکنم میشود رد دنیای بیرون را در زندگی آدمهای یک دوره دید. به نظر من، بحث بر سر رویدادهای سیاسی و اجتماعی برای مقاله مناسب است نه داستان.
بعد از انتشار «فصل آخر» آیا رمانهای بعدی از این سهگانه را دست گرفتهاید؟
گیتا گرکانی: «انسان به امید زنده است. باید همیشه فکر کنیم فردا روز بهتری است. اصلاً بلد نیستم بدون امید زندگی کنم. بنابراین امیدوار میمانم و کار میکنم حتی اگر دیوانگی محض باشد.»
رمان دوم را دارم تمام میکنم. نمیدانم ویرایشاش چقدر طول خواهد کشید. امیدوارم زیاد طول نکشد. هرچند در نوشتن رمان حوصله بسیار دارم. نوشتن فصل آخر ۹ سال طول کشید. برای اتمام متن و ویرایش رمان دوم دستکم میتوانم یک سال دیگر به خودم فرصت بدهم.
رمان سوم از حالا در ذهنم هست. اما نوشتن، یک عمل ذهنی نیست. باید داستان روی کاغذ بیاید، آن را تمام کنی، ویرایشاش کنی و بعد میتوانی بگویی من این کتاب را نوشتهام. تا قبل از آن همه چیز در حد حرف است.
«فصل آخر» چگونه به انگلیسی ترجمه شد و چطور شد که نشر گارنِت تصمیم گرفت منتشرش کند؟
برای ترجمه و چاپ این رمان در خارج هیچ کاری نکردم. درگیری من با این کار در حد دیدن ترجمه انگلیسی و همکاری با مترجم و ویراستار انگلیسی بود و بس. دکتر حجازی که همیشه این کتاب را دوست داشت کار را به گارنت پیشنهاد کرد و بقیه زحمت ماجرا هم به عهده ایشان و انتشارات بود.
بازخورد کتاب در انگلستان چگونه بود؟
ترجمه آثار ادبی فارسی به زبانهای دیگر بحث تازهای نیست. کارهای زیادی به زبانهای دیگر ترجمه شدهاند. به نظر من این در ذات بسیار خوب است. هرگز نمیدانی خوانندهای که با سرزمین تو بیگانه است چگونه واکنش نشان خواهد داد. اصلاً با کار ارتباط برقرار میکند یا نه. ترجمه شدن اثرت یعنی پا گذاشتن به دنیایی خیلی خیلی بزرگتر. نمیدانی در آن دنیا گم خواهی شد یا دیده میشوی. در مرحله فعلی همه چیز حدس و گمان است. کتاب تازه درآمده. قبلاً از دوستان ایتالیایی که فارسی خوب میدانستند برخورد بسیار خوبی دیده بودم. اما واقعاً چیزی نمیدانم. واقعیت این است که دنبال چیزی هم نیستم. من همیشه نگاهم به بعد است و به کارهایی که در دست دارم. کاری که نوشتهام و چاپ شده به شکلی دیگر باید به راه خودش برود. وظیفه تو انجام دادن کارهایی است که در ذهنت داری. کارهایی که باید شکل عملی به خود بگیرند.
پیش از آنکه مجوز نشر «کاروان» لغو شود، ۲۰ عنوان کتاب از شما در کاروان منتظر انتشار بود. چه بر سر این کتابها آمد؟
اتفاقی که برای کاروان افتاد برای همه کسانی که با این انتشارات کار میکردند ضربه بزرگی بود. اما در هر حال چیزی بود که اتفاق افتاد و مثل همه اتفاقهای زندگی باید یک جوری با آن کنار میآمدیم. خوب یا بد. من واگذار کردن کتابها را به عهده خود دوستان کاروان گذاشتم. در این میان مشکلات نشر و بحران کاغذ و گرفتاریهای دیگر هم به شدت دست و پا گیر بودند. تعدادی از کتابها به نشر قطره واگذار شدند. داوینچی اثر فروید را قرار بود تندیس در بیاورد اما کتاب ممنوع از انتشار تشخیص داده شد. انتشارت نگاه قصد دارد کافکا در ساحل را تجدید چاپ کند. بقیه هم زندگی خودشان را خواهند داشت. امیدوارم از مرحله برزخی عبور کنند اما هرگز نمیدانی چه اتفاقی میافتد.
شما جزو نویسندگانی هستید که چاپهای بعدی کتابهایشان با سانسور مواجه میشوند. برای مثال «داستانهای نامنتظره رولد دال» در چاپ کاروان بیش از ۳۰۰ صفحه بود، اما قطره همین کتاب را در ۱۵۰ صفحه با حذف نیمی از اثر بازنشر کرد.
این مشکل تنها مشکل من نیست. همه جامعه ادبی ما با آن درگیر است. سانسورهای مکرر گاهی دیوانهکننده میشود. در مورد «داستانهای نامنتظره رولد دال» وقتی هفت داستان حذف شد اول خواستم کار منتشر نشود. بعد به اصرار دوستان کاروان و با توجه به اینکه لااقل داستانهای باقیمانده سانسور نشده بودند، با چاپ کتاب موافقت کردم. در سالهای اخیر روال کار این بوده که با هر تجدید چاپ، بیدلیل و با دلیل سانسور هم همراهی میکرد. واقعاً خدا میداند چرا.
مجموعه جدیدتان «سکوت و داستانهای دیگر» را کتابسرای تندیس منتشر کرد؛ مجموعهای از ۱۹ داستان که بخشی از آن قبلاً در کتاب داستانی پیشینتان منتشر شده بود. موضوع هم تنهایی انسان مدرن است. چرا انسان مدرن و چرا تنهایی و چرا آنگونه که به خبرگزاریهای داخلی ایران گفتهاید، داستانهایی سوررئال؟
گیتا گرکانی: «سانسورهای مکرر گاهی دیوانهکننده میشود. در سالهای اخیر روال کار این بوده که با هر تجدید چاپ، بیدلیل و با دلیل سانسور هم همراهی میکرد. واقعاً خدا میداند چرا.»
بخشی از این داستانها قبلاً در مجموعه «هیچکس توی آینه نیست» آمده بودند. آنها را همراه با داستانهای چاپ نشدهام به انتشارات تندیس دادم. طول داستانها برابر نیست. بعضیها خیلی کوتاه هستند، مثل «جاده». داستان آخر «سفر عجیب و باورنکردنی خانم ب» بلندتر از حد معمول داستانهای من است. اینکه چرا انسان مدرن، به طور طبیعی برمیگردد به آنچه ما هستیم. ما داریم در دنیایی مدرن زندگی میکنیم با همه خوبیها و بدیهایش. تنهایی یکی از ویژگیهای این دنیای تازه است. خانواده و دوستیهای عمیق کمرنگ میشوند و نفوذشان را روی زندگی ما از دست میدهند. اغلب حتی همسایهمان را نمیشناسیم و همسایه هم دیگر ما را نمیشناسد. این وضع آزادیهای زیادی به فرد میدهد. میتوانی برای زندگی خودت تصمیم بگیری. میتوانی مستقل باشی. اما خب، تنهاتر هم خواهی بود.
در مورد سوررئال بودن هم خود داستانها بیانگر سبکشان هستند. سوررئالیسم برای من اصلاً از زندگی روزمره جدا نیست. واقعیت و ذهنیت مدام در هم تنیده میشوند. این درهمتنیدگی گاهی به جایی میرسد که به زحمت میتوانی خیال را از واقعیت تمیز بدهی؛ و باز این برمیگردد به پیچیدگی روان انسان و به روحیه ما ایرانیها که همانقدر به خوابهایمان اعتقاد داریم که به مباحث و یافتههای علمی. من در همین کشور رشد کردهام و با همین باورها بزرگ شدهام. مثل خیلیهای دیگر بین خواب و بیداری دنیا را تحربه کردهام. به طور طبیعی همهی اینها در کارهایم دیده خواهند شد.
امیدی دارید به گشایش فضای فرهنگی در دولت یازدهم؟ فکر میکنید راه باز شود و کتابهایتان با کمترین حد سانسور تجدید چاپ شوند؟
انسان به امید زنده است. باید امیدوار باشیم. باید همیشه فکر کنیم فردا روز بهتری است. در مورد من وضع بدتر است. اصلاً بلد نیستم بدون امید زندگی کنم. بنابراین امیدوار میمانم و کار میکنم حتی اگر دیوانگی محض باشد.